حکومت ساسانیان بعد از چهار قرن توسط اعراب مسلمان در طی جنگهای متعدد ده ساله سقوط کرد. پایان حکومت ساسانیان به ظاهر در زمان یزدگرد سوم اتفاق افتاد، ولی ریشههای این سقوط از مدتها قبل و تحت تأثیر عوامل مختلف از جمله فساد دربار خسروپرویز و عدم کارآیی سیاست مذهبی پایه گذاری شده بود. پایان امپراتوری ساسانی در زمان خلفای راشدین و به دنبال شکست در جنگهایی مانند قادسیه، جلولا و نهاوند به وقوع پیوست. تاریخ ایران بعد از حملهی اعراب و سقوط ساسانیان وارد مرحله جدیدی شد و به دلیل اهمیت تاریخ ایران را به دو بخش دوران بعد و قبل از اسلام تقسیم کرد. تأثیر این دوران بر اوضاع سیاسی اجتماعی ایران بر کسی پوشیده نیست و دولتهای محلی ایران مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان است که بعد از سقوط امویان و استقرار خلفای عباسی تشکیل میگردند و زمینههای ظهور و احیاء فرهنگ و تمدن باستانی را فراهم ساختند. سرنوشت این سرزمین که همواره مورد تهاجم اقوام مختلف بوده است بعد از حمله اعراب در ابتدا به مدت بیش از یک قرن بخشی از قلمرو خلفای بنی امیه و سپس تا حملهی مغولان تحت تسلط مستقیم و یا غیر مستقیم خلفای عباسی قرار گرفت. البته تأثیر مستقیم آنان تا اوایل قرن سوم هجری بود و بعد از آن فرمانروایانی از گوشه و کنار ایران برخاستند و چنان عمل کردند که از خلیفه جز نام چیزی باقی نمانده بود و حتی بر بغداد حکم میراندند. احمد کسروی درباره وسعت قلمرو حاکمانی که بر این سرزمین فرمانروایی داشتهاند و همچنین نفوذ خلفای عباسی مینویسد: «بر دانایان و آشنایان فن تاریخ پوشیده نیست که تازیکان که در صدر اسلام ایران را بگشادند استواری و نیرومندی ایشان در این سرزمین تا اوایل قرن سیم هجری بود. پس از آن فرمانروایانی از خود ایرانیان در این گوشه و آن گوشه برخاسته و کمکم بساط تازیکان را از ایران برچیدند. هنوز قرن چهارم به نیمه نرسیده بود که سراسر ایران به استقلال خود برگشته و دیگر نه کسی از بغداد به حمکرانی این جا میآمد و نه دیناری باج از این جا به خزاینهی بغداد فرستاده میشد. بلکه ایرانیان بر بغداد و عراق نیز حکم میراندند و از خلیفه جز نامی در میان نبود. شاید بسیاری باور ننمایند که از سال سیام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال 1344 که تاریخ بر افتادن قاجاریان میباشد در درون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد و پنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کردهاند و از میان ایشان تنها چهار خاندان سلجوقیان و مغولان و صفویان و نادرشاه را میتوان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند. از دیگران طاهریان، سامانیان، صفاریان، غزنویان، بویهیان، خوارزمشاهیان، قره قویونلویان، زندیان، قاجاریان اگرچه پادشاهان بزرگ و به نام بودند هیچ کدام سراسر ایران را زیر فرمان نداشتند. آن دیگران هم جز خاندانهای کوچکی نبودند که هر کدام بر یک یا دو ولایت فرمانروا بودند. چه بسا بوده که در یک زمان بیش از ده پادشاه مستقل در ایران حکمروا بودهاند. برای گواه پادشاهان سال 420 هجری را در این جا نام میبریم. در آغاز این سال سلطان محمود غزنوی در غزنه، قدرخان در بخارا، منوچهر پسر قابوس در گرگان، باحرب زرین کمر در رستمدار، مجدالدوله دیلمی در ری، علاءالدوله کاکویه در سپاهان، ابراهیم پسر مرزبان کنکری در تارم، وهسودان روادی در تبریز، فضلون شدادی در گنجه، شروانشاه در شروان، ابوکالیجار دیلمی در شیراز، ابوالفوراس دیلمی در کرمان، جلالالدین دیلمی در بغداد تا نواحی کرمانشاهان پادشاهان رسمی و مستقل بودند.
اگر گفته کارنامه اردشیر را که میگوید پس از مرگ اسکندر رومی در ایرانشهر دویست و چهل کدخدا بود را راست ندانسته و باور ننماییم، باید گفت که از آغاز تاریخ هرگز این گونه ملوکالطوایفی در ایران نبوده است. و چون این پادشاهان یا شهرخدایان فراوان با هم نساخته و پیوسته به زد و خورد و کشاکش بر میخاستند و سراسر کشور پیوسته گرفتار فتنه و غوغا بود از این رو میتوان گفت که یکی از علتهای ویرانی ایران این ترتیب ملوکالطوایفی بوده است. (این سیستم بعد از حمله اسکندر مقدونی و به سفارش یکی از معلمان وی در جهت تداوم غلبه بر ایران شکل گرفته است.) در این میان نتوان انکار نمود که سرگذشت پادشاهان و فرمانروایان و داستان کارها و جنگهای ایشان بخش عمده و بزرگی از تاریخ است. به ویژه در سرزمین شرق که همواره سر رشتهی کارها در دست پادشاهان و شهریاران بوده و تودهی مردم چنان که «رعیت» یا «چرنده» نامیده میشوند همچون گوسفندان رام و زیر دست چوپانان مهربان یا نا مهربان خود زیسته و کمتر اختیاری در دست داشتهاند.»
لازم به ذکر میباشد که در کتاب شهریاران گمنام شرحی از فرمانروایان ایران زمین شده است که به دلیل عدم تذکر مورخان به بوته فراموشی سپرده شدهاند و کمتر افراد ایرانی از وجود آنها اطلاع دارند. در این مورد چنین آمده است: «باری بی گفتگوست که روشنی تاریخ پس از اسلام ایران بسته به تحقیق تاریخ و داستان همه خاندانها است که در این مدت در این سرزمین حکمرانی و فرمانروایی داشتهاند و در این باره هرچه بیشتر تحقیق نماییم بر روشنی تاریخ ما خواهد افزود. ولی افسوس که بیشتری از این خاندانها معروف نیستند و در تاریخهایی که امروز در دست همه است از تازی و پارسی، از خطی و چاپی، هرگز نام برده نشدهاند. حمدالله مستوفی و میرخواند و حافظ ابرو و سید یحیی سیفی قزوینی و دیگران که به گمان خود تاریخ عمومی نگاشتهاند و از آدم و حوا آغاز سخن مینمایند از فرمانروایان پس از اسلام ایران جز بیست و اند خاندان معروف و به نام را یاد نمیکنند. تاریخهای خصوصی هم که در دست است بیشتر درباره همین خاندانها است. دیگران که صد خاندان بیشترند از قلم این مورخان افتاده و از یاد خوانندگان فراموش شدهاند. (از جمله سه خاندان جستانیان و کنکریان و سالاریان که هر سه دیلمی میباشند و دیگر روادیان آذربایگان و همچنین درباره شدادیان اران است.»[1]
اهمیت تأسیس حکومت صفویه بعد از دوران اسلامی بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا علاوه بر ایجاد حکومت مرکزی و برانداختن سیستم ملوکالطوایفی از بُعد سیاسی پایه گذار منش و رفتاری شدند که آثار منفی و عدم هماهنگی آن با دنیای جدید بر هر ایرانی که به منافع ملی مینگرد، قابل پذیرش نیست. در سیر تاریخی ایران به ظاهر تسلط اعراب از بین رفته، اما تأثیر و نفوذ فرهنگ اسلامی آنان در تمام آداب و رسوم ایران چنان عجین شده است که بخشی از موانع موجود برای پیشرفت ایران را نمیتوان فراموش کرد. میدانیم که پذیرش دین اسلام از سوی ایرانیان به آسانی صورت نگرفته و در ابتدا حالت قهری و اجبار داشت و با قتل و کشتار وسیع توأم بوده است. برای ابراز نارضایتی از این امر به قیامهایی چون بابک که بر علیه اعراب انجام گرفتهاند میتوان اشاره کرد. با توجه به تمام این امور ایرانیان را باید سردمدار رشد و تکامل جهان اسلام دانست و برای نمونه به آثار مکتوب آنان باید اشاره کرد.
