در مدّت اقامت نادر در دهلی حوادث ناگواری اتّفاق افتاده است که بسیاری از آنها امری جدایی ناپذیر از عواقب جنگها میباشند. برای آن که که تنها به امور پیروزی و کسب غنایم پرداخته نشده باشد به نکاتی از زمان اقامت نادر پس از ورود به شهر دهلی اشاره میگردد که جمس فریزر آنها را توصیف کردهاند و میتواند ماهیت برخی از ظاهرسازیها را روشن سازد و در ضمن تصویری از وقایع آن زمان را در اذهان مجسّم سازد. این مطالب مربوط به بعد از حادثه قتل عام شهر میباشد.
«خونریزی از بازار صرّافان که جلوی قلعه است تا عیدگاه قدیم که یک فرسخ و نیم مسافت دارد درگرفت. یک طرف تا مقبره جیتلی و از طرف دیگر تا بازار تنباکو فروشان و پل میتایی مشغول کشتن شدند. تمام کوچهها و بازارها و خیابانها و انبارها در هر طرفِ بازارِ خاتم و اطراف مسجد جامع و بازار پنبه و جواهر فروشان تمام تاراج شد. اغلب جاها را آتش زدند و هر کس را در مأمنها و خانهها و کوچهها و پسکوچهها و دکانها از بزرگ و کوچک و زن و مرد یافتند از دم شمشیر گذرانیدند. حتی حیوانات از قهر و غضب آنها خلاص نشدند. لطفعلیخان که مأمور قتل و غارت محلهی سمت میدان سعداللهخان و دروازه دهلی بود چون به خانه سربلندخان رسید، سربلندخان با کمال تعجّب و دهشت به ملاقات او آمد و گفت اهل این محله تقصیری ندارند و وعده کرد مبلغی بدهد و هر طور بود آنها را از قتل و غارت منصرف کرد ولی در جاهای دیگر قتل و غارت و آتش زدن خانهها به وضع مهیب متصّل در کار بود. نادرشاه بعد از صدور این حکم به قلعه مراجعت کرد. دو ساعت از ظهر گذشته، محمّدشاه و نظامالملک به حضور او رفتند و از اهل شهر شفاعت کردند. حکم کرد از قتل دست بکشند و به صدای طبل اعلام شد که دیگر به اهالی صدمه نرسانند. قتل عام از چهار ساعت قبل از ظهر تا سه ساعت بعد از ظهر طول کشید. چهار صد نفر قزلباش کشته شدند و از اهل شهر بزرگ و کوچک صدوبیست هزار و بعضی گفتهاند صدوپنجاه هزار از دم شمشیر گذشتند.
آن چه از نقدینه و اموال غارت شده بود، قدری به حضور نادرشاه آوردند ولی بیشتر اموال در میان آتش تلف شد. در بیشتر خانههای هندوها که یک نفر از آنها زنده مانده بود سی الی چهل نعش روی هم گذاشته و آتش میزدند. در کوچهها نیز همین قاعده معمول میشد. با وجود این به قدری نعش ماند که تا مدتی عبور از کوچهها ممکن نبود. وقتی که قتل عام شروع شد آنهایی که اسباب فتنه شده بودند در یک طرفهالعین غایب شدند و دکاندارهای بیگناه و اهل بازار و خانوادههای محترم را به قهر و قتالی قزلباشها مبتلا کردند. بعضی اشخاص از ترس ناموس نه تنها زنهای خود را کشتند بلکه خودشان را هم تلف کردند. جمع کثیری به خصوص زنها و بچهها خود را در خانهها سوزاندند.
روز دوشنبه دوازدهم به موجب حکم نادرشاه اسراء به خصوص زنها را به خانههای خود برگردانیدند، ولی با چشمهای پر از اشک و در حالی که نمیتوان بیان کرد. ذکر آن قبیح است. در روزهای بعد بعضی خانه اعیان تصرّف شد و مقداری از پیشکشهای وعده داده شده جمعآوری گردید و کسی حقّ خروج از شهر را نداشت. روز پنجشنبه پانزدهم چون عدّه کثیری نعش در اطراف قلعه و بازارها و جاهای دیگر افتاده و تعفّن کرده بودند هر کس را در کوچه دیدند مجبور کرده و به بیرون بردن نعشها واداشتند. بعضی از نعشها را طناب به پا بسته و به بیرون شهر کشیدند. بعضی را به رودخانه انداختند. بعضی را که خیال میکردند هندو هستند روی هم گذاشته و با چوب و الوارهای خراب، آتش زدند و بعد از آن در روزهای بعد در تدارک تهیّه پیشکشها بودند.
در روزهای بیست و پنجم و ششم، نصرالله میرزا پسر نادرشاه، دختر یزدانبخش، پسر کام بخش، نوادهی اورنگ زیب را برای او گرفتند. در شب زفاف محمّدشاه معادل هیجده هزار و هفتصدوپنجاه تومان جواهر با هیجده هزار و هفتصدو پنجاه تومان نقد هدیه فرستاد. چند روز بعد از عروسی نیز یکصدوهشتاد و هفت هزاروپانصد تومان جواهر برای او فرستاد. مجلس برای جمعآوری تنخواه پیشکش ادامه داشت. بعضی از افراد محترم و معروف از جهت استقبال و نداری و اهانت خودشان را کشتند. بسیاری از امرا محمدشاه را در حضور او چوب زدند، به طوری که خون از همهجا جاری بود. سیاهه اسامی که نوشته شده بود و باید پول نقدها را جمعآوری کنند اگر دانستند در زیر کتک جان میباختند و ظلمی نبود که نسبت به مردم و آنها نشود. این رفتار چنان اهالی را بیچاره کرده بود که اگر یک نفر قزلباش میان ده هزار نفر میآمد با کمال اطمینان هر بلایی میخواست به سر آنها میآورد. تا روزی که نادرشاه حرکت کرد حال بدین منوال بود. قریب سی کرور تومان تسلیم خزانه و بقیه میان امراء، قدری میان هزار سوارِ مأمور شده، مبلغی گزاف به واسطه کاستن قیمت اموال از میان رفت. مثلاً اسبی که قریب صدونود تومان قیمت داشت به پنج تومان برمیداشتند.
سرانجام در روز سوّم صفر تمام امرا به حکم نادرشاه و در حضور محمّدشاه حاضر شدند. در آن جا نادرشاه چهل و دو خلعت که نادرشاه برای امرا فرستاده بود پوشیدند. محمّدشاه در دیوان امرا با نادرشاه یکدیگر را بغل گرفتند و بعد با هم ناهار خوردند. امرا بعد از ناهار مقداری اشیاء گران قیمت آوردند. یک تاج جواهر، یک سرپیچ، یک بازوبند و یک کمربند همه جواهر، یک شمشیر دسته مرصّع، یک شمشیرِ راست که در میان اهالی دکن معمول و موسوم به دهوپ است با یک قدّاره مینا. نادرشاه تاج را به دست خود به سر محمّدشاه گذاشت و از او عذرخواهی کرد و به نصیحت او پرداخت و باز هم تأکید نمود که اگر لازم باشد قشون خواهم فرستاد و به نظامالملک و سربلندخان و سایر امرا نیز فرمود که اگر طغیان کنید و اطاعت محمّدشاه را نکنید، سیاست خواهید شد و در هنگام مراجعت به طهماسبخان و لطفعلیخان و دیگران گفته بود که در دو کار، من از روی تدبیر عمل نکردم. یکی این که سلطنت را به محمدشاه تفویض نمودم، چون شایسته این امر بزرگ نیست. اوضاع هندوستان بیشتر از پیش مغشوش خواهد بود. دیگر آن که نظامالملک را سلامت گذاشتم چون زیرک و مزوّر است. خیلی احتمال دارد که سبب انقلاب شود. در هر حال چون به تقدیر الهی و امداد بخت بلند، قول و امان به آنها داده بودم، نمیتوانستم برخلاف آن عمل نمایم.
روز جمعه ششم، پیشخانهی شاهی به شلیمار(شعله آبی) رفت. منادی در همهجا ندا داد که بعد از حرکت اردو هیچ یک از قزلباش و اشخاصی که همراه قشون آمدهاند در شهر نمانند و هیچ کس آنها را در خانهی خود نگاه ندارد و پنهان نکند و اهالی اردو احدی را از مرد و زن هندوستانی اسیر همراه خود نیاورند مگر غلامی که به وجه نقد خریده باشند و نوشتهای از بایع در دست داشته باشند و شاهد بر میل و رضای بایع شهادت داده باشد یا زنی را بر وفق قانون به عقد درآورده باشند. با وجود این غلام یا زن معقوده را به خلاف میل خودشان نباید حرکت بدهند، هرکس از این احکام تخلّف ورزد جان و مال او به هدر است.
از روزی که نادرشاه از دهلی حرکت کرد تا امروز که بیست و ششم ربیعالاول است در امور مملکتی نه اقدامی شده و نه گفتگویی کردهاند.چنان بلای ناگهانی که به مملکت هندوستان رسید و از قیام قیامت خبر میداد. این خفتگان خواب راحت و بیهوشی و تنبلی را که از شراب غرور و خودپسندی مست بودند، بیدار نکرد. همه به بدخواهی نسبت به یکدیگر اتّفاق کردند و تمام صحبتها و گفتگوهای آنها مولود حسد و بدگویی بود. بناهائی که در روز قتل عام خراب و ویران شدند، بعضی که خرابی آنها کمتر است دوباره مسکون شدهاند و باقی خالی است که اگر قبل از فصل بارندگی تعمیر نشوند به کلّی منهدم خواهند شد. اهالی شهر از دهشت و وحشت این بلیّه مثل مردمان مجذوب و مصروع و گیج و مبهوت بودند و هنوز به خود نیامده بودند و از همه غریبتر آن که با وجود تعدّیات و ناملایمات که بعد از حرکت نادرشاه به اهل این مملکت رسیده، عبارات ناشایست و حرکات وحشیانهی سربازهای نادرشاه متصّل اسباب صحبت مردم شده که در تمام مجالس با میل و لذّت و به طور تقلید و مسخره ذکر میکنند و ابداً به خیال و بدبختیها و ناگواریهای گذشته متألّم نمیشوند. بلکه ظاهراً از رفتن نادرشاه اوقاتشان تلخ است. سربلندخان از این مردم مستثنی بود، سه سال قبل این بلیّه را دید و خود را از خدمت دولت دور کشید.»[1]
محمّد شفیع علاوه بر توصیفهای مطرح شده در باره تخت طاووس از تختهای دیگری نام میبرد که از تخت اصلی کوچکتر بودهاند. وی در توصیف آنها میگوید:«تفصیل جواهر گرانقیمت که شاهنشاه از سرکار شهریار هندوستان همراه به ایران برده، از این عالم اتّفاق افتاده که نخست از همه سریرِ بزرگ مسمّی به تخت طاووسی که به همپایگی سریرِ سلطانی سرِ افتخار میافراخت. قیمت جواهر و طلا که بر آن پرچین کاری نمودهاند به عبارتِ اهل هندوستان یا کم دو کرور روپیه یعنی صدهزار و هفتاد و پنج لک روپیهی شاه جهانی بر آن خرج گردیده و سوای آن، شانزده تخت که نسبت به آن اورنگ، مختصر قامت بودند. بعضی تمام آن طلای خالص و بعضی طلایی میناکاری و بعضی به جواهرِ مرصّع از این قبیل، به معهی تخت طاووس هفده تخت بعضی ساکن و بعضی روان و از جواهر، فقط آن چه گرانبها بود نگاشته میشود:
اوّل- نولمالای مروارید، قیمت سیصد هزار روپیه یعنی سه لک روپیه، دویم- موهن مال، قیمت دو صد هزار روپیه یعنی دو لک روپیه، سیّم- نین چین مالا، قیمت دو لک و بیست و پنج هزار روپیه. چهارم- سکهه چین مالا که قیمت آن یک لک و هشتاد و چهار هزار روپیه بود و عبارت از مالا حلقهای که در گلو اندازند و حمایل نیز مینامند. دیگر یاقوتِ زرد، مسمّی به گل آفتاب. الماس، مسمّی به کوه نور، الماس دویم، ملقّب به نورالعیون. انگشترِ یاقوت، مخاطب به خاتم جم لعلِ بدخشان، مسمّی به نور اکبر. گران سنگِ پیشبها. قریب پنجاه فیل، سوای اُشتر و استر و اسب که شاهنشاه جواهر بار کرده، همراه برد و از وزنِ مرصّع آلات و نقره و طلا آلات کسی به سبب بسیاری اشیاء تشخیص ننمود و قریب هفتصد فیل، تمام زر و جواهر بار داشت. سوای شتر و استر و اسب و گاو و آن چه لشکریانش از عالمِ غارت به دست آورده بودند. تعداد آن به غیر از عِلم حضرت علّامالغیوب، دیگری در انحصار شمار نتواند آرد.»[2]
دکترشعبانی در باره ساخت تخت نادری که با تخت طاووسی برابری میکرده و یا سعی بر آن بوده است که برتر از نمونه هندی آن ساخته شود، مینویسد:«در دوره نادر همهجا التقاطِ پدیدههای ذوقی ایرانی و هندی که به دستور وی فراهم میشده به چشم میآید و از جمله باید از آن در تهیّه تختی که به نام تخت نادری و برای برابری با تخت طاووس درست شده، ذکری به میان آورد. مورّخ درستکار و درستگوی دربار که هرجا میتوانسته به روشنی سخن گفته است، مینویسد چون تخت طاووسی که در ایّام سلاطین سالفهی هندوستان صورت اتمام و بعد از تسخیر شاه جهانآباد به جواهرخانهی همایون انتقال یافته بود، همّت بلند شاهنشاهی که اورنگِ نُه پایه فلک را پَستترین پایهی درجات شأن خود میداند، برآن تعلّق یافت که در برابر آن سریری دیگر با خیمه که لایق آن و شایسته چنان شاهنشاهی فیروز بخت باشد مکلّل به جواهرِ آبدار و لآلی شاهوار ترتیب دهند، لهذا بعد از حرکت از شاه جهانآباد به حکم همایون استادان صنایع کار و مهارت پیشگان جواهر نگارِ هندی و ایرانی به سرانجامِ آن تخت و خیمهی گوهر آگین پرداخته، در مدّت یک سال که ایّام راه بود به همّت خسروی از لآلی غلطان و گهرهای درخشان که هر یک با خراج اقلیمی برابر و در بها با گوهر شب چراغِ ماه و لعل درخشان آفتاب، همسر بود در کمال زیب و فرّ ترتیب داده، خیمهای نیز درخور آن مکلّل به مرواریدِ آبدار و گوهرهای شاهوار نقش پذیرِ انجام ساختند و به تخت نادری موسوم گردید.»[3]
امّا در رابطه با آن سنگهای گرانبها که از همه سنگینتر و با ارزشتر بودهاند، دکتر میمندی نژاد در توصیف و گذشته و حال این سه قطعه الماس مینویسد:«در بین جواهراتی که نادرشاه از هندوستان به ایران آورده سه قطعه الماس گرانبها معروف به کوه نور، دریای نور و ارلو میباشند. تاریخچه و مشخصات این الماسها به شرح زیر میباشد:
1-دریای نور را اروپائیان، مغول بزرگ مینامند. قبل از آن که تراش داده شود 750 قیراط وزن داشته و در حال حاضر 280 قیراط وزن دارد. بعد از کشته شدن نادرشاه دریای نور به نوهاش شاهرخ فرزند رضاقلی میرزا رسید. در هنگام تسلّط قاجاریه الماس دریای نور به دست سلاطین قاجار افتاد. ناصرالدین شاه آن را به کلاه و یا سینه خود نصب میکرد. گاهی به بند ساعت خود آویزان مینمود. برای این که محفوظ بماند نگهبانی بر آن گماشته بود. چنان که در کتاب منتظم ناصری نوشته شده است در سال 1296ه.ق نگهبانی دریای نور به حاجی محمّدرحیمخان خازنالملک واگذار گردید. بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه دریای نور را به موزه شاهی سپردند و تا سال 1336ه در آن جا نگاهداری میشد. موقعی که محمّدعلی میرزا به سفارت روس پناهنده شد آن را با خود به سفارت برد. در آن روزها عدّهای از حافظین حقوق مردم کوشیدند و آن را پس گرفتند و به خزانه سلطنتی برگرداندند. در حال حاضر این الماس در جزو جواهرات سلطنتی در خزانه بانک ملّی است.
2-کوه نور از بزرگترین و زیباترین الماسهای جهان به حساب میآید. انگلیسیها آن را پادشاه الماسها مینامند. تاریخچه این الماس افسانهآمیز و شنیدنی است. در کتب و مجلات به کرّات در اطراف آن شرحها نوشتهاند و توضیحاتی دادهاند. از نظر یادآوری به اختصار متذکّر میگردد: در افسانههای قدیم هندو که به پنج هزار سال پیش مربوط میباشد از کارنا پسر خدای آفتاب که پهلوان باستانی هند بوده بحث شده است، کارنا اولین کسی بود که کوه نور را در اختیار داشته است. صد سال قبل از میلاد مسیح دارنده کوه نور راجه اویه ین در راچپوتانا بوده است. در قرن هشتم هجری قمری کوه نور در اختیار پادشاهان ملوا که در خطّهای از شمال غرب هندوستان سلطنت میکردند، بوده است. در سال 709 هجری پادشاه ملوا در جنگی که با علاءالدین محمّد خلجی برادر زاده و داماد جلالالدّین فیروز شاه نمود، شکست خورد. کوه نور به علاءالدین رسید و به وسیله او به خزانه دهلی سپرده شد. در نیمه اول قرن دهم هجری قمری کوه نور به دست همایون فرزند بابو که بر دهلی تسلّط یافت، افتاد و در خانوادهاش به ارث ماند. به این ترتیب الماس کوه نور به اورنگ زیب، بعد از او به شاه جهان و بعد از او به محمدشاه رسید. این الماس را محمدشاه دوست داشت. به شرحی که در اصل داستان ذکر خواهد شد کوه نور به اختیار نادر درآمد. بعد از کشته شدن نادرشاه به شاهرخ رسید. شاهرخ را دستگیر و نابینا کردند. الماس به دست احمدخان ابدالی درّانی رسید. بعد از احمدخان کوه نور به نوهاش شاه شجاع رسید. دوست محمدخان، شاه شجاع را شکست داد. او را به کشمیر و لاهور تبعید نمود. شاه شجاع با شیرِپنجاب پادشاه سیکها که نامش رنجیت سینگ بود آشنا شد. رنجیت سینگ همین که کوه نور را دید در صدد برآمد صاحب آن گردد. زن شاه شجاع که به شوهرش علاقه داشت و مایل بود شاه شجاع تاج و تختِ از دست رفتهاش را به دست آورد، لرد اکلانه انگلیسی را واسطه قرار داد. سیاست انگلستان هم ایجاب میکرد دوست محمّدخان که با انگلیسیها خوب رفتار نکرده بود، از بین برود. به این جهت لرد اکلانه، رنجیت سینگ را وادار ساخت در برابر کوه نور به شاه شجاع کمک کند تا به افغانستان برگردد و تاج و تخت از دست رفتهاش را باز ستاند. رنجیت سینگ به شاه شجاع کمک کرد. کوه نور را پس از به تخت نشستن شاه شجاع به عنوان حقالزّحمه و پاداش از او گرفت. بعد از مرگ رنجیت سینگ الماس به فرزندش دهولیپ سینگ رسید. پسر کوچک رنجیت سینگ در سال 1262ه.ق از انگلیسها شکست خورد. جواهراتش را انگلیسها تصاحب نمودند. لرد والهوزی فرمانروای هندوستان کوه نور را برای ملکه ویکتوریا فرستاد. این هدیه گرانبها روز 22 رجب 1266ه.ق/ سوم ژوئن 1850م به ملکه انگلستان تقدیم گردید. کوه نور قبل از تراش دادن 793 قیراط وزن داشته است. شاه شجاع به وسیله هوته تز بورگیو اقدام به تراش آن نمود. چون تراش الماس خوب نبود پشیمان شد. نه تنها دستمزد جواهرساز ایتالیایی را نداد بلکه هزار روپیه هم او را جریمه کرد.
ملکه انگلستان کوه نور را به وسیله جواهرساز دربار تراش داد. وزن فعلی کوه نور 106 قیراط میباشد. بنا به گفته هندیان کوه نور برای دارندگانش بدبختی آورده است زیرا کارنا پهلوان افسانهای هند فرزند خدای آفتاب کشته شد. اویه ین تاج و تخت خود را از کف داد. راجه ملوا شکست خورد. نادرشاه کشته شد. شاهرخ چشمان خود را از دست داد. شاه شجاع تخت و تاج خود را از دست داد و برای به چنگ آوردن آن دست از کوه نور کشید. گرک سینگ را زهر خورانیدند. شیرسینگ را تیر زدند. دهولیپ سینگ از انگلیسیها شکست خورد و گنجینههای جواهرات خود را با کوه نور به انگلیسیها داد. بیش از یک قرن است که این الماس در موزه امپراطوری انگلستان میباشد. بارها برای ربودن آن اقدام کردهاند. عاقبتِ دارندگان فعلی آن با توضیحاتی که گذشت معلوم نیست.
3-ارلو، سومین الماس گرانبهایی که جزو غنایم جنگی به نادرشاه رسیده، ارلو نام دارد که 193 قیراط وزن دارد. این الماس بعد از کشته شدن نادر به یک نفر تاجر ارمنی در مشهد فروخته شد. به موجب شرحی که آقای جمالزاده در مجله کاوه منتشره در برلن نوشتهاند این الماس گرانبها را در سال 1186 ه.ق تاجر ارمنی به کاترین دوم ملکه روسیه به مبلغ چهل و پنج هزار منات روسی فروخت. این الماس امروزه در موزه مسکو میباشد.»[4]
[1] - برگزیدهای از صفحات 158 تا 182 – نادرشاه- اثر جمس فریزر- ترجمه ابوالقاسم ناصرالملک
[2] - ص 238- تاریخ نادرشاهی- محمدشفیع تهرانی(وارد)- به اهتمام رضا شعبانی
[3] - صفحه 358 - تعلیقات کتاب تاریخ نادرشاهی- محمّدشفیع تهرانی(وارد)- به اهتمام رضا شعبانی
[4] - صص 672 و 673 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژاد – چاپ سوم - 1362
5 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 243