در پی آزار کسی مباش و هرچه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست -- حافظ
بعد از پیروزی نادر در جنگ کرنال و مذاکراتی که بین محمّدشاه و نادر انجام گرفت، محمّدشاه و درباریانش با حالت ضعف و اجبار و هزاران نکته احتیاطی که مبادا موجب رنجش مهمان ناخوانده شود وارد شهر دهلی شدند. نادر در قصر شاهجهان اسکان داده شد و درباریان نیز در حقیقت به حرمسراهای خود مراجعت کردند. واژه حرمسرا بیمسمّی نیست چون «روزی نادر از وزیر دربار مغول پرسید که چند زن در حرمسرایش دارد. وزیر پاسخ داد که 850 زن. نادرشاه به طعنه گفت که 150 کنیز را به جمع حرمسرای وزیر میافزاید و او را به مقام مینباشی(فرمانده هزار نفر) ملقّب میکند.»[1]
در ایّام اقامت نادر در دهلی حوادث مهمی اتّفاق میافتد که برجستهترین آنها قتل عام مردم دهلی، ازدواج نصرالله میرزا با خاندان محمّدشاه و جمعآوری و کسب غنایم بیشمار میباشد. در پی حادثه جنگ روحیه و احساسات مردم شهر با ارعاب و ترس نظارهگر هزاران سرباز برخاک افتاده و زخمیهای ناشی از جنگ بودند و به تجزیه و تحلیل این حادثه شوم میپرداختند. در این اوضاع و احوالی که همگی در تب و تاب میسوختند، زمینه و انتشار هر شایعهای داغ بود و علاوه بر آن که به دنبال مقصّران این فاجعه میگشتند از نظر جریحهدار شدن غرور ملی نیز عقلها و افکار مردم از مسیر طبیعی خارج شده بود و آتش زیر خاکسترها در حالت شعلهور شدن قرار داشتند و هر محرّکی میتوانست مردمان احساساتی و دل شکسته را به حرکت درآورد. هنوز دو روزی از ورود نیروهای نادر نگذشته بود که قیام بر علیه آنها شکل گرفت. قیامی که بسیار سریع و زود هنگام و بدون برنامهریزی به وجود آمد و خسارات و تلفات بسیاری را بر مردم شهر وارد کرد. بر اساس روایات نشانی از آن که نادر قصد انجام چنین عملی را داشته باشد، وجود ندارد و همه از نظم و مقرّرات شدید حاکم بر نیروهای نظامی وی سخن میگویند و نسقچیان نادر از کوچکترین خطای آنان نمیگذشتهاند ولی حوادثی در شهر اتّفاق میافتد که نادر برای جلوگیری و عدم گسترش وضعیت به وجود آمده دستور قتل عام مردم دهلی را و آن هم در محدودهای از شهر که مرکز اغتشاشات بوده است، حکم صادر میکند.[2] مینورسکی در مورد عکسالعمل نادر مینویسد:«حتی چرنداس هم او را سفّاک و بیرحم نمیشمارند. این که صدورِ حکم تأدیب مفسدان و تنبیه آشوبگران، نه از جهت انتقام جویی، بل صرفاً به ملاحظه تأمین آرامش اهالی و قطع ایادی شرّ از جان سربازان حافظ نظم ایرانی بوده است. از آن جا که پیداست به فاصله اندکی اعتماد و اطمینان به زندگی به ساکنان پایتخت بازگشته و یک پاسِ همان روز باقیمانده، در پیشِ در قلعه اموال تاراجی در معرض بیع و شری درآمد. چنان چه تا شام زیاده از نصف مال فروخته شد و خریدار تمام همین مردم هندوستان بودند.»