پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

آزاد اندیشی مذهبی مغولان

آزاد اندیشی مذهبی مغولان

 

در تاریخ بعد از اسلام مبحث آزاد اندیشی مغولان نسبت به مذهب یک واقعیت استثنایی و تکرار ناشدنی بود. درباره علت این دیدگاهِ مغولان و یا این که مذهبی بوده‌اند یا خیر عقاید متفاوت از سوی مورخان ابراز شده است، اما نسبت به ادیان دیگر تعصبی نداشته‌اند. مغولان از جانب مسلمانان همیشه به عنوان کفّار محسوب می‌شدند و پیامد مبارزه با آنان لقب غازی جهادگر را برای سلاطین ایران و خلفای عباسی به دنبال داشته است. بعد از حملات مغول استمرار این دیدگاه مذهبی و اختلافات ناشی از آن هیچ گاه جایگاه خود را در متن روایت جنگ‌ها از دست نداده است، اما چنین واکنشی از سوی مغولان در حمله به نواحی مسلمان نشین یا غیره دیده نمی‌شود. «پادشاهان مغول از زمان چنگیزخان تا اواخر حکومت ایلخانان ایران هیچ وقت به فکر تحمیل مذهب و عقیده‌ی خاصی به مردم ممالک مفتوحه برنیامدند. خود چنگیزخان هنگامی که از کشته شدن رعایا و سفرای خود در ایران سخت غضبناک و عزم حمله به ایران و گرفتن انتقام از خوارزمشاهیان بود در موقع تسخیر ترکستان شرقی و گرفتن خُتن و کاشغر و دست یافتن به مردم آن سامان و مسلمین آن سرزمین‌ها نه تنها خشونت و بیدادی نشان نداد، بلکه فرمان داد آزادی مذهب به مردم داده شود و فشار و تحمیل دوره‌ی حکومت کوچلک خان و اعوان او خاتمه یابد. پس از ورود به ایران و شروع به فتح و گشودن شهرها نیز بین آن همه خونریزی و کشتار و جنایت و هدم و تخریب اثری از سیاست تحمیل مذهبی و بازداشتن مردم از دین و عقیده‌ی خود مشهود نیست. در دوره ایلخانان در عهد آباقا و ارغون فشارهایی به مسلمین وارد شد و ستم‌هایی رفت، ولی عجیب این است که در اغلب این وقایع دست وزرای ایرانی در کار بود و جاه‌طلبان خبیثی نظیر سعدالدوله‌ی یهود مسؤول واقعی آن حوادث و محرک ایلخانان بودند. البته در مورد این سختگیری‌ها تأثیر تبلیغات و تشبثات مسیحیان و سعی دربارهای اروپا را در جلب دوستی و همکاری ایلخانان ایران بر ضد مسلمین نباید فراموش کرد.»[1]

نتایج این بینش مغولان و به خصوص بعد از فروپاشی حکومت عباسیان باعث به وجود آمدن آرامشی کوتاه برای تمام پیروان مذهبی از قیود خراج و جزیه از سوی حاکمان و متعصبان گردید و تنها محکوم به ظلم مغولان شدند.[2] اصولاً قتل عام‌های مغولان را نمی‌توان به خاطر اشاعه‌ی مذهبشان ارتباط داد، زیرا «هیچ آرمان مذهبی در کار نبوده تا از حقایق مذهب شمنی در مقابل سایر اعتقادها دفاع کند و هیچ جبرگرایی برتری نژادی هم در کار نبوده که مخالفان منفور را ریشه‌کن کند یا سرزمین‌های ضروری در آسیای مرکزی فتح شوند. تنها مسأله‌ی مبرم فتح و چیرگی بوده، چون به هر دلیل مبهمی، این کارِ سرنوشت او و مسؤولیتی بود که خدا به چنگیز محول کرده بوده است. تخریب که یک موضوع راه‌بردی بوده است، گاهی اوقات یک مسأله شخصی می‌شد. یعنی وقتی رهبر یا شهری تخّلف خاصی می‌کرده است، امّا در غالب اوقات کاملاً غیر شخصی بوده و صرفاً زائیده‌ی حس نیرومندِ برتری طلبی نه بر یک گروه، بلکه بر همه بوده است. نژادپرستی گزینشی است و مغولان قطعاً نژادپرست نبودند. هیچ هدف دیگری، و مرگ و تخریب هم جزء جدایی ناپذیر آن فتح بودند. هر پیروزی‌ای که به دست می‌آمد خوب بود و هرچه که آن را به تأخیر می‌انداخت بد بود، به همین سادگی.»[3]

درباره‌ی سیر تکوین این دیدگاه و عدم تعصب مذهبی در نزد مغولان آمده است که «مغولان پس از هجوم به سرزمین‌های دیگر معمولاً هیچ آیین و اندیشه‌ای را تبلیغ یا تحمیل نمی‌کردند از این رو بوداییان و مسیحیان و مسلمانان آزاد بوده‌اند به راه خود باشند و فراتر از آن آیین خود را برای فرمانروایان جدید و خاندان و خویشانشان نیز تبلیغ کنند. البته این رویکرد وقتی حاکمان مغول دین خاصی را می‌پذیرفته‌اند تا اندازه‌ای تغییر می‌کرده است، چرا که آن دین از سوی حاکمیت تأیید می‌گرفته و در نتیجه گسترش پیدا می‌کرده است و گاهی حتی خود حاکم نیز بر آن می‌شده آیین رسمی و همگانی اعلام کند. این اعلام رسمی محدودیت‌هایی برای ادیان دیگر ایجاد می‌کرده و در چنین مواقعی روا داری یا تساهل درباره سایر ادیان بی معنا می‌شده است؛ برای درک بهتر این موضوع توجه به کنش اولجایتو، سلطان تازه مسلمان مغول ضرورت دارد. او برای مسیحیان و یهودیان جزیه یا مالیات سرانه‌ی مذهبی برقرار کرد و آن‌ها را وادار کرد برای متمایز شدن از مسلمانان لباس مشخصی بر تن کنند. در همین داده‌ی تاریخی مختصر چند نشانه وجود دارد که فضای رعب‌انگیز روزگار اولجایتو را در تعامل با ادیانی جز اسلام بازنمایی می‌کند: ستاندن جزیه و مالیات از اقلیت‌ها و متمایز ساختن آن‌ها که بار بی حرمتی انسانی در آن هیچ نشانی از روزگار حاکمیت سلطانی اهل تسامح ندارد. در مورد بروز این تفکر آزاد اندیشی در نزد مغولان آمده است اولین چیزی که درباره گرایش‌های دینی و اعتقادی مغولان می‌توان گفت آن است که مغولان بسیار آزاد بوده‌اند. این آزادی که شاید بازتاب زندگی در دشت و بیشه بود باعث شد که آنان هیچ مقاومتی برای حفظ آیین نیاکان خود نداشته باشند و در نتیجه بسیار زود در ایران و اردوی زرین به اسلام پیوستند و در چین نیز نوع تبتی بودیسم را پذیرفتند. این آزاد اندیشی البته گاه به شکلی دیگر هم تفسیر شده است، چنان که نوشته‌اند مغولان پیروان فرقه‌ها و ادیان را در ممالکِ تحت فرمان خود آزاد می‌گذاشتند تا به آیین خود باشند و هر کدام به رسم آیین خویش برای خان دعا کنند. گویی به این ترتیب جان و مال و شجره‌ی خان مغول با تضمین بیشتری از سوی خدایانی بیشتر از بلا مصون می‌مانده است. گویی در خیال مغولان خدای هر آیینی با خدای آیین دیگر فرق می‌کرده است و سرکوب یک آیین به معنای مرگ یک خدا از میان خدایان بی شمار بوده است. در این مجال بررسی ویژگی‌های خدای مورد پرستش مغولان ضروری است. دیگر نکته‌ی قابل تأمل در این خداشناسی، نمادها و نشانه‌هایی است که معرّف خدای مغولان است. روشن است که ترسیم چشم‌اندازی روشن از آیین و باورهای اعتقادی شمنیسم، آن چنان که در سده‌های پیش در میان قوم مغول حاکم بوده دشوار و تقریباً ناشدنی است، چرا که داده‌های مکتوب ما از این دوره زمانی بسیار اندک است و آن چه محققان بزرگی نظیر میرچا الیاده نیز درباره شمنیسم گردآوری کرده‌اند بسیار گسترده و اغلب معطوف به داده‌هایی است که از حیات شمنیسم در جهان معاصر جمع آوری و مدون شده است. اما از آن جا که تغییر در سنت‌های شمنیسم بدوی بسیار کند و بطئی انجام می‌شود، می‌توان همین داده‌ها را به جامعه‌ی مغولی روزگاران کهن هم تسری داد.»[4]

طبق قوانین یاسای چنگیزخان تعصب مذهبی در بین مغولان جایگاهی نداشت. از آن جا که در اواخر دوره ایلخانان تحولات سیاسی در حالت تغییر بود و آنان نیز تا حدودی عقاید اجدادی خود را در مقابل ادیانی چون اسلام و مسیحیت از دست داده و دچار سردرگمی شده بودند در مناظرات مذهبی شرکت می‌کردند و گاه شدت اختلافات چنان بود که از گرایش خود نسبت به تغییر مذهب پشیمان یا کاسته می‌شد. بنابراین در سرکوبی و نارضایتی مردم نمی‌توان تفاوتی بین رفتار مغولان و درگیری‌های فرقه‌ای قائل بود. چنگیزخان از همان ابتدا مواظب بود که میان اقوام متبوع خود اختلاف اعتقادی شکل نگیرد، زیرا وی نیز به خداوند یکتا ایمان داشت و در اولین فصل یاساها بر این نکته تأکید شده بود که همه‌ی مردمان را فرمان می‌دهیم که به خدای یکتا خالق آسمان و زمین ایمان داشته باشند. او قاسم مطلق توانگر و درویش است و به اراده‌ی خود زندگی می‌بخشد، مرگ می‌فرستد، فرمانش مطلقاً بر همه چیز روان است. با این حال باید یادآوری کرد که چنگیزخان در میان شمن‌ها بزرگ شده بود و به طور کلی نسبت به فِرق مختلف با نظر اغماض نگاه می‌کرد. مغولان پس از تسلط بر کشورهای مسلمان قوانین خاص خود را اجرا می‌کردند و کاری به مسائل شرعی مسلمانان نداشتند. با توجه به این وضعیت هرچند مسلمانان آنان را کافر می‌دانستند، ولی چاره‌ای جز صبر و تحمل نداشتند و با توجیهات مذهبی به دنبال آرامش روحی بوده‌اند. «بعضی تهاجم مغولان را قضای الهی و نشانه‌ای از نزدیکی پایان جهان و فرا رسیدن آخرت می‌پنداشتند و پاره‌ای این بلا و مصیبت را دلیل غضب خداوندی می‌شمردند که به سبب افراط بی اعتنایی مردم به حدود شریعت و عدم رعایت سنت و اعراض از فرائض و سنن آسمانی بر سر آن‌ها فرود آمده است. سنی مذهبانی که سال‌ها از ترس و وحشت اسماعیلیه خواب راحت نداشتند از بین رفتن این «فرقه‌ی منفور» و انتشار توسعه‌ی دین اسلام و گرویدن بسیاری از رهبران مغول را بدان مذهب خواست خداوند و از مزایای ایجاد امپراتوری این صحرانشینان می‌خواندند و بالاخره شیعیان که سال‌ها مورد اذیّت و آزار سنّیان قرار می‌گرفتند از بین رفتن خلافت بغداد و رهایی خود را از حاکمیت سنی مذهبان را فوزی عظیم می‌دانستند.»[5]

به طور کلی مغولان را نمی‌توان اقوامی بی دین دانست، زیرا دیدگاه و نوع نگرش ما به مذهب و خدای یگانه با آن‌ها متفاوت بوده است. نیایش و رفتار چنگیز در مواقع بروز مشکلات و درخواست یاری از سوی خدای آسمان و به رسمیت شناختن وی از سوی خداوند توسط شمن بزرگ بیانگر نوعی از اعتقادات آن‌ها به جهان هستی می‌باشد. تأیید و تأکید بر پایداری تفکر شمنی از سوی مردم و حاکمان مغول در یاسا و اطاعت از این قوانین از سوی سربازان نوعی جهاد برای مأموریت الهی محسوب می‌شد که بعد از تصرف سرزمین‌های دیگر، بیشتر جنبه‌ی سیاسی یافت. در این حالت اگر از سوی اغلب حاکمان مغول رفتاری بر خلاف قوانین یاسا و یا اظهار بی تفاوتی و تمایل نسبت به ادیان دیگر دیده می‌شود به خاطر مقابله با دشمنی مشترک بوده و این موارد را نمی‌توان به آزاداندیشی و تسامح آنان نسبت به ادیان تلقی کرد. یکی از دلایل گرایش اولجایتو نسبت به تشیع جالب است. یکی از افراد با نفوذ فرمانده امیر طرمطازِ قدرتمند مغول بود که تشیع را پذیرفته بود. روزی امیر طرمطاز به اولجایتو گفت: « که صلاح در آن است که به فرقه‌ی شیعه بگرود. سلطان پرسید که شیعه کدام است؟ او پاسخ داد: آن که به رفض مشهور است. سلطان بانگ بر وی زد و گفت ای بدبخت می‌خواهی مرا رافضی سازی؟ ولی معلمان طرمطاز به او درسش را خوب آموخته بودند، زیرا وی به سلطان تفهیم کرد که در تشیع سلطنت موروثی است، چنان که امامت که رهبری امت شیعه را بر عهده دارد از آنِ خاندان علی (ع) است و لاغیر. سلطنت موروثی همان اصلی است که در خاندان چنگیزی مورد قبول است. در حالی که در تسنن، سلطنت و حکومت انتخابی است و هر امیری می‌تواند ادعای سلطنت کند و فرمانروایی را در دست گیرد. سپس محاسن دیگر تشیع را یکی پس از دیگری برشمرد و به خان تفهیم کرد که علاوه بر اجر اخروی، به صلاح سیاسی هم نزدیکتر است که خاندان چنگیزی به تشیع روی آورند و چنین نتیجه گرفت که غازان خان که اعقل و اکمل جهانیان بود به سبب اعتقادات میل به مذهب شیعه فرمود و توصیه کرد که سلطان نیز راه غازان را در پیش گیرد. اولجایتو با اختیار کردن تشیع یاران و اطرافیان خود را مخیّر ساخت که یا این مذهب را اختیار کنند یا به سلامت راه دیگر گیرند و از شغل و مقام خود مستعفی شوند. البته گروه کثیری راه سلطان را انتخاب کردند. بعضی به منظور حفظ مقام و مال، بعضی بر حسب ظاهر در عین پای‌بندی به دین آبا و اجدادی خود و برخی دیگر به علت سست اعتقادی نسبت به تسنن. در نظر آنان این یا آن فرقه تفاوت چندانی نداشت. حال که به اجبار از دین آبا و اجدادی خود برگشته بودند، چه تسنن و چه تشیع. ولی از آن میان دو فرمانده‌ی بزرگ یعنی امیرچوپان و امیر ایسین قتلغ در تسنن پابرجا ماندند و به هیچ عنوان زیر بار تغییر مذهب نرفتند. روحانیون شیعه که از آنان بیمناک بودند هرچه سعی کردند، نتوانستند تغییری در عقیده‌شان ایجاد کنند. سلطان نیز که به این دو فرمانده‌ی نیرومند نیازمند بود عکس‌العملی از خود نشان نداد.»[6]

