هیچ کشوری را نمیتوان یافت که در مسیر تاریخی خود دچار پیروزی و یا شکست نشده باشد، تا چه رسد به ایرانی که در چهار راه حوادث قرار گرفته و همیشه مورد توجّه و تهاجم دشمنان بوده است. زمانی که سلسلهی صفوی پس از یورشهای ویرانگر تیمور و از میان دوران فترت و خاموشی سر برآورد، حاکمان آن توانستند با استفاده از خواسته و نیازهای مردم دولتی را پایهگذاری کنند که در حدود دو قرن و نیم (1148- 907ه. ق) تداوم یابد. حکومتی که نوادگان شیخ صفی تأسیس کردند در ابتدا تقریباً همطراز دولت غربیان بود، ولی با پیشرفتهای سریع و تحوّلی که در سیستم تمدّن غرب پدید آمد آنها توانستند از مرحله قرون وسطی عبور کرده و با سیاست ماکیاولی خود بازوهای اختاپوسی را در اقصی نقاط جهان بیاویزند. در این ایّام صفویان گاه به مقابله و گاه با مدارا و ایجاد روابط گسترده با غربیان اقدام نمودهاند. سر دودمان این سلسله در حقیقت شاه اسماعیل اوّل است که با تکیه بر مریدان و پشتوانهی فرهنگی که گذشتگان او فراهم کرده بودند وی به قدرتی دست یافت که توانست ادامه فرمانروایی خاندان خود را برای مدتی طولانی تضمین سازد و جانشینانش از قِبل آن استفاده ببرند. یکی از پادشاهان برجسته صفویان شاه عبّاس اوّل میباشد که در زمان او نام این سلسله در اوج اعتبار قرار گرفت، ولی دیری نپائید که خود را ابدی پنداشت و با سیاستهای غلط و کشتار افراد ذکور و لایق، خاندان سلطنتی را به سراشیبی سوق داد. از این به بعد است که ما شاهد حضور پادشاهانی بیکفایت و پرورشیافتهی محیط حرمسراها و اطرافیان فاسدشان میباشیم و به همین علت ادارهی حکومت در دست افراد نالایق و زنان حرمسرایی قرار میگیرد که همواره توسعه و فعالیّت بر امور حرمسرا و عیّاشی و دسیسه بازی را بر منافع ملی و کشوری ترجیح دادهاند. در این ایّام کمتر پادشاهی را میتوان یافت که به مرگ طبیعی فوت کرده و جسد آنان را از حرم بیرون نیاورده باشند. شاه سلطان حسین نیز ثمره و نتیجهی همان سیاستهای غلط و فرزند شاه سلیمان فاسد میباشد که برای ادامه این روند درباری از محاسن و مزایای حسینمیرزا سخنها میگوید، بنابراین شاه سلطان حسین را نباید تنها عامل اصلی سقوط دولت صفویان قلمداد کرد، زیرا وی نیز صاحب حکومتی شده بود که با ظاهر زیبای خود، موریانهها چیزی از آن تابلو خوش آب و رنگ باقی نگذاشته بودند. شاه سلطان حسین را باید بدبختترین پادشاه صفوی دانست که علاوه بر بیلیاقتی و بیکفایتی شاهد از عرش به فرش رفتن و کشتار خانوادهاش توسط افاغنه میباشد. در چنین شرایطی است که دولتمردان صفوی از منافع ملی و علّت نارضایتیها غافل شدند و زمینه را برای شورش و قیامها به خصوص در ولایت کرمان و بلوچستان و در نهایت موقعیّت را برای ابراز وجود محمود افغان فراهم آوردند و به طور مسلّم باید گفت که اگر محمود افغان متوسّل بدین کار نمیشد به زودی محمودهای دیگر عرض اندام میکردند. اوضاع سیاسی و حکومتی ایران در اواخر دوره صفویه و استقرار افاغنه یکی از تلخترین دوران تاریخ ایران میباشد و در طی هفت سال تسلط افاغنه میلیونها نفر کشته و آواره شدند.
