پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

مولانا جلال‌الدین و عنصر مغول

 

مولانا جلال‌الدین و عنصر مغول

 

«مولانا نیز چون پدر، انگیزه‌ی حمله مغول را نتیجه‌ی اشتباهات سلطان محمد خوارزمشاه می‌دانست. از جمله‌ی این اشتباهات، آزردن سلطان‌العلما بهاء ولد و هجرت وی و خاندانش از بلخ بود. روایت شده است که چند سال پیش از واقعه‌ی مغول، روزی که به مولانا جذبه‌ای دست داده بود، گفت: زمانی است که دل صاحب‌دلی به درد آمده بود و هنوز خراسان مسکین انتقام آن را می‌کشد و روی به خرابی نهاده و اصلاً عمارت پذیر نیست و این بیت‌ها گفت:

تا دل مرد خدا   نآمذ  به      درد          هیچ قرنی را خَذا  رسوا نکرد

خشم مردان خشک گرداند سحاب         خشم دل‌ها کرد عالم را خراب

مولانا تهاجم مغول را به سیلاب خروشان و عالمگیری تشبیه می‌کرد که سرانجام فرو خواهد نشست، ولی معتقد بود که این واقعه به دنیای شرق جان تازه‌ای خواهد بخشید و فرسودگی و جمود گذشته را بر طرف خواهد کرد و منطقه از نو به جوانی و شادابی دست خواهد یافت. وی این پدیده‌ی شگرف را نیز همچون پدیده‌های دیگر عالم می‌نگریست و با اعتقاد بر این اصل که جهان پیوسته رو به نو شدن دارد و تضاد، اصلی است که خود را بر جامعه تحمیل می‌کند، از آن هراسی به دل راه نمی‌داد و آن را واقعه‌ای طبیعی می‌انگاشت که از انجامش چاره‌ای نبود. او به درستی و با ژرف‌نگری خاص خود دریافته بود که ستمگری‌ها و خونریزی‌های مغول ناشی از فرسودگی و خواب ماندگی دنیای شرق و ظلم و ندانم کاری‌های دست اندرکاران اداری و سپاهی و روحانی بوده است. در نظر او حمله‌ی مغول به منزله‌ی فصدی برای یک بیمار بدحال بود که به دنبال آن چشم‌هایش را می‌گشود. مولانا ناخوشبینانه و واقع‌گرایانه معتقد بود که مغولان چون تمدنی والا و برتر ندارند به زودی رنگ فرهنگ کشورهای فتح شده را به خود خواهند گرفت و سپس در آن مستحیل خواهند گشت، چنان که شد. او از آثار حمله‌ی مغول که تلفیق جهانی فرهنگ‌ها و در نتیجه نوآوری‌های شگرف بود آگاهی داشت. می‌توان ادعا کرد که مولانا خود تحت تأثیر عوامل فرهنگ جدید قرار گرفت که به دنبال دگرگونی منطقه ایجاد گشته بود و تلفیقی از فرهنگ‌های شرق دور، شرق میانه و غرب بود و خمیرمایه‌ی آن را فرهنگ ایران تشکیل می‌داد. مولانا این خط سیر را درنوردیده و خود مظهر و جوهر این فرهنگ جهانی گشته بود. در اشعار وی همه‌ی وقایع تاریخی، به خصوص جنبه‌ی اجتماعی آن انعکاس یافته است. در آن‌ها تهاجم مغول، شهرهای ویران شده، روستاهای نابود گشته، سرهای بریده، شحنه و محتسب و راهزن، زنان حرم‌نشین، مستان و رندانِ میخانه، روحانیان قشری، صوفیان دروغین، علم جامد و خلاصه همه‌ی وجوه زندگی این عهد به نمایش گذاشته شده است. او شاعری است که در آثار خود کل کائنات را به نظم کشیده است که در عین حال زندگی‌های روزمرّه‌ی مردم خاک نشین نیز در آن گنجانیده شده است. مولانا خود را یکی از همین افراد می‌دانست و با مردم کوچه و بازار اُخت و قرین و جلیس بود و در اصطلاح امروز می‌توان او را شاعری مردمی دانست. گذشته از آن در زمینه‌ی طریقت، در کتاب‌ها و اشعارش طریق نوین بهتر زیستن را پس از آن دگرگونی نشان می‌داد و باید او را یک مصلح اجتماعی نیز دانست که دستورالعمل جدیدی با خود آورد.

به طور کلی مولانا مغولان را دوست نمی‌داشت و معتقد بود که خدا برای هر تخریبی ترکان را می‌فرستد. آداب و سننن ایرانی را حفظ می‌کرد و نمی‌خواست که در آن وانفسای دوران به فرهنگ ایرانی گزندی وارد آید. او به شیوه‌ی ایران کهن «دستارِ دخانی» بر سر می‌گذاشت و هنگام ناپدید شدن شمس تبریزی نیز به همین ترتیب «دستارِ دخانی» به طرز «شکر آویز» بر سر گذاشته بود. «دخانی» رنگ خاکستری مایل به سیاه است و شکر آویز به آن معنی که دستار را طوری می‌پیچند که بالای آن تنگ و پایین آن گشاد قرار گیرد. کتاب مثنوی او نیز چکیده‌ی فرهنگ ایران اسلامی است. مولانا حمله‌ی مغول را به قونیه که در روز شنبه پنجم ذی‌القعده سال 654ه اتفاق افتاد پیش‌گویی کرده بود. فرمانده‌ی این جنگ بایجو نویان بود که ابتدا در خارج شهر زیر تپّه‌ای اردو زد تا مقدمات حمله را فراهم سازد. مولانا بالای آن تپّه رفت و در برابر دیدگان سپاه دشمن به نماز ایستاد. مغولان از هیبت و بیم کرامات وی دست از جنگ کشیدند و تنها به ویران کردن برج و باروی شهر بسنده کردند و شهر بدون جنگ اطاعت مغول را پذیرفت. هنگامی که مردم از مولانا سبب این شجاعت را پرسیدند، غزلی سرود که دو بیتش این است:

به دستم  یرلغی  آمد  از  آن  قانِ  همه  قانان     من این باجو و باتو را  نمی‌دانم  نمی‌دانم

چو رومی چهرگان دارم چه ترکان نهان‌دارم      چه عیبیست آن هلائو را نمی‌دانم نمی‌دانم

با این حال بسیاری از فرماندهان و کارگزاران مغولی مرید او و پس از او مرید خاندانش بودند. با این که ایالت آذربایجان و عراق عجم تحت سیطره‌ی معنوی شیخ زاهد گیلانی و سپس شاگرد و جانشینش شیخ صفی‌الدین اردبیلی قرار داشت، و نفوذ بیگانه‌ای را در آن محدوده راه نبود، با این حال نیروی جاذبه‌ی مولوی نسیم‌وار بر بخش بزرگی از ایران می‌وزید. حسام‌الدین چلبی نیز برای تقویت نیروی مولویان سفری به این دو ایالت کرد و توانست مقصود خود را عملی سازد. در دربار نیز نفوذ کرد و بزرگان بسیاری را مرید ساخت. در مناقب‌العارفین آمده است که با این سفر، گروه‌های تصوف را بی اعتبار ساخت و از رونقشان کاست که احتمالاً منظور گروه شیخ زاهد گیلانی و شاگردش شیخ صفی‌الدین اردبیلی بوده است. به همین دلیل است که غازان خان در نهایت ارادت و مریدی نسبت به شیخ زاهد گیلانی، ارادت حسام‌الدین چلبی خلیفه‌ی مولوی را نیز پذیرفت و به خاندان مولوی سر سپرد. او چون به دیدار حسام الدین توفیق یافت، ارادتش افزون گشت. پیوسته می‌خواست که اشعار مولانا را برایش بخوانند و تفسیر کنند. روزی یکی از شاگردان مولانا این غزل را برای خان خواند:

چو یکی ساغر مردی  زخم یار برآرم             دو جهان را و نهان را همه از کار برآرم

تو ز تاتار هراسی که خدا را نشناسی              که دو صد رایت ایمان سوی تاتار برآرم

غازان از این شعر منقلب شد و آن را چنین تعبیر کرد که منظور خود او بوده که در میان مغولان اسلام را ترویج کرده است. آن گاه دستور داد تا این شعر را بر جامه‌ای دوختند و هنگامی که بر تخت می‌نشست آن را بر تن می‌کرد و تفاخر می‌نمود که مولوی درباره‌اش چنین پیش‌گویی کرده است. غازان که در زمان فرزند مولوی می‌زیست مولویان را تقویت کرد و قونیه را همچنان از گزند مغولان مصون داشت. فرمانروای روم در زمان غازان به گفته‌ی افلاکی اُپشغا نام داشت که شخصی مردم دوست، اصلاح طلب و مسلمانی پاک نهاد بود، بدان گونه که او را «کوسه‌ی پیامبر» می‌گفتند. این فرمانروا مرید سلطان ولد بود و روزی که مرید شد به رسم شکرانه هزار دینار عطا کرد.

