آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقهی پشمینه بینداز و برو
پس از استقرار حکومت ایلخانی و اسلام آوردن برخی سلاطین مغول جایگاه و اعتبار طبقات روحانی به اوج خود رسید. دستیابی به این موقعیت نتیجهی نوع نگرش مغولان نسبت به دین بود، زیرا از نظر آنان یک روحانی نه تنها از قدرتی ماورایی برخوردار بود، بلکه ارتباط دهندهی انسانها با عالم دیگر نیز به شمار میرفت. آنان تصور میکردند که روحانیان قادر به راندن بلایا و مصائب آسمانی هستند. از این جهت در تهاجم مغولان اغلب روحانیون از خشم و قتل و غارت مصون ماندند و سپس با تسلط بر کشور از امتیازاتی چون پرداخت عوارض و مالیات نیز معاف شدند. در این میان مردم مظلوم و بلا کشیده نیز که تنها چشم به آسمان دوخته بودند و به دنبال هر سرابی بودند از روی ناچاری به جانب روحانیون روی آورده و از آنان استمداد میجستند. بر این اساس درمییابیم که مقام و موقعیت روحانیت و به خصوص در دوران ایلخانان بسیار افزایش یافته است، ولی نتایج عملکرد آنان برای مردم قابل قبول نبود. در این باره دکتر شیرین بیانی تحت عنوان روحانیان و زهد ریایی مینویسد: «عهد ایلخانی یکی از ادوار شگفتانگیز از لحاظ چگونگی وضع روحانیت در جامعهی ایرانی است که میتوان آن را به دو بخش جداگانه تقسیم کرد: در بخش اول به دلیل فتور اسلام و رونق ادیان شمنی، بودایی، مسیحی و حتی یهودی – که هر یک در مسابقهای بیامان در حال رسوخ در این سرزمین بودند – روحانی مسلمان هرچند به دلایل ماوراءالطبیعی از احترامی برخوردار بود، ولی محلّی در عرصهی سیاست زمان نداشت و تنها در نهان و به خصوص از طریق دیوانیان، مبارزات مذهبی و سیاسی خود را دنبال میکرد. اما در بخش دوم که این مبارزات به ثمر رسید و ایلخانان به اسلام گرویدند و بار دیگر این دین در ایران رسمیت یافت، طبقهی روحانی به سرعت چشمگیر پایگاه سیاسی خویش را باز یافت و در رأس طبقات جامعه، همطراز با اشرافیت فئودال ایلی مغولی، و گروه دیوانی قرار گرفت و جزء گردانندگان اصلی چرخهای مملکت در شئون گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی گردید و در نتیجه نظرها بیش از پیش به جانب آن معطوف شد. احترام ایرانی نسبت به روحانیت که مسبوق به سابقهی طولانی پیش از اسلام و بعد از اسلامی هر دو بود، با احترام و بیم خرافی مغولی نسبت به آن درهم آمیخته شد و نیرویی فوقالعاده در این دوران ایجاد کرد.
عهد ایلخانی را اگرچه میتوان دورهی اوج عظمت و قدرت طبقهی روحانی نامید، اما این عهد از ادوار «زهد ریایی» نیز به شمار میآید. روحانیان به دلیل رونق بازارشان از جادهی تقوی و فضیلت منحرف شدند و به گردآوری مال و منال، دستاندازی به املاک و رسیدن به شغلهای سیاسی مهم پرداختند. این طبقه با گروه دیوانی دست به دست هم دادند تا امتیازات و امکانات وسیعی را که شرایط زمانی برایشان فراهم آورده بود حفظ کنند. هیچ گاه مانند این زمان منافع قشر روحانی و حکومت درهم آمیخته نشده و هیچ گاه گروهبندیهای سیاسی در این قشر مانند این زمان شکل نگرفته بود. این پدیده نسبت معکوس با عمر حکومت ایلخانی داشت که هرچه بر آن اضافه میشد، از اعتبار روحانیّت روحانیون نیز به همان نسبت کاسته میگردید. در نظر جامعه بهترین و پارساترین روحانیان آن گروه بودند که خود را از مراکز قدرت کنار کشیده، پارسایی و استغنا را پیشه ساخته و به حطام و مقام دنیا چشم ندوخته بودند. آنان چنان نیرویی معنوی کسب کرده و بر چنان اریکهای از پارسایی تکیه زده بودند که سلاطین به خدمتشان میرسیدند و کسب فیض و درک محضر میکردند و در این باره میخوانیم که بهترین پادشاهان آن بود که او را در مجالس علما بینند و بهترین عالمان آن بود که او را بر درگاه سلطان نبینند. و گفتهاند که مگس بر نجاست نیکوتر که عالم بر درِ سلطان. و مشایخ طریقت گفتهاند که شیطان چون عالِم را بر درِ سلطان بیند، خرم و شادان شود و با خود گوید آخرِ این علم زینت دینی و آیین مملکت از جاه و مال و غلمان صاحبجمال مشاهده کند، محبّت دینی – که رأس کل خطیئة – در صمیم دل او متمکن گردد و به دوستی آن گرفتار شود و چون سلطان را بر درِ عالم بیند غمناک و پژمان شود و گوید شاید که این پادشاه با خود اندیشه کند که با این مال و ابهّت و شوکت که مراست، به درِ این خرقهپوشِ گلیم دوشِ درویش حال اندک مجال میباید آمد، دلیل آنست که دین او بهترین دین من است.
از این رو مردم هنگامی که با مقام دنیایی روحانیان روبرو میشدند و آنان را از راه خود منحرف مییافتند مأیوس میشدند، به خصوص که این گروه را برای خود به منزلهی پناهگاهی در برابر ظلم و جور بیگانه برگزیده بودند. از آن بودند افرادی که دردهای جامعه را درک کرده و در صدد رفع آن برمیآمدند و سرهاشان بر باد میرفت. پارسایان و متقیان نیز چون وضع را چنین میدیدند گوشهی عزلت اختیار میکردند تا با گروه خلافکار درهم نیامیزند. بدین ترتیب مردم به قضاوتی این چنین رسیدند که پیش از آن علما چشم و دل سیر بودهاند و بر ارباب دنیا چیره و دلیر.... آبروی علم در خدمت اهل دنیا نبرده و لباس عمل خود به حرص مال و منصب آلوده نکرده. لاجرم بر ملوک و سلاطین حاکم بودهاند و سهام وعظ و نصیحت ایشان بر عرض قبول میآمده و سخن ایشان به نزد ارباب حکم موقع و محلی عظیم داشت. اما عالمان این دوره علم خود را دام دنیا ساختهاند، سرمایهی جاه و مال کرده، لاجرم علم را آب نمانده است و عالم را حرمت.
آلوده شد به حرصِ درم جان عالمان این خواری از گزاف بدیشان نمیرسد
جهّال در تنعّم و ارباب فضل را بی صد هزار غصّه یکی نان نمیرسد
اکثر مردم به چشم حقارت در علمِ علما مینگریستند و بی اعتمادیشان نسبت به این گروه چنان بالا گرفته بود که در نیمهراهِ دوران ایلخانی آنان را تنها وسیلهای برای انجام مناسک و مراسم مذهبی روزمرّه چون تدفین مردگان، عقد زنانشویی، پیشبرد کار معاملات و از این قبیل امور میدانستند. در اجتماعات وعظ و پند، نه برای شنیدن اندرز و تلطیف و تزکیهی نفس، بلکه بیشتر برای سرگرمی حاضر میشدند. برای زنان از آن جا که هیچ تفریح دیگری نداشتند، شرکت در مجالس وعظ بهانهای برای خارج شدن از خانه و گذران وقت بود. در پارهای منابع این دوره آمده است که مسلمانان احکام دین و توجه به خدا را فراموش کرده به ریاکاری روی آورده و چون چارپایان به پیروی از غرایز و شهوات تن در دادهاند و مؤمنین راستین که از خدا و سرزنش خلق بیم داشته باشند، اندکند. روحانیان چنان که اشاره شد دامن دنیا را گرفته و خود را در کنف حمایت سلطان و اشراف و دیوانیان قرار داده و به دینارداری مشغول بودند و چنان شده بود که مردم فضولِ مفسد که خود را به زیّ صلحا و لباس علما برآرند بی نهایت باشند. .... و عقلا چون حال بر این منوال بینند دست و دامن از مباشرت کلیّات امور به کلی بفشانند و بدین واسطه مهمات دین و دولت از منهج استقامت انحراف یابد.
اوج این وضع اسفبار را در اواخر حکومت ایلخانی میبینیم که فتور اخلاقی و گسیختگی اجتماعی چون موریانه جامعهی ایرانی را میخورد. شعر حافظ متأثر از چنین زمانهای است و تا کنون زبانی گویاتر از زبان او در وصف تزویر و ریا شنیده نشده است:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
یا:
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
یا:
بشارت بَر به کوی می فروشان که حافظ توبه از زهد و ریا کرد
یا:
ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند امام شهر که سجاده میکشید به دوش
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
هزلهای تند عبید زاکانی را نیز که با حافظ هر دو در این زمان زیستهاند، فراموش نکنیم.»[1]
[1] - دین و دولت در ایران عهد مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی (اسلامی ندوشن)، جلد اول و دوم، مرکز نشر دانشگاهی تهران، چاپ اول، برگزیده از صفحات 518 تا 530
2- گذری بر تاریخ مغول و تیموریان، علی جلالپور