قضاوت در مورد هر یک از سلسلههای تاریخی تا حدّی مشکل به نظر میرسد و منابع تاریخی نیز به عنوان سند نمیتواند یک سری مطالب بی چون و چرا باشد زیرا مطالبی که موجود میباشد گاه با اظهارات و توضیحات و اعمال نظرات و همچنین آمیخته با دیدگاههای فردی توأم شده و به ثبت رسیده است. به همین دلیل افراد محقّق و دلسوز هم قادر نبودهاند که با اندوخته و تجربیات واقعی دیگران آشنا شده و از تکرار تاریخ مصون بمانند و از نواقص و کاستیها تجربه بیندوزند.
کشور ایران در مسیر تاریخ کهن خود فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر گذرانده و رهگذران بیشماری را نظاره کرده است و ایکاش بعضی از سلسلهها چون قاجاریه که خود را ایرانی نیز میدانستند بر این سرزمین تسلّط نمییافته و دل هر ایرانی را به درد نمیآوردند زیرا تلخترین حوادث زندگی را به نحوی میتوان توجیه کرد ولی خیانتهای گستردهی این خاندان را هرگز نمیتوان فراموش کرد. درست است که آقامحمّدخان، بانی یک کشور یک پارچه بعد از دوران صفویه شده بود ولی جانشینان او چیزی جز بدبختی به ارمغان نیاوردهاند و اگر ایران به صورت یک کشور مستعمره درآمده بود شاید در وضعیتی بهتر قرار میداشت.
انسان موقعی که شرح حال و وضعیت اجتماعی این دوره را مطالعه میکند. احساس کسل کننده و قوانین بدوی را آن هم در این عصر برایش تداعی میسازند زیرا از نظر اجتماعی و وضع طبقات، خصوصاً دهقانها، هیچ تفاوتی با قرنها قبل مشاهده نمیشود و تنها چیزی که رواج داشته، این است که افراد شاخص و دربار قاجار سعی میکردهاند. با بیشرمیتمام خود را وابسته به انگلیس یا روسیه نشان داده و در ضمن با دخالت متملّقان خود را به شاه نزدیک کرده تا موقعیت خود را حفظ کنند. به عنوان مثال: شما هرگز قادر نخواهید بود. محسناتی از حکومت یک قرن و اندی آنها و خصوصاً از طرف این پادشاهان دلسوز را پیدا کنید. کدام سلسله را میتوان یافت که این قدر به مأوا و موطن خود بی توجّه بوده باشد. در تاریک ترین ادوار نیز کشور ایران که از حکومتهای محلّی کوچک و پراکنده تشکیل شده بود. حد اقل از محدودهی خود با چنگ و دندان محافظت میکردهاند. درست است که ظلم و استبداد، ستون اصلی و پیکره هرم اجتماعی و قدرت همهی آن حکومتها را تشکیل داده بود ولی در این جا صحبت از خیانت است و میبینیم که مردم از خائنان تاریخ خود چگونه یاد میکنند که حتّی دیگر از استفاده اسامیمشابه آنها نیز امتناع میورزند زیرا خیانت را بدتر از جنایت میدانند.
سلسلهی قاجاریه از ذی قعده 1209 تا12 ربیع الثانی1344(نهم آبان1304 ش) که سلطان احمدشاه آخرین پادشاه قاجارخلع شد. به حساب سالهای قمری 134 سال و 4 ماه و چند روز(به روایتی 133 سال و ده ماه) در ایران پادشاهی کرده و در این مدّت بیش از یک سوم سرزمینهای ایران را از دست دادهاند. حکومت قاجار ابتدا با قدرت شمشیر آقامحمّدخان شروع و با خرابی ایران به واسطه اعطای امتیازات و گرفتن وامها و در نهایت با فساد عمیق درباری به آخر رسید. انسان در مورد عملکرد این سلسله چیزی جز تأسّف ندارد که بیان کند زیرا حد اقل کسانی قابل ستایش میباشند که لااقل خدماتی کوچک، جهت منافع ملّی و عامالمنفعه انجام داده باشند. خصوصاً وضع شاهان آخری قاجار، آن قدر وخیم است که دیگر نباید ایرادی به قرارداده ای گلستان و ترکمنچای گرفت. اگر حوادث روزگار و رقابت دو استعمارگر اصلی نمیبود و پادشاه وقت از همان اجانب واهمه نمیداشت. تمام ایران را به شکلهای مختلف چون امتیازات واخذ وامها و... برای خوشگذرانی خود و اطرافیان تقدیم آنها میکرد و چیزی برای وارثان باقی نمیگذاشت واقعاً دوره قاجار را میتوان یک دوره ورشکسته اخلاقی و اقتصادی ایران خواند. به کدام یک از آنان میتوان افتخار کرده و به نیکی یاد کرد. باز هم به آقامحمّدخان اگر جنایت کار بود. حد اقل خیانتکار نبود. چون آثار جنایت را گذشت زمان تحت تأثیر خود قرار خواهد داد ولی خیانت است که هیچ گاه آثار آن محو نخواهد شد. پادشاهان قاجارکدام یک از چهرههای خدوم مملکت را تحمّل کردهاند؟ تمام آنان را به عناوین مختلف از سر راه برداشته و سپس به تحریف حقایق پرداختهاند تا دیگر کسی از کارهای آنها سر در نیاورد. با شرح حال و افعال نکبت بار و خجالتآوری که از آنها باقی مانده در تصّور یک انسان معمولی نیز نگنجد که مرتکب این اعمال گردد. آن هم در قرنی که اگر با تاریخ اروپا مقایسه کنیم حوادثی را میتوان مشاهده کرد که با خواندن آنها چنین احساس میشود که مربوط به هزاران سال قبل است و آیا این گونه تکرار تاریخ واقعاً ننگ نمیباشد؟ نباید توجیه کرد که موقعیت آن زمان چه بوده است؟ مگر از زمان ناصری ارتباطات و قدرت مقایسه با دیگران نبوده است؟ و یا امیرکبیر در مدّتی کوتاه قدمهای قابل تقدیر بر نداشتهامست؟ به همین دلیل است که هنگام مطالعه چون محتوای آنها با فطرت انسان سازگاری ندارد. بوی کهنگی و فترت مشامها را میآزارد و خواننده از تاریخ گریزان میگردد. این پادشاهان و اعلیحضرت های منوّرالفکر و غیره متوجّه نمیشدند و یا نمیخواستهاند و یا اصلاً وطن فروش به دنیا آمده و یا اجنبی زاده بودهاند که به جبر بر این مرز و بوم، تسلّط یافته و هیچ دلسوزی در نگهداری آن نداشتهاند و هیچ عبرتی از گذشته که هیچ، حد اقل از بر خوردهای رو در رو یا از مسافرتهای فرنگ نیز نمیگرفتهاند؟ به عنوان مثال: ناظمالاسلام کرمانی در پاورقی صفحه 22 تاریخ بیداری ایرانیان مینویسد:
«زمانی سردار نصرت، میرزا حسین خان کرمانی، قنسول روس را ضیافت کرده بود. در مجلس ضیافت، اسباب سیگار و شمعچه انگلیسی گذارده بود. قنسول، سیگار و کبریت خود را آتش میزده است. میزبان میگوید: با این سیگار اعلی و شمعچهی معطّر، چرا کبریت بدبو را آتش میزنید؟ قنسول در جواب میگوید: این کبریت را که آتش میزنم کبریت مملکت خودم است ولکن آن شمعچه از مملکت انگلیس است. در آتش زدن آن خدمتی است به انگلیس و در آتش زدن کبریت خود، خدمتی است به وطن خود لکن افسوس که بزرگان و شاهزادگان وطن ما افتخار میکنند به استعمال امتعهیدیگران. »
علّت اصلی این مشکلات را باید ناشی از قدرت بلامنازع رأس هرم به پایین دانست که مروّج و مبلغّ این افکار به اطرافیان و بقیّه مردم بودهاند. کافی است نگاهی کوتاه به گذشته تاریخ خود و یا دیگران بنمائیم که شاهان آن چه را مورد علاقهیشان بوده رشد و نموّ دادهاند و جالب این جاست که پادشاهان قاجار فقط به منافع خود توجّه داشته و ارزش افراد نیز با فراهمآوری وسایل خوشگذرانی آنها سنجیده میشده است. در اواخر دورهی ناصری جهت تهیّه منابع مالی این رؤیاها کار عمدهی هیأت حاکمه منحصر به اعطای امتیازات و فروش منابع حیاتی کشور به اجانب شده بود و سپس این رفتار ذلّتبار به حدّی توسعه یافتکه مظفّرالدّینشاه یعنی شخص اوّل مملکت، از ترس روس و انگلیس که در اخذ امتیازات رقیب هم بودند. متوسّل به این ترفند میشود که ابتدا امتیاز را به بعضی اشخاص داده و بعد به انگلیسیها میداد تا بدین وسیله بهانهای به دست روسها نیفتد. از این گونه رفتارهاست که میتوان رفتار افراد دلسوز و عاشقان وطن را بهتر شناخت و با عمق وجود با آنها احساس همدردی و ارادت کرد. تمام مورخیّن داخلی و خارجی یکی دیگر از موارد بدبختی ایران را ابتلای رجال به مرض رشوهخواری میدانند و باید عامل اصلی این مرض نکبتبار را نیز حاکمانی چون فتحعلیشاه و ناصرالدین شاه دانست که از دیگران گلایه میکردند که چرا فلان رشوهی داده شده را برای انجام فلان خدمت به خود او ندادهاند و شاید در جواب این چراها مصداق این بیت سعدی نهفته باشد.
اگر ز باغ رعیّت ملک خورد سیبی بر آورند غلامان او درخت از بیخ
و امّا صفت ممتاز دیگر این سلاطین، مزایده و دست به دست شدن شغلها و مناصب و القاب بوده که در مقابل پول بیشتر به آنی پستها متزلزل و آرزوها بر باد میرفته است.