قبل از حکومت غازان خان و دوران مسلمانی مغولان و پس از مرگ مولانا، در عهد گیخاتو مغولان جرأت آن را یافتند که به قونیه بتازند. خان نیز شخصاً در این جنگ شرکت داشت. مردم ایلچی حکومت را که برای قبول تابعیت فرستاده شده شود به پشت‌گرمی مولویان کشته و خشم سلطان را برانگیخته بودند. این محاصره نیز نتیجه بخش نبود و هیچ گاه فتح شهر امکان پذیر نشد. اگر گفته‌های افلاکی را بپذیریم او چنین شرح می‌دهد که در یکی از شب‌های محاصره سلطان در خواب دید که مولانا با هیبتی عظیم از قبّه‌ی خود بیرون آمد و دستار سرش را گشود و به دور شهر پیچید و حلقوم گیخاتو را گرفت که خفه‌اش کند. سلطان در حال استغاثه و امان خواستن بیدار شد و به غایت خائف و لرزان و گران، خواب خود را برای فرماندهان باز گفت. این بیم خرافی مانع حمله به قونیه شد و روز بعد گیخاتو با سلطان ولد جانشین مولانا ملاقات کرد و دستش را بوسید. در این جلسه بحث‌های عرفانی پیش کشیده شد و سلطان، از دهان وی ماجرای زشتکاری‌های محمد خوارزمشاه و چگونگی هجرت خاندان مولوی را از بلخ به قونیه را شنید. سپس به زیارت آرامگاه مولانا رفت و گناه مردم شهر را بخشود. مردم به شکرانه‌ی این پیروزی شادی کردند و تکلّفات بسیار از هر نوع پیشکش کردند. به این ترتیب غائله فرو نشست و یک بار دیگر به یمن برکات مولانا حتی پس از مرگ، قونیه از شرّ تهاجم مغول مصون ماند. پس از غازان خان، به خصوص در دوران فرمانروایی ابوسیعد با تشدید نیروی شیخ صفی‌الدین اردبیلی و تسلط وی بر دستگاه حاکمه قدرت مولویان در پایتخت رو به ضعف گذاشت. زمانی که چلپی عابد نواده‌ی مولانا همراه برادرش برای دیدار سلطان ابوسیعد و حل امور درویشان و صوفیان به پایتخت رفت، به سردی پذیرفته شد و خواجه غیاث‌الدین محمد وزیر و مرشد شیخ صفی و اطرافیانش چنان که شایسته بود به کار وی رسیدگی نکردند. چلپی عابد سرخورده و ناراحت از این سفر ناموفق به روم بازگشت، ولی این بدان معنا نیست که در آسیای صغیر و آن محدوده نیروی مولویان تخفیف یافته بوده است. در زمان چلپیِ عارف روابط مولویان با مغول‌ها خصمانه نبود. مغول‌ها پس از حمله گیخاتو دیگر به قونیه کاری نداشتند و آن ناحیه را رها کرده بودند. ولی تکّدر خاطر بازماندگان مولانا از دستگاه حکومت، که در نتیجه‌ی رقابت شیخ صفی ‌الدین اردبیلی با آن خاندان ایجاد گشته بود، سبب شد که مولویان چون آغاز کار، از مغولان روی‌گردان شوند و میان آنان سردی پدید آید.»[1]


 



[1] - دین و دولت در ایران عهد مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی (اسلامی ندوشن)، جلد دوم، مرکز نشر دانشگاهی تهران، چاپ اول 1367، صص، 696 تا 700

2- گذری بر دوران مغول و تیموریان، علی جلال‌پور

نظرات 1 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 16:18

با سلام
مطلب به هیچ وجه علمی نیست و پر است از داوری‌های غیرمستند که صحت تاریخی ندارند. اینکه شما یک دو استناد به دو کتاب کنی دلیل بر این نمی‌شود که این همه خیالپردازی متن واقعیت داشته باشد.
بیشتر عقایدی که به مولانا نسبت داده شده است بدون سند و ناشی از تصورات خود نویسنده است. امیدوارم در نقل روایات تاریخی مستندات لحاظ شود نه علایق شخصی.

با درود و سپاس و عرض ارادت
در حقیقت من نیز به هنگام تنظیم محتوای تاریخ مغول چنین احساسی را داشتم، ولی از آن جا که این متن توسط فردی مغول شناس نوشته شده بود، گفتم شاید من اشتباه می‌کنم و از همان ابتدا به نقل قول پرداختم. با توجه به آن که در مسیر و نوع نگرش دو صوفی بزرگ آن زمان یعنی شیخ صفی‌الدین اردبیلی با حضرت مولانا و اندیشمند بی نظیر بشریت اختلاف زیاد و جود دارد با سخن شما موافقم. به یقین این بینش سطحی و خرافاتی با دیدگاه عمیق مولانا در مورد یکی از علل حمله‌ی مغول هماهنگی ندارد، لذا در این زمینه نیازمند نظرتان هستم و حتی نسبت به حذف آن نیز تمایل دارم تا خدشه‌ای بر دیدگاه دیگران وارد نشود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد