حکومتی که با نام ساسانیان و بیش از چهار قرن بر ایران حکومت کردند بازماندگان یکی دیگر از اقوام آریایی به نام پارسها بودند. بنیانگذار این سلسله با حمایت و پایگاه معنوی پیروان دین زردشتی و سپس با تکیه بر قدرت نظامی از درون حکومت ملوکالطوایفی اشکانیان سر بر آورد. آنها همانند پارتها خود را وارث هخامنشیان میدانستند و اولین بار دین رسمی را در سیستم حکومتی ایران پایه گذاری کردند. این حکومت آخرین امپراتوری و پادشاهی ایران قبل از حمله اعراب است. برمبنای منابع موجود در این دوره تمدن و فرهنگ ایرانی از بسیاری جهات به نهایت شکوفایی خود رسید و تأثیر آن در جوامع دیگر و ایران بعد از اسلام مشهود میباشد. حکومت طولانی مدت اشکانیان همواره با امپراتوری روم درگیر بود، ولی سرانجام آنها نه بر اثر ضربات دشمن بلکه در اثر جریانات داخلی و توطئههای حاکمان محلی رقم خورد. زمانی که ساختار دولت مرکزی در ضعف قرار گرفت یکی از امیران دست نشانده اشکانی به نام اردشیر بابکان بر امواج نارضایتی و اختلافها سوار شد و پس از 480 سال به فرمانروایی پارتها پایان داد. درباره بنیانگذار سلسله ساسانیان چنین آمده است. «سلسله ساسانیان در اصل منسوب به مغی از دودمان بزرگان ایران بودند که به نام ساسان خوانده میشد. ساسان در شهر استخر بر آتشکدهای به نام آناهیتا ریاست میکرد. وی پسری داشت به نام بابک (پاپک) که در کنار دریاچه بختگان بر شهر کوچکی حکم میراند. پس از درگذشت ساسان پسر او یعنی بابک در سال 208 میلادی جانشین پدر شد و به عنوان شاه محلی بر تخت نشست. بابک میخواست پس از خود پسر بزرگش شاپور به جای وی باشد اما با مخالفتِ شاهِ بزرگ مواجه شد و این آغازی شد بر کشاکش بین یک شاه محلی و شاهنشاه بزرگ اشکانی. پس از مرگ بابک، اردشیر پسر دوم بابک از به رسمیت شناختن قدرت برادر خود یعنی شاپور سر باز زد. دو برادر آمادهی نبرد شدند که ناگهان شاپور در اثر حادثهای کشته شد و راه برای اردشیر هموار گردید. او خود را شاه پارس خواند و تدریجاً دامنهی قدرتش را گسترش داد و اصفهان و کرمان را نیز به متصرفاتش افزود. اردشیر که در حدود سال 180 میلادی در دهکدهای به نام تیرده (طیرود) در ناحیه استخر پارس چشم به جهان گشوده بود در سال 212 میلادی یعنی در 32 سالگی خود را شاه پارس خواند و برای شاه بزرگ خطری جدی شد. آخرین پادشاه اشکانی به نام اردوان که خطر را جدّی یافته بود تصمیم به مقابله با اردشیر گرفت. آنها در سه جنگ متوالی رو در روی هم قرار گرفتند و در جنگ سوم که در صحرای هرمزگان درگرفت سپاه اردوان منهزم و خود وی کشته شد. با مرگ اردوان در تاریخ 28 آوریل 224 میلادی عمر سلسله اشکانی به پایان رسید و اردشیر به عنوان شاه شاهان به تیسفون آمد و بر تخت سلطنت نشست. اردشیر که خود را نماینده و برگزیده ایزد میدانست چندین نبرد با رومیان و هواخواهان داخلی داشت که بر همه پیروز شد. وی دوست و معلم خود یعنی تَنسَر را به عنوان موبد بزرگ کشور منصوب کرد و وزیری به نام پورسام موبد را به وزارت انتخاب کرد. او با این کار نشان داد که حمایت از آرا و عقاید کیش زرتشتی را از اهمّ وظایف خود میداند و در همین راستا بود که به جمع آوری و تدوین مجدد اوستا همّت گماشت.