پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

گذری کوتاه بر معرفی حکومت خلفای عباسی

 

خلافت عباسیان

سومین حکومت مسلمانان تحت عنوان خلفای عباسی در سال 132 هجری تأسیس شد. آنان در ابتدا با مرکزیت کوفه و سپس شهر بغداد تا 656 هجری قمری به مدت 524 سال بر عراق، جزیرة‌العرب، ایران، بین‌النهرین، بخشی از شام و آفریقای شمالی حکمرانی داشتند. خلفای این دوران طولانی مدت عبارت بودند از ابوالعباس سفاح، منصور، مهدی، هادی، هارون‌الرشید، امین، مأمون، معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی، مستکفی، مطیع، طائع، قادر، قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفی، مستنجد، مستضی، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم. خلفای عباسی از نسل عموی پیامبر اسلام عباس بن عبدالمطلب بودند که در جریان جنبش سیاه جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی قدرت را در دست گرفتند. ایرانی‌های ساکن خراسان در سرنگونی حکومت بنی امیه نقش زیادی داشتند. آنان چشم امید به نهضت عباسی دوخته بودند تا از رفتار بنی امیه رهایی یابند، اما این چنین نبود و از همان ابتدا شورش‌ و نا رضایتی‌ مردم توسط همان ابومسلم به شدت سرکوب شد.[1] سرنوشت ایران در زمان عباسیان دارای فراز و فرود زیاد بود، ولی در این دوران بود که حکومت‌های محلی و مستقل توانستند تا حدود زیادی خود را از قدرت و نفوذ عباسیان نجات دهند. از جمله‌ی آن حکومت‌ها به طاهریان در خراسان، علویان در تبرستان، صفاریان در سیستان، سامانیان در ماورا‌ءالنهر، آل زیار در گیلان و آل بویه در ایران می‌توان اشاره کرد. در طی این دوران و به خصوص پس از پیروزی مأمون بر امین که در حقیقت مصادف با نفوذ و برتری ایرانیان نسبت به اعراب بود شورش‌هایی بر علیه خلفای عباسی در ایران صورت گرفت که مهمترین آن‌ها عبارتند از شورش سنباد، شورش اسحاق ترک، شورش استادسیس، شورش مُقنّع، جنبش بابک خرمدین، شورش مازیار بوده‌اند. از زمان معتصم عباسی فرصتی مناسب برای حضور هرچه بیشتر ترکان در دربار خلفا مهیا گردید و کم کم باعث تشکیل دولت‌های بزرگ غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان در ایران شد. ارتباط ایرانیان و خلفای عباسی محدود به این موارد نبود و از آن جا که با کمک ایرانیان به قدرت رسیده بودند، در نتیجه اوضاع اجتماعی نه تنها به نفع موالی و ایرانیان شد بلکه آن‌ها را مورد تکریم قرار دادند و برخی نیز مقرب دستگاه خلافت عباسی شدند. ریاست نظامیان که پیش از آن برای غیر عرب میسر نبود عملی شد. جشن‌های نوروزی و مهرگان که پیش از این ویژه ایرانیان بود و در معرض فراموشی قرار گرفته بود نه تنها در میان عباسیان و دستگاه خلافت به رسمیت شناخته شد، بلکه مورد استقبال قرار گرفت.