حمله محمود افغان در ابتدا جنبهی تاخت و تاز داشت و هیچ گاه غلبه بر اصفهان در تصوّرش نیز نمیگنجید و حاکمان صفوی باید پاسخگوی این پرسش تاریخی باشند که علّت حمایت بلوچها و یا اقلیّتهای مذهبی کرمان از محمود افغان چه بوده است؟ بعد از سقوط دولت صفویه یکپارچگی و وحدت ایران از بین رفت و در هر قسمتی از کشور افرادی رهبری قیامها و شورشها را در دست گرفتند و هر حکمرانی خود را لایقتر از دیگری میپنداشت. این موقعیّتِ آشفته فرصت مناسبی را برای اهداف درازمدّت کشورهای روسیه و عثمانی فراهم ساخت و به تبَع آن قسمتهای وسیعی از شمال و شمال غربی و غرب ایران را به تصرّف خود درآوردند. در این ایّام تنها فردی که به دنبال احیاء و اعتبار از دست رفته صفویان تلاش میکرد همان طهماسب میرزای نالایق میباشد که آن هم در محدودهی کوچکی از نواحی مرکزی ایران امکان تحرّک یافته بود. در این زمان طهماسبمیرزا به دلیل آن که خود وی دستپرورده درباریان فاسد و زنان حرمسرا بود و همچنین تعدادی از همین جماعت وی را همراهی میکردند چنان ضعیف و مستأصل شده بود که برای رهایی خود متوسّل به اعطای امتیازات بسیار به روسها و عثمانیها میشود که وی را حداقل به رسمیت شناخته و از وی حمایت کنند، هرچند که آن دو کشور بدون رضایت طهماسب در مورد تصرّف ایران از قبل به توافق رسیده بودند. سرانجام طهماسب در اثر شکست از اشرف افغان به نواحی شمال کشور عقب نشینی کرده و در آن جا با مراوده و حمایت محمّدحسینخان قاجار برای مقابله با ملک محمود سیستانی که بر خراسان حکم میراند، هم پیمان میشوند. در همین ایّام نادرقلی که در منطقه ابیورد قدرتی به هم رسانیده و آوازهاش فراگیر شده بود با دعوت طهماسبمیرزا به جمع آنان میپیوندد. به طور کلّی زندگی نادر را به چهار بخش میتوان تقسیم نمود. ابتدا دوران کودکی و اسارت به دست ازبکها و سپس فرار از آن جا تا مرحله ازدواج با دختر باباعلی حاکم ابیورد. دوم، پیوستن به نیروهای شاه طهماسب صفوی تا هنگام انعقاد ننگین طهماسب با عثمانیها که منجر به خلع سلطنت وی در اصفهان شد. سوّم، تشکیل شورای دشت مغان و اعلام پادشاهی نادرشاه. چهارم، پنج سال اواخر عمر که بر اثر شدّت بیماریهای روحی و جسمی دچار تغییر رفتار گردیده و جهت تخلیه عقدههای درونی، خوی و منشِ ظلم و ستم و اخذ مالیاتهای سنگین را بر مردم کشورش تحمیل کرد. رفتار نادر در اواخر عمر به حدّی ظالمانه است که همانند آن، پس از غلبه بر دشمنانش نیز سابقه نداشت. نتیجهی این ناهنجاریها باعث نارضایتی گسترده مردم و اطرافیانش گردید و در نهایت آیندهی خود و خانوادهاش و مردم ایران را تباه ساخت. با همه این اوصاف ظهور نادر در این مقطع از تاریخ ایران از اهمیّت بسیار بالایی برخوردار میباشد و باید در حدّ یک منجی به او نگریست، زیرا به