هخامنشیان یکی از اقوام پارسیها بودند که از ناحیه جنوب غربی ایران حکومتی را به همین نام تأسیس کردند. البته عنوان سلسلهی هخامنشی پس از داریوش اول به این خاندان داده شده است و از ابتکارات داریوش است که خود را از اعقاب سرسلسلهی این خاندان میداند در حالی که قبل از او و در زمان پادشاهی کوروش و کمبوجیه نامی از هخامنش و سلسلهی هخامنشی دیده نمیشود. مهمترین پادشاهان این دوران عبارتند از: 1- کوروش از 550 تا 529 ق.م 2- کمبوجیه از 529 تا 522 ق.م 3- داریوش یکم (کبیر) از 522 تا 486 ق.م 4- خشایارشاه از 486 تا 465 ق.م 5 – اردشیر اول (دراز دست) از 465 تا 424 ق.م 6 – داریوش دوم از 424 تا 404 ق.م 7- اردشیر سوم (اوخوس) از 358 تا 338 ق.م 8- ارشک یا آرسس از 338 تا 336 ق.م 9- داریوش سوم از 336 تا 330 ق.م. امپراتوری آنان وسیعترین نمونهی خود در تاریخ جهان باستان است که از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروز و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی وسعت داشت. این شاهنشاهی بزرگ بر مردمان گوناگون با فرهنگ و ادیان مختلف فرمان میراند و یکی از مشخصههای آنان احترام به آزادی فردی و قومی بومی اقوام بوده است و برخی دستاوردهای آنان تا زمان حال مورد استفاده قرار میگیرد.
شاهنشاهی هخامنشیان از طرفی وامدار فرهنگ دولت مادها شامل قانون اخلاقی، مذهب زردشت، سازمان پدرشاهی و تعدد زوجات است و از طرف دیگر دنبالهی سلطنتهای آشور و بابل و عیلام میباشد و روش حکومت و سیاسی آنان مشابه قبل بوده و در نتیجهی کاردانی و کفایت کوروش و داریوش است که این سلسله به کمال میرسد. حکومت هخامنشیان را میتوان نخستین شاهنشاهی یا امپراتوری جهانی قلمداد کرد که در تاریخ باستان شکل گرفته است. کوروش با عنوان شاه شاهان، بزرگترین فرمانروای سلسله هخامنشی بود و در توسعهی آن کوشش بسیار کرد. از میان قبایل پارسی که در مناطق جنوبی فلات ایران زندگی میکردند قبیلهی پاسارگادیها از اهمیت ویژهای برخوردار بودند. آنها را به نام هخامنش که بزرگ خاندانشان بود و در ناحیهی انشان دولتی تشکیل داده بود، هخامنشیان نامیدهاند. قدیمترین اطلاعات درباره هخامنشیان مربوطه به کتیبههای آشوری است. مهمترین سنگ نوشته هخامنشی کتیبهی بیستون است که حاوی اطلاعات زیادی از رویدادهای زمان داریوش اول میباشد. پارسها در ابتدا به حکومت مادها گردن نهاده بودند اما از زمان ریاست فرزند هخامنش بر اقوام پارسی که چیش پیش دوم نام داشت به تدریج قلمرو و قدرت آنها گسترش یافت و کم کم منطقه فارس کنونی حوزهی حکومتی هخامنشیها تبدیل شد. مقارن سال 560 ق.م پارسها به رهبری کوروش هخامنشی با غلبه بر مادها سلسلهی هخامنشی را بنیاد نهاد و بیش از دو قرن بر سرزمینهای پهناوری از رود سند تا دریای مدیترانه حکومت راندند. امپراتوری هخامنشیان بزرگترین سازمان سیاسی و نظامی قبل از امپراتوری روم قدیم به حساب میآید و کوروش و داریوش از بزرگترین آنها به شمار میروند. برای درک عمیق افکار بنیانگزار این سلسله باید به وصیت وی به فرزندش توجه کرد. کوروش در وصیت نامهای به فرزندش کمبوجیه چنین میگوید که نشان از خردمندی او دارد. ای کمبوجیه، بدان که عصای زرّین سلطنت را حفظ نمیکند، بلکه یاران صمیمی برای پادشاه بهترین و مطمئنترین تکیه گاه هستند، زیرا اگر صمیمیت و وفا ذاتی همهی آدمیان بود مانند سایر صفات و خصایل طبیعتاً مشهود بود و حال آن که هر فردی از افراد باید بکوشد تا یاران موافق و صمیمی و وفادار برای خویش فراهم سازد. اما یاران نیک با جور و ستم به دست نمیآیند بلکه به یاری اعمال نیک و رفتار پسندیده میتوان آنها را به دست آورد.