مطرح شدن ادعای عباسیان در مقابل رقیب دیرینه امری تازه نبوده و ریشه‌های آن به قبل از اسلام باز می‌گردد. اگر در این ایام کمتر نامی از آنان مشاهده می‌شود تنها به خاطر ضعف سیاسی و نظامی است، ولی همیشه به دنبال فرصت مناسب برای کسب قدرت بوده‌اند. سرانجام حاکمان اموی نیز همانند دیگر سلسله‌های تاریخی آن فرصت طلایی را در اختیار بنی عباس قرار دادند، زیرا دوران حکومت امویان همراه با رشد اشرافی‌گری و ظلم و تبعیض‌های مداوم بود. در اثر چنین مواردی و دوری از پیام‌های اسلام باعث گرایش بازگشت به روش صدر اسلام در آمال همه شعله‌ور می‌شد. گرایش به صدر اسلام و استفاده از نام نزدیکان پیامبر موجب بهره‌برداری از نام و شهرت آنان در جهت اهداف سیاسی گردید و در تاریخ کشورهای اسلامی رواج یافت. طرفداران بنی عباس نیز بر همین نقطه‌ی حساس تمرکز کردند و به تبلیغات بر علیه امویان پرداختند. از منظر تاریخی «نسب عباسیان به عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام می‌رسید و چون اختلافات میان بنی امیه و بنی هاشم در روزگار پیش از اسلام سابقه داشت از این رو بنی عباس به طور طبیعی در مقابل بنی امیه قرار گرفتند. در سال 100 هجری محمد بن علی که از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بود با ابوهاشم عبدالله که فرزند محمد حنفیه و نوه‌ی امام علی بن ابی طالب بود ملاقات کرد و این سرآغاز وحدت میان دو جناح مخالف و مبارز علیه بنی امیه شد. وحدت بنی عباس و گروهی از آل علی نیز علیه بنی امیه نوعی اشتراک و همگرایی در مبارزه به وجود آورد. هنگامی که در سال 125 قمری محمد بن علی مرگ خود را نزدیک دید پسرش ابراهیم را به همبستگی با بکیربن ماهان و ابوسلمه‌ی خلال سفارش کرد، بنابراین از این تاریخ سکاندار نهضت پنهانی بنی عباس «ابراهیم امام» شد. بنی عباس از سویی در محسنات اسلام و فضایل آل محمد سخن می‌گقتند و از سویی دیگر ستمگری‌های بنی امیه و انحرافات آن‌ها از اسلام را بیان می‌کردند. این سخنان بر دل و جان مردمان تحت ستمی که در شهرها و روستاها همواره در معرض تبعیض بنی امیه قرار داشتند بسیار مؤثر می‌افتاد، به ویژه در خراسان. مقدسی در کتاب خود در این باره می‌نویسد پس از امام محمد بن علی، در سال صدم به دعوت پرداخت و نخستین کسانی که دعوت او را پذیرفتند چهار تن از مردم کوفه بودند: منذر همدانی، ابوریاح نبّال (تیر فروش) و ابو عمر بزّاز و مصقله طحّان (آسیابان) و کارشان این بود که مردم را به امامت او فراخوانند. چند تن دعوت ایشان را پذیرفتند. بکربن ماهان مروزی و ابوسلمه خلال و جز ایشان. و از او خواستند که دستوری دهد تا دعوت ایشان را گسترش دهند. امام محمد گفت: کوفه همه شیعه‌ی علی‌اند و بصره شیعه‌ی عثمان و شام جز خاندان ابوسفیان کسی را نمی‌شناسند. مکه و مدینه نیز ابوبکر و عثمان بر ایشان غلبه دارند. بر شما باد خراسان، چرا که من به برآمدنگاه خورشید فال نیک می‌زنم. آن جا که چراغ جهان و مصباح آفرینش است و این در سال صدم هجرت بود در ولایت عمربن عبدالعزیز، و در سال صد و یک، ابوریاح نبّال دعات خویش را به خراسان فرستاد تا به امامت بنی هاشم و ولایت اهل بیت دعوت کنند. و ایشان نهانی دعوت می‌کردند و مردم بسیاری دعوت ایشان را پذیرفتند.

ابراهیم امام که پیش از این سلیمان بن کثیر را به عنوان نقیب و نماینده‌ی رسمی خود به خراسان فرستاده بود در سال 128 هجری شخص دیگری را یافت که کارآمد بود، پس او را برگزیده و تعالیم لازم را به او دادند و آن گاه وی نیز به طور پنهانی به خراسان فرستاده شد تا دعوت کننده‌ی اصلی آن‌ها باشد. نام وی ابومسلم بود. ابومسلم به شهرهای مختلف خراسان سفر کرد و به دعوت پرداخت. در سال 129 هجری شورشی که در مرو رخ داد عامل بنی امیه کشته شد و این اولین حرکت مسلّحانه بنی عباس شد. از پی آن شورش‌ها در خراسان، فارس و سیستان بالا گرفت. ابومسلم در سال 130 هجری بر مرو مسلط شد و آن جا را مرکز فرماندهی خود قرار داد و سپاهیانش را برای تصرف دیگر شهرهای مجاور اعزام کرد. با رخدادهای بعدی و گسترش آشوب‌ها از شهرهایی چون هرات، مرو، نیشابور، سرخس، بلخ و سایر جاها دسته‌های مردم به ابومسلم پیوستند. با این وضع کار خیزش بنی عباس در تمامی جاهای خراسان بزرگ آشکار شد و کار بالا گرفت. با جنگ زاب و سپس قتل مروان حمار که در سال 132 هجری رخ داد دستگاه حکومتی بنی امیه فرو ریخت و بنی عباس بر کارها و امور کشور مسلط شدند. عصر عباسیان که از اوایل قرن دوم هجری تا سقوط آن‌ها در اواسط قرن هفتم هجری به درازا کشید توسط دانشمندان و مورخان بسته به نوع نگرش به چند بخش تقسیم می‌شود، اما به لحاظ عظمت و اقتدار می‌توان آن را در سه دوره‌ی بارز و مشخص زیر خلاصه کرد:

عصر اول خلافت عباسیان از 132 تا 232 هجری قمری (750-847 میلادی)، این دوران با خلافت سفاح آغاز می‌شود و تا درگذشت نهمین خلیفه عباسی یعنی واثق ادامه می‌یابد. این دوران همراه با اقتدار و توانمندی عباسیان است که می‌توان آن را نتیجه‌ی درایت و تدبیر وزرا و صاحب منصبان ایرانی دانست.