[3] امّا هنوی بر خلاف این عقیده میگوید که دستور قتل عام ناشی از طینت آدمکشی نادر سرچشمه گرفته و مینویسد:«روز بعد نادر با گروه نیرومندی از نگهبانان خود به منظور سرکوبی شورشیان از قصر بیرون آمد. معلوم نیست که آیا نادر از دیدن اجساد چند تن از سربازان خود خشمگین شد که چنین تصمیمی یأسآمیز گرفت و حکم قتل عام را صادر کرد یا انگیزهی دیگری داشته است. در هر حال با در نظر گرفتن شقاوت طبیعی و طمع سیراب نشدنی او عجبی نیست اگر وی تصمیم گرفته باشد اهالی را بدون استثنا بکشد یا اموال آنها را غارت کند. فرمان او بیدرنگ اجرا شد. هیچ محلی که با شبیخون به تصرّف دشمن درآمده بود هرگز تا آن درجه صحنهی عملیات وحشتآور نشده بود. سربازان ایرانی در شهر پراکنده شدند و درهای خانهها و قصرها را شکسته و با خشم و غضب فراوان تمام اهالی را بدون در نظر گرفتن زن و مرد یا خردی و بزرگی از دم شمشیر گذراندند. این قتل عام تا شش فرسنگی دهلی ادامه داشت.»[4] البتّه ذکر این مطالب توجیه و حمایت از عمل نادر نمیباشد زیرا مشابه چنین عملی را در بسیاری از شهرهای ایران نیز انجام داد. با توجه به همهی عقاید زمینه برای گسترش اعتراضات دهلی آماده بوده است. اعتراضی که در هنگام قتل عام اکثر مسبّبان آن فرار کردند و تنها جمع کثیری از مردم بیگناه و بیخبر از همهجا را به تیغ سربازان نادر سپردند و اگر سردمداران قیام اندکی تأمّل کرده و راه و روش و خدعه حاکمان خود را در پیش گرفته بودند چه بسا که این حادثه نفرت انگیز اتّفاق نمیافتاد.
در مورد علل و چگونگی شروع شورشها عقاید متفاوتی عنوان گردیده است. برخی ناشی از اقدام و برنامهریزی جمعی از جوانان که غرور آنان جریحهدار شده بود، میدانند. افرادی مانند جمس فریزر و مایکل آکس علّت درگیری را ناشی از باز کردن انبارهای غلّه و تعیین قیمت نامناسب آن ذکر کردهاند که شایعهی مرگ نادر به آنها گسترش داد. بعضی دیگر انگیزه شورش را در شدّت عمل اخذ مالیاتها و باجهای سنگین از ثروتمندان شهر میدانند که خودکشی و مرگ سعادتخان به شعلهور شدن حادثه کمک کرده است. روایتی دیگر از مؤلّف عالمآرای نادری وجود دارد که به دلیل جوّ حاکم و ترس از نسقچیان انجام آن بعید به نظر میرسد و او مینویسد:«.....و از قول اکثر راویان چنین استماع افتاد که جمعی از عساکر منصور به میان اهل قلعه رفته، در خانه سکنهی آن دیار طرح بزم و جشن افکنده، چون سرگرم و مست شراب و مسرور گشتند خود را به خانه هندویان که در آن دور و دایره سکنی داشتند، انداخته و به تاراج و بیناموسی آغوشی گشودند و چند نفر از هندویان را زخمدار و چند نفر دیگر را مقتول..... نظر به رسوایی و بیاندامی آن جمع جهّال فساد پیشه، جماعت هندوستانی را رگ حمیّت و مردی به حرکت آمد و آن مقدمه به صدور انجامید.»[5] در هر صورت و به هر علتی که منجر به فرمان قتل عام گردید، نادر یارعلی سلطان توپچیباشی ارتش ایران و سعدالدّینخان میرآتش هندوستان را به اتّفاق جزایرچیان و قریب به سه هزار نفر سرباز مأمور اجرای حکم نمود.
