پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

روایتی از شرح حال خیزران همسر مهدی خلیفه عباسی

خیزران روایت اول

«خیزران کنیز بربری‌الاصل و همسر مهدی خلیفه عباسی و مادر فرزندان او هادی و هارون بود که هردو به خلافت رسیدند. محمد بن جریر طبری گوید: خیزران دختر عطا از یمن بود از شهری که آن را جرش گویند و اسیر افتاده بود به طبرستان و از آن جا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد. یکی موسی الهادی و دوم هارون‌الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد برادرش غطریف به نزدیک وی آمد و با وی می‌بود. هارون‌الرشید خراسان به وی داد (سال 85). او در خراسان سکه‌ای ضرب کرد که غطریفی نامیده شد. خیزران به روزگار مهدی و هادی در امور حکومت مداخله می‌کرد و سعی داشت که بر امور مسلط شود و هادی اقدامات او را بپذیرد. به تعبیر طبری چنان بود که خیزران در آغاز خلافت موسی (هادی) کارهای وی را آشفته می‌کرد و با وی چنان می‌کرد که پیش از آن با پدرش می‌کرده بود و در کار امر و نهی استبداد می‌کرد. هندوشاه نخجوانی نیز می‌نویسد: گویند مادر هادی و هارون، خیزران بر ملک مسلط شده بود به سبب آن که زن خلیفه بود و مادر دو خلیفه، در ایام مهدی هم تسلط داشت اما نه چنان که در ایام هادی پسرش، تمام امرا و بزرگان و سرداران لشکر بامداد و شبانگاه بر در سرای او می‌رفتند و او حکم مطلق می‌کرد. مشابه این سخن گفتار صاحب مجمل‌التواریخ است درباره خیزران که مردمان او را بزرگ داشتندی و بامداد نخست به سرای او رفتندی به سلام، و سعی کردندی در اشغال مردم گذاردن، و این قاعده از مهدی بود.

خیزران در مصرف اموال خزانه اسراف می‌کرد و افراد مورد نظر خود را به مناصب می‌گماشت و یا آن‌ها را بر خلیفه تحمیل می‌کرد. گویند روزی خالصه (یکی از کنیزان) پیش هادی رفت و گفت مادرت از تو جامه می‌خواهد. هادی بگفت تا یک خزینه پر از جامه بدو دهند. راوی گوید که در منزل خیزران هیجده هزار جامه از جامه‌های مزیّن یافتند. از این رو هادی بدو پیام داد که قناعت ورزیده و خود را به زشتی ابتذال دچار نسازد که دخالت در امور شاهی درخور زنان نیست. و او را توصیه کرد که به نماز و تسبیح گفتن و عبادت کردن بپردازد، زیرا در چنین صورتی حقوق او رعایت شود و بایسته‌ها اطاعت می‌گردد. همچنین نقل شده که خیزران در ایام خلافت هادی درباره تقاضاهای افراد با وی صحبت می‌کرد و هرچه را که او می‌خواست هادی می‌پذیرفت. کار به همین منوال بود تا چهار ماه از خلافت هادی گذشت. از این رو افراد به دور خیزران گرد آمده و امید در او بستند و هر صبح و شام گروه گروه از بزرگان و سرداران به درِ خانه‌ی وی حضور می‌یافتند. روزی خیزران درباره کاری که هادی راهی برای پذیرفتن آن نداشت صحبت کرد و هادی بهانه می‌آورد اما خیزران اصرار می‌کرد که باید تقاضای او را بپذیرد زیرا او این کار را برای شخصی به نام عبدالله بن مالک تعهد کرده است. هادی وقتی نام این مرد را شنید خشمگین شد و سوگند یاد کرد که این کار را انجام نمی‌دهد. از این رو خیزران عصبانی شد و گفت دیگر از تو حاجتی نمی‌خواهم و هادی نیز با تندی او را تهدید کرد و گفت به جای خویش باش و سخن مرا فهم کن وگرنه به خدا.... اگر بشنوم که کسی از سرداران من یا یکی از خواص من یا خادمانم بر در تو ایستاده گردنش را می‌زنم و مالش را می‌گیرم. هر که می‌خواهد به ایستد، این گروه‌ها چیست که صبحگاه و شبانگاه به در تو می‌آیند. مگر چرخ نخریسی نداری که تو را مشغول دارد، با مصحفی که تذکارت دهد، یا خانه‌ای که مصونت دارد. مبادا در خویش را به روی مسلمانی ذمی‌ای بگشایی.

از این روایت‌ها برمی‌آید که خیزران کانون امیدی برای سرداران و بزرگان شده بود که قصد داشتند حاجت‌هایشان در دستگاه خلافت برآورده گردد. از این رو نزد مادر خلیفه می‌رفتند. خیزران از این راه می‌خواست هواخواهان خود را بر امور بگمارد و بر هادی تسلط یابد. اما هادی نیز سعی می‌کرد با مادر مخالفت نموده و دست او را از دخالت در کارها کوتاه گرداند. بنابراین به طرق مختلف وی را از این کار منع می‌کرد و می‌گفت زنان را با گفتگو در کار مردان چه کار؟ چون رفتن سرداران به نزد خیزران فزونی گرفت دستور داد تا در خانه‌ی مادرش را بستند و روزی به مجلس نشست و سرداران و ارکان حکومت را طلبید و خطاب به آن‌ها گفت: کدام بهتریم، من یا شما؟ گفتند تو ای امیر مؤمنان. سپس گفت از شما چه کسی را خوش آید که مردم بگویند مادر فلان چنین کرد و چنان گفت. ایشان گفتند ما هرگز نخواهیم که به هیچ وجه نام مادر ما بگویند. آن گاه گفت: پس چرا مردان هر بامداد و شبانگاه پیش مادر من می‌روند و از گفتار وی سخن می‌گویند؟ اگر بعد از این کسی از شما به سرای او رود گردنش را بزنم. سرداران چون این سخن را شنیدند از خیزران بریدند. این رفتار بر خیزران سخت آمد و از هادی دوری گرفت و قسم یاد کرد که با وی سخن نگوید و پیش او نرفت تا هادی مرد.

همین اختلافات داخلی خانوادگی سبب شده تا مورخان، خیزران را در مرگ هادی مؤثر بدانند. زیرا هادی که در سال 169 هجری قمری به خلافت رسیده بود پس از یک سال و دو ماه و دوازده روز حکومت در سال 170 ه.ق در بغداد درگذشت و درباره علت مرگش روایت‌های گوناگونی است که خیزران و همدستان او در کانون توجه راویان قرار گرفته‌اند. به نقل طبری بعضی‌ها گفته‌اند وفات هادی به سبب دملی بود که در اندورن داشت. بعضی دیگر گفته‌اند مرگ وی از جانب کنیزان مادرش خیزران بود که دستورشان داده بود او را بکشند. طبری آن گاه روایتی را نقل می‌کند که در آن خالصه (از کنیزان خیزران) به عباس بن فضل گفته است که هادی آشی برای خیزران فرستاد و گفت آن را خوش داشتم و از آن بخوردم، از آن بخور. اما من به خیزران گفتم دست نگهدار تا آن را بیازمایم شاید چیزی در آن باشد. آن گاه سگی آوردند که از آن بخورد و گوشتش بریخت. سپس هادی برای آگاهی از اثر غذای مسموم کسی را نزد خیزران فرستاد و گفت آش را چگونه یافتی؟ گفت: آن را خوش یافتم. هادی گفت نخورده‌ای اگر خورده بودی از تو آسوده شده بودم. خلیفه‌ای که مادر داشته باشد رستگاری نیابد.

برخی منابع این روایت را بدین صورت نقل کرده‌اند که روزی هادی صحنی برنج، نیم بخورد و نیمی دیگر را زهر اندر کرد و به مادر فرستاد. گفت: مرا این خوش آمد به تو فرستاده‌ام. و خیزران دریافت و نخورد، سگی را دادند. هم اندر ساعت بمرد. پس هادی را گفت شرم نداری که مادر را زهر دهی؟ هادی گفت شرم ندارم که مرا از کار تو عیب همی آید که همه شهر و بازار حدیث توست که مادر امیرالمؤمنین چنین گفت و چنین کرد. در روایت دیگر آمده که سبب مرگ هادی آن بود که چون در کار خلع هارون و بیعت برای پسر خویش جعفر بکوشد و خیزران درباره هارون از وی بیمناک شد. وقتی بیمار شد یکی از کنیزان خویش را فرستاد که او را خفه کرد و بر چهره‌اش بنشست. آن گاه کس پیش یحیی برمکی فرستاد که این مرد درگذشت در کار خویش بکوش و کوتاهی مکن. آن گونه که در گزارش‌ها آمده خیزران، هارون‌الرشید را بر برادرش هادی ترجیح می‌داد و مهدی را تشویق می‌کرد که هارون را بعد از خودش بی واسطه نامزد خلافت کند. مهدی نیز در این اندیشه بود، اما مرگ مهلتش نداد و پس از او هادی در سال 169 ه.ق به خلافت رسید. هادی تصمیم داشت هارون را متقاعد کند تا خود را خلع کند و اگر یحیی بن خالد برمکی او را آگاه نمی‌کرد چنان می‌نمود. در این حال هادی دور از پایتخت دست به شیوه‌های سختی زد و هارون را در تنگنا قرار داد. هارون نیز از ترس هادی دور از پایتخت به سر می‌برد و تا مرگ او به مرکز خلافت نیامد. گویا یحیی برمکی، طرفدار رشید را زندانی کرده بود و به قولی هارون نیز در زندان بود. از این رو چون هواخواهان رشید از کشته شدن او به دست هادی نگران بودند خیزران که از این بابت دیگر نگران نبود به یکی از آنان به نام یقطین گفت: اندر آی تا امیرالمؤمنین را بینی. یقطین اندرون رفت، هادی را دید بر تخت مرده. سپس در جواب سؤال او، خیزران گفت: خدای بگرفتش و آن گاه یقطین به زندان رفت و به هارون با عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد و او متعجب شد. یقطین از حال هادی و آن چه پیش آمده بود به او خبر داد. در این حال رقعه‌ی خیزران اندر آمد به تعریف هادی و تهنیت خلافت و یحیی و هارون از حبس بیرون آمدند و با رشید که مورد نظر خیزران بود به عنوان خلیفه بیعت شد.

هندو شاه نخجوانی نیز با اشاره به کوتاه بودن مدت خلافت هادی در سبب وفات او به چند قول اشاره کرده است. بعضی گویند مادرش خیزران او را زهر داد به سبب آن که مردم را از سرای او منع کرده و جاه عظیم او بشکست کنیزکان را فرموده بود که او را زهر دادند و بعضی گویند که کنیزکان را فرموده بود که هادی را بکشند. ایشان در حال مستی بالش بر دهان او نهادند و بر بالش نشستند چنان که او جان بداد و بعضی گویند که هادی می‌خواست که هارون را خلع کند و بیعت مردم جهت پسر خویش جعفر بستاند. خیزران، هارون را دوست‌تر از هادی داشت، بترسید از آن که هادی ضرر به هارون رساند او را بکشت. در هر سه قول عامل مرگ هادی به خیزران مربوط شده است. اما مسعودی قضیه را به گونه‌ای دیگر نقل کرده است. به نوشته‌ی وی هادی در سفری که به دیار حدیثه داشت در آن جا بیمار شد. وی به خدمه گفت تا مادرش خیزران را بیاورند. خیزران بیامد و بالای سر او نشست. هادی بدو گفت: من امشب خواهم مرد و برادرم هارون به خلافت می‌رسد، می‌دانی که مولد من که در ری بوده چه اقتضا کرده است. من به اقتضای سیاست ملک نه موجبات شریعت امر و نهی‌هایی به تو کردم. نسبت به تو حق ناشناس نبودم بلکه نکوکار بودم و احترام تو را داشتم. پس از آن در حالی که دست خیزران را گرفته بود بر سینه خود نهاده بود جان داد. صاحب مجمل نیز روایت‌های متعددی را در سبب مرگ هادی ذکر می‌کند و از جمله همین روایت که چون خیزران جدّ هادی بدید در کشتن هارون و خود از وی دل آزرده بود چند کنیزک را با خود یار کرده بود و اندر خواب بالش بر دهان وی نهادند و سخت بگرفتند تا بمرد. آن گاه می‌افزاید و این روایت را خود اصلی نیست، سخن عوام بود.

پس از هادی در خلافت رشید، خیزران ناظر کارها بود و یحیی بن خالد که وزارت رشید را بر عهده داشت به خیزران گزارش می‌داد و مطابق رأی وی کار می‌کرد. خیزران در سال یکصد و هفتاد و سه هجری درگذشت. روز وفات او رشید در حالی که جبّه‌ی سعیدی به تن داشت و یک عبای سوراخدار کبود رنگ که کمر آن را بسته بود در تشییع جنازه او شرکت داشت. پایه‌ی تخت را گرفته بود و پا برهنه در گل می‌رفت تا به گورستان قریش رسید و پاهای خویش را شست. آن گاه پاپوش خواست و بر خیزران نماز کرد و وارد قبر وی شد.

ابن‌العبری حکایتی را بدین شرح نقل کرده است: ابو قریش دارو فروش تُنُک مایه‌ای بود. خیزران زن مهدی دچار بیماری شد. خیزران در مدینه زاده شده بود. کنیز خود را خواند و قاروره‌ی ادرار به او داد و خواست نزد طبیبی غریب برد که او را نشناسد. دکان ابوقریش در نزدیکی قصر مهدی بود. چون کنیز او را دید قاروره بدو نمود. ابو قرش پرسید این ادرار کیست؟ گفت: از آن زنی ناتوان. گفت: نه این از آن ملکه‌ی جلیله‌ای است و اکنون به پادشاهی آبستن است. این سخنان را ابوقریش از باب جلب مشتری گفته بود. چون کنیز این سخنان با خیزران بگفت، خیزران شادمان شد و کنیز را گفت: بر دکان او نشانه‌ای بگذار تا اگر راست گفته بود او را پزشک خاص خویش گردانم. پس از مدتی آثار حمل نمودار شد. مهدی نیز سخت خوشحال گردید. خیزران برای ابو قریش دو خلعت فاخر و سیصد دینار فرستاد و گفت کار و بارت را با این دینارها سر و صورتی بده. اگر آن چه گفته بودی درست بوده باشد تو را طبیب خاص خود خواهم کرد. ابوقریش در شگفت شد و گفت این بخشایشی است از سوی خداوند عزوجل، زیرا من آن چه به آن کنیز گفتم خیالی بی پایه بیش نبود. چون خیزران موسی را زایید مهدی شادمان شد و خیزران ماجرا باز گفت. مهدی ابوقریش را حاضر کرد و چند سخن از علم طب از او پرسید. دید سخت بی مایه است و تنها اندکی داروگری می‌داند. ولی با این همه او را طبیب خود گردانید و اکرام تمام کرد و ابوقریش نیز نیک بهره‌مند شد.»[1]


 



[1] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، برگزیده از صفحات 219 تا 226

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 173

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد