از بین گروههای قدرتمند صفوی که در پشت پرده از نفوذ زیادی برخوردار بودهاند باید از منجّمان نام برد. درباره تأثیر کلام و عقیدهی آنان حتی میتوان ادّعا کرد که بیش از شواری حرمسرا و روحانیون بر حاکمان کاربرد داشته است زیرا پادشاه هیچ گاه بدون نظر آنان کاری انجام نمیداد. با توجه به این نفوذ است که میتوان دوران صفوی را دوران حکمرانی منجّمان قلمداد کرد. البته لازم به ذکر است که آنان نیز به دلیل اشتباهات خود گاهی در معرض خطر قرار داشتهاند و خطای آنان برای همیشه قابل گذشت نبود. شاردن به نقل از فرد ستاره شناسی مینویسد: «به یاد دارم از زبان ستاره شناسی شنیدم که گفت روش عمل ما اخترگران در درمان کردن با بیماران با شیوهی کار پزشکان کاملاً مغایرت دارد و حاصل و نتیجهی آن چنان است که اگر ما در عمل خویش به راه خطا رویم گردش آسمان آن را نمایان میکند، امّا اگر پزشکان در کار خود اشتباه کنند خاک آن را میپوشاند.»[1] در هر صورت وجود منجمان را چون سایه در سراسر دوران پادشاهان صفوی میتوان یافت. شاه سلیمان نیز فردی جدا از دیگران در رابطه با منجمان نیست و همانند بقیّه به غیر از عیاشی و فرمانهای قتل و ظلم و ستم از آنان اطاعت میکرده است. در مورد میزان قدرت و تأثیر این قشر بر شاه سلیمان و آثار منفی آن کِمپفر در توصیفی کامل و جالب مینویسد: «مانند اطّباء، منجّم باشی نیز با دو منجّم دیگر همکاری دارد که به نام منجّم بزرگ و منجّم کوچک نامیده میشدند. ستایش خرافه آمیز ایرانیان از علم نجوم با مقام و منزلتی که منجّمین در دربار دارند، تطبیق میکند. منجّمین معمولاً در ملازمت شاه هستند. آنها همواره لوحهای و فهرستی از ستارگان با خود دارند تا ساعات سعد و نحس را بتوانند در هر لحظهای خبر بدهند. بدون کسب اطّلاع از منجّم باشی، شاه نه مینشیند و نه بر میخیزد، نه بر اسب مینشیند و نه اصولاً به کار دیگری دست میزند. تعداد منجّمینی که از شاه مزد میگیرند فوقالعاده زیاد است. پرداختهای سالانه خزانهی دربار به اطباء و منجّمین در همین اواخر به بیست هزار تومان برآورد شد که با سیصد و چهل هزار تالر برابر است. پس از مرگ یکی از منجّمین اغلب پسران متعدّد وی جانشین میگردند و آن طور که ظریفی به حق میگفت تعداد منجّمین علیالدّوام رو به افزایش است. در حالی که شماره ستارگان همچنان ثابت مانده است. امروز عنایت به ستاره شناسی کمکم رو به زوال است زیرا نه فقط وزیر اعظم با آن میانهی خوبی ندارد بلکه به کرّات منجّمین در کار خود دچار اشتباهاتی شدهاند و پیش بینیهای نادرستی کردهاند.
میزان اعتقادی که شاه به پیشگوییهای ستاره شناسان نشان میدهد حیرت آور است. جنگیدن با دشمن، پذیرفتن سفرا، ترتیب دادن میهمانیها، شکارها و بر اسب نشستن و به تفریح رفتن همه متعلّق است به این که قبلاً در این مورد از ستاره شناسان کسب تکلیف شده باشد. با وجود این که به کرّات حوادث خلاف گفتهی ستاره شناسان را ثابت کرده باز شاه از این خرافه پرستی خود دست برنمیدارد. میخواهم در این مورد حقیقتی واقع را که در عین حال مضحک نیز هست بازگو کنم. ستنکا رازین رهبر نا فرمان گروهی از قزّاقها در سال 1667 نواحی ساحلی گیلان را ویران کرد. لشکری عظیم به جنگ دشمن فرستاده شد و در این حیص و بیص ستاره شناسان میبایست روز و ساعت سعد را برای درگیر شدن با دشمن معیّن سازند. هنگامی که جنگاوران چشم به راه ساعت سعد نشسته بودند فرصت پیروزی بر دشمن از دست رفت. وقتی که لحظهی مورد انتظار فرا رسید طالع بینان گفتند که اکنون هنگام حمله به دشمن فرا رسیده است زیرا ستارگان خود تا اندازهای با او بر سر بی مهری هستند. قزّاقان در این فاصله در جزیرهای واقع در ساحل نزدیک لنکران مستقر شده بودند و از آن جا با حساب درست این که ایرانیان چه اندازه پایبند خرافات و اوهام هستند با دو تا از بزرگترین کشتیهای خود چنین وانمود کردند که در حال فرار هستند. قوای ایران با دیدن این منظره که کشتیهای ظاهراً بدون سکّان به این طرف و آن طرف میرفتند اغوا و بی جهت به پیروزی موهوم احتمالی خود غرّه شدند و بدون حزم و احتیاط بین کشتیهای دشمن که در کمین بودند و قزّاقهایی که در طول ساحل پنهانی کشیک میکشیدند، راندند و تا آخرین نفر کشته شدند؛ چنان که فقط کسانی که از خشکی ناظر این صحنه بودند انهدام آنها را به چشم دیدند. از اینها گذشته ایرانیها کشتیهای خود را به هم متّصل و زنجیر کرده بودند تا در صورت بروز طوفان از هم متفرّق نشوند یا برای این که بتوانند دشمن در حال هزیمت را بدون تحمّل زحمت و مرارت بسیار محاصره کنند امّا ابتکار باعث انهدام خودشان شد؛ زیرا چون قزّاقان همهی تیرهای خود را منحصراً متوجه آن کشتی ایرانیان که در پیشاپیش همه بود، میکردند. این کشتی که در حال غرق شدن بود کشتی بعد را نیز با خود به اعماق آب کشیده، در حالی که سرنشینان این کشتی که زیر باران تیر قرار گرفته بودند، نمیتوانستند با آن شتاب و عجلهای که داشتند کشتیها را از هم جدا کنند. بدین ترتیب ده هزار ایرانی و طبق بعضی گزارشها حتی بیش از اینها قربانی دیوانگی ستاره شناسان شدند امّا در قبال اینها تعداد فاتحین اندک بود. کسانی که شاهد این صحنه بودند به من اطمینان دادند که شمارهی قزّاقان به هزار تن نیز نمیرسیده است. یک نمونهی دیگر همین اواخر ستاره شناسان روزی را برای استراحت شاه معیّن کردند که ظاهراً در آن نمیبایست از انقلابات جوّی اثری باشد. هنگامی که آن روز فرا رسید شاهنشاه به دشت رفت تا با معتمدین خود از لذایذی که در چنان روز خوشی متصوّر بود بهره مند شود؛ امّا ستارهها یا بهتر بگوییم عالم نمایان ایرانی به قول خود وفادار نماندند زیرا تازه به موضع مقرّر برای استراحت رسیده بودند که ناگهان طوفان و گردباد برخاست و چون در آن اطراف پناگاهی نبود با مشکلات بسیار به اضطرار به پایتخت باز گشتند و شاه در آن جا طوفان خشم خود را بر سر هواشناسان نالایق خالی کرد. کمی پس از واقعه چنین اتّفاق افتاد که شاه ساعت چهار صبح در حین نماز در مسجد جمعه در حالی که هوا صاف بود در آسمان صدای رعد آسایی شنید. همهی سکنه شهر نیز این غرّش مهیب را شنیدند و دیگر درست خوابشان نبرد. شاه ستاره شناسان خود را احضار کرد و ضمن پرسیدن علت این غرّشها از آنها جویا شد که بگویند این صدای مهیب بر چه دلالت دارد. امّا چون آنها به تازگی به اندازه کافی مورد عتاب شاه واقع شده بودند این بار بهتر دیدند به جهل خود اقرار کنند تا این که بار دیگر با گفتن مطلبی نادرست طوفان خشم پادشاه را بر انگیزند.
ما خودمان در سال 1684 به اصفهان وارد شدیم بلافاصله به تن خویش دریافتیم که شاه سلیمان تا چه پایه اسیر اوهام و خرافات است. مطلب به اختصار بدین قرار بود شاه با اهل حرم خود به تفرّجگاهی که در خارج شهر قرار داشت رفته بود. ناگهان از سر شوخی و مزاح با خنجری آخته به یکی از متعههای خود که سخت مورد علاقهاش بود حمله کرد. در حالی که فولاد نوک خنجر را متوجّه پستانهای او کرده بود، چنان که گفتی میخواهد پوست او را بخراشد. از وی پرسید کدام را ترجیح میدهد سر خنجر یا ته آن را؟ دختر در پاسخ گفت: من کنیز شما هستم و هرچه شما بپسندید من هم آن را میپسندم! و در حین ادای این جمله پستانهای خود را با دست برهنه کرده بود عرضهی ضربات خنجر شاه کرد و در این حیص و بیص در اثر عدم دقّت از ناحیهی شکم جراحتی برداشت. خراش مختصری بود که به زحمت دیده میشد؛ ولی معهذا دختر ناگهان در حالی که روح از بدنش پرواز کرده بود به زمین افتاد و گویا بر اثر شدّت هیجان بود که مرد. این اتّفاق غیر مترقّب شاه را دچار حال جنون ساخت و با همان سلاح گاه این و گاه آن متعه و گاه خواجگان را مورد حمله قرار داد. گفتی آنها به علّت جلوگیری نکردن از آن واقعه گناهی مرتکب شده بودند. چیزی نمانده بود که شاه به روی مادر خود نیز دست بلند کند، امّا مادرش با خشم به وی یادآور شد که بر سر عقل بیاید. ستاره شناسانی که احضار شدند همگی گفتند که با هیچ قدرت بشری نمیشده است از این حادثهی اسفناک جلوگیری کرد زیرا سیر کواکب قصد جان شاه را داشته است. خوشبختانه فقط معشوق شاه پیشمرگ وی گردید و بلا را بگردانید و باید خدا را در این باره شکر گزارد. ناسازگاری کواکب به این زودیها بر طرف نخواهد شد پس باید به شاه توصیه کرد که چند ماهی کاملاً از کار کناره بگیرد. البتّه به محض این که اوضاع مساعد شود بلافاصله موضوع را به عرض خواهند رساند. در این فاصله نه باید او در ملاء عام ظاهر شود و نه باید میهمان بدهد و اصولاً به هیچ کاری مخصوصِ جالب توجهی نباید دست بزند. بدین ترتیب بود که خرافات شاه سلیمان باعث شد که او را از پذیرفتن میهمانان داخلی و خارجی در دربار امتناع کند و سبب شد که آنها از ابتدای بهار تا سیام ژوئیه دستها روی هم بگذارند و بیکار بنشینند.»[2]
[1] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد سوم، 1372، ص 1006
[2] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، صص 70 تا 73
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 827