متأسّفانه اواخر عمر نادر مصادف با وقایعی گردیده که بیانگر چهرهی دیگری از وی میباشد. در این دوران نابسامانی اوضاع اجتماعی ایران و آشفتگی و ظلم و ستم بر مردم تا حدّی افزایش یافته بود که مورّخان آن را از بدترین دوران تاریخ میشمارند. با توجّه به حوادث ناگوار این مقطع از زندگی نادر میباشد که عدّهای معتقدند که اگر در زندگیش این دوره وجود نمیداشت و آن ترور نافرجام به نتیجه رسیده بود نادر برای همیشه همان منجی ایران باقی میماند. به هر حال واقعیّتی است که اتّفاق افتاده و حوادث تأسّفبار این مقطع از تاریخ، نادر و خانوادهاش و مردم را در آتش ظلم به سوختن داد. علّت اصلی به وجود آمدن این مصیبت را همه ناشی از بیماریهای جسمی و روحی نادر میدانند. در این نکته شکّی وجود ندارد که وی بعد از کورکردن فرزندش دچار بحران گردیده است، ولی حرص و طمع سیری ناپذیرش را در جمعآوری ثروت را نباید نادیده گرفت و اگر در کنار پیروزیهای نظامی و فداکاری مردم اندکی به رفاه و آسایش آنان توجّه کرده بود، آیا این اتّفاقات پیش میآمد؟ بنابراین نباید فرافکنی کرد و نقش خودِ نادر را نادیده انگاشت، اما آن چه که روح این مرد خستگی ناپذیر را متلاشی کرده است همان خیانتها و عمل شتابزدهاش نسبت به کورکردن فرزندش میباشد که کانون فکری او را از بین برد و دیگر توانایی پاسخ گفتن به وجدان و چراهای رفتارش را نداشت. دکتر شعبانی در همین رابطه مینویسد:«حق این است که بگوئیم اشتداد بیماریهای کامن او پس از کورکردن فرزند ارشد و دلاورش بیشتر محسوس شد. آثار فاجعه در ابتدای امر به نوعی خودآزاری دردناک مبدّل شده بود که دائماً عذابش میداد و از این که نتوانسته بود بر طغیان خشم بیدلیلش غلبه کند در نکوهش و عذاب بود. وقتی هم که از لاعلاجی مصیبت به استیصال رسید به مردم آزاری روی آورد و از این که عدّهای از شآمت فعل آگاهش نساخته بودند و به نحوی میسّر و ممکن از ارتکاب چنان زشتی بازش نداشته بودند، متأثّر گشت.
در اینجا لازم است به تذکر این نکته مبادرت شود که شدّت اجحافات و جورهای نادری و فرزندان او به حدّی رسیده بود که هیچ کس به دوام و بقای خاندان او راضی نمیشد و زمانی که نیروهای علیقلیخان در هنگام تصرّف کلات مشغول بودند نصرالله میرزا قصد مجادله داشت که نزدیکان خود او به رویش تیر انداختند و نیز به وقت فرار وی را دستگیر نمودند و تحویل دژخیمان دادند. حقیقت این است که سنوات آخر عمر نادر از مصیبت آکنده است. آن چنان که مردی که مردمش یک روز او را نجات دهنده خود میشمردند و سر در قدم فرمانش مینهادند، آرزوی سوای نابودی او و فراموشی نامش را داشتند و این سخن منسوب به ناپلئون را به یاد میآورد که نادر جنگجوی بزرگی بود ولی فرزانگی آن را نداشت تا به فکر امروز و هم آینده کشور خود باشد.» [1]
رفتار ناروای نادر نسبت به هموطنانش تنها شامل اواخر عمر نبوده و شاهد موارد دیگری نیز میباشیم، چنان که بعد از شکست قیام محمدخان بلوچ که به سال 1144ه.ق اتّفاق افتاد به دلیل حمایت ساکنان هویزه و شوشتر از وی، نادر رفتار ناهنجاری با مردم انجام داد که موجب تأثّر بسیار میباشد. مؤلّف عالم آرای نادری مینویسد:«سه شبانه روز نساء و اطفال و عوامالنّاس را به غازیان بخشیده، عِرض و ناموس بر مردم نمانده، بیسیرتی که از حیّز خیال بیرون است. به حالِ آن مسلمانان راه یافت و آن چه از خفّت و خواری و نهب و غارت و قتلِ واسر نسبت به ساکنان آن دیار واقع شده مجال ذکر نیست. در چهارشنبه 6 شعبان 1146 اضافه بر آن چه از بیعصمتی و هتک ناموس و بیمروّتی و دست اندازی و بیاندامی نسبت به اهالی هویزه رخ داده بود در آن بلده یعنی شوشتر نیز بالمضاعف به عمل آمده، به هیچ وجه از غازیان خودداری و کوتاهی در اقدام به مناهی به وجود نیامد.»[2]
در دو سال آخر عمر نادر شدّت ظلم و ستمها تداعی کننده ویرانیهای چنگیز و تیمور میباشد و مردم از روی ناچاری به کوه و غارها پناه میبردند و یا به کشورهای دیگر فرار میکردند. چنان که مأمور تجاری انگلیسی در گزارش خود مینویسد:«امروز چاپار کرمان از راه رسید و اعلام داشت که هفت روز پیش شاه از آن شهر عزیمت کرده و از راه کویر به مشهد رفته است. نادر در کرمان جماعت بسیاری را کشته یا کور کرده است. تنها به این دلیل که پول کافی برای پرداخت مالیاتهای سنگینی که به آنها بسته بودند، نداشتند. برخی از اهالی مجبور شدهاند که برای تأمین عوارض شاقّی که بر آنها تحمیل شده زنان و فرزندان خود را به بهای پنج یا شش روپیه به سربازان تاتار اردوی نادر بفروشند.»[3]
نادر برای اخذ مالیاتها دست به هر کاری میزند و شهرهایی مانند اصفهان و کرمان و مشهد را به نابودی میکشاند و رفتار وی با بعضی طغیانها چنان بوده است که گویا با بزرگترین دشمنان خود روبهرو است و هرگز آنها اصلاح نخواهند شد. تقوی پاکباز به نقل از درّه نادری در این رابطه مینویسد:«چون از سفر داغستان برگشت پارهای پیشآمدها رفتار و کردار او را دیگر گردانید. از رویّه نیکوکاری دوری گزید و بر گرد آوردن خواسته آزمندتر از تشنه بر آب سرد گردید. با کلید بیداد، درهای آز و ستم گشوده، دکّان مردمآزاری را رواج داد. سخنچینان مردم آزار بازارِ بیدادگری گشودند و چون کرم پیله به گِرد خود تنیده، در پایان کار میان تنیدهی خود مردند. افترا پیشگان سرما از گرما باز نشناخته، پیاپی به قیچی دو زمانی به اندامِ نامِ هر کس پوستین افترا میبریدند و نادرگفتهی آنان را چون فرهش آسمانی پنداشته، تهمت زدگان را به زندان میافکند و هر یک از آن مستمندان را به شکنجههای گوناگون دچار میگردانید. گماشتگانِ دیوان در کوچه و برزن و به هر زن و مردی بر میخوردند به او درآویخته و در سرِ بازار بدون دستآویز از پا آویخته زر میطلبیدند. با این که نادر از گنجهای بیپایان بهره برده، خواستهی فراوان اندوخته بود. دیدهی آز باز میداشت و به خیالات ناگوار به کارهای ناپسند نانی برای بازماندگان خود میپخت. سه سال کشور ایران دچار این هرج و مرج بود و روز به روز کار بر ایرانیان سختتر و دشمنی نادر در دلها جایگزین میشد و همه از او برمیگشتند. برادران مهربان و دشمنان سخت رویِ بیشرم از این شیوه به ستوه آمده رو از او برتافتند. دولتخواهان از بوستان دولتش بوی ناامیدی دریافتند. دولتش با آن که سرو توفیر بود، چون چنارِ کهنسال از خویش آتش گرفت. علیقلیخان برادرزادهاش که در دامن مهربانی او پرورش یافته بود طبل دو روئی را که در زیر گلیم میزد به نفیر عام نواخت و به کشتن او اشاره داد. افشاریه نیز با او همراهی ورزیدند و در فتحآباد خبوشان در شب شنبه یازدهم جمادی دوّم هزار و یکصد و شصت گروهی از افشاریه که پاسدار سراپرده شهریاری بودند با دمِ شمشیر خون از پیکرش فرو ریختند.»[4] و همچنین پناهی سمنانی به نقل از میرزا مهدیخان که بعد از مرگ نادر این مطالب را نوشته در باره ظلم و ستمها میگوید:«عمّالِ ولایات را در محکمه حساب حاضر میکردند و بدون آن که از جانب احدی گزارشی یا ادّعایی یا شکایتی شده باشد آنها را به چوب میبستند و آن بیچارگان را در زیر این شکنجههای وحشتناک، هرکدام ده الف و بیست الف( هر الفی پنج هزار تومان آن روزگار) با دست و پای شکسته به پای خود مینوشتند و تعهد پرداخت میکردند. تازه این آغاز رهایی آنها نبود، بلکه بلافاصله با شکنجههای شدید نیز از آنها میخواستند تا دستیاران و همکاران خود را معرّفی کنند و آنها نیز ناچار هرکس را از خویش و بیگانه و همشهری و همخانه و دو ر و نزدیک و ترک و تاجیک دیده یا شنیدنده بودند به قلم میآوردند و کار به جایی رسید که به قول میرزا مهدیخان آلاف الوف برای روستاها و شهرهای ویرانهای حواله میدادند که جغد بر ویرانههای آنها آشیان ساخته بود و اگر برگهای درختان آن جا زر میشد از عهدهی ادای یک دهم آن حوالهها برنمیآمد و اگر احدی از قبول آن حوالهها سرباز میپیچید گردنش را به طناب میپیچیدند. پس از اعترافی که به این ترتیب از شخص میگرفتند علیالحساب گوش و بینی و چشمهایش را کور میساختند و او را همراه مأموران وصول روانه میکردند تا پول را بپردازند. مأموران مالیاتی در هر کوچه و برزنی به هر زنی و مردی که مواجه میشدند گریبانش را میگرفتند و از او مطالبه پول میکردند. حتی مرگ هم این قربانیان را نجات نمیداد زیرا حواله را از ورثه و همسایه، محله به محله و شهر به شهر دنبال میکردند و میرزا مهدیخان مینویسد الحق کسی تا آن دور را نمیدید تسلسل را نمیفهمید که به چه معنی است و تا زنجیر خانه احتسابش را مشاهده نمیکرد زنجیر عدل نوشیروان را نمیدانست که از چه سلسله است.»[5]
شاید به همین دلایل است که هنوی در کتاب خود از اعمال نادر چنین نتیجه میگیرد که نادر اصلاً خواهان نابودی ایرانیان بوده است. وی مینویسد:«علت این رفتار علاقه کمی نبود که نادر به ایرانیها داشت، بلکه به آن سبب بود که وی از روح سرکش آنها بیش از قشون هندیها یا ترکها یا ترکمانها میترسید. نادر اگر قدرت داشت مایل بود سرِ تمام ایرانیها را از تن قطع کند. چنان که کالیگولا نیز چنین فکری را در مورد رویدادها در سر میپرورانید و شاید عجیب باشد اگر بگوییم هرگاه نادر میتوانست اقدام دیگری را در ایران مقیم کند، حتماً از قلع و قمع ایرانیها روگردان نبود. اقدامات او نیز حاکی از این قصد بود زیرا بدون آن که رفتار خود را که باعث شورش میشد تغییر دهد. مردم را چنان مجازات میکرد که فقط با کشتن یا کورکردن اتباع شورشی خود اقناع میشد.»[6]
سرانجام فوّاره این ظلم و ستمها سرنگون گشته و منجر به ایجاد شورشهای وسیع در ایران میشود و به همین است که وقوع هر حادثه تاریخی را باید بر اساس موقعیت و زمان خودش مورد ارزیابی قرار داد و از این دیدگاه نگریست که اگر هر یک از ماها به جای مردمان آن زمان میبودیم چه اقدامی انجام داده و آیا تمام مشکلات و بدبختیها را از نتایج اعمال حاکمان نمیدیدیم؟ اگر به تاریخ وقوع قیامها توجّه شود آن وقت درمییابیم که تمام آنها در 5 سال آخر عمر نادر اتّفاق افتاده است که به برخی از آنها اشاره میشود:
در سال 1155ه.ق – شورش مردم خوارزم و بلخ، سال 1153ه - شورش روستایی در شیروان، در سال 1156ه – شورش دوم به رهبری سام میرزا شاهزاده صفوی که میگویند بعد از قلع و قمع شورش دوّم، قریب 42 کیلوگرم چشم شورشیان برای شاه ارسال شد. سال 1156ه – قیام مردم گرجستان، سال 1157ه – شورش سراسری فارس به رهبری محمّدحسنخان قاجار که قیام آنها به شدّت سرکوب شد و تعداد زیادی را زنده در آتش سوزاندند و یا اعدام کرده و یا نابینا کردند و زنانشان را به بردگی میان سپاهیان نادر تقسیم کردند. سال 1157ه – ایل چادرنشین کرد به نام دنبلی در ناحیه خوی و سلماس قیام کرد. سال 1156ه – شورش صفی میرزای دروغین که درویشی بود ولی مردم به ناچاری و بر اثر ظلم به اردوی او پیوستند. سال1156ه – قیام چادرنشینان عرب در بحرین و مسقط. سال 1159ه – شورشهای متعدّد روستایی و چادرنشینان خراسان و کرمان و بختیاری و لرستان. سال 1160ه– شورش ناحیه سیستان که تحت تأثیر همین قیام و حواشی آن منجر به قتل خود نادر گردید تا از جود او رهایی یابند. بنابراین وقوع قتل نادر قابل پیشبینی بوده است و سرانجام آن شاه نادر و نابغهی تاریخ بر اثر نارضایتیها بعد از یازده سال و سه ماه حکومت توسط یارانش در قوچان به قتل میرسد که شرح واقعه در این ابیات نهفته منسوب به میرزا مهدی استرآبادی میباشد:
سر شب، سر قتل و تاراج داشت سحرگه، نه تن سر، نه تاج داشت
به گردش چرخ نیلوفری نه نادر به جا ماند، نه نادری
بنازم من این چرخ نیلوفری را پریروز و دیروز و امروز را
مرگ نادر موجب ناراحتی مردم نگردید هرچند که بعد از این حادثه نیز مجدّداً تاریخ تکرار شد و کشتار و ستمها به شکلی دیگر ادامه یافت. جسد نادر را به مشهد انتقال دادند و در مقبرهای که خودش ساخته بود به خاک سپردند.[7] مشهور است هنگامیکه نادر مقبره خود را ساخته بود شخصی ناشناس این بیت را بر دیوار آن نوشت:
در هیچ پرده نیست نباشد نوای تو عالم پر است از تو و خالی است جای تو
[1] - صفحات 505 و 552 تاریخ اجتمماعی ایران در عصر افشاریه – جلد اول – دکتر رضاشعبانی
[2] - ص 129 – نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملّی – احمد پناهی سمنانی
[3] - ص 671 - تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – جلد دوم – دکتر رضاشعبانی
[4] - ص 75 – نادرشاه با دیباچه احمد کسروی – تقوی پاکباز و محمد ملایری - 1369
[5] - صص 282 و 283 – نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[6] - ص 278 – زندگی نادرشاه - تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولت شاهی
[7] - پناهی سمنانی در صفحه 253 کتاب خود مینویسد:« علاوه بر بنای مقبره نادر در کلات، بنایی هم به این منظور در مشهد ساخته شده بود و او را در آن جا به خاک سپردند. این آرامگاه را برادرزادهاش، علیقلیخان ویران ساخت و دوّمین بار در سال 1296 شمسی به دستور احمد قوام والی خراسان آرامگاه جدیدی ساخته شد و سوّمین بار از سال 1335 به بعد آرامگاه جدیدی به مباشرت انجمن آثار ملی ساخته شد.»
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 274