پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اخلاق و رفتار شاه سلیمان صفوی

اخلاق و رفتار شاه سلیمان

 

هر یک از پادشاهان صفوی پس از به قدرت رسیدن اولین تلاش خود را علاوه بر شرابخواری و تکمیل حرمسرا در حذف رقیبان و کشتار شاهزادگان متمرکز ساخته‌اند. از بارزترین آنان می‌توان به شاه اسماعیل دوم و شاه عباس اول اشاره کرد. شاه اسماعیل ثانی چنان به نابودی برادران و شاهزادگان اقدام کرد که اگر عباس میرزایی در هرات باقی نمانده بود چه بسا که سلسله صفوی از بین رفته بود. شاه عباس بزرگ نیز علاوه بر فرزندکشی بدعتی ننگین را در تربیت شاهزادگان برقرار کرد که منجر به ظهور پادشاهان سفّاکی چون شاه سلیمان و یا فردی چون شاه سلطان حسین بی اراده شد که تحت تأثیر ملّایان و خواجه سراها تاج شاهی را بر سر محمود افغان نهاد. در ارزیابی اخلاق و رفتار پادشاهان صفوی به هیچ وجه محیط تربیت و پرورش آنان را نمی‌توان نادیده گرفت و شاید بهتر از این محصولات نباید انتظاری دیگر داشت. شاه سلیمان نیز یکی از نجات یافتگان خشونت پدر و تربیت یافته‌ی خواجگان و زنان حرمسرایی است که تنها به منافع خویش فکر می‌کرده‌اند. هنگامی که خبر جانشینی صفی میرزا را به مادرش اعلام کردند به هیچ وجه نمی‌پذیرفت و در فکر آن بود که مأموران قتلش می‌باشند. در چنین فضایی که هر فرد به یک باره از زندانی که سرشار از محدودیت‌ است رهایی یابد و سپس در رأس قدرتی قرار گیرد که همه بله قربان گو و یا سعی در انحراف و سقوط وی در منجلاب فساد و عیّاشی و خرافات دارند، چه توقعی باید داشت؟ تمام افرادی که از نزدیک شاهد اخلاق و رفتار آن پادشاه فاسد و عیّاش بوده‌اند وی را فردی ناهنجار توصیف کرده و رفتارش را در دو بخش هوشیاری و نا هوشیاری تقسیم کرده‌اند. البته جای بسی رضایت است که آن پادشاه چنان سرگرم باده نوشی در جمع زنان خود بود که دیگر فرصتی برای ظلم و ستم بر مردم عادی را نداشته و اجرای این وظیفه‌ی خطیر به نمایندگانش محوّل شده بود. شاه سلیمان پس از استقرار بر اریکه‌ی قدرت چنان راه افراط در عالم مستی پیمود که در معرض مرگ قرار گرفت، ولی جان به در برد تا زمینه ساز گسترش فساد در تمام امور حکومت باشد.[1]

در این که رفتار شاه سلیمان خودسرانه بوده شکی نیست و به یقین می‌توان گفت که تمام این موارد در حضور دیگران انجام گرفته است زیرا روایت شده که همیشه بالاترین مقام مذهبی و درباریان در مجالس او شرکت داشته‌اند. از آن جا که وی و اطرافیانش همیشه ناظر این وقایع بوده و هیچ گاه حاضر به از دست دادن منافع خود نبوده‌اند؛ بنابراین تمام آنان را باید مسؤول تداوم این مجالس آمیخته با تملّق و ریا دانست. همین عوامل اگر در اجرای برنامه‌ی خود دچار مشکل شده و یا کم می‌آوردند از نفوذ زنان و خواجگان حرمسرا و یا منجّمان استفاده کرده تا با تعیین و تلقین روزهای سعد و نحس به امیال خود دست یابند. تنها شانس و اقبالی که به پایداری این جمع کمک ‌کرد درگیری عثمانی‌ها با اروپائیان می‌باشد که فرصت توجه به ایران را از آنان گرفته بود. تمام سفرا و سیاحان اروپایی که به نوعی شاهد این ایّام بوده‌اند بر این عقیده هستند که وضع دربار بسیار آشفته بوده و در اثر توسعه‌ی فساد از همکاری ایران بر علیه عثمانی دیگر امیدی نیست و مردان قزلباش اهل جنگ نیستند. شاه صفی دوّم پس از آن که در جمادی‌الثّانی 1077 بر تخت نشست و به دلیل نحس بودن ساعت تاجگذاری در طی مراسمی در کاخ چهلستون نام خود را به شاه سلیمان تغییر داد از کارهای گذشته‌ی خود تجربه‌ای نیندوخت. به طور کلی شاه سلیمان پادشاهی مستبد و بی رحم بوده که به کمترین حرکتی دستور قتل فرزند را صادر کرده است. یکی از فرزندانش که پسر بچّه‌ای بیش نبود به سوی او تیری می‌اندازد که شاه سلیمان فوراً دستور خفه کردن او را در آب می‌دهد. روایت شده که پادشاه چون از قتل پسر اول بسیار ناراحت بود سعی بر آن داشت که با احضار پسر دوم و با مهربانی نظر وی را به سمت خود جلب سازد ولی سرنوشت این پسر نیز بهتر از اوّلی نبود زیرا هنگامی که تلاش کرد با عمل خود پیامی را به شاه ارسال دارد نتیجه‌ی عکس گرفت و به سختی از مرگ حتمی نجات یافت. این پسر روزی وارد باغچه‌ی خاص پدر شد و به بریدن درخت میوه داری مشغول شد تا شاه را متوجّه رفتار نا درستش سازد، ولی شاه متوجّه آن عمل وی نشد و به قورچی باشی دستور داد تا او را نیز به قتل برساند. قورچی باشی با وساطت خود پادشاه را از آن تصمیم باز داشت و زمانی که این خبر به مادر شاهزاده رسید فرزند را تشویق کرد که از دربار متواری گردد چون اعتمادی بر رفتار پدر نیست. سرانجام آن پسر مجبور به ترک دربار شد و گوشه نشینی اختیار ساخت؛ اما شاه سلیمان بعد از اطلاع از فرار وی فرمان قتل مادر و قورچی باشی را صادر کرد. دکتر احمد تاجبخش درباره سفّاکی آن پادشاه می‌نویسد: «یکی از رجال درباری در خاطرات خود نوشته است وقتی از حضور شاه مرخص می‌شدم بی اختیار دست به سرم می‌زدم که ببینم سرم بر جای خود هست یا نیست.»[2]

