در دو قرن اخیر میزان دخالت استعمارگران روس و انگلیس به حدّی بوده است که هنوز هم مردم کشور ما هر حادثهای را منتسب به انگلیس و یا سازمانهای جاسوسی میدانند. چنان این تفکّر با اذهان مردم عجین شده است که اگر تغییر آب و هوا را نیز توطئه اجانب بدانند، عجیب نیست. در این باره به دیدگاه مردم انتقادی وارد نمیباشد؛ زیرا در اثر ضعف و بیتدبیری پادشاهان قاجار این عوامل استعمارگر به نحوی قدرت و نفوذ یافته بودند که تا کوچکترین زوایای سیستم حکومتی ایران ردّ پایشان را میتوان یافت. در نتیجه آنان به حدّی امکان یافتند که میتوانستند تمام جریانات تاریخی و همچنین حوادث و حرکات سیاسی را در جهت اهداف درازمدت خود سوق دهند. سرویس جاسوسی استعمارگران از عوامل مرئی و نامرئی و تربیت یافتگان فراماسونها تشکیل شده بود. از جمله این افراد باید از اردشیر جی و پسرش شاپور ریپورتر، محمّدعلی فروغی، اسدالله عَلم و در ردهی پائینتر از مواجب بگیران وطنفروش داخلی نام برد. عوامل آنها از اتاق ولیعهد گرفته تا مهمترین منصبهای حکومتی حضوری فعّال داشتهاند. نکتهی شایان ذکر آن است که آگاهی از این اطّلاعات نیز ناشی از انتشار اسناد بایگانی شده یا از خاطرات خود آنها میباشد؛ زیرا در منابع داخلی کمتر ردّ پایی از آنها ثبت شده و عوامل نفوذی نیز هیچگاه حاضر نمیشدند کاری را که در زمان خودش بدان افتخار میکردهاند در جایی گفته شود. اگر بررسی دقیقی از عملکرد این عوامل پشت پرده در یکصد سال اخیر انجام گیرد بسیاری از حقایق و سهم استعمارگران در تحوّلات تاریخی کشورمان روشن خواهد شد. نقش و دخالت کشورهای روسیه و انگلیس و آمریکا در مسائل داخلی ایران بر کسی پوشیده نیست و در میان آنها کشوری بدسابقهتر و منفورتر از انگلیس نمیتوان یافت.
هرگز نباید تصوّر نمود که برنامهریزی و حرکات استعمارگران در طی مسیر همیشه با موفقیّت همراه بوده و دچار اشتباه نمیشدهاند. در بسیاری از موارد خودشان اذعان دارند که همین شایعات و تخیّلات مردم راهنمای آنها بوده است. آنان برای دستیابی به اهداف استعماری خود متوسّل به هر اقدام غیرانسانی و حتّی نظامی شده و یا توسط عوامل داخلی خود به ردیابی و کنترل حوادث پرداختهاند. در سال 1357 انقلابی در ایران به پیروزی رسید که بر اساس منابع موجود نتایج آن هرگز برای استعمارگران قابل پیشبینی نبود. این انقلاب موجب سرنگونی رژیمی در ایران گردید که سرمست از قدرت و برخوردار از حمایت کشورهای غربی بود. در حال حاضر جمع کثیری از مردم بدون مطالعه و تحقیق و تنها بر اساس شمای ذهنی که از دخالت استعمارگران در ایران دارند همسو با خانواده پهلوی شده و شرکتهای نفتی و کمونیستها، انگلستان، حزب دموکرات آمریکا، سازمان سیا و انتشار فلان نامه یا سخنرانی را به عنوان محرّک و از عاملان سقوط رژیم سلطنتی معرّفی مینمایند. وابستگان به خانواده پهلوی هیچگاه نخواستهاند علل اصلی سرنگونی رژیم را که نداشتن و کمبود مدیریت، آزادی و دموکراسی، توسعه فساد اجتماعی، رواج زیاد