یکی از اهداف گردآوری این مجموعه در راستای جایگاه و مقام زنان در تاریخ ایران میباشد، اما سخن از جایگاه و موقعیت زنان در تاریخ مذکر و مردسالار کاری دشوار است. برمبنای آثار و شواهد تاریخ ایران میتوان چنین برداشت کرد که سیر تغییر و تحولات مقام زن بیشتر تحت تأثیر فرهنگ و تمدن بینالنهرین بوده است. چکیده و اندوخته آن عقاید را در قوانین حمورابی میتوان یافت. اولین اقوامی که تحت تأثیر چالشهای فرهنگی بینالنهرین در ارتباط با روابط زن و مرد قرار گرفتند به ایلامیها و مادها باید اشاره کرد. در نتیجه حکومتهایی که بعداً تأسیس شدند وامدار و میراثدار این دو تمدن از غرب ایران و احتمالاً تمدنهای تازه کشف شدهی جیرفت بودهاند. یکی از عواملی که در جایگاه و موقعیت زنان در جامعه و به خصوص دربار حاکمان نقش اساسی ایفا کرده است در نوع نگرش اعتقادات از جمله میترائیسم و مذهب زردشتی نهفته است. اصولاً دین زردشتی بر مبنای زمان و موقعیت اجتماعی عصر مادها شکل گرفته و میدانیم که هدف اصلی در ابتدا اصلاح و گرایش به سوی جنبههای مثبت اخلاقی بودهاند، اما نقش و نفوذ خودمحوری جامعهی مردسالار را در تحولات آنها نمیتوان نادیده گرفت. ساختار حرمسراها و انواع ازدواجها از دوران هخامنشیان به وجود آمدهاند، ولی پذیرش دین رسمی در زمان ساسانیان بر بسیاری از هنجارها سایه افکنده است. بعد از فروپاشی حکومت ساسانیان توسط اعراب مسلمان تغییراتی در جایگاه زنان به وجود آمد و در این میان دوران تسلط ترکها و مغولان را که به دین و به نوع نگرش موجود نسبت به زنان توجهی نداشتهاند نباید از نظر دور داشت. در این رابطه سید احمد حسینیا در تحلیل خود مینویسد: «دین اسلام تحولاتی در زندگی فردی و اجتماعی زنان به وجود آورد. پس از به قدرت رسیدن خلفای بنی امیه و بنی عباس و حاکمان دست نشاندهی آنان در سرزمینهای اسلامی بار دیگر زن نقش حیاتی خود را از دست داد و باز هم تبدیل به بازیچه و وسیلهای در دست مردان و دولتمردان گردید. در زمان امویان و عباسیان، اعراب در اثر فتوحات خود دارای کنیزانی ایرانی از نژاد رومی، ترک و ایرانی شدند و عملاً نسبت به زنان خود بی رغبت شدند. بنابراین به جای غیرت و تعصّب در روابط زن و شوهران، مکر و حیله و کینه حکمفرما گردید. مردان در حالی که زنان را در خانهها محبوس و رابطهی آنها را با خارج از چهار دیواری خانه قطع کردند خود به عیاشی و خوشگذرانی میپرداختند و در این مسیر برای آن که به راه خود ادامه دهند به بدگویی زنان و توصیف جلوههای گوناگون مکر آنان مبادرت کردند. تقویت و توسعهی چنین اندیشههایی زنان را از ارتباط با اجتماع محروم نمود و شخصیت وی را سرکوب کرد تا همچنان در زندان حرمسراها باقی بماند. زنان طبقات پایین هم جز کار و تلاش برای امرار معاش و فرزند زاییدن و بزرگ کردن هنر دیگری نداشتند. البته منظور از کار زن فعالیت در عرصههای اجتماعی نبود، بلکه محکوم بود تا همچون مردان و در مواردی بیش از او به کارهای طاقت فرسایی مانند کار در مزارع بپردازد و زندگی را به رنج و زحمت ادامه دهد. با این وجود زن نه تنها از طرف مردان معمولی بلکه از جانب بزرگان علم و ادب نیز مورد تحقیر قرار گرفت. آنان همواره به دیگران توصیه میکردند که از مکر و حیلهی زنان بر حذر باشند. مردان سودجو و هوسران محدود کردن تعدد زوجات از جانب اسلام را نادیده گرفتند و حتی آیات قرآن در مورد تعدد زوجات را دست آویزی برای تشکیل حرمسرا قرار دادند.»[2]
دوران تاریخ بعد از اسلام ایران فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشته و اقوام مختلف چه ایرانی و یا غیر ایرانی قرنها بر این سرزمین فرمانروایی داشتهاند. از مهمترین حوادثی که بر سرنوشت این سرزمین و ملت نجیب آن گذشته است مربوط به نقش عوامل داخلی و استبداد حاکمان و عدم توجه به آزادی و احترام به عقاید دیگران و شایسته سالاری و در نهایت منافع ملی در سیاست و مدیریت کشور میباشد که حتی عوامل خارجی نیز قادر به انجام آن نبودهاند. تا زمانی که این امور تحقق نیابد و تعامل با دنیای روز و فنآوریهای آن شکل نگیرد و مردم تنها به عنوان یک ابزار نگریسته شوند احتمال تکرار تاریخ و دور بستهی آن دور از تصور نیست.