پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

واکنش روحانیون در زمان تهاجم مغول

 

واکنش روحانیون در زمان تهاجم مغول

 

در ورای عقاید مذهبی مغولان و یا سرزمین‌هایی که در معرض تهاجم آنان قرار گرفت در سرعت پیروزی‌هایشان نقش مذهب و اختلافات داخلی و شدتِ رفتارِ رقبا نسبت به حذف یک دیگر از صحنه‌ی سیاسی قابل انکار نیست. این نقش در تحولات سیاسی و اجتماعی بشر سابقه‌ای طولانی و زیانبار داشته و از نتایج مثبت آن که در جهت حفظ منافع مردم باشد چیزی قابل درک و مشاهده نیست و تنها آمال و اهداف قدرت طلبان را پوشش داده است. با کمی تفکر و تعمق به تأثیر شگرف این عقاید در هر مرحله از تاریخ می‌توان پی برد. عصر مغول نیز سرشار از این نمونه‌ها می‌باشد که زمینه را برای جهانگشایی و تسلط آنان فراهم ساخته است. تأثیر این عقاید تنها شامل سرزمین ایران و یا حوزه‌های اسلامی نمی‌باشد، بلکه اروپا و دیگر نواحی جهان نیز درگیر این مسائل بوده‌ و از کشتار و نابودی رقیبان خود جام مستی نوشیده‌اند. جای بسی شگفتی است مردمی که بزرگترین صدمات را به دلیل پراکندگی خود از مغولان دیده‌اند، باز هم دست از تنش‌های سیاسی و دینی خود برنداشته و برای نابودی همنوعان خود و تنها به خاطر اختلافات فکری از دشمنی خطرناک استمداد طلبیده‌اند. در این میان که آژیر خطر در بالای سر همه به صدا درآمده بود همواره بر شعله‌ور شدن آتش دمیده‌اند. مسلمانان از کشته شدن مسیحیان و همچنین مسیحیان از کشته شدن مسلمانان شادی می‌کردند، در صورتی که چنگیزخان و ایلخانان مغول تنها به زمامداری خود فکر می‌کردند و تفکر مسیحی و مسلمان و یهودی و زردشتی برای آن‌ها تفاوتی نداشت. در این مانور و شطرنج سیاسی بعضی از حاکمان مغول به مصلحت یا انگیزه‌ی شخصی توجه بیشتری به یکی از ادیان نشان می‌دادند و گاهی نیز در اثر شدت تضادهای مذهبی به همان قوانین یاسایی خود باز می‌گشتند. به عنوان نمونه به اختلافات حنفی و شافعیان می‌توان اشاره کرد. «جدال حنفی و شافعی به جایی رسید که در نشستی در حضور اولجایتو که به شافعیان گرائیده بود پیشوایان هر دو کیش عرض فضایح مذاهب دیگر کردند و رسوایی‌ها به بار آوردند. سلطان از سرِ خشم برخاست و به وثاق رفت. قتلغ‌شاه با دیگر امیران گفت که این چه کار بود که ما کردیم و یاسای چنگیزخان و دین پدران خود بگذاشتیم و به دین این‌ها روآوردیم که به چندین قسم منقسم است و این رسوایی میان ایشان قائم. ما به دین اسلاف خود می‌رویم و میان امیران و خواتین و اصحاب اردو این خبر شایع شد، متنفّر شدند و هر که را از اصحاب عمایم می‌دیدند طنز و افسوس آغاز می‌کردند. هم در آن ایام سلطان در کوشکی که غازان ساخته بود به عشرت مشغول شد. شب رعد و برق و بارانی عظیم بود و چند کس از نزدیکان سلطان به صاعقه بمردند و سلطان از آن حالت مستشعر گشت و بر فور کوچ فرمود بر عزیمت سلطانیه، و بعضی از امیران عرضه داشتند که به موجب قواعد مغول و یاسای چنگیزخان بر آتش می‌باید گذشت. بخشیان را که صاحب این فن بودند حاضر کردند. آن‌ها گفتند که این واقعه از شومی مسلمانی است. اگر پادشاه تَرک آن گیرد از آتش گذشتن مُنجح (موفق و کامروا) آید و در مدت سه ماه در فتور و تذبذب می‌بودند.‌ درباره‌ی این اختلافات کسروی با تعجب می‌نویسد که چرا مردم بغداد و دیگر شهرها در آن روزگار از مواعظ ابن جوزی‌ها به هیجان می‌آمده و می‌گریسته‌اند، ولی به یاری برادران مسلمان ماوراءالنهری و خراسانی خود نرفته‌اند یا چرا خلیفه‌ی عباسی گنجینه‌های خود را بیرون نریخته و به پرورش سرباز و ساختن سلاح نپرداخته ‌است. در این مورد همان طور که خود او نیز اشاره کرده است می‌توان گفت: در زیرِ ظاهرِ آراسته‌ی کشورها گرایش‌های خطرناکی ریشه دوانیده بوده است. گرایش به زهد و صوفیگری و بی پروایی به آبادی جهان، گرایش به جنگ هفتاد و دو ملت، گرایش به پذیرفتن باورهای سخیف، بی اعتنایی به سرنوشت جامعه و کشور، فردگرایی افراط آمیز و انتظار داشتنِ حادثه‌ای بزرگ و ویرانگر، هرچند این حادثه چون سیل از سرِ همه بگذرد و به خُرد و کلان رحم نکند. سوء سیاست خلیفه عباسی و شهریاران و دارندگان فرقه‌ها نیز از همین گرایش‌ها برمی‌خاسته است. ناصر خلیفه خشنود بود که چنگیز به ایران بیاید و دمار از روزگار خوارزمشاه و در واقع مردم ایران درآورد، ابن علقمی پروای آن نداشت که با فتح بغداد چندین هزار نفر جان خود را از دست بدهند، مسیحیان غم آن نمی‌خوردند که مغولان به حکومت جبّارانه‌ی خود ادامه دهند، صوفیان شادی می‌کردند که خراسانِ مسکین، انتقام بی ادبی خوارزمشاه را به بهاءالدین ولد پس می‌دهد. سعدی درباره ویرانی خراسان بزرگ خاموش بود، ولی برای کشته شدن مستعصم سوگچامه می‌ساخت. مولوی ویران کردن بغداد از سوی مغول را «داد» می‌شمرد. غافل از این که آن‌ها روزی به قونیه نیز خواهند آمد و زمانی که دیگر او زنده نیست به کشتار مردم خواهند پرداخت و حتی حامی عزیز او معین‌الدین پروانه را نیز خواهند کشت.»[1]