عصر دوم خلافت عباسیان از 232 تا 447 هجری قمری (847-1055 میلادی) این دوران با خلافت متوکل عباسی آغاز و تا سال 447 هجری ادامه می‌یابد. ویژگی بارز این دوران کم رنگ شدن نقش ایرانی‌ها در مواضع کلیدی و حضور پر رنگ ترکان است که در واقع آغاز افول اقتدار و قدرت خلافت عباسیان است.

عصر سوم خلافت عباسیان از 447 تا 656 هجری قمری (1055-1258 میلادی) که ویژگی بارز آن ضعف دستگاه خلافت و بر آمدن سلاطین در سرزمین‌های اسلامی است. این دوران مرحله ضعف و سستی عباسیان است که سرانجام به فروپاشی رسیدند. دستگاه خلافت عباسی با هجوم مغولان در دوران مستعصم عباسی برای همیشه برچیده شد.

پایان دولت خلفای عباسی به این صورت بود که پس از مستنصر فرزند او به نام احمد عبدالله با لقب مستعصم بالله به عنوان سی و هفتمین و در واقع آخرین خلیفه عباسی بر تخت نشست. مدت‌ها بود که از دستگاه خلافت چیزی بر جای نمانده بود و به امور ظاهری در مرکز خلافت خلاصه می‌شد. در زمان وی سراسر خاک ایران توسط مغولان تصرف شده بود و در حرکت دوم مغولان بنیان خلافت عباسی از میان برداشته شد. پس از چنگیزخان مغول منگوقاآن جانشین وی گردید و برای متلاشی کردن اسماعیلیان و خلافت عباسیان برادر کوچکترش هلاکوخان به ایران فرستاده شد. هلاکو در ابتدا با تصرف قلعه‌ی الموت آخرین رهبر اسماعیلیان را به قتل رسانید و سپس سفیرانی را نزد خلیفه عباسی به بغداد فرستاد تا از راه مسالمت بر آن‌ها غلبه یابد. خلیفه‌ی عباسی به جای عاقبت اندیشی و یافتن چاره در صدد نصیحت هلاکوخان برآمد و همچنان به غفلت و خوشگذرانی خود توجه داشت. رفتار خلیفه عباسی موجب خشم خان مغول گردید و دستور محاصره‌ی بغداد را صادر کرد. این واقعه در محرم سال 656 هجری رخ داد و در صفر همان سال خلیفه و نزدیکانش تسلیم هلاکوخان شدند. در 14 صفر سال 656 هجری خلیفه و همه‌ی خانواده او به دستور هلاکو قتل عام شدند و به بیش از پنج قرن حکومت عباسیان پایان داد.»[2]


 



[1] - گویند که خواهر ابومسلم نیز رهبری گروه فکری دیگری را بر عهده داشته است. پوران فرخزاد در صفحه 1225 جلد دوم کتاب زن از کتیبه تا تاریخ می‌نویسد: «فاطمه (سده دوم ه.ق) «فاطمه دختر ابومسلم خراسانی «بهزاد پسر ونداد هرمز» رهبر ایرانی سیاه جامگان خراسان، خود از بانوان آزاد اندیش و آزادی خواه زمانه‌ی خویش بود و رهبری پنهانی جمعیت خرمیّان را که از فرقه‌های مخالف خلافت بغداد و از دنباله روان اندیشه‌های مزدکی بود بر عهده داشت. او می‌کوشید تا چنان که مزدک گفته بود زنان را از بردگی نجات داده و برای آنان حقوق اجتماعی برابر با مردان را به دست بیاورد. بدینسان خرمیّه «خورومیه» فاطمه را پیشوا و امام خود دانسته و به بزرگی و احترام در او می‌نگریستند. چنان که در تاریخ نامه‌ها آمده فاطمه دختر ابومسلم خراسانی شویی ایرانی داشت و از این روی پسر او مهدی هم که در تاریخ آوازه‌ای از خود برجای گذاشته است از رهبران مهم فرقه خرمیّه در ایران است.»

[2] - تاریخ مستند ایران از اسلام تا یورش مغولان، میر حسن ولوی، نشر ماهریس، 1398، یرگزیده‌ای از صفحات 186 تا 191

3 - نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 172

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد