ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در جمع سپاهیان محمود افغان نقش امان الله خان و پیروزی وی بر اصفهان بسیار مهم است. به احتمال قوی همان گونه که بلوچها از رفتار محمود ناراضی بودند امان الله نیز خواهان جدایی از وی میگردد. امان الله خود را همطراز محمود میدانست و دارای افراد نظامی مستقل بود که تنها از وی فرمان میبردند. از آن جا که محمود افغان در تقسیم غنائم اعتدال را رعایت نمیکرد موجب نارضایتی جمعی گردید و روزی امان الله تصمیم گرفت که با اعتراض اصفهان را ترک کند. در هر صورت محمود وی را به اصفهان باز گرداند و به سمت قائم مقام خود گمارد و خود به مبارزه با بختیاریها عازم شد. در آن نبرد و سرمای زمستان اگر راهنمایی یکی از خوانین لر نمیبود چه بسا که محمود و نیروهایش نابود شده بودند. پس از آن که اشرف افغان حکومت را در دست گرفت به کشتن یاران نزدیک محمود اقدام کرد و یکی از آن افراد امان الله خان بود. مؤلف کتاب بصیرت نامه در شرح حال او مینویسد: «او از جماعت افاغنه نبود، در اوایل حکومت محمود از کابل به قندهار آمده و به محمود ملحق شد و او مردی بود عاقل و مدیر کار آزموده، جنگ دیده و سخت و سست روزگار چشیده و باعث ثبات قدم محمود در اصفهان و غلبه بر قزلباش او شده بود. شرط او با محمود این بود که در سفر به ایران هرچه به دست آید بالمناصفه قسمت نمایند. روزی محمود با امان الله خان در یک جا نشسته بود. امان الله خان تذکار محبتهای گذشته مینمود. در این بین گفت حضرت خدای متعال به مثل ما عاجزان امور عظیمه که به خاطر ما خطور نمیکرد و وظیفه و قابلیت ما نبود محض عنایت لطف فرمود و ابواب فتح و نصرت بر روی ما گشود. شکر این نعمت بر ما بندگان در هر حال واجب است. باید مراسم عدل و انصاف را رعایت کنیم و عهد و پیمانی که در بدایت امر در میان بود وفا و ادا نمایی. محمود را از شنیدن این کلمات دود از نهاد برخاست و اظهار انکسار نمود و ملول گردیده، گفت به این قدر مال که به دست تو افتاده کفایت نمیکنی و با من به سودای مشارکت در ملک و مال افتاده. مِن بعد این خیال را از خاطر فراموش کن. این سخن بگفت و برخاست و به خانهی خود رفت. امان الله خان به محمود پیغام کرد که چون تو به عهد خود وفا نکردی من هم من بعد به تو خدمت نمیکنم و از قبیله تو نیستم و تابع شاه هندوستانم و حکم تو بر من جاری نیست. سپاه خود را برداشته روانه هندوستان میشوم. این بگفت، سوار شد و دو هزار کس از سوار با او همراه شدند. محمود به این حرکت التفاتی نکرد. بعد از سه روز به فکر افتاد که شاید به جانب شاه تهماسب برود و به وحشت عظیم افتاد و با دوهزار سوار افاغنه به عقب او رفت.[1] چون به او رسید محمود خان بلوچ به قصد دشمنی حمله برد. محمود او را ممانعت کرد و خود به وضع دوستی و مهربانی امان الله را ملاقات کرده در آغوش گرفت و روی یک دیگر بوسه دادند و قدری از سپاه دور و جدا شده، خلوت کردند و محمود به چرب زبانی و تملّق گفت چنین معامله با من مکن و مرا با خاک یک سان مگردان. التماسها کرد و دل به او را به دست آورد و باز در میانشان عهد و میثاق رسمی تجدید شد و سپاه او را داخل سپاه خود کرد. کسان امین تعیین کرد که با او بوده او را به اصفهان برسانند و امان الله خان را قائم مقام خود گردانید و خود با سپاه بسیار به عزم تسخیر لرستان و بختیاری و کوه کیلویه روانه شد. چون به ییلاقات بختیاری رسید طایفه بختیاری حاضر و آماده بودند. علی الغفلة بر سپاه محمود ریختند و کسان بسیار از او قتل کردند. به محمود غیرت دست داد به سمت کوه کیلویه به جهت اخذ انتقام رفت. اتفاقاً شبی برفی عظیم بارید. محمود از آن نواحی به جای دیگر حرکت نتوانست کرد. از هر طرف برف سد طرق کرده بود. اطراف و اکناف محمود را احاطه کردند. تا سه ماه شدت برف و سرما امتداد یافت. به هر طرف تاختند کاری نساختند بعد از سه ماه برفها آب شد و نهرها طغیان کرد و قزلباشیه جسرها را شکستند. افاغنه ناچار بودند که از آب عبور کنند. سپاه و اموال بسیار غرق و تلف شد و بقیه امکان سلامت در خود نمیدیدند. بالاخره قاسم خان بختیاری که از جانب محمود اکرام و التفات یافته بود خفیه نزد او آدم فرستاد و رهبر و دلیل محمود شدند و از آن همه سپاه سه هزار نفر افغان گرسنه عریان به اصفهان رسیدند و پنهانی در شب داخل شدند و افاغنه از محمود دلگیر و روگردان عازم اوطان خود شدند و آتش فتنه اشتعال یافت و محمود به قدر مقدور دلجویی و نوازش از آنها به عمل آورد و مبلغ پنجاه هزار تومان به آنها بخشش کرد و در ایّام پائیز نیز به سبب ضعف به جایی حرکت نکرد و در اصفهان ساکن بود. بعد از آن قدری سپاه از قندهار و افغان و هند آمدند و قدری از درگزینی لشکر گرفته قوت و شوکتش زیاد شد. شاه تهماسب میخواست به اصفهان بیاید چون سر عسکر دولت عثمانی رو به آذربایجان نهاده بود شاه تهماسب به امداد ایل تبریز تکاور انگیز شد.»[2]
[1] - مصحح کتاب بصیرت نامه در توضیحات صفحه 187 مینویسد که علت نگرانی محمود بی دلیل نبود؛ زیرا «همسر امان الله خان که دختر شاه سلطان حسین بود از اختلاف محمود با امان الله خان بهرهبرداری کرده و کراراً همسر خود را تشویق میکرد که با تهماسب میرزا همراه شده و با تشکیل دو سپاه بر محمود بتازند و خزائن را بین خود قسمت نمایند. این تحریکات عاقبت کار خود را کرد و در تاریخ اول زمستان سال 1135 امان الله خان از اصفهان خارج شد.»
[2] - بصیرت نامه، عبدالرزاق دنبلی، به کوشش یدالله قائدی، انتشارات آناهیتا، 1369، صص 107 تا 109
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 1010
میگویند امان الله خان یک شعبده باز و دعاخوان هم بود. در حمله به گلپایگان از فیل استفاده کرده بودند که خودش را به دیوار می کوبید و باروهای قلعه را خراب می کرد!