سبب اقدامات وی است که مجدّداً روح وحدت و انسجام ملّی در ایرانیان تقویت گردید و کشور را از ذلّت به عزّت رسانید و اغراقآمیز نیست که بگوئیم ترسیم نقشه فعلی ایران نیز مدیون مبارزات آن شاهِ نادر میباشد. نادر در مدّت کوتاهی افاغنه و عثمانیها را از ایران اخراج کرد و سپس مرزهای کشور را به حدّی گسترش داد که بعد از ورود اسلام به ایران بیسابقه میباشد. نادر با اعتقاد به این که کشوری امکان مطرح شدن دارد که از توان نظامی بالایی برخوردار باشد، اقدام به تشکیل ارتشی قوی و مجهّز به هزاران توپ و سلاحهای مدرن آن زمان کرد که نمونه عظمت آن را باید در تاریخ قبل از اسلام ایران جستجو نمود. نقش و مدیریت نادر در چگونگی تأسیس و فرماندهی آن ماشین جنگیاش یکی از نکات عبرتآموز و الگویی برای مردان تاریخ چون ناپلئون بوده است. آینده نگری و دور اندیشی وی نسبت به عظمت ایران در زمینههای برطرف ساختن اختلافات مذهبی و تشکیل شورای دشت مغان و تأسیس نیروی دریایی و غیره از نکات بسیار جالب و همچنین تا حدّی قابل قیاس با دنیای مدرن آن روزگار میباشد و اگر دستآوردهای این روستازادهی بینام و نشان در ایران نهادینه شده بود دیگر شاهد دوران تلخ و تأسّفبار بعد از وی نبودیم. این شاهِ نادر فردی بود که بعد از تاجگذاری تمام خاطرات دیرین و عظمت گذشتهی ایران را در اذهان عمومی زنده کرد. از همه مهمتر وی هیچ گاه همانند پادشاهان دیگر در کاخها و حرمسراها مأمن نگرفت و تا پایان عمر در کنار سربازانش زیست و همیشه در جبهههای جنگ حضور مستقیم داشت. او هیچ گاه از احساسات مذهبی مردم در جهت پیشبرد اهدافش استفاده نکرد و پایتختی را به بزرگی فلات ایران تأسیس کرد که هیچ کس به جایگاه او نخواهد رسید. شرح حال زندگی نادر سرشار از غرور و افتخار و در نهایت بسیار تأسّفانگیز میباشد. پیروزیهای شگرفش موجب تغییر دیدگاه دشمنان دیرینه شد و همه تابع دستوراتش گردیدند و بر اساس همین دستآوردها و توانمندیها بوده است که همگان مات و مبهوتِ اعمال وی شده و القاب نابغه و جهانگشایی را به وی نسبت دادهاند.
دوران حکومت نادر را باید از دیدگاه یک حکومت نظامیگری نگریست که در درجهی اول وظیفه اصلی آن استحکام مرزهای ایران بلادیده بوده است و به نحو بسیار عالی نیز از عهدهی انجام آن برآمد. اگر نادر را در سیستم پادشاهیاش فردی مطلق و خودمختار و دیکتاتور میشناسیم، این مطلب برای تاریخ آن زمان امری عادی بوده و در طول تاریخ ایران هیچ کدام از پادشاهان نسبت به اعمال خود پاسخگو نبوده و همیشه مردم و اموالشان را به منزلهی ملک شخصی خود نگریستهاند و ادامه این روند را به خصوص تا پایان دوران قاجارها شاهد میباشیم. تنها فردی را که در تاریخ معاصر ایران میتوان از نظر نبوغ نظامی قابل مقایسه با نادر پنداشت همان تنها مردِ قجرها یعنی آقامحمدخان قاجار میباشد که جنایت کرد، ولی هرگز خیانتی را انجام نداد. اصولاً مردم در روند زندگی خود توجّه زیادی به شیوه حاکمان وقت نداشتهاند و در درجهی نخست تنها انتظارشان ایجاد امنیت و رفاه بوده است و خوب و یا بد بودن هر پادشاهی را بر این معیار ارزشیابی کردهاند و نادر نیز در ابتدای کارش چنین امید و آرزویی را در افکار مردم به وجود آورده بود. نادر در دوران حکومت خود لحظهای آرامش نداشت و دولتش نیز دوامی نیافت که مردم نتایج زحماتش را لمس نمایند و از همه مهمتر در اواخر عمر علاوه بر بیماریهای روحی و جسمی، مواجه با خیانت و شورشهای متعدّد داخلی گردید که در نتیجه آن نادرِ شکست ناپذیر از حالت طبیعی خارج و به شخصی حسّاس و بدبین و ظالم و ستمگر تبدیل شد. عکسالعمل مردم نیز بیدلیل نبوده است، زیرا رفتار ناهنجار نادر در اواخر عمر برای اخذ مالیاتها به حدّی ظالمانه بود که مردم و حتّی اطرافیانش از او ناراضی گشتند و مردی را که در ابتدا سر در قدمش مینهادند، بعد از مرگش به شادی پرداختند. امّا این شادی بسیار زودگذر بود، زیرا بر اثر جنگ و برخوردهای چندین سالهای که بین جانشینانش صورت گرفت بار دیگر سرزمین ایران دچار تکرار همیشگی تاریخ و صحنهی تاخت و تاز طوایف شد. هنگامی که کریم خان زند با عبور از بحرانها توانست قدرت خود را بر دیگران تحمیل و آنها را وادار به تمکین سازد متوجّه نیاز شدید جامعه برای آرامش و امنیت گردید و بر همین مبنا از همان زمانی که در شیراز استقرار یافت دستورات لازم را برای رفاه و امنیت نسبی مردم صادر کرد. مردمی که در گذشته به مرگ راضی شده بودند این دوران چهارده ساله را غنیمت شمرده و کریم خان را جزو برترین و عادلترین حاکمان قلمداد کردند. در دوران کوتاه مدّتش شهر شیراز دارای کاخها و بناهای متعدّد شاهانه گردید و در جهت احیاء و زیباسازی شهر و آسایش مردم نیز اقدامات مفیدی انجام پذیرفت، ولی این مرحله نیز دیری نپائید و بعد از فوت وکیل با نهایت تأسّف همان برادرکشیهای بعد از قتل نادر تکرار گردید. کریم خان نیز همانند نادر از پایگاه و قشری معمولی به قدرت رسیده بود و خصلتهای سادهزیستی در زندگی را رعایت میکرد و از این نظر در بین پادشاهان شایستهی تقدیر میباشد، ولی در مورد عملکرد حکومتش همواره این نکته جای سؤال است که همنشینی با نادر و تجربهی بعد از قتلش چرا در وکیل بیتأثیر بوده و برای جانشین خود اقدامی قاطع انجام نداده است؟ غفلت و سهلانگاری نادر و کریم خان در این امر مهّم موجب اختلافات و ظلم و ستم و تباهی بسیاری برای مردم ایران شده است و اگر هر دو نفر آنان را مسؤول این بدبختیها ندانیم، پس چرا و چگونه آقامحمدخان قاجار موفّق به خاتمه دادن این طغیانها گردید و حکومت خود را برای بازماندگان نالایقش تداوم بخشید.
دوران کوتاه مدّت حکومتهای افشاریه و زندیه همانند جرقّهای بود که با درایت و ظهور یک فرد نمایان شد و بعد از مرگ نیز در حقیقت تمام تلاشهای آنان به یک باره از بین رفت. در مورد این حکومتهای زودگذر شباهت زیادی دیده میشود. برای روشن شدن این موضوع به دیدگاه دکتر رضا شعبانی که محقّق و پژوهشگر این مقطع از تاریخ ایران میباشند استناد میگردد. ایشان مینویسند: «دو سلسلهای که پس از درهم ریختگی و فروریزی دولت صفوی روی کار آمدند جمعاً به مدّت هفتاد و پنج سال (1135- 1210ه.ق) در صحنهی پرتلاطم حوادث ملّی باقی ماندند و از این حیث میتوان گفت که هر دوی آنها عمر کوتاهی داشتند. امّا با این که مجموع سنوات ملکداری افشاریه و زندیه معادل ایّام زندگی یک فرد بالنّسبه کامل است، ولی شمار سوانح و اتّفاقاتی که بر آنان و بالطّبع بر جوامع ایرانی گذشت از حدّ و حصر بیرون است و آثار زیادی اعم از بد و نیک بر مردم باقی گذاشت. به تعبیری دیگر میتوان گفت که عرضِ زندگی این دو سلسله از طول عمر آنها بیشتر است و حوادث ریز و درشت بسیاری را در خود ثبت کرده است. باری با این که هر دو سلسله امتیازات و مشخصّات خاصّ خود را دارند، ولی مشترکاتی نیز برای آنها وجود دارد که به طور خلاصه میشود اینگونه شمرد:
الف – هر دو سلسله متّکی بر وجود یک فردند و به حقیقت این نادر و کریم خاناند که با حضور خود به عنوان مؤسّس پایهگذار سلسلهای را تشکیل دادهاند و با مرگ خود نیز به تقریبی، تاریخِ ختم بر آن نهادهاند.
ب – هر دو سلسله از نظر ساختار سیاسی و روال فکری عشایری و قبیلهای هستند و به تعبیری نماینده خصلتهای بارز مردم کوهنشین و ایلاتی به حساب میآیند. نقطه نظرهای آنان در باب امور دولت و ملّت نیز به مقدار زیادی متأثّر از همان نوع نگرش است که از فراز بر فرود مینگرد و ارادهی بیلجام انسانهای متحرک و خانه به دوش را بر سکنهی ثابت و ساکن و قانونمند تحمیل میکنند.
ج – هر دو حکومت جنگجو و مبارزند و تکیهی خود را بر قبضه شمشیر آبدار نهادهاند. به بیان دیگر حکومت آنان نظامی است و تنها بر قائمه زور اتّکا دارد. تدبیرهای ملکداری و تنسیقات اجتماعی مجالی در پیش نمیبینند که با اعتناء به عمر کوتاه هر دو سلسله، تأثیرات پایداری بر اذهان حکمرانان باقی بگذارند و لمحهای از ارزشهای با ثبات و جا افتاده مدنی را به نمایش نهند.
د – تقریباً سراسر عمر فرمانروایان به مبارزه و لشکرکشی و صفآرایی گذشته است و مجالی نه برای خود آنان و نه بالطّبع مردم کشور باقی مانده بود که به سازندگی و آبادانی پردازند، جز آن زمان کوتاه چهاردهسالهای که کریم خان زند در شیراز مستقر شد و به نوعی خود و مردم معدودِ دور و بر را از نعمت آسودگی و آرامش برخوردار ساخت، مابقی عمر هر دو سلسله و حتّی روزگار بلند اقبالی ایرانیان در فتح و ظفر نادری از تلاطم آکنده بود و آب خوش از گلوی کسی پائین نرفته است.
ه – این روزگار را با همه مصائبی که در آن ثبت است عصر افتخارات نظامی و سیاسی کشور نیز میتوان خطاب کرد، چرا که نادر و کریم هر دو در نهایت امر مردانی نظامی و در کار جنگی فعّال مایشاء و دائمی هستند. نقش غلبه دائمی آنان بر مشکلات، فزون از شمار جنگی و دشمن شکنی جایگاه والایی به هر دو سردار خراسانی و لر میدهد که با نیازهای آن روز جامعه ایرانی توافق کامل داشته است.
و – روزگار مورد نظر، هم ایّام فقر و فاقّه بیقیاس مردم را رقم زده است و هم اوقات خوشِ دارائی و تمکّن آنان را. ثروت عظیمی که نادر از هند به ایران آورد هرچه بود و به طور عمده در کشور ماند و با وجود دست به دست گشتنیهای متعدّد، میزان حقیقی مکنت موجود را به نحو فاحش و چشمگیری افزایش داد. درست است که از آن همه مال و خواسته استفاده معقولی نشد و حیات شهرنشینی توسعهی درخوری نیافت و طبعاً مسائلی را که همزمان بورژوازی غربی تجربه میکرد، مستحصل نگردانید، ولی شاید در مجموع زمینههایی را ایجاد کرد که ایران عصر قاجار، سریعتر پا به دورهی تغییرات اجتماعی را بگذارد و سرمایهداران و متمکّنان بعد، تشکّلهای مطمئنتری به وجود آورند. خلاصه این که نقش عنصر جدیدالولاده بازار در تحولات آتی پایهگذاری شد و سهمی از تغییرات ضروری ادوار بعدی را به خود اختصاص داد.
ز – و سرانجام آن که ادوار جانشینی هر دو شهریار افشار و زند، چنان به هم شبیه است که گویی کوزهی این هر دو حاکم را از یک گِل سرشتهاند. آن چه که در ظرف و ظرفیت اندک سبکبالانی میگنجد تا مغرور از پیشامدهای موافق روزگار دست به کشتار برادران و فرزندان بنی اعمام خویش زنند و آنگاه به سفک دماء آحاد ناس و عاجزکشی از مردم مظلوم و بیدفاع بپردازند و در مرحله آخر نیز شمشیر تیز را حکم سازند و دوست و دشمن همه را با یک تیغ برانند به صورتی بس دردناک و قبیح تکرار میشود و خواه ناخواه عاقبتی مشابه نصیب هر دو طایفه میگرداند.»[1]
همان گونه که در بین افراد تفاوتهایی مشاهده میشود حاکمان نیز از این امر مستثنی نبودهاند، ولی از آن جا که رفتارهای شاهان تنها مربوط به خودشان نبوده و آیندهی کشور متأثّر از عملکرد آنان میباشد، بنابراین باید مورد نقّادی و محاکمه دادگاه تاریخ قرار گیرند تا گذشته از عبرتآموزی، مردم نیز به علل انحطاط و یا پیشرفت کشور خود آگاهی یابند. اصولاً مؤسّسان هر سلسله تاریخی از ویژگیهای برتری نسبت به دیگران برخوردار بوده و حتّی مردم گاهی حالت قداست به آنها داده و به عنوان یک منجی نگریستهاند، در صورتی که این قضاوت و دیدگاه کمتر در مورد بازماندگان و وارثان آنان دیده میشود. اگر از این دیدگاه به بعضی از پادشاهان صفویه و بعد از آنان نگریسته شود افرادی وجود دارند که اصلاً لیاقت زمامداری که هیچ، حتّی شایستگی ریاست و ادارهی یک گروه را هم نداشتهاند. اغلب وارثان به دلیل رفاه و آرامشی که به ارث برده بودند مسیر اسراف و فساد را پیموده و گاه چنان فضا را تاریک و مبهم ساختهاند که دیگر قدرت تفکیک برای بینا و نابینا یکی شده است. بنابراین همه پادشاهان را نباید یکسان نگریست و از طرف دیگر آنان نیز تاری جدا بافته از دیگران نیستند و دارای اشتباهات و نواقصی بودهاند و هرگز نباید نسبت به ظاهر و جایگاه آنان قضاوت نمود. در این رابطه حافظ به زیبایی میگوید:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هرکه ترک کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری داند
هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست نه هر که سر نتراشد قلندری داند
وفا و مهر نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هرکه تو بینی ستمگری داند
در پایان از همسرم عفّت مستقیمی و فرزندانم که با صبر و شکیبایی فرصتی مناسب را برای تألیف این مجموعه و آثار دیگر فراهم ساختند و همچنین از استاد محمّد مستقیمی (راهی) همشهری فرهیخته و شاعر محترم که در زمینهی گردآوری و تنظیم و ویرایش، و آقایان دکترعلیاصغرصادقیان که علاوه بر طبابت در حیطهی تاریخ و ادبیات مطالعاتی گسترده دارند و پرویز قوامزاده که در امور فنی و نگارش و بازخوانی مطالب همکاری بیشائبه داشتهاند؛ سپاسگزارم.
علی جلالپور – خرداد 1396