درباره نقش زنان از دوران حکومت جانشینان اسکندر و اشکانیان تا آغاز سلسله ساسانی که مدت 550 سال طول کشید اطلاعات اندکی موجود است. در مدت صد سالی که سلوکیان بر ایران حکومت کردند فقط نام زنان ایرانی به نام رکسانا و آپامه مطرح است که هر یک همسر اسکندر مقدونی و سلوکوس سردار نامی او بودهاند. در مورد چگونگی ازدواج اسکندر با رکسانا و حوادث بعد از فوت وی چنین آمده است که «اسکندر مقدونی پس از دستیابی بر کشور پهناور ایران شیفته و دلبستهی نظام با فرهنگ و ریشهدار ایرانیان شده و میکوشید که خود و سردارانش به ایرانیان نزدیک شده و از تمدن بهینه و انسان ساز آن بهره ببرند و نخستین کار او پوشیدن تنپوشهای ایرانیان بود که خود و سردارانش به تن پیراستهاند. دومین کار او همسرگزینی خود و سردارانش با خاندانهای سرشناس و برجستهی ایرانی بوده که او و سردارانش چندین دختر را به همسری برگزیده و شوهر دختران ایرانی شدهاند که یکی از آن دختران رکسانا دختر پادشاه سغد یا باختر بوده است. زنده یاد پیرنیا پدر آن دختر را اکسیارتس و نویسندگان ایرانی پس از اسلام روشنک را دختر دارا یا داریوش سوم هخامنشی میدانند.
در جلد دوم تاریخ ایران باستان به نقل از کنت کورث در باره آشنایی رکسانا با اسکندر مقدونی مینویسد پس از آن که اسکندر به ولایتی رفت که (کوهورتانوس) نامی والی آن بود و از ولات ممتاز پارس به شمار میرفت. او اظهار انقیاد کرد و اسکندر وی را به حکومت ابقا داشته، از سه پسرش دو نفر را برای خدمت در لشکر مقدونی طلبید و حاکم مزبور پسر سوم خود را به اختیار اسکندر گذاشت. کوهورتانوس خواست ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرق زمین بدهد و با این مقصود (30 نفر) از دختران خانوادههای درجه اول سغدیان را به این ضیافت طلبید. دختر خود والی هم جزو آنها بود. این دختر از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و به قدری دلربا بود که در میان آنها همه دختران زیبا توجه تمام حضار را به خود جلب میکرد. اسکندر که مست باده عنایتهای اقبال و انجره شراب بود عاشق وی گشت. کنت کورث گوید: پادشاهی که زن داریوش و دختران او یعنی زنانی را دیده بود که کسی جز رکسانه در وجاهت به آنها نمیرسید و با وجود این نسبت به آنها حسیاتی جز محبت پدر به اولاد نپرورده بود در این جا عاشق دختری شد که در عروقش خون شاه جاری بود، نه از حیث مقام میتوانست قرین آنها (یعنی زن داریوش و دختران او) باشد. به زودی اسکندر بلند و بی پروا گفت: لازم است مقدونیها و پارسیها با هم مزاوجت کنند تا مخلوط گردند و این یگانه وسیله است برای این که مغلوبین شرمسار و فاتحین متبکر نباشند. بعد برای آن که این فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که نیاکان خود میدانست مَثل آورده، گفت: مگر او یکی از اسرا را ازدواج نکرد. بنابراین مقدونیها نباید ازدواج زنان پارسی را برای خود ننگ دانند. پدر رکسانه از این سخنان اسکندر غرق شادی گردید و بعد اسکندر از شدت عشق در همان مجلس امر کرد برابر عادات مقدونی نان بیاورند و آن را با شمشیر به دو نیم کرده، نیمی را خودش برداشت و نیم دیگر را به رکسانه داد تا وثیقه زناشویی آنان باشد. مقدونیها را این رفتار اسکندر خوش نیامد، زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که والی پارس پدر زن اسکندر گردد. ولی از زمان کشته شدن (کلیتوس) سرداران مقدونی از اسکندر میترسیدند و ار آن چه از او سر میزد با سیمای خوش تلقی میشد. رکسانه که بسیار خوشگل و زیبا و سرآمد زیبا رخان ایران و یونان بود با نگرش به این که پدرش به نام اکسیارتس استاندار سغد و در کارهای کشوری و انجمن و نشستهایی که در کاخ پدرش برپا میشد همنشینی و همسخنی و بزمآرایی داشت دیری نگذشت که از استاتیر دختر داریوش و دیگر سوگلیان شبستان اسکندر پیشی گرفته و ملکه ایران و یونان گردید و چنان که گذشت پس از مرگ اسکندر پسری زایید که نام او را نیز اسکندر دوم نهادند. رکسانه که جانشین اسکندر نخست خود را میدانست و پسرش را امپراتور یونان و ایران به شمار میآورد، چون از خاندان پارسی و از تبار غیر یونانی بوده، سرداران اسکندر که هر یک هوای پادشاهی در سر داشته و خود را از اسکندر کمتر نمیدانسته به دشمنی با رکسانه برخاسته که پس از سالها جنگها و کشت و کشتارها المپیاس مادر اسکندر به دست کاساندر از سرداران اسکندر کشته گردید، دشمنان خاندان فلییپ به سراغ رکسانه و پسرش اسکندر دوم رفته و آن دو را کشته و نابود کردند.
درباره قتل آنها چنین آمده پس از آن که کاساندر چون دید که اسکندر پسر اسکندر بزرگ شده و در مقدونیه صحبت از این است که او را از مجلس درآورده بر تخت بنشانند از عاقبت کار ترسید و هلاک خود را در آن دید. بنابراین به گلوسیاس رئیس محبس نوشت که سر رکسانه و اسکندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثری از این دو قتل نماند. این امر مجری گردید و کاساندر و لیزیماک و بطلمیوس و آنتی گون، از این واقعه خشنود شدند، چه همواره نگران بودند که مبادا اسکندر پسر اسکندر، بزرگ شده بر تخت نشیند و ملک پدر را از آنها بخواهد. از زمان اشخاص مذکور امیدوار گشتند که بر ممالکی که در تصرفشان است بی منازع سلطنت خواهند کرد. (311 ق.م). ژوستن شرح واقعه را طور دیگر نوشته و گوید: چون کاساندر میدید که مردم مقدونیه احترامی بزرگ برای نام اسکندر دارند و ممکن است که (هراکل) پسر چهارده ساله او را به تخت نشانند دستور داد این پسر را با مادرش (برسین دختر ارته باز) بکشند و برای این که این راز در موقع مراسم دفن افشا نشود تن هردو را در نهان چال کنند. بعد مثل این که برای کاساندر کم بود که اسکندر را کشت و مادرش المپیاس و یکی از پسران او را هم نابود کرد. او خواست پسر دیگر اسکندر را نیز با مادرش رکسانه بکشد و این نفر را هم به قتل رسانید و او پنداشت که فقط از راه جنایت ممکن است دولت مقدونیه را به دست آورد. با چنین رویدادی به جا ماندگان خاندان اسکندر مقدونی یکی پس از دیگری مانند هراکل یا هرکول پسر دیگر اسکندر و مادرش برسین دختر ارته باز و خواهر اسکندر به نام کلئوپاترا کشته شده و زمینهی پادشاهی سرداران اسکندر فراهم گردید و خاندان سلکوس برپایهی توانمندی جای گرفتند.»[1]
[1] - ابر زنان ایران از آغاز تا اسلام، نورمحمد مجیدی کرایی، انتشارات آروَن، 1387، صص 441 تا 443
2- نقش زنان در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 84