[1] از کارهای مهمی که اردشیر به پیروی از داریوش یکم به آن پرداخت احیا و سازماندهی سپاه جاویدان بود. اردشیر شهرهایی بنا نهاد و به آبادانی پرداخت از جمله شهر گور را در محل فیرزآباد کنونی در فارس بنا کرد و به جای شهر سلوکیه در کنار دجله شهر دیگری به نام «به اردشیر» بنا نهاد. در ایامی که اردشیر حکومت میکرد اغلب نواحی ایران دین زرتشت را پذیرفته بودند. اردشیر از آن جایی که موبد بود تصمیم گرفت تا ایام آخر عمر را در آتشکدهای عزلت گزیند و عمر را به عبادت سپری سازد. پس تصمیم گرفت از مقام پادشاهی کناره گیری کند و فرزندش شاپور را که سالها در کنار وی بر علیه مخالفان جنگیده بود جانشین خود سازد. اردشیر در سال 241 میلادی دیده از جهان فرو بست. شاپور در سن چهل سالگی بنا به درخواست پدر بر تخت شاهی نشست، ولی تا هنگامی که پدرش در قید حیات بود به احترامش تاجگذاری نکرد تا آن که بعدها در سال 242 میلادی مراسم تاجگذاری را به جای آورد.
به طور کلی سیاست داخلی شاهان ساسانی اصولاً با توطئه و خودخواهی همراه بوده است چنان که به عنوان مثال هرمز چهارم در عملی بی خردانه یک دست لباس زنانه برای بهرام چوبین فرستاد که از بهرام از شدّت ناراحتی تصمیم به مقابله با او گرفت و سرانجام نیز موفق شد که خسروپرویز را به تخت سلطنت برساند. بهرام بعد از مدتی برعلیه خسروپرویز نیز شورش کرد و خسرو پرویز متوسل به امپراتور روم شد. خسرو پرویز با دختر امپراتور ازدواج کرد و بر خلاف مخالفت موبدان در سال 591 میلادی با زن عیسوی دیگر به نام شیرین ازدواج کرد. امپراتور روم برای جلب خسرو به دین مسیحی دو جامه صلیب دار برای خسرو هدیه فرستاد. خسرو آنها را بر تن میکرد و با همسرش شیرین که علاقه زیادی به ساختن صومعه و تبلیغ دین مسیحی داشت به امور مسیحیان میپرداخت. این کار خسرو پرویز به هیچ روی خوشایند زرتشتیان و به ویژه موبدان زرتشتی نبود. کمکهای امپراتور روم به خسرو پرویز در به دست آوردن تاج و تخت بهایی گزافی برای ایران داشت. طبق معاهدهی جدید میان ایران و روم، ایران متعهد شده بود که کل سرزمین ارمنستان را به روم واگذار نماید. بدین ترتیب مرز میان دو کشور به محدوده دریاچه وان رسید. البته در سال 602 میلادی با پناهنده شدن پسر امپراتور روم به نام موریس و حمایت از وی خسرو پرویز توانست برخی امتیازهای داده شده را برگرداند.»[2]
در دوران ساسانیان علاوه بر جنگهای متمادی با رومیان چگونگی مقابله با اعراب بدوی در رتبه بعدی قرار دارد، اما همین اعراب بودند که دودمان قریب 430 ساله آنها را توسط جریان نوخاسته دینی مسلمانان که در عربستان پایه ریزی شده بود در هم پیچیدند. در زوال حکومت ساسانیان عوامل متعددی نقش داشتهاند و یکی از این موارد در ارتباط با آثار منفی عیاشی و زنبارگی خسروپرویز و عملکرد مریم و شیرین از نفوذیهای امپراتوری روم و تداوم آن تا زمان یزدگرد سوم میباشد. دیگری در چگونگی روابط با اعراب بادیه