البته این اختلافات و حیله و نیرنگ‌ها دارای سابقه‌ای بس طولانی بود و مغولان نیز حداکثر بهره‌برداری را داشتند. در این جا یک حقیقت تاریخی را نمی‌توان انکار کرد که تمام گروه‌هایی که شمشیر مغول را بر سر مردم آوردند طولی نکشید که خودشان نیز زیر همان شمشیر گردن نهادند و یکی بعد از دیگری به دست همان مغولان قربانی شدند. در این مورد به نقش صوفیان و مانویانی اشاره می‌گردد که روح دلسردی و دلمردگی را در جامعه رواج می‌دادند. «در تلقی برخی مورخان و تحلیل‌گران، صوفیان در رویداد هولناک مغول مورد اتهام هستند. از جمله‌ی این محققان، احمد کسروی است. او صوفیان را القاء به اندیشه‌های زهرآلود و آموزش‌های گمراه کننده‌ای می‌کند که به تعبیر او بی دردی و سستی و بی‌رگی را در میان مردم رواج داد و روح دفاع و خیزش و وحدت را در بلای عظیم مغول از آنان گرفت. او پس از بی‌خردی‌های محمد خوارزمشاه و پستی‌ها و نیرنگبازی‌های خلیفه‌ی عباسی و دیگر بزرگان ایران در کشیدن پای مغول به ایران می‌نویسد: هنگامی که مغولان در ماوراءالنهر آن قصابی‌ها را می‌کردند چگونه ایرانیان با مسلمانان دیگرِ جاها به تکان درنیامدند؟ ایران آن روز بزرگتر از این و مردم در شهرها و آبادی‌ها انبوه‌تر می‌بودند و از آن سو ایرانیان پشتگرمی به مسلمانان عراق و سوریا و مصر می‌داشتند. چنین توده‌ی بزرگی چه شده که بدان‌سان زبونی و ناتوانی از خود نموده‌اند؟ هنگامی که مغولان به ایران آمدند از دیرباز در این کشور گفتگوی کشورداری و جنگ و مردانگی از میان برخاسته و از یادها رفته و یک رشته گفتگوهای دیگر از بی ارجی جهان و بدی جنگ و بیهوده بودن کوشش به جای آن‌ها نشسته بود. صوفیان و خراباتیان و باطنیان همه‌ی مردمی نمی‌بودند، لیکن بدآموزی ایشان به همه‌ی دل‌ها راه یافته بود. آن چه را که کسروی بدان اشاره می‌کند، البته از حدود سه قرن پیش از حمله‌ی مغول آغاز شده بود و در این زمان رواج و گسترش روزافزونی یافته و آثار تربیتی خود را در مزاج بیشتر مردم برجای گذاشته بود. ابن جبیر که در سال 578ه از اندلس به مصر و مکه و عراق و سوریه و دیگر جاها رفته در سفرنامه‌ی خود می‌نویسد در همه‌ی این سرزمین‌ها: صوفیان فراوان می‌بوده‌اند و با آسودگی و خوشی روزگار می‌گزاده‌اند. در همه جا بدآموزی صوفیان بازاری شده و درویشی و پارسایی و چشم‌پوشی از جهان، عنوان نیکی یافته بوده. در همه جا واعظان مردم را به گریستن وا می‌داشته‌ند. در بغداد ابن جوزی بزرگترین واعظِ آن جا شعرهای صوفیانه می‌خوانده و مردم را می‌گریانیده و در هر بار کسان بسیاری را به سر تراشیدن و درویشی و پارسایی گزیدن وا می‌داشته است. بدین ترتیب به نظر کسروی، صوفیان و خراباتیان مایه‌ی تباهی مردم بی‌شماری گردیده‌اند. آن‌ها دوست می‌داشته‌اند که بنشینند و از جهان و زندگانی نکوهش کنند و مردم را دلسرد گردانیده به تنبلی و پستی بکشانند. از جنگ و مردانگی بد گویند و خانقاه نشینی و ریاضت را که به گمان خودشان مجادله با نفس می‌شمردند، جهاد اکبر بخوانند. تا جایی که مرشد بزرگ آن‌ها نجم‌الدین رازی، معروف به دایه در برابر مغولان زن و فرزند خود رها کرده و فرار اختیار کند. این محقق، باطنی‌گری و صوفیگری و خراباتیگری را زالوهایی معرفی می‌کند که به کالبد توده‌ی کشور چسبیدند و خون آن را مکیدند و همه‌ی نیرویش را گرفتند و آن را دستگاهی پوچ گردانیدند و پستی اندیشه‌شان تا جایی بوده که چنگیز را برانگیخته‌ی خدا معرفی کرده‌اند و وی را می‌ستوده‌اند.»[2]

با توجه به مواردی که ذکر گردید ایران و بخش اعظمی از جهان آن روز گرفتار بلای ویرانگر مغول شد که در اثر سهل‌انگاری جان بسیاری از انسان‌ها و اندوخته‌های اجتماعی به باد فنا رفت. می‌دانیم که «از زمان تهاجم چنگیز به ایران جریان اسلام به دلیل تخریب مساجد و سوزاندن کتب و کتابخانه‌ها و تعطیل کلیّه‌ی مدارس و مساجد با قتل و فرار و جا به جا شدن روحانیان به کلی متوقف شد. در طول تاریخ هیچ گاه اسلام تا بدین حد مورد مخاطره قرار نگرفته بود. به غیر از آثارِ پایدارِ این تهاجم به نمونه‌ای از رفتار آغازین مغولان اشاره می‌گردد. سرانجام بخارا پس از گریختن فرمانده‌ی خوارزمی و پس از مقاومت دلیرانه‌‌ی خود مردم در سال 617 هجری با سختی فراوان فتح شد. سپس چنگیزخان همراه فرزند کوچکش تولوی که در این جنگ همراه پدر بود به میان شهر رفتند و به مسجد جامع که از ابنیه‌ی عالی و مهم منطقه بود وارد شدند. چنگیز و تولوی در حالی که سوار بر اسب بودند تا کنار منبر پیش رفتند. ابتدا تولی از اسب به زیر آمد و از پله‌های منبر بالا رفت و پرسید سرای سلطان است؟ گفتند: خانه‌ی یزدان است. آن گاه چنگیز نیز از اسب پیاده شد و دو سه پله از منبر بالا رفت و دستور غارت مسجد را صادر کرد. صندوق‌های قرآن را به میان صحن آوردند و قرآن‌ها را زیر دست و پا انداختند و پاره پاره کردند و به جای آن صندوق‌ها را از علوفه پُر کردند و آخور اسبان ساختند. سپس شروع به باده نوشی کردند و مطربان شهر را خبر کردند تا ساز و آواز سر دهند. مغولان بر اصول غنای خویش آواز خواندند، رقصیدند و قهقهه سردادند. ائمه و مشایخ و سادات و علما و مجتهدان عصر بر طویله‌ی آخور سالاران به محافظت ستوران قیام نموده و امتثال حکم آن قوم را التزام کردند. پس از سپری شدن یکی دو ساعت چنگیز از مسجد خارج شد. آن گاه حاضرین شروع به جمع آوری اوراق لگدکوب شده‌ی قرآن کردند. چنگیز پس از بیرون آمدن از مسجد، از شهر خارج شد و به مصلّا رفت و مردم را گرد آورد و بر منبر رفت و خطاب به آنان کارهای خلاف سلطان محمد و علت تهاجم خود را به تفصیل برشمرد و مترجمی ایستاده بود و گفته‌های او را به فارسی ترجمه می‌کرد: ای قوم بدانید که شما گناهان بزرگ را، بزرگان شما کرده‌اند. از من بپرسید که این سخن به چه دلیل می‌گویم؟ سبب آن که من عذاب خدایم. اگر شما گناهان بزرگ نکردی خدای چون من عذابی را به سر شما نفرستادی.