چنانکه از روایات تاریخی برمیآید قجرها افرادی وطنپرست بوده و در حمایت شاهانی چون صفوی علیه دشمنان مبارزاتی داشتهاند و از این که چرا نمودار حکومت آنها بعد از تأسیس، سیر نزولی را میپیماید. باید علّت آن را در فساد اجتماعی و درباری آنان پس از رسیدن به قدرت جستوجو کرد زیرا همواره در اثبات آن بودهاند که در گستردگی حرمسرا و عیّاشی از دیگران برتری داشته باشند و ایکاش به قدر ناچیزی از این جدیّت و وتلاش و قوانین حرمسراها را در امور مملکت هم به کار میبردند. زمانی که ارکان حکومت این گونه سست باشد. نتیجه قابل پیشبینی خواهد بود و به درستی محمّدجعفرخورموجی در صفحه 315 حقایقالاخبار ناصری مینویسد:
«حیات یک کشور به این سه عنصر وابسته است که قاجار از آن بیبهره بودهاند:
سه چیز هست کز او مملکت شود معمور
وزان سه آیه رحمت کند ز غیب ظهور
نخست یاری یزدان دویم عنایت شاه
سیّم کفایت حکّام در نظام امور
از این سه، مملکت از مهلکت بود ایمن
بدان صفت که قصور چنان ز ننگ قصور»[1]
از این که چرا مطالب به صورت نقلی جمعآوری گردیده باید گفت در زمان شغلی در تفهیم مطالب این نقیصه را احساس میکردم و بدون آنها در انتقال مطالب کمبودی برای هر دو طرف احساس میشد و در ضمن نباید اعتقاد صرف بر این باشد که هر تاریخ نقلی بیفایده و از ارزش کمتری برخوردار میباشد زیرا بر اساس همین روایتها است که تاریخ تحلیلی شکل میگیرد و از آن گذشته افراد این مملکت حقّ دارند که بدانند چه اشخاص و با چه خصوصیّاتی بر آنها حکومت کرده و سرنوشتشان در دست چه کسانی بوده است و بر خلاف اعتقادات ذهنی آنها نیز تاری جدا بافته از مردم نبودهاند و با نقل این عملکردهاست که میتوانند به کُنه عقاید و به عمق افکار و نیّتهای آنها پی ببرند تا دیگر توجیهات بیدلیل کارآیی و تأثیر خود را نداشته باشد و همچنین بتوان به عمق گفتار متملّقان پی برد که چگونه بدون شایستگی از شجاعت و فراست و کیاست و عدل و داد و مردم دوستی ایشان سخن راندهاند و چرا بعضی از شعرای درباری چون قاآنی، فردی مانند فتحعلیشاه را در بالاترین صفات ستوده و چه و چه لقب دادهاند و بدانند که با این مردم بدبخت چه کرده و بازیچهی خود قرار داده بودند و استعمارگران از این آب گلآلود، چه سودها بردهاند. احتمالاً بازماندگان آن اقشار از شیوهی رُکگویی ناراحت بشوند ولی باید قدری در خود فرو رفته و با هم از حقایق مستند ابا نداشته باشیم و به خود بقبولانیم که:
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست[2]
از این که میگویند. مرگ فقرا و ننگ اغنیا در تاریخ صدا ندارد. این حرف نمیتواند جنبهی همیشگی داشته باشد و با گذشت زمان و انتشار اطّلاعات جدید اعتبار خود را از دست خواهد داد و متوجّه باشیم که اگرننگ اغنیا با تلاش عدّهای رسوا شد و صدایش درآمد آن وقت است که دیگر این صدا، بسیار رسا و خاموش ناشدنی خواهد بود و قبول کنیم که هیچ گاه با رنگ و لعاب ها و تحریفات، حقیقتی از بین نخواهد رفت و از نفرین آیندگان بی نصیب نخواهند بود.
در مورد این که چرا مطالب به صورت قطعاتی کوتاه بیان شده باید گفت که هدف آن بوده که با زمان کمتر، لُب و اصل سخن انتقال یابد و اگر به صورت رمان و یا داستانسرایی میبود. احتمال آن میرفت یک کلاغ چهل کلاغ شود و دچار تفسیرات و برداشتهامی گوناگون گردد و نتواند از انحراف و افکار گزینشی مصون بماند و وسیلهای برای توجیه واقعیتها نگردد. -انشاءالله- این مجموعه بتواند مرجعی قابل قبول برای پویندگان قرارگیرد و توانسته باشم با همهی کاستیها، قدمیهر چند کوچک برداشته و پیام خود را با به تصویرکشیدن درون حاکمان وقت ارائه کرده باشم زیرا معتقدم که تاریخ میتواند آینه و عبرت آیندگان باشد.
گرنگیری عبرت از تاریخ ای مرد حکیم
چیست سود از این همه تکرار و این نشخوارها[3]
علی جلالپور - اسفند 1392