نشین است. روابط اعراب با ساسانیان دارای سابقهای دیرینه بود و به زمان هخامنشیان باز میگشت. هنگامی که کوروش بابل را تسخیر کرد استاندار یا ساتراپی هم برای شمال عربستان در نظر گرفت. یکی از مناطقی که نقش واسطه و همانند سپری در مقابل هجوم اعراب عمل کرده است ناحیه حیره میباشد و تضعیف حاکم محلی راه را برای نفوذ اعراب مهیا ساخت. میر حسن ولوی مینویسد: «از نظر تاریخی حیره که از شهرهای کهن بینالنهرین به شمار میرفت که توسط شاپور یکم ساخته شد و حاکمی بر آن گماشت. حیره به عنوان متحد ایرانیها تا زمان ساسانیان ایفای نقش میکرد. آنها همواره مانند سدی بین قبایل صحراگرد عربستان و امپراتوری ایران عمل کرده بودند. از این رو دولت شهر حیره عامل مهم ارتباطی میان ایرانیان و اعراب به ویژه اعراب ساکن شبه جزیره عربستان به شمار میرفتند. اگرچه لخمیان در حیره تا اواخر حیات امپراتوری ساسانی نقش متحد آنان را بازی میکردند، اما با بروز اختلاف میان شاهان ایران و حاکمان حیره دوستی یاد شده که چند صد سال دوام داشت از میان رفت و جای خود را به بدبینی و دشمنی داد. نتیجه آن بود که دولت حیره رو به سستی نهاد و با ضعیف شدن حیره دستیابی و تعرض به مرزها و قلمرو ایران توسط اعراب شبه جزیره عربستان به آسانی صورت پذیرفت. اولین شکست ساسانیان در جنگ با اعراب در سال 604 تا 611 میلادی به نام ذیقار یا ذوقار بود که در اثر غرور و خودخواهی خسروپرویز و به خاطر عدم قبول نعمان سوم لخمی در نفرستادن دخترش نزد شاه صورت گرفت. این جنگ به شکست نیروهای خسروپرویز منتهی شد. هرچند نتیجهی آن برای ایران زیاد مهم نبود ولی تأثیر زیادی بر روحیه اعراب داشت. در این میان بزرگان دربار نیز از جنگهای بیهوده روم و ایران خسته شده بودند و تصمیم گرفتند تا خسرو پرویز عیاش و خوشگذران را از تخت سلطنت به زیر کشند. خسرو پرویز طی یک شورش ناگهانی از سلطنت کنار گذاشته شد تا به جای او فرزندش به نام شیرویه شاه ایران شود. خسروپرویز که 38 سال سلطنت کرده بود به سرنوشت بسیاری از شاهان پیش از خود دچار شد و عاقبت به دستور شیرویه سر به نیست گردید. دوران حکومت شیرویه نیز کوتاه بود و روایت است که در اثر بیماری طاعون که فراگیر شده بود وی نیز فوت کرد. از این تاریخ به بعد اوضاع دربار و ایران آشفتهتر از گذشته شد. بزرگانی از ساسانیان یکی پس از دیگری بر تخت سلطنت جلوس کردند. در مدت کمتر از چهار سال چهارده پادشاه بر تخت پادشاهی بی دوام ساسانی نشستند و به سرعت ستارهی اقبالشان خاموش میشد. برای آن که بهتر به اوضاع سیاسی آن زمان آشنا شویم به روایتی از حکومتهای 629 تا 632 میلادی اشاره میگردد: مدتها بود که انسجام و اقتدار سلسله ساسانی به سستی گراییده بود. اوضاع زمانی آشفتهتر شد که بیماری طاعون نه تنها شاه را از میان برداشت، بلکه هزاران ایرانی را به کام مرگ کشاند. طی کمتر از چهار سال چندین پادشاه یکی پس از دیگری بر تخت نشستند اما هیچ یک از آنها نتوانستند زمام امور از هم گسیخته کشور را به جدیّت و اقتدار به دست گرفته و اوضاع را به سامان برسانند.
در ابتدا درباریان و سرداران میدان را برای رقابتها و کشمکشها فراخ میدیدند، اما جناح بندیها عرصه را برای کسی که بر تخت شاهی مینشست چنان تنگ میکرد که در اندک مدتی جان بر سر کار مینهاد و میدان را برای دیگری خالی میکرد. پس از شیرویه پسرش اردشیر سوم که کودکی هفت ساله بود توسط درباریان به شاهی انتخاب شد و شخصی که مرتبه خوانسالاری داشت سرپرست و نایبالسلطنه حکومت وی شد. اما سردار بزرگ خسرو پرویز به نام «فرخان شهربراز» صلح شیرویه را با رومیها را که از آن رضایت نداشت، بهانه کرد و علم طغیان برافراشت و تیسفون را به محاصره گرفت و خوانسالار را فریفت و پس از گشودن پایتخت بسیاری از جمله شاه خرد سال را که یک و نیم سال از سلطنتش سپری شده بود کشت و خود شاه ایران گردید. گرچه شهربراز از خاندان شاهی نبود، اما درنگ نکرد و پس از کشتن اردشیر سوم بر تخت شاهی نشست. در زمان شهربراز خزرها به ایران تاختند. او که تلاش میکرد در مقابل مهاجمان ایستادگی کند پس از چهل روز به دست مخالفانی که او را از خاندان شاهی نمیدانستند کشته شد و جسدش را در کوچههای تیسفون گرداندند. پس از شهربراز، خسرو سوم که نوهی هرمز چهارم بود از خراسان برخاست و خود را شاه نامید. اگرچه از پسران خسرو پرویز کسی زنده نمانده بود تا تاج شاهی را بر سر گذارد، اما دختر خسرو پرویز به نام پوراندخت فرصت را از دست نداد و بر تخت سلطنت نشست و پُسفرخ (اهل استخر بود و در شورش و کشته شدن شهربراز شرکت داشت.) را به وزارت خود برگزید. در زمان پوراندخت در سال 630 میلادی صلح ایران با روم قطعی شد. شاه جدید که اوضاع را نابسامان میدید در قدم بعدی مالیاتها را سبکتر کرد و تلاش نمود تا به امور زندگی مردم رسیدگیهای بیشتر شود. پوراندخت بنا به قرار پیشین میان ایران و روم، چلیپای چوبین (صلیب چوبین) که برای مسیحیان مقدس بود توسط جاثلیقی به نام ایشو عهب برای قیصر روم بازپس فرستاد. اقدامات اصلاحی پوراندخت شرایط نابسامان و آشفته کشور پهناور ایران را نتوانست به سامانی برساند. در این هنگام خلافت ابوبکر خلیفهی اول در مدینه آغاز شده بود و اعراب مجاور مرزهای ایران به شهرهای ساسانی دست اندازی میکردند، اما در مقابل از مرزبانان ایران که دچار سستی و آشفتگی بودند مقاومت و جدیتی بروز نمیکرد. از قضا پوراندخت عمر زیادی نکرد و پس از مدت کوتاهی به علت بیماری درگذشت. او بیست و هشتمین پادشاه ساسانی بود.
پس از پوراندخت، گشنسب برادر خسرو سوم به مدت کمتر از یک ماه سلطنت کرد و در سال 631 میلادی نوبت به آذرمیدخت دختر دیگر خسرو پرویز رسید. هم زمان با او در نصیبین هرمز پنجم (نوه خسرو پرویز) خود را شاه خواند. در این زمان رستم فرخزاد که بعدها در قادسیه با سعدبن ابی وقاص نبرد کرد به دلیل این که پدرش به فرمان آذرمیدخت کشته شده بود، شاه را پس از شش ماه از سلطنت خلع کرد و چشمانش را میل کشید و سپس به قتل رسانید. پس از آذرمیدخت خسرو چهارم و سپس فیروز دوم و بعد فرخزاد خسرو یکی پس از دیگری قدرت را به دست گرفتند. بزرگان دربار که اوضاع را چنین بی ثبات و آشفته یافتند این بار به فکر افتادند تا شاهی را بر تخت بنشانند که از اقتدار و جسارت بیشتری برخوردار باشد؛ بنابراین یزدگرد پسر شهریار را که نوهی خسرو پرویز بود از استخر پارس فراخواندند و بر تخت سلطنت نشاندند. کشور و دربار آشفته ارثیهای بود که نصیب یزدگرد سوم شده بود. بی تجربگی و ناتوانی یزدگرد 21 ساله اوضاع را خطرناکتر و آشفتهتر از پیش کرد، اما این یک روی سکه بود. شکنندهتر از همه گرفتاریها، قدرت تازه نفس مسلمانان بود که در همسایگی ایران به تازگی سر برآورده و ایران را تهدید میکرد. جنگهای متناوب ایران و اعراب از سال 633 میلادی آغاز شده و تا سال 643 میلادی همچنان ادامه داشت. در این میان مهمترین جنگهایی که به وقوع پیوست قادسیه، جلولا و نهاوند نام داشتند.»[3]
پادشاهان ساسانی بیش از 40 نفر بودند که بر خلاف دولت ملوکالطوایفی اشکانیان وحدت ایران را با قدرت متمرکز تأمین میکردند. اسامی برخی از فرمانروایان به شرح ذیل میباشد.
1 - اردشیر بابکان از 224 تا 241 م 2- شاپور اول از 241 تا 272 م 3- هرمز اول از 272 تا 273 م 4- بهرام اول از 273 تا 276 م 5- بهرام دوم از 276 تا 293 م 6- بهرام سوم 293 م 7- نرسی از 293 تا 302 م 8- هرمز دوم از 302 تا 310 م 9- آذر نرسی 310 میلادی 10- شاپور دوم (ذوالاکتاف) از 310 تا 379 م 11- اردشیر دوم از 379 تا 383 م 12- شاپور سوم از 383 تا 388 م 13- بهرام چهارم از 388 تا 399 م 14- یزدگرد یکم (بزهکار) از 399 تا 421 م 15- بهرام پنجم (بهرام گور) از 421 تا 439 م 16- یزدگرد دوم از 439 تا 457 م 17- هرمز سوم از 457 تا 459 م 18- پیروز از 459 تا 484 م 19- بلاش اول (ولاش) از 484 تا 488 م 20- قباد اول از 488 تا 531 م 21- خسرو انوشیروان از 531 تا 579 م 22- هرمز چهارم از 579 تا 591 م 23- خسرو پرویز (خسرو دوم) از 591 تا 628 م 24- شیرویه (قباد دوم) از 628 تا 629 م 25- اردشیر سوم، شهربراز، خسرو سوم، پوراندخت، شاپور شهروراز، پیروز دوم، آزرمیدخت، هرمز پنجم، خسرو چهارم و سپس فیروز دوم و بعد فرخزاد از 629 تا 632 م 26- یزدگرد سوم از 632 تا 653م
[1] - بنیانگذار حکومت ساسانی که از برکت معبد آناهیتا به قدرت رسیده بود، در نتیجه به موبدان قدرت زیاد اعطا کرد. درباره میزان قدرت آنان میر حسن ولوی در صفحه 456 کتاب تاریخ مستند ایران باستان مینویسد: «در زمان ساسانیان موبدان قدرت فراوانی داشتدند و کار قضاوت و رسمیت بخشیدن به اموری مانند ازدواج، ولادت، تطهیر و قربانی کردن در انحصار طبقه روحانی بود. دو گناه بزرگی که در زمان ساسانیان نابخشودنی به حساب میآمد بی اعتقادی نسبت به خدای زرتشتیان و شخص شاه بود که مجازات آن اعدام بود. هماهنگی و بافندگی دین و دولت در زمان ساسانیان بسیار قوی بود به طوری که رویگردانی از هر یک از آنها برای هر کس و در هر مقام عواقب سختی در بر داشت. فردوسی در ابیاتی از شاهنامه به پیوند سیاست و دین به خوبی اشاره کرده است:
چنان دین و دولت به یکدیگرند تو گویی که از بن ز یک مادرند
چو دین را بود پادشه پاسبان تو این هر دو را جز برادر مخوان»
[2] - تاریخ مستند ایران باستان، میر حسن ولوی، تهران نشر ماهریس، 1397، برداشتی از صفحات 293 و 387
[3] - تاریخ مستند ایران باستان، میر حسن ولوی، تهران نشر ماهریس، 1397، صص 400 تا 402
4- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 154