پس از کوروش پسر بزرگ وی به نام کمبوجیه زمام امور را به مدت 8 سال به دست گرفت. روایتهای تاریخی در مورد کمبوجیه بسیار مغشوش و گوناگون است، ولی آن چه مسلم و آشکار است تفاوتهای فاحش میان روش حکومتی کوروش و فرزندش میباشد. گرچه کوروش سفارشهای زیادی درباره وحدت خاندان هخامنشی به کمبوجیه کرده بود، اما هیچ کدام از آنها کارساز نبود و کمبوجیه با خودکامگی راه خود را ادامه داد. کمبوجیه به هنگام فتوحات در مصر با حادثهی بردیای دروغین روبرو شد. تحمل این شرایط برای کمبوجیه سخت بود و تصمیم گرفت که به سوی پارس حرکت کند. در طول مسیر برگشت روز به روز بر شدّت خشم او افزوده میشد. گویند که بیماری صرع و نداشتن فرزند پسر بر خشم و هراس او افزوده بود. وی در نیمهی راه سوریه به ایران هنگامی که مشغول سوهان کشیدن به تکه چوبی بود به دست خود زخمی به ماهیچهی رانش وارد کرد و در اثر همین جراحت بود که ده روز بعد در ژوئیه سال 522 ق.م زندگی را بدرود گفت. هرودوت در نوشتههای خود کمبوجیه را شاه دیوانه خوانده است. شاید ابتلا به بیماری صرع و نداشتن فرزند برای جانشینی زمینه ساز خشونتها و جنونهای مقطعی وی بوده باشد. در زمان وی نیز برخی زنان نقش اساسی در تحولات دربار داشتهاند و در چگونگی مرگ و ماجرای بردیای دروغین نظرات متفاوت ابراز شده است. به عنوان مثال در ماجرای بردیای دروغین روایت است که «نام اوتانس یا هوتانس Houtanes تنها به سبب ماجرای «اسمردیس» مغ که گفته شده در زمان هخامنشیان از راه دروغ و نیرنگ به جای پسر کوروش به پادشاهی نشست و هفت ماه تمام بر ایران زمین حکومت کرد در تاریخ به جا مانده است. اوتانس نخستین زنی بود که به شخصیت اسمردیس مغ شک برد و دروغین بودن شخصیت او را به دیگران خبر داد و سبب فروریختن حکومت او و به روی کار آمدن داریوش اول هخامنشی و طلوع دوباره در تاریخ سلسله هخامنشی شد.»[1]
پس از وقایع بردیای دروغین و مرگ کمبوجیه شوارای خاندان سلطنتی داریوش پسر ویشتاسب و نوهی آرشام هخامنشی را با پیش بینی و تمهیداتی به عنوان شاه پارس و ماد برگزیده شد. داریوش در دوران پادشاهی کوروش سرداری بود جوان و جنگجو که از جانب شاه سمت فرمانداری منطقهی پارس را بر عهده داشت. او در سفر جنگی کمبوجیه به مصر فرماندهی سپاه گارد جاویدان را بر عهده داشت. به هنگام حکومت شورشهایی ایران را فراگرفته بود که به دلیل پراکندگی توانست تمام آنها را سرکوب کند. بر اساس نوشتهی کتیبههایی که داریوش از خود به جای گذاشته است در زمان وی 19 جنگ صورت گرفته است و 9 شاه را به اسارت خود گرفته تا توانسته است بر کشور پهناور تسلط کامل پیدا کند. داریوش امپراتوری خود را به 20 ولایت یا استان که هر یک دارای یک ساتراپ بود تقسیم کرد. نظام مالیاتی داریوش برای اقوام گوناگون اگرچه متفاوت بود اما از نظم و استواری ویژهای برخوردار بود. وی دستور داد تا مالیاتها بر اساس نقره و طلا محاسبه و جمعآوری شود. این مالیاتها به طور سالیانه و توسط شهربانها محاسبه و جمعآوری میشدند در حالی که در زمان کوروش و کمبوجیه اقوام گوناگون تنها با دادن هدایایی به شاه موضوع مالیات سرانه خود را حل و برطرف میکردند. داریوش پس از یک دوره بیماری سی روزه در سال 486 ق.م درگذشت و جسد او دردل کوه رحمت در مکانی به نان نقش رستم در مرودشت فارس جای گرفت. ویل دورانت درباره تمدن هخامنشیان مینویسد: شاهنشاهی که داریوش تأسیس کرده بود یک قرن بیشتر نپایید. استخوان بندی مادی و معنوی پارس با شکستهای ماراتون و سالامیس و پلاته درهم شکست. به طور خلاصه باید گفت که کوروش و داریوش پارس را تأسیس کردند، خشایارشاه آن را به میراث برد و جانشینان وی آن را نابود ساختند.
بحث پیرامون جانشینی داریوش در زمان حیات وی نیز وجود داشت و بیشترین آنها میان دو پسر بزرگ داریوش یعنی آرتاباز از همسر اول و خشایارشاه که ارشد فرزندان آتوسا بود وجود داشت. سرانجام با نفوذ آتوسا که به عنوان ملکهی دربار بود جانشینی خشاریارشاه 35 ساله را فراهم ساخت. از سالهای آخر عمر خشایارشاه اطلاع زیادی در دست نیست و به نظر میرسد که در اواخر عمر را صرف عیش و نوش ساخت و از توطئهی درباریان غافل ماند. سرانجام در سال 465 ق.م توطئه درباریان به ثمر نشست و با تبانی اردوان با رئیس خواجه سرایان یعنی مهرداد منجر به قتل شاهنشاه در خوابگاهش گردید. با قتل خشایارشاه کشمکش میان صاحبان قدرت و پسران او شدت گرفت و سرانجام یکی از پسرانش به نام اردشیر به حکومت رسید. روایت است که اردشیر نیکخوترین و پاک نهادترین پادشاه بوده و به دلیل آن که دست راست او درازتر از دست چپش بود او را درازدست میگفتند. اردشیر در مملکتداری از پدرش تواناتر بود اما انحطاط امپراتوری بزرگ هخامنشی آغاز شده بود و دوران 41 یا 42 ساله سلطنت او نیز نتوانست از انحطاط آن جلوگیری کند. اردشیر پس از چهار دهه حکومت در سال 424 ق.م درگذشت و در همان روز نیز همسر وی به نام داماسپیا فوت کرد.
پس از اردشیر فرزندش خشایارشاه دوم که مادرش داماسپیا بود به حکومت رسید. اما مدت سلطنت وی بیش از 45 روز به درازا نکشید و به دست برادر ناتنیاش، سغدیان (سغدیانوس) با همدستی خواجه سرایی به نام فُرناک (فرناسیس) در خوابگاهش به قتل رسید و از میان برداشته شد و خود بر تخت سلطنت نشست. اما حکومت سغدیان نیز به درازا نکشید و پس از شش ماه به دست برادر دیگرش به نام اوخوس که والی باختر ایران بود کشته شد. اوخوس چون بر تخت سلطنت نشست خود را داریوش دوم خواند. یونانیها این داریوش را «نوتوس» یا حرامزاده مینامیدند چرا که وی از زن بابلی اردشیر که غیر عقدی به دنیا آمده بود. داریوش دوم حدود بیست سال حکومت کرد و خواهر خود پروشات (پریسا) را به همسری گرفت. داریوش و پروشات صاحب فرزندان زیادی شدند اما تنها چهار فرزند باقی ماند. نام این چهار تن عبارت بود از اردشیر، کوروش، اوستانِس و اوخاتر. بزرگترین آنها اردشیر یا ارشک بود اما در این میان پروشات علاقهی زیادی به کوروش کوچک داشت. برای همین بسیار تلاش کرد تا داریوش را متقاعد کند که کوروش را ولیعهد خود کند اما داریوش زیر بار نرفت و ارشک را به عنوان جانشین بعد از خود تعیین کرد. داریوش دوم کمتر به صفات جدش یعنی داریوش اول متّصف بود برای همین ایران را ضعیفتر از گذشته کرد و خود سرانجام در سال 404 ق.م پس از 20 سال سلطنت درگذشت و جسدش به نقش رستم انتقال یافت. اردشیر با همهی شرایط دشوار داخلی و خارجی که اقتدار هخامنشیان را هدف قرار داده بود تلاش کرد تا به امپراتوری هخامنشی انسجامی دوباره بخشد اما دسیسههای داخل دربار به سرکردگی پروشات به اوج خود رسیده بود. ولایتهای مختلف شاهنشاهی یکی پس از دیگری سر به شورش برداشتند. پس از مصر قسمتی از قبرس و سپس فینقیه و سوریه اعلام استقلال کردند. اردشیر دوم در طول حکومت خود به دلیل بدگمانی به اطرافیان خود از به ثمر نشستن بسیاری توطئهها جلوگیری کرد. یکی از توطئهها نقشهی قتل خودش بود که توسط ولیعهد و فرزند بزرگش یعنی داریوش طراحی شده بود. اردشیر با زیرکی آن را دریافت و ولیعهد خود را به قتل رساند. او فرزند دیگر خود یعنی وهوک (اُخس) را به ولیعهدی برگزید و در حالی که بیش از 45 سال حکومت کرده بود در حدود نود سالگی بدرود حیات گفت.
