خسروپرویز ساسانی نیز بعد از 38 سال سلطنت به سرنوشت بسیاری از شاهان قبل از خود دچار شد و عاقبت به دستور شیرویه با همکاری بزرگان و توطئهی دربار به قتل رسید. دوران پس از وی بسیار آشفته بود و در مدت چهار سال یازده و به روایتی چهارده پادشاه بر تخت متزلزل ساسانی تکیه زدند. از میان این حوادث فردی از پسران خسروپرویز باقی نماند تا این که یکی از دخترانش به نام پوراندخت (بوراندخت) بر تخت سلطنت نشست. پوراندخت که اوضاع کشور را نا به سامان میدید دست به یک سری اصلاحات داخلی و خارجی با راهنمایی وزیر دانشمند خود پوس فرخ زد. او در سال 630 میلادی با روم قرارداد صلح منعقد کرد و در داخل نیز مالیاتها را کاهش داد. از آن جا که انجام این اقدامات موافق موبدان و ثروتمندان و جمعی از سرداران سپاه نبود منافع شخصی را بر نابودی کشور ترجیح دادند و سرانجام پوراندخت را در دومین سال سلطنت مجبور به استعفا ساختند و سپس هلاکش کردند. شاهنامه یکی از منابع مهم و معتبر در زمینه اطلاعات تاریخ باستان و احیاگر زبان فارسی در مقابل تهاجم فرهنگی دیگران بوده است. در این شاهکار بی نظیر ایران علاوه بر توصیف این دو پادشاهِ زن به اسامی دیگر زنان نیز اشاره دارد؛ از جمله گوچهر یا چوزهر مادر اردشیر بابکان، خرهزاد یا خورآزاد خواهر اردشیر بابکان، موررو مادر شاهپور، آذر آناهید همسر شاپور یکم ساسانی که در سنگ نوشته نقش رستم با نام (بانبشنان بانبش) آمده است، ماه آفرید، فرانک، آرزو، ملکه نیوندخت مادر انوشیروان را میتوان نام برد. فردوسی بزرگ درباره پوراندخت چنین میسراید:
یکی دختری بود پوران به نام چو زن شاه شد کارها گشت خام
که از تخم ساسان همان مانده بود بسی دختر خسروان خوانده بود
بر آن تخت شاهیش بنشاندند بزرگان برو گوهر افشاندند
چنین گفت پس دخت پوران که من نخواهم بر آکندن انجمن
کسی را که درویش باشد ز گنج توانگر کنم تا نماند به رنج
مبادا به گیتی کسی مستند که از داد او بر من آید گزند
ز کشور کنم دور بدخواه را بر آئین شاهان کنم راه را
چو شش ماه بگذشت بر کار او ببد ناگهان کژه پرگار او
به یک هفته بیمار بود و بمرد ابا خویشتن نام نیکی ببرد»[1]
در باره پوراندخت اطلاعات چندانی در دست نیست و مورخان در حالتی مشابه یک سری مطالب را ارائه کردهاند که به چند مورد آن اشاره میگردد:
__ «ملکه پوراندخت در آن هنگام که کشور باستانی ایران پس از شکستهایی پی در پی خسروپرویز دوران بیمارگونهای را میگذراند و از هر سوی بانگ آشوبی برمیخاست، از خاندان ساسانی شاهدخت خوبرویی بر اریکهی شهریاری ایران نشست و با آن که دوران حکمرواییاش کوتاه بود، اما در همین زمان کوتاه کشور را با آرامش کم مانند اداره کرد. این شاهدخت خردمند پوراندخت دختر خسروپرویز و تنها بازماندهی تخمهی ساسانیان بود. ملکهی پوراندخت نخست نامهها و خطابههای بسیار به شهرها فرستاد که در آن بر روی این نکته که حکومت نه به جنسیت، بلکه به دادگری و خردمندی شهریار بستگی دارد تکیه میشد و فرمانداران را به میانهروی و دادگستری دعوت میکرد. او باج و خراجهای باقیمانده از گذشته را بخشید و کوشید تا با داد و دهش بنای استواری به وجود بیاورد. پوراندخت در زمینه سیاست خارجی نیز با واقع بینی شایان توجهی روش میانهروی را انتخاب کرد و چلیپایی را که میگفتند حضرت مسیح را با آن مصلوب کردهاند و به خاطر به دست آوردن آن بین ایران و روم پیکارهای خونباری درگرفته بود تدبیرمندانه به هراکلیوس امپراتور روم سپرد و جشن بازگرداندن صلیب که از آن پس در میان عیسویان برگزار شد یادگاری از این تدبیر گیتی پسند ملکهی پوراندخت است. درباره درازای پادشاهی ملکه پوراندخت اختلاف است. مورخین زمان آن را بین شش ماه تا یک سال و نیم دانستهاند. فردوسی درباره پایان کار ملکه پوراندخت که از دوران کورش، نخستین زنی بود که به طور رسمی در ایران به سلطنت نشست میگوید: پس از یک هفته بیماری درگذشت. از این بانوی بزرگ که گفته شده دختر خسروپرویز بود چندین سکه با نقش خود او باقی مانده است.»[2]
__ «وی دختر خسروپرویز پسر هرمز پسر کسری انوشیروان بود. پس از شهربراز به پادشاهی رسید. گویند روزی که به پادشاهی رسید، گفت: نیّت خیر دارم و به عدالت فرمان میدهم. و مقام شهربراز را به فسفروخ داد و وزارت بدو سپرد و با رعیت روش نکو داشت و عدالت کرد و بگفت تا سکهی نو زنند و پلها را آباد کنند و باقیمانده خراج را بخشید. نامهها نوشت و نیکخواهی خویش را با عامه مردم در میان نهاد و از حال گذشتگان خاندان خود سخن آورد و گفت امید دارد خداوند به روزگار وی چندان رفاه بیاورد و کارها چنان استوار باشد تا بدانند که کشورگیری و لشکرکشی و پیروزمندی و فتنه نشانی به صولت و شجاعت و تدبیر مردان نیست، بلکه این همه از خدای است و بفرمود تا اطاعت آرند و نیکخواهی کنند.
در تاریخ بلعمی درباره نامهی پوراندخت به سپاهیان چنین آمده: و نامه نوشت به همهی سپاهها تا همه به حضرت او گرد آمدند و آن نامه برایشان بخواند و از آن نسخه نامه به هر شهر مینوشتند و اندر آن نامه چنین نوشته بود که این پادشاهی نه به مردی نگه توان داشتن و سپاه نتوان شکستن، مگر به عطا دادن به سپاه و سپاه، نگاه نتوان داشتن مگر به داد و عدل و انصاف. چون پادشاه دادگر بود، مُلک بتواند نگاه داشتن. اگر مرد بود و اگر زن و من چنان امیدورام که شما عدل و داد و عطا دادن از من ببینید چنان که از هیچ کس ندیده باشید و به فرمود هرچه در ولایت بر مردم از روزگار پرویز بقایای خراج بمانده بود همه بیفکندند و آن دفترها بشستند و داد و عدل بگسترانید چنان که به هیچ روزگار ندیده بودند.
به نوشته گردیزی چون پوراندخت به پادشاهی بنشست کار مملکت را نیکو ضبط کرد و زنی با دانش بود و رعیت را تألف کرد و همهی رعایا ازو شاد بودند به ایرانشهر، و به هر جای که سپاهی بفرستاد همه پیروز باز آمدند و به روزگار او ایران بیارامید. ابن بلخی که بوران دخت بنت کسری ضبط کرده نیز دربارهاش گوید: زنی سخت عاقل و عادل و نیکو سیرت بود و چون پادشاه شد یک سال خراج از مردم بیفکند و در میان رعایا طریق عدل گسترد. از دید حمزه اصفهانی سبب پادشاهی پوران دخت این بود که شیرویه همهی پسرانی را که از نسل پدر بود هلاک کرده بود و به ناچار زنان را به پادشاهی برداشتند. یا به تعبیر مستوفی چون از تخمهی پسرینه نمییافتند پادشاهی بدو دادند. او کینه اردشیر بن شیرویه باز خواست.
از جمله اقدامات او برگرداندن چوب صلیب به پادشاهی روم بود. این چوب را بختالنصر از روم بیاورده و اندر خزینهی ملوک عجم مانده بود. پوراندخت آن را همراه جاثلیقی به نام ایشو عهب به روم باز فرستاد و بر قیصر بدین سبب منتها نهاد و رومیان به خاطر این کار دوستدار و موافق او گشتند. گویا مادرش مریم دختر هرقل (هراکلیوس) پادشاه روم بود . این ارتباط در بازگرداندن صلیب بیتأثیر نبوده است. مستوفی گوید: زنی عاقله بود و بورانی بدو منسوبست و پادشاهی او شش ماه بود، اما در منابعی دیگر مدت پادشاهی او را یک سال و چهار ماه نوشتهاند. به گفته مسعودی پادشاهی او به سال دوم هجرت بود و پیغمبر خدا (ص) وقتی شنید که ایرانیان او را به پادشاهی برداشتهاند و میان آنها اختلاف و فتنه افتاده است درباره او فرمود مردمی که تدبیر کارشان را زنی کند رستگار نشوند. در مجمل نیز آمده است که پادشاهی پوران دخت روزگار قوت اسلام بود و سپاه همی فرستاد به حرب عرب و همان مدت به مداین بمرد. اما مستوفی گوید پیغمبر (ص) در عهد او به دارالقرا رحلت فرمود. فصیح خوافی در شرح بوراندخت بنت پرویز نوشته است که بزرگان فارس با او بیعت کردند به پادشاهی و ازو همان خواستند که از همان بنت بهمن آمده بود. بوراندخت فیروز خسرو را بگرفت و بر دنبال اسب بسته به زاری بکشت و در زمان او لشکر اسلام خروج کردند و پادشاهی او شش ماه بود.
پیراهن وی منقش به نقوش و سبز (پیراهن وشی سبز) شلوارش آسمانی رنگ، تاجش نیز آسمانی رنگ بود بر تخت نشسته و تبرزینی در دست. چون بوراندخت بمرد مردی از خویشان پرویز، جشنده نام او، بعد از وی به ملک نشست و یک ماه ببود پس بمرد و پادشاهی به آزرمیدخت رسید.»[3]
[1] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 225
[2] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 577
[3] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 102 و 103
4- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 164