زندگی با شکوه پادشاهان صفوی همیشه توأم با خوشی و لذت نبوده است و دارای ابعاد تیره و تار نیز میباشد. یکی از آن زوایای تاریک و گاه نفرت انگیزش مربوط به دوران زندگی شاهزادگان و نابودی خانواده و اطرافیان شاهان مستبدی است که با کوچکترین بهانه آنان را به دیار نیتسی فرستادهاند. این اعمال دارای سابقه طولانی است و از نظر تاریخی به سرنوشت خاندانهایی چون برمکیان و یا در عصر حاضر به قتل عام بازماندگان حاج ابراهیم کلانتر در زمان فتحعلی شاه قاجار میتوان اشاره کرد. در دوران صفویه حال به تبعیت از رفتار دولت عثمانی و یا علل دیگر شاهزادگان آیندهای بد فرجام و تأسّف آور داشتهاند. اولین اقدامات شاهزاده کشی از زمان به قدرت رسیدن شاه اسماعیل دوم صورت گرفت و سپس در دربار دیگران با کور کردن و قتلها تعمیم یافت. شاه عباس دوم در انجام اعمال خود از بقیّه پا را فراتر گذاشت و در جهت اطمینان از کور بودن شاهزادگان دستور داد که چشمهای آنان را از حدقه درآورند و در صورتجلسهای ثبت کنند. بخشی دیگر از زندگی نجات یافتگان فرزندان ذکور دربار صفوی مربوط به دوران رشد آنان در حرمسراها و تحت مراقبت شدید خواجه سرایان میباشد. در این نوع زندگی تحمیلی شاهزادگان همیشه در معرض خطر و اضطراب بوده و تا آخرین لحظات سرنوشت ساز هیچ امیدی به آیندهی خود نداشتهاند. آن تشویش و نگرانیها تنها شامل شاهزادهها نبود، بلکه امرا و اعیان نیز در این حالت نا آگاهی و بی خبری از اوضاع حکومت به سر میبردند. چنان که قبلاً اشار گردید اعضای شورای سلطنت بعد از فوت شاه عباس دوم از وجود و سلامت صفی میرزا اطلاع کافی نداشتند که تصمیمی درست اتّخاذ کنند. ابوالحسن قزوینی در مورد سرگذشت صفی میرزا مینویسد: «گویند که آن حضرت را پسری بود موسوم به صفی میرزا، روزی از روزها که از دیوان عالم تشریف فرمای حرم بودند صفی میرزا را به خاطر رسید که هنر و ضرب دست خود را به پدر نموده باشد. در مکتبی که تحصیل خط و سواد میکرد و مشق تیراندازی کردی، همین که پادشاه از در مکتب خانه دور شد یک چوبهی تیر در دست راست آورده، پاشنهی کفش ساغری آن حضرت را نشان گاه ساخت، انداخت. تیر از قضا نشانهی راست آورده بر پاشنهی کفش آن پادشاه رسید. پادشاه متغیّر شد که در تفحصّ کسی جرأت بی محابا کرده، درآمد. معلوم شد که صفی میرزا این حرکت بی جا کرده است. در همان دم فرّاشان را طلب داشته، صفی میرزا را در حوض انداخته، شهید ساختند. القصّه در عهد دولت آن حضرت سر از آب برآوردی، چوب خوردی و هرگاه سر ته آب بردی، خفه شدی، آخرالامر از شدّت چوب و رقّت آب شربت شهادت چشید. روزی در حرم به مکان خالهی خویش رفته، در صندوقخانه چرمی که پیش رو بود دست انداخته، خامه از او بیرون کشیدند. اتّفاقاً ملفوفهی عریضهی یکی از سرداران بزرگ به نظر خدیو هفت کشور رسید. بعد از مطالعه دریافت شد که سفارش یکی از فرزندان آن حضرت که در تربیت او ساعی باشند مندرج بود. همان ساعت بر کنیزکان حکم شد که آن ضعیفهی صالحه را مانند صفی میرزا در حوض انداخته، شهید ساختند.»[1]
اکثر اروپائیان از شیوه برخورد پادشاه با شاهزادگان ابراز تأسف کرده و وضع آنان را دلخراش توصیف میکنند. کمپفر در این باره مینویسد: « بهتر است راجع به شاهزادگان بلافصل خاندان شاهی چیزی نگویم، چه در ایران وضع این گونه شاهزادگان بیش از آن حزن انگیز و دلخراش است که بتوان به شرح و وصف درآورد. پسران پادشاه جز در میان دربندان سختِ حرمخانه روشنایی به چشمشان نمیخورد و تا پادشاه نیز زنده است از آن جا قدم به خارج نمیگذارند و هیچ یک از آنها نیز به جز جانشین او پس از مرگ شاه چشم بر جهان نمیگشاید، چه به مجرّدی که ولیعهد به سلطنت میرسد سایر برادران را از حلیهی بصر عاری میسازد و ترتیب آن این است که آهنی تفته را به آرامی از جلو چشم عبور میدهند. این رفتار ناپسند را که در بارهی برادران خود، شاهان این خاندان به کار میبرند به این جهت است که در سر آنها هوای سلطنت پدیدار نشود و آن قدر آن را عاقلانه و سودمند میدانند که اغلب پادشاهان مغولی هندوستان و سلاطین عثمانی را که مدتهاست این رسم را فراموش کردهاند مورد طعنه و ریشخند قرار میدهند. دلیلشان هم این است که میگویند اورنگ زیب میتوانست از طغیان و سرکشی فرزندانش جلوگیری نماید و سلطان محمّد چهارم همچنان قدرت داشت که از خلع خود به دست افواج یاغی ممانعت به عمل آورد به شرطی که پادشاه، نخستین فرزندان خود را در دوران سلطنت در حصار حرمخانه نگه میداشت و دوّمین نیز به مجرّد رسیدن به سلطنت برادران را از نعمت بینایی محروم میساخت.
این رفتار وحشیانه شامل فرزندان ذکور دختران خویشاوندان پادشاه نیز میشده است. دومین روحانی کشور صدر خاصه میباشد. او در عین حال اول شخص مملکت هم محسوب میشود و جای او در پایین صفّه (تخت گاه سلطنتی) در سمت راست پادشاه است. صدور خاصه آن قدر در ایران اهمیّت و اعتبار دارند که اغلب پادشاهان دختران ایشان را به زوجیّت میگیرند و آنان نیز به مصاهَرَت (داماد شدن) خاندان سلطنتی مفتخر میشوند، چنان که صدر خاصهی پیشین با خواهر پادشاه ازدواج نموده بود، ولی مع هذا همهی اعتبار و احترامش موجب نشد که پادشاه فرزندان ذکور او را هلاک نسازد. این عادت وحشیانه تا آن جا با کمال شدّت و عدم ملاحظه و ارفاق در مورد کسانی که پادشاه دختران، خواهران و نوادگان خود را به حبالهی نکاح آنان درمیآورد، مورد اجرا قرار میگیرد که اگر این زنان بدبخت، خود به هنگام زایمان خواجگان حرمسرا را برای خفه کردن فرزندان ذکوری که به دنیا آوردهاند احضار نکنند خودشان را به دست آن دژخیمان خواهند سپرد. گویا این قانون را تازه وضع کرده و به معرض اجرا گذاردهاند، چه در زمان شاه عباس کبیر پادشاه معروف ایران و معاصر هانری چهارم چنین تربیتی معمول نبوده است.»[2]
[1] - فوایدالصفویه، تألیف ابوالحسن قزوینی، تصحیح و مقدمه دکتر مریم میراحمدی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، ص 76
[2] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، ص 19
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 874