اووس (وهوک) پس از مرگ پدر در سال 358 ق.م به سلطنت رسید و خود را اردشیر سوم خواند. او برای تثبیت مقتدرانهی خود بر سلطنت پیش از آن که از کسی صدای مخالفتی بلند شود تمامی خویشان و برادرانش را قتل عام کرد و حتی به دختران دربار نیز رحم نکرد. دوران کوتاه سلطنت او به فرونشاندن شورشها گذشت. در سال 338 ق.م باگواس مصری که خواجهی حرمسرای اردشیر سوم بود و از بدرفتاری اردشیر با مصریها کدورت به دل گرفته بود و در صدد قتل اردشیر برآمد. باگواس فرصت را از دست نداد و در عملی پنهانی شاه را توسط پزشک مخصوص دربار مسموم و به قتل رساند. با مرگ اردشیر سوم دربار شاهنشاهی هخامنشی دچار آشفتگی شد و این فرصتی بود برای باگواس مصری تا تصمیم گیرنده اصلی دربار شاهی باشد. با این که فرزند بزرگتر اردشیر به قتل رسیده بود ارشک (آرسیس) پسر اردشیر سوم به دلیل کمی سن و آتوسا به همراه دو خواهرش از توطئهی باگواس جان سالم به در بردند. باگواس با نیّت آن که سایهی قدرتش بر تخت شاهی برقرار باشد ارشک را که نوجوانی بیش نبود به سلطنت رساند. سایر بزرگان دربار از قدرت یافتن باگواس ناراضی بودند بنابراین شاه جوان را از ماجرای قتل پدر آگاه کردند. ارشک که کینهی باگواس را به دل گرفته بود در صدد برآمد تا باگواس را از میان بردارد اما باگواس پیش دستی کرد و پادشاه جوان را مسموم و خانوادهاش را از بین برد. دیودور سیسلی درباره توطئههای باگواس مینویسد که او همچنین برادران شاه بزرگ را که هنوز بسیار جوان بودند هلاک کرد تا مرد جوان در عزلت و تنهایی خویش پیش از پیش تحت اطاعت وی باشد. اما جوانک از این کارهایی که بر خلاف قوانین صورت گرفته بودند، میهراسید. باگواس پیش دستی کرده و او آرسس را با فرزندانش پس از 2 سال پادشاهی به قتل رسانید.
در اثر توطئهها و قتلهای پیش آمده و دسیسههای باگواس خواجه تقریباً از دودمان هخامنشی کسی که لیاقت شاهی داشته باشد باقی نمانده بود. برای همین در سال 336 ق.م شخصی به نام کودومان که فرزند آرشام (نوه داریوش دوم) و دختر اردشیر دوم بود و پیش از این شجاعتهایی از خود نشان داده بود انتخاب و به پادشاهی رسید. دارا یا داریوش سوم به هنگام جلوس بر تخت شاهی چهل و پنج سال داشت. داریوش از دسیسههای باگواس در هراس بود و برای همین جانب احتیاط را رها نکرد. پس از مدتی او از طرح وزیر اعظم برای حذف شاه آگاه شد و لذا با همان روش خودش که مخالفین را مسموم میکرد باگواس را وادار کرد که زهری را که برای کشتن داریوش آماده کرده بود، بیاشامد و بدین ترتیب باگواس خواجه از میان برداشته شد. داریوش سوم نسبت به قدرت گرفتن اسکندر در یونان عکسالعمل مناسب انجام نداد و او توانست با بالندگی افکار مادرش و ارسطو با لیاقت و شایستگی خود حکومت هخامنشایان را پایان دهد.[2]
[1] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 298
[2] - این مطالب بر اساس صفحات 97 تا 148 کتاب تاریخ مستند ایران از اسلام تا یورش مغولان، میر حسن ولوی، نشر ماهریس، 1398، تنظیم شده است.
3- آینه عیبنما، نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 32