دکتر رضا شعبانی در یک جمعبندی کلی در مورد این حادثه که پیروزی آخرین کشورگشای شرق را ملوث ساخت چنین مینویسد:«دو روز پس از ورود نادرشاه به دهلی در شب یکشنبه یازدهم ذیالحجه 1151 مقدمه واقعهی موحشی در این شهر اتّفاق افتاد که موجب تلخکامی فراوان گشت و گرچه نادرشاه در جریان وقوع حادثه تدبیر فراوانی به کار برد و با دوراندیشی و مهارت بسیار در آن عمل کرد. با این همه وسیلهای به دست بدگویان داد تا تقصیراتی را متوجّه وی گردانند. بامداد روز شنبه دهم ذیالحجه، دو عید نوروز واضحی با هم تصادف کرده بود و در کلیه مساجد شهر به نام نادرشاه خطبه خوانده شد و چون محمدشاه روز پیش برای دیدن شاهنشاه ایران به حضور رسیده بود، نادر عصر روز دهم برای بازدید وی رفت. در بازگشت از این ملاقات بود که گروهی از مردم کوتهاندیش چنین شایع ساختند که نادرشاه کشته شده است. عدّهای اشتهار دادند که نادرشاه را در قلعه ارک کنیزکان ترکی و چینی به ضرب گلوله تفنگ کشتهاند. کسی میگفت که شاه هند طفلکچه زده و کسی میگفت که عظیماللهخان پیش قبض زده و کس گفته که نادرشاه از بام افتاده و مرده و باز شخصی از اجلاف و لجههای شاه جهانآباد صدا از پائین قلعه بلند نمود که نادرشاه در قلعه کشته شد.
در باره این شایعه و علل تحریک مردم سخنان بسیار گفته شده است. یکی از مورّخین گمنام هندی مینویسد که به واسطه مرگ و یا خودکشی سعادتخان برهانالملک نیشابوری فتنه آغاز شده است. وقتی که تابوتش از قلعه بیرون آوردند در میان شهر فتنه برخاست و مردم مضطرب و متوهّم شده، در کوچه و بازار کوچهبندی نمودند و در محلّه جوانان که باشندهی شاهجهان همه اسلحه جنگ پوشیده و از تیر و تفنگ و نیزه و غیر آلات جنگ و مربوط بر بدن خود استوار بسته کوچهبندی نمودند و مورچلها(سنگر) بستند و در کوچهها و بازارها مغول، نادرشاهی که مییافتند، میکشتند. تا حدّی که ده ده و پنجاه و صد صد که در محلهها فرا مانده بودند، کشتن گرفتند و های و هوی در شهر افتاد.
قدر مسلّم آن است که از جانب محمّدشاه و دیگر زعمای هندی هیچ گونه کوششی برای اطفاء نایره این شورش به عمل نیامده است و وسیله سهلانگاری و یا میل باطنی خود اجازه دادهاند که آشوب اوج بگیرد. میرزامهدی نیز میگوید بدون این که از جانب محمّدشاه اشارهای یا از طرف معارف تحریکی واقع شود ولولهی فتنه و غلغله آشوب بلند گشته، جمعی از عوام و اوباش در میان شهر با اهل اردو پرخاش کرده به بعضی از جُند منصور که در اصلِ شهر نزول نموده بودند درآویخته، در مراسم دست درازی کوتاهی نکردند و چند نفر از لشکر ایرانی را به تیغ نافرمانی ذبیحهی قربانی ساخته، خون ایشان را حنای شب عید و خضاب دست امید نموده و سرپنجه دلیری را به مهمانکشی رنگین کردند.[6] کار فتنه بدینسان بالا گرفت و قلاش پرخاش خو بر سر فیلخانه نادری رفته، فیلبانباشی را کشته، فیلان را متصرّف شدند و قریب هفتصد کس قزلباش به معرض تیغ هلاک آمد و این مقدمه خود موجب تحریک عدّهی دیگری گردید که محتملاً در کمین چنین حوادثی بودهاند.
شایعه مرگ نادر طوری روح سلحشوران ایرانی را سست کرده بود که قادر به ابراز هیچ گونه مقاومتی در برابر دشمنان نبودند و وقتی هنگامه تمام شهر را فرا گرفت قزلباشیه که فهم زبان هندیان نمیکردند و خبر از جائی نداشتند متفرّق یکیک و دو- دو در هر کوچه و بازار در گذر بودند و هندیان غافل بر ایشان رسیده میکشتند و با آن که شب در رسید، شورش انگیزان بدمآل اصلاً آرام نگرفتند و آن هنگامه در افزایش بود. برخی از بزرگان هندی نیز که از این شایعه آگاه شدند نگهبانان ایرانی را که خود درخواست کرده بودند برای حفظ اموالشان مأمور باشند به هلاکت رسانیدند. عدّه کشته شدگان این فاجعه به سه تا هفت هزار نفر تخمین زده میشود.
هنگامی که نخستین گزارشهای آشوب به نادرشاه رسید باور نکرد و حتّی اندکی برآشفت و سربازان خود را متهّم کرد که عمداً این اخبار را جعل کردهاند تا برای تاراج و چپاول شهر محملی بتراشند و آنگاه که از حقیقت ماجرا آگاه شد یکی از یساولان را امر داد که اوضاع را تحقیق نماید و جریان را به وی گزارش دهد امّا آن مرد به محض این که از قلعه خارج شد به هلاکت رسید و یساول دومی نیز به همان سرنوشت دچار گردید. در آن هنگام که نادرشاه حقایق را دریافت و هزار تن از سپاهیان خویش را مأمور سرکوبی آشوبگران کرد. لکن آنان بر اثر قلّت عدّه و ظلمت شب نتوانستند چنان که باید آرامش را در شهر برقرار سازند و آنگاه شاه دستور داد که تمام قوا تا بامداد حاضر به جنگ باشند و تنها در صورتی که مورد حمله قرار گرفتند به دفاع پردازند. بالجمله چون روز شد همان آشوب در اشتداد بود و نادرشاه از قلعه برآمده از میدان چاندی چوک گذشته عازم مسجد روشنالدوله که متّصل کوتوالی جیوتره و مقابل بر پولبه است و گنبد طلائی باشکوهی دارد، گردید. گفتهاند که چون نادر به مسجد نزدیک شد از ایوانی یک تیر به سوی او شلیک شد که به وی اصابت نکرد ولی یکی از افسران نزدیک به او کشته شد. شاهنشاه ایران از این گستاخی خشمگین گردید و پس از تحقیق دستور داد که هرجا یک قزلباش به قتل رسیده احدی را زنده نگذارند. مقارن ساعت نه بامداد بود که سپاهیان ایران به اجرای حکم دست زدند. شور و محشر و آشوب فزع اکبر در میان شهر پدید آمد. فیالفور در و دیوار عمارت رفیعه نقش عالیها سافلها گرفت و مساکن اصحابشان صفتِ خانهی زنبور پذیرفت. به قول مورّخان هندی این قتل عام از «دهلی دروازه» تا «کهاری باولی» و از قلعه ارک تا مسجد فتح پوری ادامه داشت، مگر اکثر محلات دارالخلافه به پاس خاطر بعضی از امرا که توجّه شاه به حال ایشان بود از قتل و غارت محفوظ ماند. قتلی به افراط کرده شد و اموال به یغما و عیال به اسیری بردند و چون ساعاتی این وضع ادامه یافت آخر کار به شفاعت محمّدشاه و وساطت قمرالدّین و آصفجاه آتش غضب جهانسوز نادرشاه فرو نشست. فرمان امان داده شد و حکم فرستاد به جارچیباشی که جارها بکنند به مردمان لشکریان که الحال شهنشاه تقصیرات اهل هند معاف کرد و قتل عام موقوف نمود. باید که کسی به کسی زیادتی ننماید. به موجب استماع این آوازِ جارچیها، دست برداشته، شمشیرها را در غلاف کرده به مردمان هند امان دادند و اگر کیسهی دُر یا زر سرخ یا از جواهر که به دست داشتند، برتافتند و اگر طلا و نقره و پیرایه مرصّع به پای ایشان میآمد هرگز خم نشده نمیگرفتند و اگر پریچهرگان ماهوش وگر خوبان آفتابچهر بیپردگی به نظر میآمدند اصلاً به طرف آنها نگاه نمیکردند.
قتل عام در ساعت سه بعد از ظهر موقوف شد و شاهنشاه ایران دستور داد اسرا که به تصرّف لشکریان بودند به اولیای ایشان تسلیم شوند و چون این فتنه از داماد قمرالدّینخان سیدنیازخان و شاهنوازخان برپا شده بود و آنها در خارج شهر متحصّن گردیده بودند عظیماللهخان و فولادخان به گرفتن ایشان مأمور شدند. آن طایفه را با چهارصد نفر گرفته به دربار حاضر گردانیدند. همگی عرصه تیغ بیدریغ شاه گشتند. در بارهی عدّه کشته شدگان رقمهای اغراقآمیزی گفته شده است و برخی این تلفات را به 8000 تن و گاه به 40000 تن تخمین زدهاند. لکهارت به نقل از سرکار مینویسد که نظر به محدود بودن محل قتل عام و مدّت کوتاه آن، عدّهای که از دم تیغ گذشتند نباید از 20000 تن متجاوز باشد ولی عدّه زیاد دیگر مخصوصاً زنانی را که خودکشی کردند باید بر این عدّه افزود. قدر مسلّم آن است که مدّت قتل عام از نصف روز تجاوز نکرده و به مجرّد استدعای سران هند، نادرشاه فرمان عفو صادر کرده است. میرزا مهدیخان نیز تعداد کشتگان را از خرد و بزرگ سیهزار نفر ذکر میکند.
در باب این که آیا سوای سیاست محکمی که نادرشاه برای رفع غائله در پیش گرفت راه دیگری نیز وجود داشته یا نه، سخن بسیار است ولی آن عدّه از صاحب نظران هندی که عقایدی ابراز داشتهاند و به ویژه در این قسمت سعی شده است از نظرات آنها استفاده شود نیز پذیرفتهاند که شاه ایران نهایت متانت و بردباری را ابراز داشته و جز به هنگام ضرورت و ناچاری دست به اقدام نزده است. پس از استقرار آرامش، نادرشاه به کوتوال شهر تأکید کرد که اجساد را جمعآوری کنند و بسوزانند. قلعهدار نیز چنین کرد و با هیزمی که از خانههای منهدم برآمده بود آتشی عظیم برافروخت و به کمک سربازان اجساد را از هر فرقه و مذهبی که بودند جهت جلوگیری از تعفّن آنها را سوزانید و چند هزار جسد دیگر را نیز به رود ریخت.»[7]
[1] - ص 27 – شمشیر ایران – سرگذشت نادرشاه افشار- مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی- 1389
[2] - « غرباً از دروازه و قلعه پادشاهی تا عیدگاه کهنه، و به سوی شمال تا هندوی چوب، و به جانب جنوب تا بیرون دهلی دروازه، و از بهار گنج که اصل فساد از آن جا برپا شده بود. مردم بسیاری که گمان فتنهانگیزی نسبت به آن ها داشتند، آورده و در کنار دریای جمن گردن زدند.» ص 361- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد اول - 1365
[3] - ص 65 - تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد دوم - 1365
[4] - ص 217- زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولتشاهی
[5] - ص 206 – نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[6] - برخلاف این دیدگاه ناصر نجمی در صفحه 222 کتاب نادرشاه افشار مینویسد:«... چند تن از سرکردگان هند از جمله سیّدنیازخان و علی محمّدخان که از تسلیم محمّدشاه و قبول پیشنهادات بزرگ فاتح ایران سخت خشمگین بودند عدّهای را به گرد خویش جمع کرده و در شهر آشوب توطئه برپا کردند و سپس علناً با شایعات بیاساس گروه کثیری از مردم جاهل و نادان را به شورش تحریک نمودند و روز دهم ماه ذی حجه نزدیک شامگاه شورشیان و بلوا برپاکنندگان به دستیاری و کمک سربازان هندی به طور غافل گیرانه بر سر سربازان ایرانی که برای خرید غلّه و خوار بار به داخل شهر آمده بودند هجوم آورده تنی چند از سربازان ایران را به قتل رسانیدند.»
[7] - صفحات 323 تا 330 – قسمت تعلیقات نادرنامه – محمدشفیع تهرانی – به اهتمام رضا شعبانی
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 222