تحولات مذهبی دوران حاکمیت ایلخانان مغول وابسته به اوضاع سیاسی جامعه متغیر بوده است. مؤلف کتاب غارت تمدن ایران توسط مغول در این باره و علت گرایش آنان به تشیع می‌نویسد: «از مجموع مطالبی که عنوان گردید می‌توان نتیجه گرفت که ایلخانان حاکم بر ایران، برخلاف توصیه‌های یاسا و سیاست مذهبی چنگیزخان چندان برای تسامح با پیروان ادیان و مذاهب مختلف رغبتی نشان ندادند. بنابراین نرمش آن‌ها نسبت به تشیع و شیعیان در مقایسه با تسنن را نباید تسامح مذهبی تلقی کرد، بلکه شرایط سیاسی خاص آن دوره، چنین امری را اقتضا می‌کرد. از میان عوامل مختلف که در سیاست مذهبی ایلخانان تعیین کننده بود، می‌توان دشمنی آن‌ها را با ممالیک مصر که مغولان را شکست داده و راهِ ادامه‌ی فتوحاتشان را سد کرده بودند مورد تأکید قرار داد. گذشته از شکست تحقیرآمیز عین جالوت (659ه.ق) که تصور شکست ناپذیری مغولان را از میان برده بود ممالیک با جلوس یک خلیفه‌ی اسمی در مصر (المتوکل بالله)، آن جا را به صورت مرکز دینی مسلمانان درآورده بودند که می‌توانست تهدید بالقوه‌ای برای قلمرو ایلخانان که اکثریت مردم آن سنی مذهب بودند، تلقی شود. از این رو ایلخانان نسبت به سنیان سوء ظن و بدبینی بیشتری نشان می‌دادند. در مقابل، نه تنها چنین تهدیدهایی از سوی شیعیان متوجه مغولان نبود، بلکه در مواردی نیز بنا بر منافع و مقاصد سیاسی، دو طرف با یک دیگر همکاری کرده بودند. از این رو حمایت نسبی مغولان از شیعیان در مقایسه با اهل سنت، آن هم به علت مقتضیات سیاسی، نباید به معنی تسامح مذهبی مغولان تعبیر شود.»[7]

در هر صورت اختلافات مذهبی در ایران یا اروپا نعمتی بزرگ برای مغولان در تهاجم و پیروزی بوده است. آنان به طور زیرکانه از این اختلافات نهایت بهره را می‌بردند، چنان که یکی از علل پیشروی آن‌ها در اروپای شرقی به واسطه‌ی همین اختلافات فرمانروایان اروپایی با یکدیگر بود. تداخل این تضادهای عقیدتی چنان برجسته است که گویا تمام جنگ‌ها باید از دید مذهبی تفسیر شوند و حتی می‌توان گفت که تأثیر این اختلافات به مراتب بدتر از حملات مغول بوده است. در ایران شاهد آن هستیم که با جنگ بر علیه اسماعیلیه همدردی اهل تسنن را جلب می‌کردند و سپس با از بین بردن خلافت بنی عباس نظرِ حق‌شناسی شیعیان و مسیحیان شرقی را متوجه خود ساختند. «میرخواند می‌گوید مسلمانان سنی مذهب از مغولان می‌خواستند در سرِ راهشان مسلمانان شیعی مذهب را در قم ریشه کن سازند. شافعی‌ها و حنفی‌های مقیم اصفهان که در رأس آن‌ها دو خاندان صاعدی و خجندی قرار داشتند سال‌ها با یکدیگر خصومت می‌ورزیدند. با آن که شهرِ اصفهان در حمله و هجوم اول مغول محفوظ و مصون مانده بود، ولی در هجوم دوم در نتیجه‌ی اختلاف و خصومت این دو گروه پای مغولان به اصفهان نیز کشیده شد و به این ترتیب که شافعی‌ها با مغولان قول و قراری گذاردند تا دروازه‌های شهر را به روی آن‌ها بگشایند و در مقابل این خیانت، مغولان مردم حنفی مذهب اصفهان را قتل عام کنند، اما وقتی مغولان وارد اصفهان شدند هر دو گروه حنفی‌ها و شافعی‌ها را قتل عام کردند و شهر را هم ویران ساختند. همین طور داستان‌هایی از خیانت علویان طوس و نیشابور و همکاری آن‌ها با مغولان در گوشه و کنار ثبت شده است. مسیحیان اروپا نیز در ابتدا حمله و هجوم مغولان را به سرزمین‌های اسلامی تفضّل الهی و نعمتِ غیر مترقبه‌ برای خود می‌دانستند و چون قبلاً اطلاعاتی حاکی از وجود مسیحیان نسطوری در شرق آسیا به آن‌ها رسیده بود، گمان می‌بردند مهاجمین همان مسیحیان نسطوری اروپای شرقی هستند که از پشت به مسلمانان خنجر می‌زنند. اما وقتی مغولان سرزمین‌های مسیحیان اروپای شرقی را مورد تجاوز قرار دادند برای اروپائیان شک و تردیدی حاصل شد و آن‌ها نیز مانند مسلمین احساس خطر کردند. با این حال اروپائیان پس از کسب اطلاعات بیشتر از وضع مغولان متوجه شدند که مبارزه و جنگ آن‌ها مانند مسلمانان جنگ مذهبی و ایدئولوژیکی نیست و از این لحاظ خطرشان برای اروپائیان کمتر از خطر مسلمانان است چون دین و مذهب مشخصی ندارند و خود می‌توانند زمینه‌ی مساعدی برای مبلغین مسیحی و تبلیغ و نشر دین مسیح باشند. این وضع انگیزه‌ی اعزام نمایندگانی از اروپا به خاور آسیا شد و در دنباله‌ی آن با کمک مسیحیان شرقی و به خصوص نسطوریان روابطی بین اروپائیان و مغولان ایجاد گردید. بعدها که هولاگوخان مغول حکومت ایلخانان را در ایران تأسیس کرد و خلافت عباسی را از بین برد مرکز قدرت اسلامی از بغداد به قاهره انتقال یافت و «دولته‌الاتراک» ممالک مصر در برابر مغولان به مقاومت برخاست. جانشینان هولاگو چون به تنهایی مانند اروپائیان قادر به مقابله با نیروهای نظامی مسلمانان مملوک نبودند با توجه به سوابق ناچار دست کمک به طرف اروپائیان دراز کردند و این وضع نیز موجب ایجاد روابط بین فرمانروایان ایران و اروپا شد و به تدریج توسعه یافت.»[8]


 



[1] - مسائل عصر ایلخانان، تألیف منوچهر مرتضوی، انتشارات آگاه، چاپ دوم، 1370، صص 185 و 186

[2] - دکتر هاشم رجب زاده در صفحه 60 کتاب آیین کشورداری در عهد وزارت رشیدالدین فضل الله همدانی درباره تأثیر سقوط عباسیان بر ادیان دیگر می‌نویسد: «خصوصیت کلی وضع دینی در عهد مغول، تنها تساهل مذهبی فرمانروایان مغول یا بی تفاوتی آن‌ها نسبت به مفهوم دیانت و شریعت به معنایی که در دنیای اسلام فهمیده می‌شد، نبود بلکه برافتادن خلافت یعنی مرکز سیاسی – روحانی اسلام و حذف عنوان خلیفه محیط تازه‌ای ایجاد کرد که در آن نه یهود و نصاری تابع قیود و حدود مندرج در عنوان «ذمی» بودند و نه اهل مذاهب مختلفِ اسلامی محدودیتی از لحاظ شریعت نمی‌دیدند و نه مذاهب تسنّن در خلافت تکیه‌گاهی خاص داشتند. این امر نه فقط مذاهب مختلف را در ابراز عقاید خود آزاد می‌کرد، بلکه یهود و نصاری را نیز از قید جزیه و محدودیت‌های مربوط به اهل کتاب معاف می‌داشت. به همین سبب بود که مسیحیان و موسویان نیز مثل بودائیان مغول توانستند در قلمرو اسلام مراکز دینی تازه بنا کنند و فعالیت خود را توسعه دهند.»

[3] - زندگی پرماجرای چنگیزخان، نویسنده جان من، مترجم داود نعمت اللهی، چاپ ششم، 1398، ص 150

[4] - رواداری فرهنگی در عصر مغولان، نسیم خلیلی، نشر ققنوس، 1397، ص 21

[5] - امپراتوری مغول و ایران، دکتر ابراهیم تیموری، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، ص 4

[6] - دین و دولت در ایران عهد مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی (اسلامی ندوشن)، جلد دوم، مرکز نشر دانشگاهی تهران، چاپ اول 1367، ص 603

[7] - غارت تمدن ایران توسط مغولان، مؤلف علی غلامرضایی، انتشارات دافوس آجا، 1394، ص 141

[8] - امپراتوری مغول و ایران، دکتر ابراهیم تیموری، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، صص 5 و 474

9- گذری بر تاریخ مغول، علی جلال‌پور

نظرات 1 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 8 آبان 1403 ساعت 23:05

دروووود برشما مطلب کتاب غارت تمدن ایران توسط مغولان عالی بود . سپاس

از لطف شما سپاسگزارم
امیدوارم که به زودی نوع نگرش و آزاد اندیشی مذهبی مغولان در سطح بیشتری خدمت دوستان ارائه گردد. با عرض ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد