نادر پس از آن که در سال 1151ه.ق غزنین، کابل، جلالآباد، بامیان، غور و همچنین تا حدود بخارا را توسط خود و پسرانش فتح کرد، در پنج فرسنگی جلالآباد نیابت سلطنت ایران را به رضاقلی میرزا تفویض نمود و در رمضان همین سال با عبور از تنگه خیبر بر ناصرخان حاکم پیشاور روانهی لاهور و دهلی شد. حرکتهای سریع و غیرمنتظره نادر از موانع طبیعی خیبر و رودخانه سند، ارکان دربار محمّدشاه را به لرزه درآورد و آنان را متوحّش ساخت؛ زیرا آنها هرگز تصوّر نمیکردند که نادر بتواند به این سرعت وارد شبه قاره هند گردد. نادر برای آرامش و کاستن اضطراب محمّدشاه، هدف تهاجم خود را در طی نامهای به تاریخ جمادیالاول سنه 1151ه اینگونه توجیه و به او مینویسد:«... بر رأی جهانآرای اعلیحضرت همایون پوشیده نماند که آمدن من به کابل و تسخیر آنها محض غیرت اسلامی و دوستی نسبت به شما بوده، هرگز تصوّر نمیکردم که اشقیای دکن یعنی طایفهی ماراتاها بتوانند از ممالک پادشاه اسلام خراج بگیرند. توقّف من در این طرف اتک به این ملاحظه است که اگر این کفّار به سمت دهلی حرکت نمایند قشون ظفرنمون قزلباش را مأمور کنم آنها را به قعر جهنّم بفرستند. صفحات تاریخ از دوستی مابین سلاطین ما و اجداد اعلیحضرت شما مشحون است. به علی مرتضی(ع) قسم که به غیر از دوستی و درد مذهب هیچ مقصودی نداشته و ندارم و اگر شما غیر این گمان میکنید، مختارید. من همیشه دوست آن خانواده نامدار بوده و خواهم بود.»[1] به طور مسلّم خود نادر و محمدشاه از انگیزه و محتوای مصرفی نامه وقوف کامل داشتهاند و در نامه بعدی است که نادر ماهیت خود را روشن ساخته و تقاضای سی کرور تومان پول و چهار ایالت را از محمّدشاه میکند. آن چه که دربار محمّدشاه را به طبل توخالی تبدیل کرده بود همانا وجود رقابت و اختلافات شدید داخلی میباشد. شدّت این رقابتها چنان اوج گرفته بود که این موقعیت حسّاس نیز نتوانست موجب تمرکز و انسجام آنان گردد. سرانجام وجود این اختلافات باعث شد که ارتش عظیم هند نتواند کارایی خود را نشان دهد و به تبَع آن خسارات جبران ناپذیری در روند تاریخی آن کشور به وجود آورد و دودمان محمّدشاه و خاندان او را همانند شاه سلطان حسین بر باد فنا و فلاکت و مصیبت مردم را به طور تصاعدی افزایش داد.
در تعداد افراد و گروههایی که در مسیر هند لشکر نادر را همراهی میکردند عقاید و آمار متفاوتی ذکر شده است. به عنوان مثال هنوی در این رابطه مینویسد:«تمام قشون او به صد و شصت هزار نفر میرسید و از این عدّه یک سوّم خدمتکار و نوکر بودند و به اندازه کافی شتر و اسب و قاطر در ضمن راه به دست آورده بودند و بعضی از آنها ساز و برگ کامل داشتند. زنان این گروه که شماره آنها به شش هزار میرسید مانند مردان نیمتنه ارغوانی پوشیده و از دور معلوم نبودند، به طوری که ظاهر لشکر بسیار رعبآور بود.»[2]نادر ضمن آگاهی از عدم توان قوای خود با آنان، از وضع آشفته و فساد حاکمان هند به خوبی اطّلاع داشت و توسط جاسوسان خود از کوچکترین حرکت و موضعگیری و توان نظامی آنها اطلاعات لازم را کسب مینمود. بر همین اساس این نابغه نظامی تاکتیکهای خاصّ خود را به شکلی برنامهریزی کرد که حداکثر استفاده را از نقاط ضعف آنان بنماید. هنگامی که در نزدیکی آنان در منطقه کرنال موضع گرفت با انحراف مسیر خود به سمت دهلی و یا با استفاده از شترها آرایش نظامی لشکریان محمّدشاه را بر هم ریخت و با تلفات بسیار کم بر آنانی که ظاهراً برای ریشخند سربازان ورزیده ایران جمع شده بودند، چیره شد. در این حال فرماندهان نالایق هندی متوجّه نبودند که این نبرد همانند مقابله با راهزنان نیست و این اختلافات و سهل انگاریهای داخلی چه مشکلاتی را برایشان به دنبال خواهد داشت و آن همه امکانات در تعداد نفرات و توپخانه و سنگرهای ثابت و متحرک که همان فیلهای جنگی باشند در مقابل جهانگشای قرن به سادگی از بین خواهند رفت و تنها تحقیر و ننگ تاریخی برای عاملان اصلی آن باقی خواهد گذاشت. از میان فتنهگران دربار محمّدشاه یکی نظامالملک و دیگری سعادتخان میباشند که یکی از آنها سرانجام در اثر حقارت دست به خودکشی میزند[3] و دیگری در هنگام مذاکره با نادر جز سکوت چارهای نمییابد و در هنگام ترک دهلی نادر به محمّدشاه میگوید که هرگز به نظامالملک اعتماد نکند.[4] در این جا به یکی از رفتارهای تحکّمآمیز نادر به نظامالملک اشاره میگردد که او بعد از شکست در جنگ برای ملاقات و گفتگو نزد نادر رفته بود:«...نادرشاه در اینجا تبسّمی کرد و رشتهای از مدّعیات ایران علیه دولت مغولی را مطرح ساخت و گفت امپراتور مغولی هنوز هم به خاطر تاج و تختی که تیمور به دهلی فرستاده به پادشاه ایران مدیون است و خاطرنشان کرد پدر بزرگ محمّدشاه از ایران کمک نظامی خواسته و پادشاه ایران هم ده هزار سوار به یاری او فرستاده، امّا بابت آن هیچ گاه پولی دریافت نکرده تا به سواران بپردازد و عاقبت ایرانیها و مغولان هند پیمانی برای کمک متقابل امضاء کردند تا اگر یکی از آنها مورد حمله قرار گرفت، دیگری به کمک بیاید و بعد از آن ایران به علّت جنگهای متعدّد ویران شد امّا امپراطور مغولی بر خلاف وعدهای که داده بود هیچ گاه به یاری نیامده و گفت خود او هنوز منفعت پولی را پرداخت میکند که ایران برای بازپس گرفتن ولایتهای خود از ترکان عثمانی هزینه کرده است. حالا چه کسی باید آن را پرداخت کند؟ مدّعاهای نادرشاه بعضاً مشکوک، اغراقآمیز، ساختگی و بیپرده بود امّا نظام الملک در موقعیتی نبود که اعتراض کند. قبول کرد خواستههای او عادلانه است و پذیرفت تا به وکالت از نادرشاه با امپراتور صحبت کند و به نادرشاه گفت: گردن او در دست شاه ایران است و تسلیم فرمان اوست. نادرشاه ادامه داد چون نظامالملک به خوبی سخن میگوید لذا از جان محمّدشاه و سربازانش میگذرد و به نظام گفت به امپراتور بگوید روز بعد شخصاً در فاصله مابین دو ارتش به دیدن او بیاید.»[5]
در پایان برای آن که جمعبندی کلّی از وضعیت جنگ کرنال ارائه گردد استناد به نظر دکترشعبانی میشود که مینویسد:«پس از تسخیر لاهور، نادرشاه برای انجام نبردی قطعی که در طی آن باید سرنوشت او و سپاهیان پیروزش تعیین شود به جانب دهلی روی نهاد و پس از تصرّف قلاع توری و عظیمآباد چون شنید که محمّدشاه و سپاه هند در کرنال اقامت گزیده و آرایش جنگی گرفتهاند به جانب آن محل حرکت کرد. نادرشاه ابتدا تصمیم گرفت به پانیپت رهسپار شود و رابطه محمّدشاه را با دهلی قطع کند، ولی به واسطه بیاطّلاعی از اوضاع و کیفیت جادههای آن حدود امر داد یک اردوی شش هزار نفری برای اکتشافات و تحقیقات روانه شود. این اردو در حوالی قرارگاه سپاه محمّدشاه مصادف با یک عدّه قوای معتنابه دشمن شده به فوریت عقب کشید و از جنگ طفره رفت. ولی در مراجعت به بار و بنه سعادتخان مصادف شده تمام آنها را ضبط نمود. از تحقیقی که به عمل آمد معلوم شد که محمّدشاه با کمال جدیّت خود را برای تعرّض حاضر ساخته است. نادر پس از آگاهی از وضع خصم با اتخاذ آرایش جنگی به طرف دشمن حرکت کرد. در نیم فرسخی اردوگاه محمّدشاه کنار نهر فیض محل مناسبی را انتخاب نمود و با در نظر گرفتن احتیاطهای لازم امر به توقّف داد.
تعداد قوای نادرشاه پس از وضع ضایعاتی که در اثر صدمات راه وارد شده بود و عدّهای که در طی راه برای پادگان قلاع و حفظ خط رجعتِ اردو مأمور شدند؛ بنا به قول مورّخان بالغ بر هشتاد الی نود هزار نفر بوده است. عدّهی اردوی محمّدشاه را تمام مورّخان در حدود سیصد هزار نفر و دو هزار فیل و پانصد توپ ذکر کردهاند. به این ترتیب نادرشاه با دشمنی سروکار داشت که از حیث عدّه و اسلحه و وسایل حائز تقوّق مضمل کنندهای بود و بالاتر از همه این که وجود فیلهای جنگی در اردوی دشمن موجباتی برای بیم و هراس سپاه ایران فراهم ساخته بود. هانوی حکایت میکند که نادر به منظور مرعوب ساختن پیلان دشمن به جمّازهبانان خود کوزههایی مملو از نفت و مواد سوختنی دیگر داده بود که در بحبوحهی جنگ آنها را آتش زنند و در میان قوای دشمن رها کنند تا پیلان سراسیمه شده پا به فرار نهند. آرایش قوای ایران به طریق زیر مقرّر بود:
1-قراولهای جلو تماس خود را تا شروع به تعرّض محافظت خواهند نمود.
2-در خط اوّل محاربه، سوارهای سنگین اسلحه با توپخانه سنگین که در جلو آنها زنبورکها قرار داده شده بودند که با حکم ثانوی شروع به تعرّض مینمایند.
3-در خط دوم پیاده سنگین اسلحه قرار میگیرند و برای تقویت حاضر شده با سایر دستجات همکاری مینمایند.
4-در جناحین، جبهه تعرّضی افواج سوار یعنی سپاهِ سوارهنظام در تحت ریاست حاجی بیک افشار در جناح چپ و افواج بختیاری در جناح راست قرار گرفتند که قبل از همه شروع به تعرّض مینمایند.
5-در خط سوّم باز افواج پیاده سبک قرار گرفته، یک قسمت از این افواج برای محافظت بُنه قشون مأمور بودند.
6-دستجات شتر بر ضد فیلهای خصم معیّن شده و در پشت خط اول قرار داشتند تا بوتههای پشت آنها را در موقع تعرّض آتش بزنند.
7-قراولان و سوارهای کشیک خانهی فرمانده کل قوا در پیش تمام صفوف قرار گرفته و دستور داشتند نادرشاه را از تمام حرکات دشمن مستحضر نمایند.
8-فرماندهی مستقیم خط اوّل محاربه را خود فرمانده کل قوا به عهده گرفت و فرماندهی خط دوّم را به نصرالله میرزا و فرماندهی قوای جناح چپ کمافیالسابق با حاجی بیک افشار بود.
آرایش جنگی محمّدشاه در چهار خط تشکیل شده بود:1- عدّههای فیلدار به فرماندهی نظرخان 2- سپاه خان دوران 3- سپاه سعادتخان 4- بقیّه قوا و توپخانه به فرماندهی محمّدشاه
شیوهای که گروهی از نویسندگان نظامی در توصیف صحنههای نبرد میان ایران و هند به کار بردهاند با آن چه که از برخی مورّخان به جا مانده تفاوتهایی دارد. به این معنی که نویسندگان دسته اوّل غالباً نبرد را در دو مرحله بیان داشتهاند و روز نخست هم نادرشاه را به همراه چهار هزار سوار و یک هزار پیاده مصروف مبارزه با تهاجمات سوارهنظام هند دانستهاند که در طی آن چند تن از صاحبمنصبان هندی چون شیر جنگخان و مرادخان و مظفّرخان، اسیر و زخمی و یا کشته شدهاند و مرحله دوّم جنگ را در روز بعد (15ذیالقعده 1151) دانستهاند. نویسندگان گروه دوّم به شیوهی معمول مبادرت جستهاند و ناراحتی سعادتخان نیشابوری را که فرماندهی اوده و لکناهور بوده از تعرّض سپاهیان ایران بر بار و بُنهی وی موجب آغاز بیتمهیدِ جنگ و شکست ارتش هند قلمداد کردهاند. میرزامهدی نیز ورود سعادتخان برهانالملک را در «هنگام شام» روز قبل از نبرد قطعی ذکر میکند که با چهل هزار قشون و توپخانه و استعداد تمام به عزم امداد محمّدشاه وارد پانیپت شده و با وجود اعزام فوجی در همان شب برای مقابله با وی از بیراهه خود را به اردوی محمّدشاه رسانیده است. با این همه افواج نادری قوای خصم را تعقیب نموده، عدّهای از آنان را اسیر کرده و مقدار زیادی هم غنیمت به دست آوردهاند. مسلّم این است که سعادتخان در نبرد پیشقدم بوده است و دیگر امرا لشکر و از جمله خان دوران بخشیالممالک نیز به تبع وی وارد کارزار شدهاند. لاکهارت به نقل از مورّخی که در آن هنگام در کرنال بوده است مینویسد سپاهیان خان دوران چنین میپنداشتند که نبرد با نادر نیز نظیر رزمهایی خواهد بود که روزها بین قوای دولتی و شورشیان در بازار و خیابانهای دهلی روی میدهد؛ لکن به زودی از اشتباه به در آمدند. نادرشاه با سپاهیان خود به سپاه خان دوران حمله کرد و قریب دو ساعت طرفین با کمال شدّت به زد و خورد پرداختند. ضمناً زنبورکها از سمت جبهه و توپخانه هم از جناحین به سپاه خان دوران آتش مینمودند و درگیرودار محاربه خان دوران شخصاً مجروح و پسرش با جمعی از سران اردو مقتول شد و در نتیجه سپاه او از هم پاشید و به کلی از خط محاربه خارج گردیدند. سپاه سعادتخان نیز در برابر ارتش پیروزمند ایران تاب مقاومت نیاورد. در این بین اتّفاقاً فیلِ سواری سعادتخان زخمی شد. یک نفر از جزایرچیانِ قشون نادرشاه که غفلتاً با این حیوان مصادف شد فوراً خود را به فیلبان رسانده، او را از گُردهی فیل پائین افکند و خود به جای فیلبان سوار شده، فیل را به طرف اردوی ایران حرکت داد. این عملیات به قدری سریع انجام گرفت که اطرافیان سعادتخان وقتی از قضیه مطُلع شدند همه متّفقاً پشت به میدان محاربه نموده رو به فرار گذاشتند و قوای احتیاط را هم با خود بردند. یک قسمت مهّم توپخانهی آنها در میدان محاربه ماند. نادرشاه به واسطه تنگی وقت نتوانست به تعاقب دشمن پردازد و محمّدشاه خود را با بقیّهالسّیف اردو به سنگرهایی که قبلاً تهیّه شده بود، رسانیده تحصّن اختیار نموده و خزاین بیحدّ و مرز و فیلانِ کوه پیکر و توپخانههای پادشاهی و امرایی با غنایم بسیار و اثاثیه افزون بیشمار به حیطهی تصرّف درآمد.