کمپفر نیز که یکی از شاهدان حضوری شاه سلیمان بوده وی را فردی متزلزل و بی رحم می‌شمارد و می‌نویسد: «بر احدی پوشیده نیست که سلیمان از نظر عطوفت و دادگری از تمام اسلاف خود برتر است. با وجود این وی گاه گاه خونش به جوش می‌آید و در نتیجه تصمیم‌هایی از سر شتاب و پیش از موقع می‌گیرد. دیوان بیگی روزی بدون رعایت آداب و احترام از سر سفره‌ی شاهانه برخاست، بلافاصله سلیمان کس به دنبال وی فرستاد و دستور داد که چشم وی را بیرون بیاورند. هنگامی که این مأمور با ارائه مردمک چشم گناهکار و به انجام رسیدن فرمان را اعلام داشت شاه مقام دیوان بیگی مغضوب را به وی واگذار کرد که هنوز هم بدون معارض به آن شغل اشتغال دارد. بار دیگر شاه سلیمان موقع و محل تفرجگاهی را که در کوهی مقابل اصفهان به نام تخت صفّه بر صخره‌ای پیش آمده تعبیه شده بود، ستود. در این جا یکی از متعه‌های وی به مخالفت برخاست و گفت این جا ناحیه‌ای است بی برگ و بار و باد خیز؛ شاه از این اظهار عقیده چنان به خشم آمد که بدون تأخیر دستور داد او را از آن دامنه به پایین بیندازند با این استدلال که چنین شخصی شایستگی ماندن در آن نقطه را ندارد.»[3]

مؤلّف کتاب پشت پرده‌های حرمسرا به نقل از سفرنامه کارری به این نکته جالب اشاره دارد که حداقل فایده‌ی شرابخواری شاه سلیمان آن بوده که چون او همیشه در حال مستی به سر می‌برده است در نتیجه مردم از شرّ او در امان بوده‌اند زیرا «در نتیجه‌ی زیاده روی در شرابخواری سکته ناقص کرده و حالش رو به وخامت نهاده بود. شاه سلیمان در اواخر عمر زندگی‌اش را صرف نوشیدن شراب و فرو رفتن در آغوش زنان حرم می‌کرد و همیشه او را در حال مستی و بی خبری می‌یافتند. می‌گویند در چنین زمانی که تمام همّ و غمش شرابخواری و زنبارگی بود مردم تا حدّی از شرّ او در امان بودند. در تمام این مدت حکومت واقعی و اختیار مطلق در دست وزیر او میرزا طاهر بود که با حیله و تزویر و چاپلوسی و تملّق اعتماد کامل وی را به خود جلب کرده بود. میرزا طاهر از دزدان بزرگ روی زمین است. هشتاد سال دارد، با زنده دلی تمام به سر می‌برد و هنوز بر سر کار خود است و تا یک سکه طلا رشوه تنزّل می‌کند.»[4]


 



[1] - با توجه به صفات و رفتار ناهنجار شاهان صفوی یکی از مبلغان مذهبی به نام سانسون که خود شاهد رفتار شاه سلیمان بوده است درباره اعتقاد ثابت مردم به شاه در صفحه 169 سفرنامه‌اش می‌نویسد: «ایرانیان به قدری به معصوم بودن شاه معتقدند و برای پذیرفتن این اعتقاد آمادگی دارند و اصرار می‌ورزند که فرامین شاه را در حکم احکام آسمانی می‌دانند و آن را مثل وحی منزل می‌پذیرند. به همین جهت کسی که مورد خشم و غضب شاه قرار می‌گیرد هر قدر بی گناه باشد مردم او را به چشم یک جنایت بزرگ می‌نگرند و او را رسوا و ننگین می‌دانند و معتقدند بر انگیختن خشم و غضب شاه خود بزرگترین جنایات است و به همین مناسبت کسی که خشم شاه را برمی‌انگیزد خائن و نمک به حرام شمرده می‌شود و او را محکوم به مرگ می‌دانند. مردم نمی‌توانند باور کنند که شاه ممکن است کسی را بدون دلیل محکوم نماید و بر او غضب کند. قدرت روحانی شاه از طرز بیان مردم با شاه و تعبیراتی که در خطابه‌ها و در مکالمات با شاه به کار می‌رود کاملاً هویداست. به شاه عرض می‌کنند «قوربان اولوم» قربانت گردم یا آرزو می‌کنم قربانی تو شوم. «دین و ایمانوم پادیشا» ای پادشاه تو دین و ایمان من هستی. «باشونادو نیم» دور سرت بگردم. این طرز بیان و این نوع عبارات از قبیل دور سرت بگردم تازگی ندارد؛ بلکه در ایران از زمان سلاطین قدیم به کار بردن این گونه تعبیرات معمول و متداول بوده است . فعلاً این طرز بیان به صورت خاصی که زیاد جلب نظر نمی‌کند متداول است.»

[2] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، ص 347

[3] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، ص 66

[4] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، ص 308

5- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 816

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد