از مهمترین کشورهایی که در دوران افشاریه چشم طمع به ایران دوخته بودند دولتهای روس و عثمانی میباشند. در اواخر دوره صفوی نماینده روسیه فروپاشی قریبالوقوع حکومت شاه سلطان حسین را گزارش داده بود و پس از آن که افاغنه بر پایتخت مسلّط شدند، روسها به سمت سواحل دریای خزر سرازیر شدند تا این که در ناحیه قفقاز با عثمانیها تلاقی و رو در روی هم قرار گرفتند. در این زمان دولت روسیه به رهبری پطرکبیر که در تاریخ آن کشور بسیار مشهور میباشد در وضعیت مطلوبی قرار داشت و مرگ وی موجب تغییر اهداف نظامی آنها در ایران گردید.[1] البتّه روسها ایران قدرتمند را بر ایران ضعیف ترجیح میدادند و علّت این گرایش مثبت نه به خاطر دلسوزی بلکه ناشی از رقابتهای خودشان در منطقه اروپای شرقی به خصوص عثمانیها میباشد که ایران میتوانست با عثمانیها قدرت مقابله داشته باشد و از توان نظامی آنها در مناظق دیگر بکاهد. روسها همیشه ایران را به منزله یک میوهی دم دست و آماده نگاه میکردند که در مواقع مناسب میتوانست مطامع آنها را برآورده سازد.
هنگامی که دولت صفوی از بین رفت و سیاستمداران روس و عثمانی به دنبال کسب غنائم به تکاپو افتادند، دولت فرانسه به دلیل حفظ توازن قوا در منظقه اروپا بین روس و عثمانی وساطت میکند و در مورد تقسیمبندی سرزمینهای ایران که بیسر و صاحب شده بود، در سال 1136ه.ق در استانبول به توافقهایی دست مییابند. براساس این توافق:«1- برطبق ماده یک این عهدنامه گرجستان متعلّق به دولت عثمانی شناخته شد و دربند و باکو و گیلان و مازندران و استرآباد و تمامی سواحل غربی دریای مازندران تا محل تلاقی رودخانههای کورا و ارس از آن دولت روس به حساب آمد. 2- از محل برخورد دو رودخانه مزبور به خط مستقیم تا سه میلی اردبیل و از آن جا تا تبریز و از تبریز به همدان و کرمانشاه، جمیع شهرها و تمام مناطقی که بین خط مزبور و حدود سابق عثمانی واقع بود به دولت عثمانی متعلّق باشد.»[2]
در این مقطع از تاریخ کشورمان به دلیل آن که متوجّه اهمیّت و نقش منجی ایران یعنی نادر باشیم به گوشهای از اوضاع مناطق اشغالی که توسط شیخ حزین توصیف گردیده اشاره میشود. حزین مینویسد:«...بالجمله به اردبیل که آن هم در تصرّف رومیان بود، رفتم و از آن جا به گیلان درآمدم. در آستارا جمعی کثیر از سپاه روس بودند و قلعه عمارت کرده. یحییخان طالش به آن قوم ساخته بود و از طرف ایشان حاکم بود. چون سلسلهی خان مذکور را از قدیم ارتباط بود مراسم مودّت قدیمه تقدیم کرده و به التماس وی چند روز توقّف کردم و آن مملکت را به سبب حادثه طاعون که هنوز شیوع داشت و استیلای لشکر روس عجب ویران و بیسرانجام دیدم. از آن همه آشنایان سابق و معارف کسی نمانده بود و چند کس از همراهان من نیز به آن مرض درگذشتند. القصّه طول آن مملکت را به صعوبت تمام طی نموده به ولایت مازندران درآمدم. در این زمان شاه طهماسب چندین سال با عساکر رومیان جنگید ولی کاری نتوانست انجام دهد و ممالک شروان و گرجستان به تصرّف آنها درآمد. شاه طهماسب به سمت عراق آمد که آن نواحی از دست افاغنه باز پس گیرد که در نزدیک تهران از اشرف افغان شکست خورد. در این زمان شاه طهماسب توان و قدرت خود را از دست داده بود به مازندران رفت و در آن جا نیز بسیاری از لشکریان او بر اثر بیماری وبا از بین رفتند و به ناچار با عدّه کمی که همراهی خان قاجار به سمت خراسان حرکت کرد. مملکت خراسان در آن وقت به سه قسمت انقسام یافته بود. قندهار و توابع در تصرّف افاغنه غلزه و هرات و ملحقات در دست افاغنه ابدالی و باقی خراسان در تصرّف ملک محمودخان حاکم نیمروز بود و خود صاحب سکّه و خطبه شده در مشهد طوس اقامت داشت و لشکری جرّار فراهم آورده خود نیز از شجاعان بود و نسب وی به سلاطین صفّاریه میپیوندد.»[3]
در چنین جوّ و اوضاع وخیم سیاسی است که در خراسان نابغهای ظهور میکند و کمکم به مرکز ثقل و قدرت نظامی تبدیل میشود و پس از سرکوب اشغالگران داخلی به مبارزه با عثمانیها اقدام میکند. پیروزیهای پیاپی نادر دولتهای روسیه و عثمانی را متوجّه این نکته میسازد که در مقابل این قهرمان به پا خاسته طرحی دیگر باید اندیشید و هیچ کدام قادر به نادیده گرفتن او نیستند، زیرا با قدرت نظامی خود سیاستهایش را به آنها دیکته میکند. روسها که دیگر پطرکبیر را نداشتند و درگیر مناطق دیگر و مشکلات خود بودند، سرانجام از ترس قدرت نظامی نادر راه مسالمتآمیز در پیش گرفتند و در سال 1144 نمایندگانی به ایران اعزام داشتند که روسیه کلیّه مناطق متصرّفی را به ایران پس میدهد به شرط آن که ایران نیز نیروهای عثمانی را از گرجستان و ارمنستان عقب براند و حتّی روایتی هم وجود دارد که ژنرال لواشف فرمانده نیروهای روس در رشت دستور داد که عدّهای مهندس نظامی با تعدادی توپ به کمک نیروهای نظامی ایران فرستاده شود و پیروزیهای نادر آن قدر سریع و برای عثمانیها غیرقابل تحمّل بود که شهر تبریز را به آسانی تخلیه کردند و شایع نمودند که به دستور صدراعظم بوده است.
در مورد تحوّلات ارضی و سیاسی روسها در ایرانِ آن زمان نویسنده کتاب مازندران در عصر وحشت مینویسد:«پطر، تزار روسیه که پیش از این ولینسکی جوان را برای مأموریت سیاسی به ایران فرستاده بود، پس از آگاهی کامل از وضعیت ناگوار ایران در سال 1135ه.ق تهاجم و تجاوز خود را به خاک ایران آغاز کرد. نیروهای روسی در گام نخست شهر دربند را در منتهیالیه شمال غربی ایران در کنار دریای مازندران به تصرّف خود درآوردند. سپس در سال بعد 1136ه.ق بندر باکو را نیز متصرّف شدند. در سال 1137ه.ق از راه دریا به گیلان تجاوز کردند. بدین ترتیب روسیه در یک سری عملیات نظامی از 1135 تا 1137ه.ق بر نواحی شمال غربی و شمال ایران تسلّط پیدا کردند. به قول میرزا مهدیخان طایفه روس تا رستاقات مازندران به ملک تملّک انضمام دادند.
پس از تصرّف شهر باکو توسط نیروهای روسی، شاه طهماسب دوّم شخصی به نام اسماعیل بیک را به سفارت روسیه فرستاد. اسماعیل بیک در 1136ه.ق (21 اوت 1723م ) به سنپطرزبورگ رسید. با شروع مذاکره سفیر ایران همه شرایط روسیه را برای انعقاد قرارداد پذیرفت و پیمانی در یک مقدمه و پنج مادّه بدین شرح منعقد گشت: 1- تزار قول داد که دشمنان طهماسب را از کشور ایران براند و لشکری برای قلع و قمع آنان به ایران فرستد. 2- طهماسب متعهد شد که شهرهای دربند و باکو و توابع و همچنین ایالات مازندران و گیلان و استرآباد را اللابد به روسها واگذار کند. 3- چون روسها نمیتوانند اسب و ملزومات به ایران بفرستند، ترتیباتی برای خرید عادلانه اسب داده شود. 4- بین دو کشور دوستی برقرار باشد و اتباع دو کشور به کشور یکدیگر آزادانه سفر و به مدّت مطلوب اقامت کنند و آزادی تجارت برقرار شود. 5- دشمنان و دوستانِ هر یک از دو کشور دشمنان و دوستان دیگر محسوب شوند. این پیمان که بیشتر به نفع روسیه بود مورد موافقت شاه طهماسب دوّم قرار نگرفت ولی پطر، تزار روسیه بدون این که منتظر جواب شاه طهماسب دوّم باشد لواشف را به حکومت گیلان منصوب کرد. بدین ترتیب گیلان تحت حکومت روسیه درآمد. امّا مازندران و استرآباد با این که در معاهده سنپطرزبورگ به روسیه تسلیم شده بود هرگز به تصرّف نیروهای روسی در نیامد. هر چند خطر دیگری همواره مازندران را تهدید میکرد و آن حمله ترکمانان صاین خانی ماوراءالنّهر بود. این ترکمانان که در نواحی مرو، کنارهی رود جیحون، جرجان و دشت قبچاق سکونت داشتند در حملههای مکرّر خود موجب خرابی و ویرانی در خراسان و مازندران بودند. در پی دستاندازیهای روسیه و عثمانی به نواحی شمال، شمال غربی و غرب ایران این دو دولت در قفقاز با یکدیگر برخورد کردند. با دشمنیهای دیرینه نزدیک بود آتش جنگ میان آنها شعلهور شود. در کشمکش سیاسی آن روزگارِ اروپا، فرانسه با اتریش در رقابت بود. اتریشیها به لطف حملات روسیه به اروپا و شبه جزیره بالکان که از متصرّفات عثمانی بود نیرومند گشته بودند. فرانسه که مخالف قدرتمند شدن اتریش بود با جنگ روسیه و عثمانی در قفقاز مخالفت میکرد. از این رو دوبوناک، سفیر فرانسه در عثمانی با سعی و تلاش فراوان توانست قراردادی بین روسیه و عثمانی را بر سر مسأله ایران به پای میز مذاکره بنشاند. بدین ترتیب در سال 1137ه. ق قرادادی بین روسیه و عثمانی منعقد شد که طی آن مقرّر شد باکو و دربند و گیلان و مازندران به روسیه تعلّق گیرد و کلیّهی اراضی واقع در غرب خط فرضی از منتهی رود کورا و ارس به نقطهای در یک ساعتی غرب اردبیل به دولت عثمانی واگذار گردد. همچنین در این عهدنامه تصریح شد اگر شاه طهماسب دوّم قرارداد را مورد قبول قرار دهد از دو طرفِ دو دولت روسیه و عثمانی به سلطنت ایران شناخته خواهد شد، ولی اگر به آن گردن ننهد دولتهای روسیه و عثمانی علاوه بر تصرّف زمینهای تقسیم شده شخص دیگری که شایسته سلطنت ایران باشد با توافق دو دولت به تخت سلطنت ایران بنشانند. با مرگ پطر تزار روسیه در سال 1138ه.ق/ 1725م مواضع تهاجم روسیه به شمال ایران تغییر یافت ولی تا هفت سال بعد از مرگ پطر همچنان قوای نظامی روسیه نواحی شمال ایران را در اشغال خود داشتند؛ سرانجام روسها دریافتند که باید ولایات شمالی ایران را تخلیه کنند. مهمترین عامل عقب نشینی روسیه از نواحی شمالی ایران ظهور نادر افشار در زمان آنّا ایوانووا، فرمانروای روسیه بود. با رشادت نادر در دفع افغانها و عثمانی، روسها از ترس شمشیر نادری و همچنین بلایای طبیعی چون وبا و مالاریا از شمال ایران عقب نشستند. در سال 1143ه.ق آنّا ایوانوا طی نامهای به شاه طهماسب دوّم شرایط تخلیه ایالت گیلان را متذکّر شد و بارون شافیروف را به عنوان نماینده روسیه معرّفی کرد. بارون شافیروف در رشت به همراهی لواشف فرمانده سپاه روسیه در گیلان با دولت ایران قراردادی منعقد ساخت که طی آن روسیه متعهد شد در ظرف پنج ماه نیروهای خود را از ایران خارج کند. این قرارداد که در سال 1145ه.ق/1723م نواحی شمال رود ارس نیز به ایران مسترد شد.»[4]
[1] - تحولات و وقوع انقلاب اکتبر 1917 و همچنین مرگ پطرکبیر و یا کاترین در روند تاریخی ایران تأثیر مستقیم داشته است. مرگ پطرکبیر در سال 1137/1725 اتّفاق افتاد که مصادف با نهایت ضعف و انحطاط ایران میباشد و به طور موقتی هم که بود مانع از حملات وی و یا اهداف ساختگی جانشینانش در جهت رسیدن به آبهای گرم گردید.
[2] - ص 498 – تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – جلد اول – دکتر رضاشعبانی
[3] - ص 112 – نادرشاه با دیباچه احمد کسروی – تقوی پاکباز و محمد ملایری - 1369
[4] - صفحات 35 تا 37 – مازندران در عصر وحشت – علی اکبر عنایتی - 1389
5 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 264