میرزا مهدیخان تلفات سپاه هند را سی هزار نفر بالغ میداند و کیش میشف مینویسد که تعداد مجروحان و مقتولان جنگ از سی و شش هزار نفر متجاوز بود. در حالی که کشته شدگان اردوی ایران از 1500 نفر تجاوز نمینمود. لاکهارت ضمن نقل نظر حزین که تلفات نیروهای ایران را سه تن کشته و یک مجروح قلمداد میکند معتقد است که هند نیز در این نبرد بیش از ده هزار سپاهی از دست نداده است. نادرشاه در نامهای که برای فرزندش رضاقلی میرزا نوشته تعداد کشتگان ارتش خصم را بیست هزار نفر یاد کرده است.[6] در این جنگ علّت عمده فتح و فیروزی همانا، تهوّر و درایت شخصی نادرشاه و تفوّق انکار ناپذیر او بر سران لشکر هند بود. کیش میشف مینویسد تا آن موقع تاریخ نشان نداده بود که سپهسالار و فرمانده کلّ اردو پهلو به پهلوی افراد در میدانِ کارزار، جنگ نماید و در محاربه پیشقدم واقع شده باشد. گذشته از این اختلافات و منازعات و حسادتهای سران ارتش هند با یک دیگر نیز که مانعی برای انجام اشتراک مساعی میان آنان بود، عامل دیگری برای شکست فاحش هندیان محسوب میشود. به اضافه که هندیان نتوانستند از کلیّه قوای خود استفاده کنند و به قرار معلوم چندین لشکر هندی به فرماندهی خان دوران و سعادتخان به موقع برای حمله مبادرت به پیشروی نکردند و در جناح چپ ارتش نیز بر اثر خودداری نظامالملک از دخالت در جنگ، قوای ایران بدون مواجهه قاطع با مانع جلو رفتند.
پس از این فتح چون محمّدشاه اطراف اردوی خود را به خندق و توپخانه و استحکامات آراسته بود نادرشاه تنها به محاصره سپاه او فرمان داد و چون اغتشاش در اردوی هندیان به منتهی رسید و افراد نظامی غالباً با استفاده از تاریکی شب سنگرهای خود را ترک و فرار میکردند، محمّدشاه نوشتهای را که شاه ایران از لاهور جهت وی فرستاده و روابط دودمانی و اتّحاد قدیم را خاطرنشان ساخته بود وثیقهی نفع و وسیله اعتذار ساخته، روز سوم خلع سلطنت از خود کرده، افسر سروری را از سر برگرفته با خوانین و امرا به استظهار تمام وارد دربار سپهر احتشام گردید. متعاقب تصمیماتی که در طی این ملاقات و دیدار بعدی دو پادشاه که در تاریخ بیست و ششم ذیالقعده 1151ه اتّفاق افتاده، گرفته شد شرایط صلح تعیین گردید. سپاهیان هندی که سران خود را از دست داده و از فرط گرسنگی به ستوه آمده بودند بازگشت به خانههای خود را ترجیح دادند و ارتش پیروزمند ایران نیز به منظور استراحت و رفع خستگی مدید در اوّل ذیالحجّه عزم شاه جهانآباد دهلی نمود.»[7]
[1] - ص 605 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژاد – چاپ سوم - 1362
[2] - ص 202 – زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولتشاهی
[3] - بعد از شکست محمدشاه، سعادت خان نیشابوری را به نزد نادر آوردند. وی در پاسخ نادر که او را به سبب ایرانی بودن و جنگ با سپاه ایران سرزنش میکرد، گفت: بیش از چهل سال در خدمت شاه گورکانی کامرواییها دیدهام و ننگ داشتم از آن که آیندگان بگویند سعادتخان نیشابوری با اسب و یک قیچی به این ولایت آمد و صاحب همه چیز و فرمانروای ممالک هند گردید و سرانجام نیز او را در بحران نبرد تنها نهاد. این ایستادگی را کردم تا نگویند رگ حمیّت خراسانی تهی از غیرت و ناموس بود و شایسته سرزنش اهل ایران و هند باشم. نادر از این مردانگی و استواری شادمان شد و دستور داد او برای انجام مأموریتش در معیت نادر عازم شهر شود. پس از اقامت نادرشاه در قصر شاه جهان درخواست کرد تا به طور خصوصی به حضور وی بار یابد؛ اما نادر ضمن بیاعتنایی به رفتارهای چاپلوسانه سعادت خان به او پرخاش کرد که چرا تا کنون مالیات اهالی دهلی را جمع نکرده است. رفتار نادرشاه، وی را سخت ناراحت کرد و ظاهراً شرافت سعادت خان به حدّی لطمه دید که او در یأس و ناامیدی زهر خورد و درگذشت.
[4] - در اینجا منظور نظامالملک میباشد که بعضی از مورّخان نوشتهاند که وی باعث گرایش نادر به هند بوده است. هنوی در این رابطه در صفحه 175 کتاب خود مینویسد نظامالملک که دختر وزیر را برای پسر خود گرفته بود امیدوار بود که با کمک او بتواند بر سایر بزرگان هندی غالب آید و آن چه را که در نتیجه توصیههای خود نتواند مانع شود با حیله و نیرنگ باطل سازد. ولی وزیر سیاست دیگری اتّخاذ کرد و حاضر به قلع و قمع دشمنان نشد و فقط به کاری که حسّ طمع او را اقناع میکرد، دست زد. این عمل باعث خشم نظامالملک مغرور گردید و او را بر آن داشت که جهت تسکین خشم خود به دشمن خارجی متوسّل شود و از آنجا که میدانست سعادتخان حاکم «اود» مانند خود او ناراضی است باب مکاتبه را با او گشود و طبق گفته بعضیها به اتّفاق او نادر را از وضع دربار محمّدشاه آگاه ساخت.»
[5] - ص 338 – شمشیر ایران( نادرشاه) – مایکل آکس دورتی – ترجمه محمدحسین آریا - 1388
[6] - نادر در نامه خود به پسرش مینویسد:«کارزار دو ساعت به طول انجامید و دوساعت و نیم بیشتر سربازان فاتح ما به تعقیب دشمن پرداختند و یک ساعت به غروب میدان نبرد از وجود دشمن خالی گشت ولی چون مستحکماتشان قوی و سنگرهایشان محکم بود، اجازه ندادیم. خزاینی زیاد با شماره هفتاد و یک فیلی و قسمتی توپخانه سلطنتی و غنایم دیگر نصیب ما شد. بیست هزار متجاوز از ایشان به قتل رسیدند. جمعی دیگر دستگیر شده بودند. بعد از وقوع این فتح نمایان از چهار طرف به محاصره عسکر ایشان امر فرمودیم که سر راه فراریان را مسدود و مقرّر فرمودیم که توپخانه و خمپارهها به خارج سنگر ایشان بردند و سنگر را محازی ساخته هموار نمودند. چون کار آن جماعت به اضطرار انجامید، سررشته کار را گسیخته دیدند. لابد و ناچار به فاصله یک روز پنجشنبه هفدهم ذیالقعده نظامالملک از جانب محمّدشاه وارد اردوی کیهان پوی شدند. محمّدشاه نیز با خوانین و امیران یوم دیگر وارد درگاه فلک تمثال گردیده و در عین آمدن مشارالیه چون پادشاه از ترکمانیّه و سلیل سلسله گورکانی بود، فرزند ارجمند کامکار نصرالله میرزا را تا خارج اردوی معلی به استقبال روانه فرمودیم. پادشاه مذکور را داخل ساخته و مهر سلطنت را به موکب همایون سپردهاند. به زور در خیمه مبارکه میهمان نواب همایون ما بود. بنا را که بر رعایت جنس ترکمانیه و لازمه تلطّف و مهربانی و لایقهی اعزاز شاهان و خانان با عزّ و تمکین سابقه بوده، درباره آن حضرت مبذول داشته، خیمه نشین آن حضرت و سراپرده حرم محترم او را به ملاحظه پاس این دولتِ والا در حرمسرا و عزّ و شأن معلّا برقرار فرمودیم.»ص 61 – نادرشاه – تدوین و ترجمه صادق رضازاده شفق
[7] - صص 318 تا 323 – قسمت تعلیقات کتاب تاریخ نادرشاهی – محمدشفیع تهرانی(وارد) – به اهتمام رضا شعبانی
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 209