کروسینسکی که شاهد این وقایع بوده است یکی از عوامل مؤثر در سقوط شهر و ایجاد نا رضایتی مردم را مربوط به نقش و خیانت خان هویزه میداند. وی به این نکته نیز اشاره دارد که خان هویزه با افاغنه ارتباط نزدیک داشت و مردم از او به ستوه آمده بودند ولی شاه سلطان حسین توجهی به شکایات متعدّد نداشت و دستور سرکوب مردم را صادر کرد. کروسینسکی در این رابطه مینویسد: «قحط و غلا در اصفهان اشتعال و اشتداد یافت و اهالی آن جا به پریشانی حالی افتادند. یک روز شاه از دولتخانهی خود بیرون آمده، گفت: غلامان من، شما را مقصود چیست؟ جملگی به صدای بلند گفتند که شاه از رعیّت خود بی خبر است و ما از قحط و غلا و گرسنگی مشرف به هلاکت رسیده و درد ما درمان پذیر نیست. شاه از سرای بیرون آمده به میان ما آید و ما به هیأت اجتماع بر لشگر افاغنه حمله بریم. اگر به شمشیر دشمنان کشته شویم بهتر که در میان شهر اصفهان از گرسنگی هلاک شویم و آنها گفتند و های های گریه کردند. شاه در قید نوازش آنها افتاد و تدارک کار آنها را به خان هویزه فرمود. خلق روی به خان هویزه آورده، گفتند که در پیش باش و ما از عقب تو به جنگ افغان مبادرت نماییم و بر اعداء شبیخون بریم و الحاح را از حد گذرانیده و او به دفع الوقت انداخته، گفت چهار پنج روز صبر کنید، تهماسب میرزا لشکر آورده از بیرون و درون به دفع افاغنه پرداخته. خان هویزه بزرگان ایشان را پیش آورده، میگفت که از تهماسب میرزا به ما مکتوب رسیده، انشاءالله تعالی غلبه خواهیم کرد. آن روز ایشان را از سر خود به زور دور کرد و روز دیگر بهانه آورد که امروز نحسی است. مردم جمعیت کرده به سرای پادشاه آمدند و فریاد برآوردند که خان هویزه ارادهی جنگ ندارد. درهای دولتخانه بسته بود. درها را سنگ باران کردند. خواجه سرایان حرم بیرون آمدند، گفتند شما را مطلب چیست؟ گفتند: شاه بیرون آید و ما در رکاب او جنگ میکنیم و جان خود را فدای او مینمائیم. فغان برآورده، اشک میریختند. کسی به سخنان ایشان التفات نکرده، شاه دیگر خود را به کسی ننمود. خلق از بیچارگی و گرسنگی تاب نیاورده فریاد و فغان در گرفتند. خواجگان حرم اسباب و اسلحه برداشته در توپها ساچمه پر کرده به مردم بیچاره خالی کردند. چند نفر در میانه هلاک شدند. خلق از شاه مأیوس شده دسته دسته از شهر بیرون رفتند.
