پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

ساتی بیک دختر اولجایتو

 

ساتی بیک دختر اولجایتو

 در این قسمت علاوه بر حکمرانی ساتی بیک در بخشی از ایران، بیانگر اوضاع سیاسی اواخر دوران ایلخانان و پراکندگی آنان نیز می‌باشد. «بعد از مرگ ابوسعید خان آخرین ایلخان بزرگ مقام ایلخانی در میان یک عده از شاهزادگان بی لیاقت خاندان چنگیزی و امرای متخاصم موضوع نزاع و کشمکش قرار گرفته و به تدریج ممالک ایلخانی را به قسمت‌های چند مجزا ساختند. پس از فرار شیخ حسن بزرگ در جنگ با شیخ حسن چوپانی آذربایجان و عراق در تصرف چوپانیان درآمد. بعد از ورود شیخ حسن چوپانی به تبریز شانزده نفر از بازماندگان خاندان چوپانی پیش امیر شیخ حسن کوچک آمده از او خواستند که یکی از افراد خاندان هلاکو را به ایلخانی انتخاب کند. چون مردی نامی از آن خاندان باقی نبود امرای هزاره‌ها و چوپانیان، ساتی بیک دختر اولجایتو و خواهر ابوسعید را که با امیر شیخ حسن بزرگ صفایی نداشت به این مقام برداشتند و به فرمان شیخ حسن چوپانی نام او را در خطبه و سکه داخل کردند و از خاندان خواجه رشیدالدین فضل‌الله رکن‌الدین شیخی و از فرزندان خواجه علیشاه، غیاث‌الدین محمد را هم به وزارت او گماشتند و آذربایجان و ارّان تحت امر ساتی بیک و شیخ حسن کوچک درآمد ولی از سایر نقاط ایران و عراق هر قسمت آن را امیری از امرای سابق اولجایتو و ابوسعید یا خاندانی از خاندان‌های مطیع ایشان تحت حکم داشتند.

بعد از مستقر شدن ساتی بیک به تخت ایلخانی امیر شیخ حسن چوپانی به عزم دفع امیر شیخ حسن ایلکانی به قزوین حرکت کرد. شیخ حسن بزرگ از درِ صلح خواهی درآمد و سلطنت ساتی بیک را به رسمیت شناخت و دو حریف یعنی دو شیخ حسن یکدیگر را در آغوش گرفتند و قرار گذاشتند که شیخ حسن بزرگ زمستان را در سلطانیه بماند و شیخ حسن کوچک و ساتی بیک نیز به ارّان بروند و در بهار قوریلتایی ساخته برای آینده ترتیبی بدهند. شیخ حسن کوچک و ساتی بیک به ارّان رفتند و شیخ حسن بزرگ به عراق برگشت. این صلح اگر دوام می‌کرد دیگر برای شیخ حسن بزرگ حیثیتی باقی نمی‌گذاشت و از جانب او در حکم تصدیق سیادت امیر شیخ حسن کوچک و خاندان چوپانی بود.[1] به همین نظر شیخ حسن بزرگ یکی از خواص خود را به خراسان فرستاد و طغا تیمورخان را به آمدن به عراق تحریک نمود. طغا تیمور خان هم به همراهی امیر ارغونشاه و خواجه علاءالدین محمد وزیر از خراسان حرکت کرده و در ماه رجب سال 739 به ساوه آمد و در آن جا شیخ حسن بزرگ به خدمت او رسیده و مراسم استقبال را به عمل آورد، ولی کمی بعد ملتفت خبط خود شد و دید که امرای خراسان همه مطیع رأی خواجه علاءالدین وزیرند و به او اعتنایی ندارند اما چون چاره‌ای نداشت تحمل کرد و در این ضمن خبر حرکت شیخ حسن چوپانی و ساتی بیک و امیر سیورغان از ارّان به عزم دفع طغا تیمورخان رسید. پس از رسیدن اردوی ساتی بیک از ارّان به آذربایجان جمعی از قوم اویرات، قراجری یعنی تیمورتاش ساختگی را دستگیر کرده پیش ساتی بیک فرستادند و او به فرمان خاتون به قتل رسید.

امیر شیخ حسن چوپانی برای درهم پاشیدن اساس اردوی طغا تیمور و شیخ حسن بزرگ به فکر حیله افتاد و به ظاهر طلب صلح کرد. طغا تیمور هم سوابق دوستی پدر خود را با امیر چوپان به یاد آورد و از دو طرف قرار مصالحه داده شد و شیخ حسن کوچک به طغا تیمور پیغام داد که اگر او در دفع شیخ حسن بزرگ مساعدت نماید ساتی بیک به عقد او در خواهد آمد و عموم چوپانیان خدمت او را کمر خواهند بست. طغا تیمور ساده لوح این پیشنهاد مزورانه‌ی شیخ حسن کوچک را پذیرفت و وثیقه نامه‌ای به خط خود در این باب نوشته پیش شیخ حسن بزرگ فرستاد و خیالات طغا تیمور را به اطلاع او رساند. امیر ایلکانی از این بابت در حیرت شد و طغا تیمور را از قضیه آگاه ساخت. طغا تیمور از خجالت سر به زیر افکنده به خراسان برگشت و شیخ حسن ایلکانی نیز به خدمت ساتی بیک آمده دست خاتون را بوسید و پس از عذرخواهی با اردو به اوجان آمد. پس از رسیدن اردو به اوجان امیر شیخ حسن کوچک دستگاه ساتی بیک را غارت کرده به این بهانه که ایلخانی از زنی ساخته نیست یکی از نبیره‌زادگان یشموت پسر هلاکو را که سلیمان خان نام داشت به ایلخانی منصوب نمود و ساتی بیک را به زور به زوجیت به او داد. مدت سلطنت ساتی بیک از سال 739 تا اوایل 741 بود. شیخ حسن بزرگ چون این خبر را شنید او نیز پسر آلانگ بن گیخاتو یعنی عزالدین را با لقب شاه جهان تیمورخان به ایلخانی برداشت و خواجه شمس‌الدین زکریا را نیز وزارت او داد و به عراق عرب آمده بغداد و دیاربکر و خورستان را تحت استیلای خویش آورد.

دو حریف قوی یعنی دو شیخ حسن با دو ایلخان جدید در آخر ذی‌الحجه 740 در نواحی نهر جغاتو در مراغه رو به ور شدند و شکست بر اردوی شیخ حسن بزرگ و شاه جهان تیمور (سلطنت 740 – 739) روی کرد. شیخ حسن ایلکانی مغلوب به بغداد برگشت و شاه جهان تیمور را معزول نموده و خود مستقل شد و اساس سلسله‌ی امرای ایلکانی یا جلایر را در این سال ریخت. شیخ حسن چوپانی پس از نصب سلیمان خان (745-741) آذربایجان و ارّان و گرجستان و عراق عجم را تحت اختیار خود در آورد و در این نواحی به بسط اقتدار مشغول شد.»[2]


 



[1] - دکتر جهانبخش ثواقب در صفحه 324 در مورد همسر شیخ حسن می‌نویسد:«عزت ملک همسر شیخ حسن چوپانی معروف به شیخ حسن کوچک بود. در سال 744 ق شیخ حسن لشکری به فرماندهی سلیمان خان و امیر یعقوب شاه برای تسخیر بلاد روم فرستاد، اما بر اثر شکست آنان امیر یعقوب شاه زندانی شد. عزت ملک که با یعقوب شاه ارتباط نا مشروع داشت تصور کرد که شوهرش، یعقوب شاه را پس از اطلاع از ارتباط آن دو زندانی کرده است. لذا برای عدم افشای اسرارش به همراه دو سه نفر از زنان حرم در 27 رجب 744 شیخ حسن را به وضع فجیعی کشتند. پس از دو سه روز که راز جنایت آشکار شد او را با کارد قطعه قطعه کردند.»

[2] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 255 تا 257

3- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 328

دلشاد خاتون همسر سلطان ابوسعید ایلخانی

دلشاد خاتون همسر سلطان ابوسعید ایلخانی

«بغداد خاتون و دلشاد خاتون از زنان بسیار معروف و معتبر شامگاه حکومت ایلخانی در ایران و همسران ابوسعید هستند. می‌دانیم که سلطان ابوسعید به دنبال عشق شدید به بغداد خاتون دختر امیر چوپان و همسر شیخ حسن جلایر سرانجام به گرفتن او شد و در اثر همین عشق شدید، این خاتون نفوذ فوق‌العاده‌ای بر شوهر یافت. از جانب او ملقب به خواندگار گردید و صاحب اختیار کلی و جزوی امور شد. خاندان چوپانی که در ابتدا به سبب کمک نکردن به ابوسعید برای رسیدن به معشوقه از اعتبار افتاده بودند بنا به درخواست بغداد خاتون بار دیگر آنان را در و درگاهی و منصب و جاهی پدید آمد. در مجمع‌الانساب در توصیف بغداد خاتون می‌خوانیم: او چنان بزرگ شد که یرلیغ او در عالم منتشر گشت. خاتونی بود که همه‌ی تدبیر مملکت به رأی او منوط بود. عظیم کافیه و دولت یار و بخت بیدار. این همه بزرگی و اوصاف و قدرتی که ابوسعید در اثر عشق خود به او بخشیده بود دیری نپایید و آتش آن عشق به زودی به سردی گرایید. این بار سلطان عاشق دلشاد خاتون برادرزاده‌ی بغداد خاتون شد و همین موضوع سبب برانگیخته شدن خشم و حسادت بغداد خاتون گردید و شاید دست به تحریکاتی بر ضد وی زد. با اوزبک خان بر ضد شوهر خود رد و بدل کرد و سرانجام نیز به دست خود ابوسعید را به طرزی شرم‌آور به قتل رسانید و با این کار فتنه‌ها برانگیخت و جان خود را نیز بر سر آن گذاشت. پس از مرگ سلطان، دشمنان بغداد خاتون و همین مسائل را برای کشتن وی وسیله قرار دادند و در اواخر سال 736 ه در حمام به قتلش رسانیدند.

دلشاد خاتون دختر امیر دمشق خواجه و نواده‌ی امیر چوپان و عضو متنفذترین و معتبرترین خاندان دوران آخری حکومت ایلخانی بود. او علاوه بر هوش و فطانت و سیاستمداری از ثروت و قدرت خانوادگی نیز برخوردار بود و به زودی توانست بر ابوسعید مسلط شود و در کارهای مملکتی دخالت مستقیم نماید. او حامله بود که شوهرش به قتل رسید و از بیم بغداد خاتون و هواخواهانش از پایتخت گریخت و به بغداد رفت و نزد امیرعلی پادشاه که دایی ابوسعید و حاکم بغداد بود پناهنده شد.  دلشاد خاتون و یارانش در نظر داشتند که اگر پسری به دنیا آورد او را جانشین ابوسعید کنند. می‌دانیم که پس از ابوسعید چون پسری نداشت شیرازه‌ی حکومت از هم پاشیده شد و هر شاهزاده و امیری در گوشه و کنار مملکت علم سلطنت برافراشت. یکی از این مدعیان شیخ حسن بزرگ جلایری عمه‌زاده‌ی ابوسعید بود که برای پیشبرد کار خود و همچنین انتقام از عمل ابوسعید که همسرش بغداد خاتون را به زور تصاحب کرده بود دلشاد خاتون را به همسری گرفت. به خصوص پس از آن که فرزند ابوسعید از او به دنیا می‌آمد، می‌توانست در زیر لوای بازمانده‌ی دودمان ایلخانی خود را به حکومت برساند. در این باره حافظ ابرو روایتی جالب نقل می‌کند: در این صورت تغییر و تبدیل روزگار یعنی مردم اولوالابصار را عبرت است که سلطان ابوسعید، بغداد خاتون را به زجر از امیر شیخ حسن ستد و در نکاح خود آورد. او را در اردو ماندن مجال نداد و به کماخ فرستاد. تقدیر کردگار و تأثیر روزگار چنان اقتضا کرد که سلطنت ملک ایران و خاتون دلستان او را به امیرشیخ رسانید.

دلشاد خاتون در تأسیس حکومت جلایری در غرب ایران توسط همسرش شیخ حسن بزرگ دخالت کامل داشت و به طور کلی در زندگی سیاسی و اجتماعی او نقش اساسی و مهمی عهده‌دار بود. زمانی که شیخ حسن با ملک اشرف چوپانی می‌جنگید و او بغداد را در محاصره گرفته بود شیخ حسن که در خود یارای مقاومت نمی‌دید، می‌خواست شهر را تسلیم کند و خود را از آن خارج شود، ولی در اثر کوشش و راهنمایی همسرش از این کار منصرف شد و سرانجام فتح با آنان گردید و خطر سقوط جلایریان از بین رفت. هنگامی که شیخ حسن به جنگ می‌رفت دلشاد خاتون به جای شوهر زمام امور را در پایتخت به دست می‌گرفت و چون دارای نفوذ فوق‌العاده‌ای بر امرا و شخصیت‌های بزرگ بود کارها به نحو احسن جریان می‌یافت. این خاندان به ساختن ابنیه و آثار فراوانی دست زد. پیوسته به دادن نذور و صدقات و کمک به بینوایان می‌پرداخت و موقوفات فراوانی برای امکنه متبرکه مقرّر می‌داشت. اوقات بیکاری را در مصاحبت شعرا و ادبا می‌گذرانید و شعرا به مدحش می‌پرداختند. سلمان ساوجی که بزرگترین شاعر دوران جلایری است در اغلب اشعار خود او را سلطان و شاه خوانده است. در نظر سلمان ساوجی اهمیت او بیش از شوهرش بوده است.

پادشاهیست مطیع تو که هستند امروز             پادشاهان جهانش همه ممنون نوال

شاه دلشاد جوانبخت که در روی زمین             با همه دیده ندیدش فلک پیر مثال

خواجوی کرمانی نیز در یکی از اشعار خود دلشاد خاتون را چنین ستوده است:

شاه حق دلشاد، آن کس که باشد حضرتش         ملجاء هر پادشاهی مرجع هر داوری

در منابع این دوره نام شیخ حسن بزرگ و دلشاد خاتون همه جا همراه برده شده است. این خاتون دو سال قبل از شوهر خود به سال 755 ه وفات یافت.»[1]


 



[1] - زن در ایران عصر مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1397، صص 145 تا 147

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 326