بر اساس روایات و منابع موجود حکومت شاه سلطان حسین را باید دوران یکّه تازی خواجگان حرمسرا و اعیان و امرا و روحانیون خواند؛ زیرا از پادشاه تنها نام و پوستهای رنگین باقی مانده بود. در شکل گیری و به وجود آمدن دوران آشفتهی شاه سلطان حسین تنها شخص وی مسؤول نیست و باید سیر نزولی نمودار حکومت صفوی را از زمان شاه عباس اول مورد توجه قرار داد. شاه سلطان حسین محصول و عصارهی تمام قتل عامهای شاهزادگان و تربیت یافتهی حرمسراها و امرای فاسد و چاپلوس گذشته میباشد و برای اثبات این دیدگاه فقط کافی است که زندگی پدر و پدر بزرگ ایشان مورد بررسی قرار گیرد. در مورد توصیف این ایّام هیچ گزارش و سند مکتوبی نمیتوان یافت که از فساد حکومت مرکزی و اوضاع آشفتهی نواحی دیگر مطلبی ننوشته باشد. تمام هرج و مرجها از پایتخت و فساد دربار سرچشمه گرفته و به نقاط دیگر تعمیم یافته است. در زمان شاه سلطان حسین آن قدر رشوه خواری و اخاذی زیاد بوده که تمام مناصب و خلعتها بر اساس مبلغ آن صورت میگرفته است چنانچه شخصی که به حکومت کاشان منصوب میشد در بین راه از سمت خود معزول میگردید. در پیدایش این عوامل دست اندرکاران زیادی نقش داشتهاند ولی همان گونه که سنّت تاریخ نویسان بوده که نکات مثبت را به نام پادشاهان ثبت کنند، در این جا نیز به درستی باید تمام نکات منفی را به گردن این پادشاه نالایق انداخت. لکهارت به نقل قول یکی از راهبان فرانسوی به تاریخ 26 فوریه 1713 مینویسد: «ایران در منتهای آشفتگی و خرابی به سر میبرد. در آن جا نشانی از عدالت وجود ندارد هر کس به دلخواه خودش زندگی میکند و به هر اقدام نا شایستی بی آن که مجازات ببیند دست میزند. میرویس همچنان به فتوحات خود بدون برخورد با مقاومت ادامه میدهد. در حالی که رژیم صفویه نه یارای مقابله با او را دارد و نه قدرت مالی آن را و بزرگان مملکت با یکدیگر به مخالفت برخاستهاند و شاه بی تمیز جز در خیال تسکین شهوات و صدور فرامین خویش نیست.»[1] و همچنین در جای دیگر مینویسد: «کرنلییوس دوبروین هنرمند هلندی چون در اواخر سال 1703 به اصفهان وارد شد زود به وضع امور در آن جا پی برد. او دربارهی شاه صفی چنین گفته است وی در برابر زن طوری از خود بی خود است که حدّی برای عمل ناپسند خویش نمیشناسد. او به کلّی از خیر و صلاح مملکت چشم پوشیده و وجود شریرش موجب شده است که عدالت در امپراتوری بزرگ وی که فسق و هرزگی در آن جا حکمفرما است و شرارت و تبهکاری بدون کیفر مانده است، ناقص اجرا گردد و بدین سبب جادههایی که در روزگارانی آن طور از امنیت کامل برخوردار بودند اکنون مملّو از راهزنان است. کرنلییوس دوبروین پس از توصیف چگونگی تسلّط خواجه سرایان و ملّاها بر شاه و ذکر چند مورد از معایب وی میگوید او طوری خود را در معرض نکوهش رعایای خویش قرار داده که آنان علناً میگویند از شاه جز نام چیزی برای ما باقی نمانده است. شاه علاوه بر تبذیر مبالغ گزاف برای حرم خویش وجوهی هنگفت صرف احداث ابنیه کرد. زیباترین بنای ایّام سلطنت شاه سلطان حسین که خوشبختانه هنوز باقی است مدرسه مادر شاه واقع در چهار باغ است که به دست مادر دیندارش احداث شد.»[2]
همان گونه که ذکر شد محور تمام ناهنجاریها و عواقب ناگوار آن ناشی از شاه سلطان حسین و اطرافیانش بوده است که در نهایت به فاجعهی سقوط صفوی منجر شد و میلیونها نفر ایرانی بی گناه کشته شدند. لکهارت در مورد اوضاع آشفته کشور در نواحی مختلف مینویسد: «بدون شک به علت تعذیب مذهبی بوده که فتنهی دیگری از طرف کردها رخ داد. آنان همدان را مسخّر کرده تمامی آن حدود تا اصفهان را به باد غارت دادند. لزگیها در شمال غربی تا اندازهای به علت تعذیب مذهبی و تا اندازهای دیگر به سبب تعویق در تأدیه کمکهای نقدی دولت به ایشان سرکشتر از سابق بودند. از این گذشته عناصر مذهبی ترکیه در این موقع بر اثر وصول پیام استمداد از طرف سنّیهای ستمدیده شیروان و داغستان دچار نگرانی شده بودند. سلطان احمد سوم برای تحصیل اطلاعات دست اول راجع به ایران درّی افندی را در اواخر 1720 رسماً به تهران که شاه و درباریانش در آن جا استقرار یافته بودند، فرستاد. علاوه بر این پطر کبیر با خاتمه پذیرفتن جنگهای شمالی خود داشت حوادث ایران را مورد توجه دقیق قرار میداد.[3] اعراب مسقط و همدستان آنان به سعی هرچه تمامتر در خلیج فارس سرگرم غارت و چپاول بودند. آنان به علت تسلط بر دریا میتوانستند جزایر بحرین و قشم و لارک را نیز به تصرّف خویش درآورند. بلوچها در جنوب و جبوب شرقی بیکار ننشسته بار دیگر حدود بم و کرمان را مورد تاخت و تاز قرار دادند. اوضاع در عربستان به علت رقابت افراد خانوادهی مشعشع بر سر امارت آن ایالت که چشم طمع به آن مقام دوخته بودند سخت آشفته بود. در آن هنگام که خطر از هر جانب این چنین خودنمایی میکرد قدرت و توانایی ایران برای دفاع از خود اندک اندک رو به نقصان میرفت. شاه که ایّام را همچون معمول خویش کاملاً به عیّاشی میگذرانید کمترین توجّه به معضلات امور نداشت و درباریان و بزرگان هم به حسد ورزیها و ستیزه جوییهای کودکانهی خویش بیش از خیر و صلاح مملکت همّت گماشته بودند. از سپاهیانی آن چنان سهمگین دیگر اکنون جز نام اثری به جا نمانده بود. صاحب منصبان و سربازان جز چندین انگشت شمار باقی نا آزموده بوده، حقیقتاً توانایی زور آزمایی در عرصهی کارزار را نداشتند.»[4]
[1] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 132
[2] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 57
[3] - در این زمان پطر کبیر درگیر جنگ با سوئدیها بود ولی با این حال ولینسکی 28 ساله را برای بررسی قوای نظامی و نقشه راهها به ایران فرستاد. وی در مورد وضع دربار ایران مینویسد: «در ایران فعلاً کسی در رأس امور قرار گرفته است که به رعایای خود سلطهای ندارد؛ بلکه رعیّتِ رعایای خود میباشد. و من رجای واثق دارم که نظیر چنین احمقی حتّی در میان مردم عادی به ندرت یافت میشود، چه رسد به تاجداران. از این روی وی هیچ گاه در کارها مداخله ندارد؛ بلکه همه چیز را به اعتمادالدوله خود که کودن تر از گاو است واگذاشته است. با این همه این شخص طوری مقرّب درگاه میباشد که شاه بر آن چه او میگوید دل میبندد و به هر چه که وی میخواهد عمل میکند. ولینسکی سخن را ادامه داده و پیشگویی کرده بود که اگر فرمانروای با شخصیّتتری به جای شاه انتخاب نشود دولت صفویه سریعاً سقوط خواهد نمود و او از بیم آن که ایالات بحر خزر مورد تاخت و تاز یاغیان افغانی قرار گیرد از الحاق به روسیه جانبداری کرده بود. او پس از ادامهی سخن گفته بود که امنای دولت در آن هنگام که در شیروان شورشی رخ داد حتی برای جمع آوری 500 نفر سرباز به منظور اعزام علیه شورشیان دچار زحمت بسیار شدند. او افزوده بود که در همه جا شورش و طغیان وجود دارد. وضع عمومی طوری آشفته شده و سپاهیان ایران آن چنان کفایت خود را از دست داده که راه تدَّنی پیمودهاند که در نظر وی اگر جنگی بروز دهد روسیه برای تسخیر آن مملکت فقط به سپاهی مختصر احتیاج خواهد داشت. ولینسکی و همراهانش با هدایای بسیاری که شاه برای پطر کبیر فرستاده بود اصفهان را در اول یا 12 سپتامبر 1717 به قصد روسیه ترک گفتند و در ژوئن 1718 و در اوایل سال 1819 به سن پطرزبورگ وارد شدند. هر چند پطر کبیر ابتدا نسبت به ولینسکی به علت اوقات فراوانی که در این مأموریت صرف کرده بود خشمگین گردید؛ امّا چون استحضار یافت که بر مشکلاتی توفیق حاصل شده و اطلاعاتی گرانبها به دست آمده است تغییر رأی داد. پطر با اعطای اجازه به ولینسکی برای تزویج با دختر عمویش شاه دخت ناریشکین قدرشناسی خود را از زحمات وی نسبت به او نشان داد. تزار وی را سپس به حکومت هشترخان منصوب کرد تا او بتواند از نزدیک مراقب تحوّل اوضاع در ایران باشد.»
[4] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 127
5- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 907
اصفهان را در اول یا 12 سپتامبر 1717 به قصد روسیه ترک گفتند و در ژوئن 1718 و در اوایل سال 1819 به سن پطرزبورگ وارد شدند.
یعنی بیشتر از صد سال در راه بودند؟