بعد از سه ماه محاصره در شهر اصفهان در بازار و چهار سوق نان و گوشت و اقسام مأکولات قدری یافت میشد، بعد از آن گوشت خر و شتر فروخته میشد و قیمت بارگیری در اصفهان به دوازده تومان رسید. بعد از چند روز بیست و پنج تومان میخریدند و آن قدر طول نکشید که حماری را به پنجاه تومان میخریدند. بعد از آن، آن هم پیدا نشد. بنای خوردن سگ و گربه نهادند. سیاح گوید که روزی از خانهی ایلچی فرانسه بیرون آمدم و به خانهی بالیوز انگلیس میرفتم در پیش سرای او زنی دیدم که گربه را گرفته بود، میخواست ذبح کند و گربه به او آویخته دست او را زخم کرده بود؛ فریادی کشید من به زن اعانت کردم. گربه را ذبح کرد و در عرض چهار ماه مردم بنای خوردن گوشت انسان کرده، پنج قصاب به این امر مشغول بودند که مردم را گرفته سر ایشان را به سنگ کوفته، میفروختند. و مرده تازه را دیدم که در بازار رانهای او را بریده، میخوردند و اهالی شهر اصفهان را عادت نبود که آذوقهی سالیانه در خانه خود جمع نمایند و همه از بازار نان و گوشت میخریدند و فکر محاصره به خاطر نمیآوردند و از اطراف نیز آوردن جنس متغیّر شد و به فکر قلعه داری نیفتادند که مردمان را از شهر بیرون کنند و تدارک آذوقه نمایند و میگفتند هنگامهای است که دو سه روزه میگذرد. آخر کار به جایی رسید که پوست درختان را به وزن و قیمت دارچین میفروختند و در هاون کرده میکوفتند. چهار وقبه از آن ده تومان قیمت داشت و پوست کفش کهنه و چاروق کهنه جمع کرده، میجوشانیدند و آب آن را میخوردند. مردم در کوچهها و گذرها افتاده جان شیرین میدادند. دختران باکره، زنان صاحب جمال بی صاحب که آفتاب بر سر ایشان نمیتافت اول جواهر و زر و گوهر خود را بر سر نهاده فریاد و فغان میکردند و جان میدادند . کسی پروا از افق مردگان نداشت. شهرستان از لاشهی ایشان پر شد. مردی از میرزایان شاه سلطان حسین مشاهده این حالات کرده هرچه داشت صرف عیال خود نمود دیگر چیزی در بساطش نماند و دل بر هلاک و اولاد خود نهاد. هرچه از مالش باقی مانده بود داده، سه وقبه طعام مهیّا کرد اهل و اولاد و اقوام خود را جمع و گفت ای نور دیدگان این طعام آخر ماست، میخواهیم که شما در کوچه و بازار نیفتید و جان به خواری نداده باشید و طعام غیر از این نیست. پس میرزای مزبور زهر هندی در طعام کرده همه بخوردند و درب خانه بستند و بمردند. سیاح گوید که اغرب غرایب این است که کوری را دیدم گدایی میکرد. بعد از چند سال قحط همان گدای کور را دیدم که نمرده و از مأکولات در خانهی خود مهیّا نموده، در آخر محاصره درهای خود را بستند و در خانه فارغالبال نشستند. شهر اصفهان از کثرت، دریای بی پایان بود از قزلباش که از جنگ کشته شده بودند. بیست هزار نفر تخمین کردند و هلاک شدگان از قحطی از حساب و شمار بیرون بود. بعضی تدقیق و تخمین کرده صد هزار نفر گفتند. والله اعلم»[1]
لازم به ذکر است که یکی از خائنان دربار شاه سلطان حسین که موجب تسریع پیروزی محمود افغان گردید خان هویزه میباشد. این خان بعد از پیروزی محمود از شمار قتل عامهای وی محفوظ ماند و یکی از نزدیکانش به حکومت هویزه منصوب شد. روایتی است که زیاد منطقی به نظر نمیرسد و پیام خیانت در آن بیشتر نهفته است و این که محمود افغان قبل از تصرف شهر اصفهان قصد مراجعت به کرمان را داشتند که نقش خان هویزه باعث انصراف آنان میشود. مؤلف کتاب بصیرت نامه در توجیه و توصیف عمل خان هویزه مینویسد «شاه، خان هویزه را نزد خود طلبیده مقرّر فرمود که او از جانب خود یعنی بی خبر از شاه و امرا کاغذی به محمود بنویسد و مصحوب قاصدی روانه کند. او به این مضمون نامه نوشت که من به واسطهی مذهب تسنّن با شما متّحد و خیرخواه شما میباشم هرگاه شما غنایم خود را برگرفته روانهی ولایت خود شوید آگاه باشید که از اطراف لشکرها به شاه قزلباش خواهد پیوست و رشتهی کار شما از هم خواهد گسست و من شاه و رجال دولت را اغفال مینمایم که به تعاقب شما نپردازند و دفع شما را وجهه همّت نسازند و اگر به مصالحه راضی شوید ولایت قندهار را با توابع به تیول ابدی میگیرم و از شاه زر و هدیه گرفته به شما میدهم و انجاج مطالب و مقاصد شما را متعهد میشوم. افاغنه متوجه کرمان بودند پس از وصول مکتوب خان حویزه (هویزه)، محمود امرا و اعیان خود را جمع کرده به آواز بلند مکتوب را بر ایشان خواند و با ایشان مشورت کرد. بعضی تصدیق کردند و برخی ضعف حال قزلباشیه را تحقیق و گفتند این نصرت و فیروزی از یاری و مددکاری پروردگار به ما روی داده معاودت به وطن مناسب نیست. همان دم عاقله و پیر محمود در میان جمع گفت که دولت قزلباشیه عبارت است از شهرت کاذبه و ایشان را رحمتی و شفقتی در دل نیست و همیشه مترصّد فرصت و مرتکب کذب و حیله باشند. بر عهد و پیمان ایشان اعتمادی نیست. این جماعت افغان حصاری و بلوچ که همراه میباشند متفرق کردن آنها صلاح نیست، اگر قزلباشیه راست میگوید شاه سلطان حسین دختر خود را با جهاز و تدارک به ما بدهد و از قندهار و توابع آن چشم بپوشد و به ما واگذارد و امنای دولت در میان افتاده حدود دستور مملکت را تعیین کنند تا ترک نزاع و جدال نموده با دوست ایشان دوست و با دشمن ایشان دشمن باشیم. اگر صلح میجویند طریقاش این است و به همین مضمون جواب خان هویزه را نوشتند. چون جواب رسید شاه و امرا و سپاه، غریق بحر تفکر و اضطراب شدند رجال و اعیان شاه گفتند جمله اینها ممکن میشود لکن دختر در میان پادشاهان باب نبوده و شایع نیست و ما را بعد از این در میان ملوک اطراف ذره اعتبار باقی نخواهد ماند و مردن از این زندگانی بهتر است و همگی عبرت میکنیم و لشکر از اطراف بدو مینماید برای استحکام اطراف شهر خندقها میکنیم و لشکر از فرح آباد به شهر میآوریم و همت بر دفع دشمن میگماریم و مدتی خود را محافظت میکنیم و ذخیره افاغنه تمام میشود و ناچار معاودت میکنند . در جواب افاغنه نوشتند که مطالب شما همگی امکان دارد که صورت پذیرد، اما دختر دادن شیعه به سنّی ممکن نیست و شاه به رعیت خود دختر دادن را صلاح نمیبیند چون خبر یأس به افاغنه رسیده به غیرت آمده اتفاق کردند و چند روزی مکث نموده هر روز لشکر به اطراف اصفهان فرستاده تاراج و غارت مینمودند.
افاغنه به خوف و اضطراب تمام افتاده اختلال و اختلاف عظیم در میان ایشان روی داده پریشان حال شدند. در این حال شب قاصدِ خان هویزه به میان ایشان رفته پیغام گذرانید که من از شما میباشم مراد شما حاصل خواهد شدو اصفهان به دست شما خواهد افتاد، چرا باید خوف و اضطراب به خود راه دهید. افاغنه از این پیغام خوشحال گشته مژده سلامتی شنیدند و باعث بر آن این بود که خان هویزه سنّی مذهب بود اگرچه از اخلاص کیشان شاه بود امّا از رجال دولت کدورت در دل داشت و میگفت که قزلباش فتح علی خان لکزی را تهمت بستند و کور کردند با این که روزی پنجاه تومان اخراجات خان هویزه میدادند خیانت به دولت میکرد و افاغنه از پیغام او احوال قزلباشیه آگاهی حاصل کرده تا دو ماه پای در دامن استراحت کشیدند و یورش نیاوردند و حرکتی نکردند و در برابر اصفهان نشستند و به اطراف و جوانب آدم تعیین کرده آذوقه جمع آوردند. قزلباشیه هم به امید آن که از خارج مدد به اصفهان خواهد رسید اطمینان نموده به صلح راضی نمیشدند.»[2]
[1] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میر احمدی، انتشارات توس، چاپ اول، 1363، صص 63 و 64
[2] - سفرنامه کارری، جملی کارری، ترجمه دکتر عباس نخجوانی و عبدالعلی مارنگ، 1348، صص 80 و 84
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 973