چنین گفت کای قوم خشم خدا              فرستاد ما را   به سوی شما

شما با سپاهان به  کردار  بد               کشیدید خشم خدا سوی خود

این گفتار که در روایات همه‌ی متون منقول است نمودار حقیقتی گویاست. کمال‌الدین اسماعیل شاعر معروف اصفهانی که در آن هنگام به دلیل رونق فرهنگی شرق در خوارزم می‌زیست و به دنبال تهاجم مغول خانه‌اش ویران و خود فراری شد در توصیف این حالت قصیده‌ای طولانی و پر معنی دارد که چند بیت آن را برای نمونه نقل می‌کنیم:

مساجد  شده  خندق    پارگین              منابر   شده   هیزم     شوربا

سگِ مرده افتاد  در  موضعی             که  بُد  جای   پیشانی    اولیا

چو اوتاد در سجده افتاده سقف             چو  ابدال  گشته  ستونها دوتا

امامان    چو   قندیل    آویخته            چو  سجاده   افکنده  محرابها

نه‌برطفل رحمت نه‌از پیر شرم            نه‌آزرم خلق و نه‌ترس از خدا

به  صفّ خران  وه که آراسته             مساجد   که  بُد   خانه‌ی اتقیا

در این جا یک سؤال عمده پیش می‌آید و آن این که نقش روحانیان در این میان چه بوده است؟ به هنگام غور در این مسأله مشاهده می‌کنیم که از ابتدای تهاجم مغول به طور کلی روحانیان دو روش متضاد را در پیش گرفتند: (1) گروهی که از خوارزمشاهیان دلگیر بودند و از دستگاه خلافت پشتیبانی می‌کردند اکنون که پایه‌های حکومت را سست و لرزان می‌دیدند در صدد برآمدند که با حربه‌ی مغول از شرّ وجود خوارزمشاهیان خلاص شوند. چنان که سیاست عباسیان نیز چنین بود؛ بی آن که در آثار و عواقب آن کار را از قبل مطالعه و مداقه‌ای کرده باشند. به این گروه دو دسته دیگر را نیز باید اضافه کرد. یکی کسانی که از موقع استفاده کرده، خواستند با کمک دشمن در صدد نابودی رقیبان و یا سایر فِرق برآیند چنان که قتل عام حنفیان ری به فرمان جبه، سردار چنگیزخان به تحریک شافعیان آن شهر بوده است و یا شیعیان شهر نیشابور که پیشی گرفتند و دروازه‌ها را گشودند تا سنیّان لگدکوب سم ستوران مهاجمین شوند. دسته‌ی دوم فرصت طلبانی بودند که اکنون که باد را بر بیرق خصم در اهتزاز می‌دیدند از در دوستی با مغولان درآمدند و جانب آنان را گرفتند. شیخ نجم‌الدین دایه از شیوخ و عرفای بزرگ زمان که در خوارزم می‌زیست و پس از ویرانی آن ایالت به خراسان و سپس به عراق گریخت، درباره خصلت گرایش به جانب قدرت این گروه و دورویی اینان گفته است تا این ضعیف در بلاد جهان شرق و غرب، قریب سی سال است تا می‌گردد هیچ قاضی نیافت که از این آفت {جانب زور را گرفتن} مبرّا و مصون بود. الّا ماشاأالله. ولی همین گروه اول روحانیان پس از تسلط مغول و ایجاد حکومت‌های محلی، به فتنّه و فساد و تحریکات بر ضد مغولان برخاستند و موجب عدم اعتماد فاتحان نسبت به اسلام و مسلمین شدند. با در نظر گرفتن خوی و خصلت مغولان که دروغ و دورویی را از جمله مذموم‌ترین خصایل می‌شمردند، می‌توان بهتر به اهمیت موضوع پی برد. مشاهده‌ی این نوع دو رنگی‌ها و اعمال به تدریج آن چنان در چنگیز تأثیر گذاشت که عاقبت معتقد شدند اگرچه ملت و دین اسلام اختتام ملک و ادیان است، اما مسلمانان بدترین امّت و نازل‌ترین قومند. سرانجام مغولان به این نتیجه رسیدند که شما تازیکانید. چنان کنید و دروغ گویید. مغل اگر هزار جان در سر آن شود کشتن اختیار کنند و دروغ نگویند که دروغ گفتن کارتان باشد. یعنی تازیکان. از این چیزهاست که خدای تعالی بلای ما بر شما فرستاده است.

