یکی از تصاویری که از دوران صفویه در اذهان نقش میبندد مجموعهای از دردهای مشترک و فراز و فرودهایی است که بیش از دو قرن ارکان حکومت را تشکیل داده بودند، یکی از آن ارکان ظهور و نفوذ و اقتدار روحانیت شیعه در جامعه و درباریان صفوی میباشد. به اختصار میتوان گفت که اجداد صفویان گرایش صوفیانه داشته و پس از آن که تحولات سیاسی موجب جذب و گرایش و تقویت رهروان صفوی گردید شیخ جنید و شیخ حیدر رنگ و بوی سیاسی به آن دادند و در جهت تسلط بر تخت سلطنت بهره جستند. پس از حدود نیم قرن از فعالیّت آنان گذشته بود که شاه اسماعیل اول توسط مریدانش به قدرت واقعی دست یافت و کشور یک پارچهی دولت صفوی را بنیان نهاد. گذشته از آن که چگونه عمل کرد و با نام مذهب چه فجایعی صورت گرفت، در هر صورت واژههای شیخ به سلطان و شاه تغییر یافتند. قزلباشان بعد از استقرار و دستیابی به آمال دنیوی، علاوه بر آن که به رقابت برخاستند از سوی دیگر برای تثبیت پایگاه خود و تفهیم و تحکّم بر افکار و عقاید مردم احتیاج به تعالیم و آموزش و مبلّغان مذهبی داشتند که برای رفع نیاز خود از علمای جبل عامل لبنان استمداد طلبیدند. با ورود اشخاصی چون شیخ عبدالعال کرکی که سپس به لقبِ مخترع مذهبالشیعه دست یافت بسیاری از نواقص بر طرف گردید. آنان نیز ضمن اجرای برنامههای مذهبی خویش جایگاهی ویژه برای پادشاه قائل شدند که بر مبنای آن قدرت و مشروعیت پادشاه از طرف روحانیت به رسمیت شناخته شد. نتایج پدید آمده برای حاکمان صفوی کافی نبود و خواهان امتیاز بیشتر از سوی نهادهای دینی بودند. در نتیجه برای جلب رضایت آنان منصب پادشاهی تحت عنوان مرشد اعظم تثبیت گردید و آن مقام در مجموعهای از خرافات چون بت مورد پرستش قرار گرفت. به مرور زمان آن افکار و عقاید مورد حمایت و پذیرش دیگر پادشاهان صفوی نیز قرار گرفت و حتی به تکمیل و نواقص آن پرداختند که در جای خود و شرح زندگی پادشاهان تا حدودی اشاره گردید. در آن دایرهی بسته که ایجاد شده بود دیگر امکان فعالیت برای اقلّیتهای مذهبی و دانشمندان و متفکّران علمی و ادبی گذشته باقی نماند و ظهور افرادی چون ابن سینا و زکریا و غیره محدود و یا مجبور به فرار از ایران گردیدند. و به طور کلی باید گفت که در دوران صفویه به دلیل آن که مردم قادر به ارتباط و استفاده از افکار و عقاید مذهبی نبودند متون آن را به فارسی ترجمه کردند؛ ولی از آن جا که در مسائل فرهنگی تنها به امور مذهبی اهمیت داده میشد شاعران و نویسندگان از ایران فرار کردند و دوران رکود زبان و ادبیات فارسی شکل گرفت.
در طول دوران صفویه نکتهای مجهول وجود دارد که چرا از قشر روحانیت ابراز مخالفت بر علیه حاکمانی که جانشان در راه حرمسرا و شراب فنا کردهاند، دیده نمیشود و گاه در حدّ توصیه بسنده شده است؟ چرا آنان همواره در انتظار اصلاح و تأثیر تعالیم خود باقی مانده و یا در مقابل اعمال آدمخواران و یا همان چگیین شاه اسماعیل و شاه عباس بزرگ سکوت کرده و بر روند خرافات و تبرّک لباس و غذای پادشاه و توسعه روسپیگری و قوّادی اقدامی انجام ندادهاند؟ و هزاران پرسش دیگر که چرا حمایت و رهبری مکفی برای رفع ظلم بر مردم ستم دیده وجود ندارد و پادشاهان را از اجرای قوانین شرعی معاف دانستهاند؟ [1] فیدالگو سفیر پرتغال به هنگام حضور در مراسم شاه سلطان حسین مینویسد: «..... سلطان دستور موسیقی و ساز و آواز داد و در همان حال، جلو تمام اشخاصی که نشسته بودند مجموعههایی از شیرینیجات و قلیان و تنگهای شراب با لیوان قرار دادند. با این که طبق قوانین اسلام نوشیدن شراب گناه بزرگی محسوب میشود؛ ولی آنها اظهار میکنند که شاه از قوانین مستثنی است و اختیار نوشیدن دارد و حتی کسانی هم که سلطان به آنها دستور میدهد شراب بنوشند مرتکب هیچ گونه گناهی نمیشوند.»[2]
اوج این افکار و عقاید را بیشتر در دهههای آخر حکومت صفوی میتوان دید و به همین دلایل است که باید سهمی خاص برای آنان در سقوط دولت صفوی در نظر گرفت. از مهمترین خاندانی که ریاست و هدایت معنوی دربار و جامعه را در زمان حکومت چندین سلطان در دست داشتهاند باید از خانواده و بازماندگان عقاید مجلسیها نام برد. لکهارت در این باره و در توصیفی مجمل مینویسد: «این نکته را باید خاطر نشان ساخت که شاه سلطان حسین از همان اوان توقّف در حرم زیر نفوذ محمّد باقر مجلسی فقیه معروف قرار گرفته بود. محمّد باقر بیش از هر کس دیگر برای احیای طریقهی تشیّع کوشید تا آن جا که سالهای آخر سلسله صفویه بدان متمایز گردید. محمّد باقر فرزند محمّد تقی مجلسی فقیهی بالنّسبه مشهور بود و به قراری که نقل میکنند وی نخستین کسی بود که به جمع آوری اخبار و احادیث طریقهی تشیع همّت گماشت. محمّد تقی که به سال 1003 (1594- 1595) چشم به جهان گشود مردی دارای وسعت مشرب و نظر بود. او نسبت به صوفیان تا حدّی ابراز علاقه میکرد و حتی جانب ایشان را نگاه میداشت. او در 1070 ( 1659 – 1660 ) رخت از جهان بست. پسرش محمّد باقر که در سال 1037 (1627 – 1628) تولد یافت به کلی از خمیرهای دیگر بود. هرچند وی همچون پدر در جمع آوری احادیث شیعه کوشش داشت، امّا ظاهربینی متصلب (محکم، خشک مغز) و متعصّب بود. او نسبت به اهل تسنّن از روی عناد خلاف میورزید و به قراری که به وی منتسب است دست کم هفتاد هزار از آنان را به قبول تشیع واداشت. هرچند بدون شک تألیفات متعدّد محمّد باقر موجب تعییر کیش و آیین جمعی از این گروه شد، امّا به احتمال قوی عدّهای کثیر بر اعمال فشار و زور از طریقهی خویش دست کشیده بودند. او صوفیان را چندان که از اهل تسنّن متنفّر بود، دشمن میدانست. او به صوفیان نه فقط به علت اعتقاد آنان به وحدت وجود، بلکه به علت سنّی بودن عدهای کثیر از مشاهیر ایشان معترض بود و از فیلسوفان پیرو ارسطو و افلاطون ظالمانه مذمّت میکرد و آنان را «متابعان یونانی کافر» میخواند.
مبارزهی مذهبی که محمّد باقر بدعت گذاشته بود و میر محمّد حسین جانشین وی آن را دنبال کرد شکل تهمت و افترا به خود گرفت به نحوی که کلیّهی کسانی که از مشرب تنگ و محدود ایشان متابعت نمیکردند غالباً مورد تعذیب قرار میگرفتند. چون این مبارزه در دورهی صلح کامل در جریان داشت ممکن نبود آن را علیه دشمنان سنّی خارجی مانند ترکان عثمانی متوجّه سازند و به این علت مبارزهی مزبور نتوانست شوق آتشین یک پارچهای را که از ترکیب علایق مذهبی و احساسات شدید ملی به وجود میآید، برانگیزاند. پس این مبارزه باید در چهار دیوار مرزهای ایران به موقع عمل در میآمد و نتیجهی تأسّف انگیزش آن بود که به جای متّحد ساختن ملّت همچنان که نهضت مذهبی اوایل صفویه این مقصود را برآورده بود اثر به کلی معکوس داشت. این مبارزه در میان عناصر سنّی مذهب سکنهی مملکت که گرچه به وجه قیاس با مردم شیعه تعدادی قلیل، امّا سلحشورانی قابل بودند خشم و نارضایی همگانی پدید آورد. علاوه بر این به سال 1722 که گاه خطر فرا رسید و حیات ملی شدیداً به مخاطره افتاد مذهب از القای روح جنگ آوری در شیعیان ایران عاجز ماند. عواقب اسف بار این مبارزه که از لحاظ زمان نا به هنگام و از حیث اندیشه نادرست بود پس از مرگ محمّد باقر در 27 رمضان 1110 (29 مارس 1699) هواخواهانش چنان که پرفسور برون خاطر نشان ساخته است به این نکته توجّه نمودند که مرگ وی پس از مدتی کوتاه مصائبی به دنبال آورد که منجر به فاجعهی عظیم 1722 گردید و معتقدند فقدان چنین وجودی دیندار ایران را در معرض خطرات قرار داد لیکن صاحبان نظر بر آنند که این فاجعه را تا حدّی معلول تعصّب و سختگیری زیادی که او و همفکران وی در پی ترویج آن بودند، بدانند. چون محمّد باقر درگذشت میر محمّد حسین نوهی وی که تا حدّی نفوذ کلام و بدبختانه نیز تعصّب و تنگ مشربی وی را ارث برده بود با سمت ملّاباشی جانشین او گردید. محمّد حسین از زمره کسانی بود که در سالهای بعد در محیط دربار نفوذ زیان آوری بر شاه ضعیف اعمال میکردند.»[3] و [4]
[1] - در رابطه با علت مماشات روحانیون با پادشاهان صفوی نجف لک زایی در صفحه 138 کتاب خود مینویسد: «آخرین نکته این که از آن جا که علمای شیعه برای تحقق منویات دینی خود نیاز به قدرت سیاسی پشتیبان داشتند، پیوسته نگران زوال سلسله صفویه بودند. بر همین اساس پیوسته دست به آسیب شناسی این سلسله میزدند، امّا معالاسف سلاطین صفوی به این آسیب شناسی توجهی نکردند.»
[2] - گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه از زبان پرتغالی و حواشی از ژان اوبن، ترجمه پروین حکمت، انتشارات دانشگاه تهران، 1357، ص 56
[3] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، گزیدهای از صفحات 81 تا 84
[4] - لازم به ذکر است که محمّد حسین نوه محمّد باقر مجلسی نبودهاند. پس از درگذشت علامه مجلسی در سال 1110منصب شیخالاسلامی به ملا محمّد جعفر قاضی واگذار شد. سپس منصب ملاباشی در اواخر دولت صفوی شکل میگیرد. رسول جعفریان در صفحه 422 کتاب صفویه از ظهور تا زوال در مورد محمّد حسین مینویسد: «پس از درگذشت سید محمّد باقر خاتون آبادی در سال 1127 عالمی با نام محمّد حسین تبریزی- فرزند ملا شاه محمّد تبریزی به عنوان ملا باشی تعیین شد که تا آخرین روزهای سقوط اصفهان توسط افاغنه عهده دار این منصب بود. آخرین صاحب منصبان دولت صفوی در روزهای پایانی این دولت عبارتند بودند از: محمّد حسین تبریزی ملاباشی، فتحعلی خان اعتمادالدوله، و پس از کوری و عزل او محمّد قلی خان شاملو، سید محمّد فرزند میرزا محمّد امین شیخالاسلام، میر محمّد اسماعیل و میر سید محمّد پسران محمّد باقر خاتون آبادی، اولی مدرس مسجد جامع عباسی و دومی مدرسهی چهار باغ. »
5- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی،علی جلالپور،انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 894