رشوهخواری، ریخت و پاشهای میلیاردی و...... بوده است را عنوان کنند؛ زیرا اقرار و اعتراف به نواقص و این که سیاستمداران بالای هرم نیز دچار اشتباه میشوند بسیار سخت خواهد بود. اعضای خانواده پهلوی نیز با این توجیهات خواستهاند فرافکنی نموده و کمبودهای خود را به سازمانهای جاسوسی ربط دهند تا بلکه بتوانند ننگها را با رنگها پاک کنند. پس از سقوط سلطنت پهلوی هر یک از وابستگان این خانواده دیگری را متّهم به تزلزل در ارکان حکومت نموده و مقصّر را فرح، هویدا، اشرف و... میدانند و خود را مبرّا از هر گناهی شمردهاند. ایشان گاهی از شدّت خشم به مردم توهین کرده و آنها را قدرنشناس و بیلیاقت دانسته و به آنها اعتراض دارند که چرا در امیال خود خواهان آزادی و زندگی بهتر و استشمام هوای سالم شدهاند. هرچند در این کشاکشها تمام کاسه کوزهها بر سر پادشاه شکسته خواهد شد؛ ولی باید اقرار نمود که هر یک از آنها به تنهایی برای نابودی و فساد مملکتی کافی بوده و در بعضی اعمالشان روی فتحعلیشاه و ناصرالدینشاه را سفید کرده بودند.
هنگام مطالعهی هر مقطع از تاریخ باید ذهن و افکار را هماهنگ و متمرکز با همان ایّام ساخت نه این که با موقعیّت فعلی مقایسه نمود. در زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید پادشاهی بر ایران حکومت میکرد که از هر نظر تحت حمایت آمریکا و مقبول و معتمد این کشور و کشورهای اقماریاش قرار داشت و نقش ژاندارم منطقه را به نمایندگی از آنها در خلیج فارس ایفاء میکرد. ارتش ایران در خدمت اهداف آمریکا و اسرائیل بود و برای حفظ منافع آنان عمل میکرد. میزان وابستگی صنایع نظامی و تولیدات اقتصادی و... در این زمان بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا ایران به کشوری تک بعدی و کاملاً مصرفکننده و مونتاژگر تبدیل گردیده و در پوششی رنگین کادو پیچ شده بود. ایران در تمام کارهایش وابسته به غرب بود و از آنجا الهام میگرفت و به همین دلیل با کوچکترین تلنگری این خانه پوشالی فرو ریخت و در زمان جنگ ایران و عراق تمام نواقص و کمبودها عیان گردیدند. با توجه به سوابق حکومت پهلوی و به خصوص در زمان پهلوی دوم، ایران از چه نظر و از چه بُعدی منافع غرب را به خطر انداخته بود که آنها خواهان تغییرش باشند و انقلاب سال 57 را برنامهریزی نمایند؟ آیا منطقی به نظر میرسد آنان تمایل به ایجاد حکومتی داشته باشند که مدام در مقابل آنها ایستادگی کرده و آرزوی کوچکترین اطّلاعات و اخبار را از داخلِ کشوری که قبلاً خود را صاحبخانه آن میدانستند بر دل آنها بگذارد و ریشهی تمام سرویسهای جاسوسی را بخشکاند و ثمرهی بیش از یک قرن آنها را بر باد دهد؟ کدام منطق حکم میکند آنان رژیمی را مستقر سازند که بعد از مدّت کوتاهی برای کنترل آن مجبور به جنگ علیه آن شوند؟ آن هم جنگی که دنیا تا آن زمان نمونهاش را در اتّحاد و توافق شرق و غرب ندیده بود؟ آیا استعمارگران مایل به تأسیس حکومتی بودند که بعداً برای رضایت و کنترل آن طولانیترین رایزنیها را انجام دهند؟!
به طور یقین آمریکا و کشورهای اقماریاش هرگز پیروزی انقلاب اسلامی را تصوّر نمیکردند؛ چنان که خودِ شخص محمّد رضا شاه نیز تا هنگام مرگ پاسخی برای علّت سقوط حکومتش نیافت. یک مقام آمریکایی به درستی میگوید که ما هرگز باور نداشتیم میلیونها تپّه خفته یک باره به آتشفشان تبدیل شوند و با این سرعت باعث تغییر حکومت سلطنتی گردند. سرعت پیروزی آن قدر سریع بود که ترنر، رئیس وقت سازمان سیا در برنامهای تلویزیونی گفت: «خود آیتالله خمینی شاید بیش از دیگران از رسیدن خود به قدرت شگفتزده شده باشد.» بنابراین محمّد رضا شاه در وضعیتی سرنگون گردید که وقوع آن را غیرممکن میدانستند. جهانگیر آموزگار میگوید: «هنوز از انفجار آن آتشفشان سیاسی که در فوریه 1979 به کار دودمان پهلوی پایان داد با حیرت، وحشت و نا باوری یاد میشود؛ حتی با وجود گذشت بیش از یک دهه از آن رویداد شگرف هنوز در جوامع اطّلاعاتی، محافل دیپلماتیک، گردهماییهای دانشگاهی و مراکز پژوهشی همچنان پیچیده است. انبوه فرضیهها و نظراتی که پیرامون آن توسط کارشناسان منطقه، صاحبنظران دانشگاهی، دیپلماتها، خبرنگاران رسانههای عمده در خاورمیانه، مقامات ایرانی و خارجی و دیگران عنوان میشود، خود گواه ماهیت پیچیده و ناگشودنی آن رویداد است. میان ایرانشناسان در این نکته به طور چشمگیری اتّفاق نظر وجود دارد که سرنگونی دودمان پهلوی یک رویداد غیرمتعارف بود به این معنی که یک اقتصاد قابل دوام، یک رهبر سیاسی باتجربه و یک رژیم به ظاهر مستحکم که از سوی یک ارتش نیرومند حمایت میشد را به زیر آورد. اما این کار نه به مدد هجوم خارجی، کودتایی از درون کاخ، شورش مسلحانه یا از طریق کشاکش قوی در داخل انجام نگرفت؛ بلکه به کمک اعتصابات گسترده سرتاسری، کُند شدن آهنگ کار در دستگاههای دولتی طی یک دوره طولانی، تظاهرات عظیم خیابانی و حملات چریکی و خرابکاری به تحقق پیوست.»[1]
همواره در اذهان مردم سؤالی مطرح میباشد که کدام یک از پادشاهان بهتر بودهاند؟ اگر از بین پاسخهای گوناگون حفظ منافع ملی، رفاه و احترام به مردم را سرلوحه همهی این پرسشها قرار دهیم آن زمان معیار و ملاکها بهتر مشخص خواهد شد. در یک دید کلّی میتوان گفت که همهی آنها سر و ته یک کرباس بوده و تعداد انگشتشماری در بین آنها وجود داشتهاند که منافع ملی و رفاه و احترام مردم را بر منافع شخصی و دیکتاتوری خود ترجیح داده و صفحات تاریخ را به خون مظلومان آلوده نکرده باشند. به دلیل این تکرار و دور بسته تاریخ کشورمان است که تفاوت دوران قاجار را با هزاران سال قبل احساس نمیکنیم و برخلاف حرفهای مدرن و امروزی همان مسیر گذشتگان را میبینیم. برای مثال میتوان به نحوهی حکومت پادشاهان قاجار و تا حدودی پهلوی نگریست که چه احترامی برای آزادی و رفاه مردم و منافع ملی قائل بودهاند و از این گذشته برای تحکیم و بقای خود چنان به دامان اجانب توسّل جستهاند که گویا آنان و عواملشان از همان ابتدا اجنبیزاده به دنیا آمده و با اندک تحصیلی در خارج مردم را نالایق دانسته و با آموختن درس خیانت و وطنفروشی و با شعارهای کلیشهای علیه وطن پرستان واقعی به مبارزه برخاستهاند.
در فرهنگ تاریخی ما دیدگاه و تفکّری شکل گرفته است که پس از سقوط هر رژیمی حسرت میخوریم که اگر لطفعلیخان زند یا احمدشاه و محمّد رضا شاه میبودند چه کارها میکردند و ایران را گلستان میساختند. در صورتیکه اینگونه نیست و این گفتار بیشتر مربوط به بازماندگان و رانده شدگان همان خوانهای نعمت میباشد و باید برای رفع آن از تجربیات تاریخ ایران و جهان استفاده کرد. مردم هر کشور به حدّی قدرشناس خادمان خود هستند که اگر آن فرد هزاران سال قبل نیز خدمتی به این سرزمین کرده باشد برای همیشه از او یاد خواهند نمود و نامش را زنده نگه خواهند داشت.
همانگونه که با شعار و حرف دهانها شیرین نخواهد شد بر مبنای شایعه نیز نمیتوان مطلبی تاریخی نوشت یا به قضاوت آن پرداخت. باید همه جوانب را در نظر گرفت. کسانی که کوچکترین اُنسی با تاریخ دارند متوجّه این موضوع خواهند شد که نقش پادشاه در حکومت پهلوی با اواخر دوره قاجاریه تفاوت زیادی نداشته و تنها قدری شکل و شمایل آن مدرنتر بوده است؛ وگرنه همانند دوران قبل، تمام قدرت در وجود شخص پادشاه متمرکز بوده و تمام انتخابات و برنامهریزیهای مهّم حول سلیقهی شاه دور میزده است. در این وضعیت سیاسی، تودههای مردم فقط نقش اجرایی و ابزاری داشته و حتی قوانین مصوّب، فارغ از حرکات تصنّعی همواره به سمت حفظ منافع طبقه خاص جریان داشته است.
رژیم پهلوی پس از تحولات جهانی و منطقهای، بر اساس تفکّر انگلیسیها در سال 1304ش استقرار یافت. از آنجا که پدر و پسر پادشاهی را مدیون اجانب بودند، در نتیجه هر دوی آنها در فضایی محدود شده امکان فعالیّت داشتند و با تشابهات زیادی نیز جهان هستی را بدرود گفتند. پدر خصلت سیریناپذیر در تصرّف املاک و پسر در زمینه فساد و بیبندوباری را دارا بود و آن چه که در تاریخ کشور اهمیّت دارد نتیجه و آثار سوء آنان در مدیریت جامعه میباشد. هیچ کس نمیتواند دگرگونیهای مهمّی چون افزایش ثروت ملی، توان تولیدات صنعتی، بازرگانی خارجی، مهارت در کار، افزایش متوسط عمر، سوادآموزی و افزایش تحصیل کردگان و...... را در زمان آنها انکار نماید؛ ولی آن چه که همانند موریانه آن ساختمان زیبا را از درون تهی ساخته و باعث تخریب کلّ آن گردید توسعهی فساد، بیتوجهی به فرهنگ و آداب و رسوم جامعه و عدم دمکراسی و آزادیهای رسانهای و در نهایت تطبیق ندادن خود با دلسوزان کشور ایران بود. متأسّفانه این شیوهی رفتار تا قشرهای پایین جامعه نیز رسوخ یافته بود. در نتیجه مهمترین ابزار پیشرفت و ترقّی در زمان پهلوی را نادرستی و بیصداقتی، حقّهبازی و شارلاتانی، زبانبازی و زرنگی، روابط جنسی، تملّق و نوکری و همجواری در کنار مقامات و قلم به دستان تشکیل داده بود. بسیاری از خوانندگان ممکن است بر اساس باور نداشتن و عدّهای نیز بر اثر برباد رفتن امکانات و موقعیّت خود این مطالب را دروغ و تهمت بشمارند؛ زیرا بسیاری از این عکسالعملها ممکن است بر اثر القاء و تبلیغات رسانههای شنیداری و از همه مهمتر فرار از مطالعه و دسترسی نداشتن به هر نوع منابع مکتوب باشد. تا زمانی که روح مطالعه در جامعه وجود نداشته باشد قضاوتها بر اساس همان محتویات ذهنی و سلیقهای باقی خواهد ماند. در باره حکومت پهلوی نیز اگر به منابع موجود توجّه شود اغلب آنها از خاطرات و مطالب مستند خانواده پهلوی و کسانی است که سالها با آنها نان و نمک خوردهاند و در این داستانِ «کی بود کی بود من نبودم»، بسیاری از اسرار مگو را افشا کردهاند. انتشار این مطالب خوشایند سلطنتطلبان نیست و امکان دارد تمام آنها را به جمهوری اسلامی نسبت دهند؛ ولی مطمئن باشند که آفتاب پشت ابر نخواهد ماند و آیندگان به دور از احساسات در این باره قضاوت خواهند کرد. در یک دیدگاه کلّی کمتر کتابی را میتوان یافت که از ابعاد مختلف اشارهای به فساد و بیبندوباری خانواده پهلوی نکرده باشد و کسی نباید از نقل قول این روایتها ناراحت گردد؛ زیرا اگر انتشار این مطالب قبیح و زشت است چرا زمانی که به آنها عمل میکردند و آن را مایهی افتخار میدانستند، ایرادی نداشت؟ اعضای این خانواده بارها مردم و منتقدان را امّل و بیفرهنگ و عقب افتاده معرّفی کرده و تنفس در این سرزمین خشک را در شأن خود ندانستهاند.
به احتمال زیاد باید سرمنشاء فساد و بیبندوباری جنسی خانواده پهلوی را تاجالملوک و توسعه دهندهی رشوهخواری و چاپلوسی را محمّد رضا شاه و بعد هویدا دانست که این خصلتهای مذموم را در میان طبقه حاکمه و دولتمردان رواج دادند و به یک بیماری مسری تبدیل نمودند. همانگونه که محمّد رضا شاه دوست داشت همه فضایل به نام او تمام شود باید منتظر ثبت تاریخی نکات منفی و ناهنجاریهای جامعه زمان خود نیز میبود. محمّد رضا شاه در رأس هرم قدرتی قرار داشت که از برنامهریزی و مدیریت تنها ابهّت و بزرگنمایی آن برایش مهم بود. او فقظ آمر بود و تحمّل سخنان منتقدان را نداشت و از مقایسه کردن رفتارش با عملکرد پدرش ناراحت میشد. وی علاوه بر خصلت خودمحوری، شخصی متزلزل و بیاراده در مواقع بحرانی بوده و همواره فرار را بر ماندن ترجیح داده است و اغلب اوقات سران نظامی و لشکری از بیتدبیری و عدم قاطعیت او به ستوه آمده بودند.
شاید مطالعه این کتاب وسیله و موجب آن گردد که احساسات گوناگونی را در هر فرد برانگیزد و تا حدّی به هدف این نوشتار که باید به عبرتهای تاریخ توجه بیشتر نمود نزدیک کند. اگر این حالت در وجود هر شخص شکل گرفت دیگر پاسخ دادن به این سؤال چندان مشکل نیست که اگر در عالم تصوّر و خیال هر یک از ما به جای آنها میبودیم و امکان هر اقدامی را داشتیم، چه میکردیم؟ آیا برای اصلاح جامعه و داشتن ایرانی آباد، راههای بهتر و منطقیتری وجود دارد و یا باز هم به اشتباه همانند میرزا رضا کرمانی فکر میکنیم که با قطع درختی فسادها از بین خواهد رفت؟ به امید روزی که با توسعهی مطالعه و آگاهی از عملکرد دیگران و تاریخ عبرت گیریم و با جهانبینی متفاوت، ایرانی شاداب برای خود و آیندگان داشته باشیم.
در پایان از استاد محمّد مستقیمی(راهی) همشهری فرهیخته و شاعر محترم که در زمینه گردآوری و تنظیم و ویرایش، و آقایان دکترعلی اصغر صادقیان که علاوه بر طبابت در زمینهی تاریخ و ادبیّات مطالعاتی گسترده دارند و پرویز قوامزاده که در امور فنی و نگارش و بازخوانی مطالب همکاری بیشائبه داشتهاند تشکّر میکنم.
علی جلالپور
اصفهان، مرداد 1394