ولو تصور کنیم که تنها این دسته از روحانیان سبب ایجاد چنین تصوری در نزد مغولان نشده باشند، باری باید سهم عمده‌ای را از آنان دانست، زیرا همواره طرف مباحثه‌ی خان این‌ها بودند و اینان بودند که قرآن بر سرِ دست از دروازه‌ی بسته‌ی شهرها بیرون می‌آمدند و طلب امان و عفو می‌کردند و سپس بار دیگر شهر به شورش واداشته می‌شد و عهدشکنی می‌گردید و مغولان را با بازگشودن آن‌ها وا می‌داشت. (2) گروهی از روحانیان اعتقاد داشتند که در هر صورت نباید دشمن را راه داد و نه تنها مردم را تشویق به جنگ می‌کردند، بلکه خود با ایمان راسخ لباس رزم می‌پوشیدند، سلاح به دست می‌گرفتند و در صف مقدم تا آخرین نفس می‌جنگیدند و کشته می‌شدند. شیخ نجم‌الدین کبری عارف مشهور قرن و رئیس کبراویه از آن جمله بود. به هنگام محاصره‌ی شهر جرجانیه به توسط جوجی (مهمان نورسیده)، فرزند ارشد خان، چون مغولان می‌دانستند وی ساکن شهر است دستور دادند شیخ با خانواده‌اش خارج شوند تا پس از صدور فرمان قتل عام گزندی به آنان نرسد. شیخ نه تنها این دعوت را نپذیرفت، بلکه خود لباده‌ی پشمینه را کنار گذاشت و لباس رزم پوشید و به همراه مردم شهر آن قدر جنگید تا کشته شد. در بخارا فقیه عالیقدر امام رکن‌الدین امام‌زاده و فرزندش و بدرالدین خان قاضی شهر به همین ترتیب همراه با سایر مردم تا آخرین نفس جنگیدند و به قتل رسیدند. در همدان فقیه‌ی شهر در عرصه نبرد با دشمن جان داد. آن چه برشمرده شد اقدام‌های پراکنده بود و دردی را دوا نمی‌کرد. حق می‌بود که از جانب روحانیان چاره‌ای کلی و عمومی اندیشیده می‌شد. اگر آنان در هر شهر پس از نا امیدی از دستگاه خلافت و مشاهده‌ی ناتوانی حکومت می‌توانستند در میان خود اتحادی پدید آورند و دست به یک اقدام مشترک و همگانی بزنند شاید راهی برای مقابله با مغولان جسته می‌شد، ولی گرفتاری آن بود که اختلاف بین فرق از یک طرف و بین رؤسای روحانی هر فرقه از طرف دیگر چنان بزرگ بود که وجود چنین اتحادی امکان نداشت. به درستی مشخص نیست که خلیفه‌ی منتخب سلطان محمد خوارزمشاه در این زمان کجا بوده است تا فتوایی صادر کند؟ ابن اثیر فریاد بر می‌آورد: خدا یار و یاور اسلام و مسلمانان باشد، زیرا هیچ کس نیست که یار و یاور مسلمانان باشد و از اسلام نگهداری و پشتیبانی کند. تخریب و تعطیل مساجد و مدارس و مکان‌های مقدس چون مشهد حضرت رضا (ع) که به منزله ی پایگاه‌های معنوی مسلمانان بود و قتل امامان و شیخ‌الاسلامان و عرفا و یا فرار و در به دری ایشان و عدم اتفاق میان باقیماندگان که در هر حال برای مردم بی نوا تکیه‌گاهی بودند در تضعیف روحیه و شکست مردم تأثیر به سزایی داشت.

در همین دوره نخستین جنگ‌ها و به محض استقرار حکومت و پادگان‌های مغولی در هر یک از شهرهای فتح شده به قول نَسَوی قوانین اسلام خللی تمام پذیرفت، در نتیجه مردم مجبور شدند تا حدودی بسیار تابع قوانین یاسا شوند. یاسا در برابر قرآن قرار گرفته بود. مسلمانان از جهت ذبح اسلامی حیوانات در زحمت بسیار افتادند، زیرا نحوه‌ی آن با نحوه‌ی مغولی تفاوت داشت. از جهت شستشو و طهارت با آب مشکلاتی بر ایشان پیش آمد زیرا چنان که در پیش اشاره شد مغولان آب را مقدس می‌شمردند و آلوده کردن آن را گناه می‌دانستند از جمله هر که در آب کوچک یا بزرگ برود، هر که برکنار آب روی شوید و آب روی شسته دوباره در آب بریزد او را بکشند و هر گناه کمتر از این، عقوبت او سه چوب و یا پنج و یا ده چوب، اما به شرط این که او را لخت کنند و محکم بزنند. مسلمانان طبیعتاً معذّب بودند که می‌بایست بروند و در برابر مغول‌های ملحد سجده کنند و در خدمت آنان باشند. این را نوعی بت پرستی می‌دانستند ولی چاره‌ای نبود. آنان غالب بودند و اینان مغلوب. حکم شده بود که به جای کلاه معمول و عمامه، کلاه مغولی بر سر گذارند و مسلمانان از این کار عار داشتند. سعدی در این بیت اشاره به همین معنی دارد:

حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست      درویش صفت باش و کلاه تتری دار

نتیجه آن که از همان ابتدا مسلمانان که خود را در فشار و تنگنای سختی می‌دیدند در صدد یافتن «کلاه شرعی» برآمدند و بر آن شدند تا در برابر، راهی برای مشروع کردن نا مشروع بجویند. در کتاب فیه مافیه مولانا فتوایی در این باره می‌بینیم: مغولان مال‌ها را می‌ستاندند و ایشان نیز گاه‌گاهی مال‌ها می‌بخشند. تکلیف چیست؟ فرمود: هرچه مغول بستاند همچنان است که در قبضه و خزینه‌ی حق درآمد است، همچنان که از دریا کوزه یا خمی را پُر کنی و بیرون آری، آن مِلک تو گردد. مادام که در کوزه و یا خم است کس را در آن تصرّف نرسد. هر که از آن خم ببرد بی اذن تو غاصب است. اما باز چون به دریا ریخته شود بر جمله حلال گردد و از ملک تو بیرون آید. پس مال ما بر ایشان حرام است و مال ایشان بر ما حلال. این تازه اول کار بود و هنوز مغولان در سراسر ایران و به طور کامل مستقر نشده بودند و کلیّه احکام یاسا در شهرها جاری نشده بود. بعدها کار از این هم سخت‌تر شد و اسلام و مسلمانی به روز بدی افتاد.»[3]


 



[1] - هجوم اردوی مغول به ایران، نوشته عبدالعلی دستغیب، نشر علم، 1367، صص 372 و 373

[2] - خواجه نصیرالدین طوسی، احمد پناهی سمنانی، نشر ندا، 1376، صص 34 و 35

[3] - دین و دولت در ایران عهد مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی (اسلامی ندوشن)، جلد اول، مرکز نشر دانشگاهی تهران، چاپ اول 1367، برگزیده از صفحات 123 تا 129

4 - گذری بر تاریخ مغول، علی جلال‌پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد