پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

آخرین شب نادر

 

آخرین شب نادر

 

مهمترین علت قتل نادر را باید در ارتباط با شورش‌ها و نارضایتی مردم جستجو کرد، زیرا به مرور زمان شدّت عمل و گسترش نارضایتی‌ها به نزدیک‌ترین یاران نادر نیز سرایت کرد و چون هیچ یک از جان خود ایمن نبودند همواره سعی می‌کردند که به هر نحوی شده به مأموریتی فرستاده شوند تا از نادر دور بمانند. مجموعه این عوامل زمینه را برای قتل نادر فراهم می‌کند که محور اصلی آن علیقلی‌خان می‌باشد. مایکل آکس در توصیفی مفصّل به شرح آخرین شب نادر می‌پردازد که خلاصه‌ای از آن‌ها بدین گونه می‌باشد:« آشفتگی‌های روحی نادرشاه در ماه‌ها آخر سال 1749 بر اثر بیماری‌های جسمی‌اش که به نحوی حاد و خطرناک عود کرده بود، شدّت یافت. همزمان با تشدید بیماری‌ها اوضاع دولت او نیز رو به آشفتگی و هرج و مرج می‌رفت. شورش‌ها و ناآرامی در ایالت‌های شرقی کشور به حدّی رسیده بود که برای ایجاد آرامش حضور او ضروری و لازم به نظر می‌رسید. نادرشاه در 23 ژانویه 1747 اصفهان را ترک گفت و از طریق یزد راه خراسان را در پیش گرفت. از سیستان خبرهای مختلف می‌رسید. فتحعلی‌خان کیانی رهبر شورشیان سیستان دستگیر و کار شورش او به پایان آمد. دیگر شورشیان سیستان به کوه خواجه پناه بردند و در آن جا در برابر قوای نادرشاه به مقاومت پرداختند.

همزمان با این شورش‌ها نادرشاه درخواست پول از صاحب‌منصبانش را به حدّ جنون‌آمیزی رساند، به گونه‌ای که حتّی نزدیک‌ترین دوستان و اعضای خانواده‌اش نیز از این اخّاذی او در امان نماندند. دارایی‌های ابراهیم‌خان برادر کوچک علیقلی‌خان را مصادره کرد. بر طهمورث و آراکلی شاهان گرجستان، مبالغ مالیاتِ غیرقابل پرداخت و سنگین بست. فرمان قتل شمار زیادی از افراد را صادر کرد به نحوی که هیچ کس نمی‌دانست نوبت صدور فرمان قتلش چه زمانی خواهد رسید. از علیقلی‌خان 100 هزار توان و از طهماسب‌خان 50 هزار تومان مالیات درخواست کرد. هنگامی که از این دو پاسخی نیامد، نادرشاه بدگمان شد و با ارسال نامه‌های جداگانه هر یک از آن‌ها ملزم به دستگیری دیگری کرد. با این استدلال که در صورت وفاداری هر یک، دیگری کشته خواهد شد. بر خلاف انتظار نادر این دو سردار دست اتحاد به یکدیگر داده و به مذاکره با یکدیگر پرداختند. علاوه بر اختلاف با این دو سردار سابق خود در کرمان برای اخذ مالیات متوسّل به کتک زدن و بریدن گوش و بینی مردم شد. نادر از کرمانی‌ها به خاطر شورش چند سال پیش کینه در دل داشت. از این رو دستور اعدام عدّه کثیری از مردم را صادر کرد. دو کلّه منارِ هراس انگیز از کلّه‌ی کرمانی‌ها ساخته شد. بعد وارد طبس شد و در آن جا با 16 تن از شاهزادگان ملاقات کرد. نادر مدّتی طولانی به چهره‌ی هر یک از شاهزادگان خیره شد. بی‌گمان در این هنگام اندیشه رضاقلی و تباه شدن زندگی او و خیانت احتمالی سایر شاهزادگان در ذهنش جولان می‌کرد. سپس از سه شاهزاده‌ی بزرگسال‌تر نصرالله، امام‌قلی و شاهرخ به ترتیب خواست تاج و تخت سلطنت را قبول کنند. امّا سه جوان، بی‌تجربگی و بی‌کفایتی خود را بهانه قرار دادند و از قبول سلطنت امتناع ورزیدند. هدف نادر پی بردن به اندیشه خیانت شاهزادگان بود. سپس وارد مشهد شد و در آن جا نیز دور دیگری از اخّاذی، تازیانه زدن‌ها و بریدن گوش و بینی را آغاز کرد.

در مشهد همه چیز دست به دست هم داده بود تا خشم و بدگمانی نادر را به اوج برساند. شورشیان راه را بر پیک‌های نادرشاه می‌بستند. لذا تنها خبرهای ناگوار به دست وی می‌رسید. اکثر مردم حتّی نزدیکترین هواداران و درباریان نادر نیز پیروزی علیقلی و رهایی کشور از این مصیبت را آرزو می‌کردند. توطئه و احتمال بروز توطئه و شورش در همه‌جا سایه گسترده بود. جاسوسان شاه فقط بخشی از وقایع را به آگاهی او می‌رساندند. بعضی از فرماندهان از سرِ خیانت و بداندیشی برای افزودن بر خشم و اضطراب نادرشاه هنگام ارائه گزارش در باره‌ی وخامت اوضاع اغراق می‌کردند. رفته‌رفته تأثیر کتک‌زدن‌ها و اعدام‌ها کم‌رنگ می‌شد و جای آن را نوعی تقدیرگرایی آمیخته به خشم می‌گرفت. نادرشاه دشمنانش را در جوار خود گرد آورده بود با این گمان که آنان تحت مراقبت و نظارت وی خطر کمتری خواهند داشت. لیکن این نزدیکی موجب شد تا دشمنان به ضعف نادرشاه پی ببرند. بر خلاف ایّام اولیّه قدرت‌گیری در خراسان اکنون نه برادرش ابراهیم‌خان زنده بود و نه سرکرده‌ی مورد اعتمادش طهماسب‌خان وجود داشت تا بتواند به آنان اتّکا کند. او اکنون در ایالت زادگاهش به نحوی مخاطره آمیز غریب و منزوی و بار دیگر بیگانه‌ای بیش نبود. از نظر اکثر اهالی ایران نادرشاه از اعتمادی که مردم به هنگام تاجگذاری به وی کرده بودند سوء استفاده کرده بود بنا به باور قدیمی ایرانیان، اجرای عدالت و برقراری نظم و آرامش از اساسی‌ترین .وظایف پادشاه به شمار می‌رفت. ایرانیان در آغاز سلطنت نادر از وی به خاطر بیرون راندن دشمنان کشور و سرکوب شورشیان داخلی سپاسگزار بودند. عدالت نادرشاه با خشونت توأم بود. با این حال بسیاری آن را لازم می‌شمردند و آن را متناسب و عادلانه می‌دانستند. پیروزی‌های نظامی او معجزه‌آسا به نظر می‌رسید. مردم ایران این پیروزی‌ها را حمل بر تأییدات خداوند می‌کردند. نادر مخوف و ترسناک بود. لیکن بسیاری گمان می‌کردند که تنها دشمنان مملکت و مجریان هستند که باید از او بترسند و در وحشت به سر برند امّا در آخرین سال سلطنت نادرشاه همه این دیدگاه‌ها تغییر یافت. نادرشاه از اختلالات جسمی و روحی وحشت‌انگیزی رنج می‌برد. این بیماری‌ها او را به شبحی از جسم پیشینش تبدیل ساخته بود. همه مردم خواه مجرم، خواه بی‌گناه در معرض ستمگری‌ها و بی‌رحمی‌های او قرار داشتند. گناهکار و بی‌گناه با هم مجازات می‌شدند. از این رو هیچ کس بر جان خود خاطرجمع نبود. او همچون راهزنان و غارتگران موجبات فقر، مهاجرت و بردگی اهالی کشور را فراهم می‌آوردند. با این اوصاف و نفرتی که حتی نزدیک‌ترین خویشاوندان از او داشتند، ادامه سلطنت بیش از این ممکن نبود.

نادرشاه که متوجّه خطرات پیرامون خود شده بود نصرالله میرزا، شاهرخ و سایر شاهزادگان را به همراه زنان حرمسرا به کلات فرستاد، لیکن برخی این اقدام نادرشاه را زندانی کردن شاهزادگان برای اِعمال تنبیه رضاقلی دانستند که موجب خشم بیشتر شاهزادگان شد. شورش‌ها به طور روز افزون شیوع می‌یافت. کردهای خبوشان دشمنان دیرینه‌ی نادر هواداری خود را از علیقلی‌خان اعلام کردند و به ایلچی‌های خاصّه واقع در بین مشهد و خبوشان دستبرد زدند. در اردوگاه نادر نیز شورشیان حضور داشتند. نادر به صالح‌خان رئیس دربارش بی‌اعتماد شده بود، امّا بیش از همه به محمّدقلی‌خان قرقلو کشیکچی‌باشی بدگمان بود. محمدقلی‌خان قرقلو از طایفه افشار و از نزدیکان نادر بود و در نزد سایر سرکردگان قشون از احترام و اعتبار تامّ برخوردار بود. وی در ایّام سابق به سرعت عمل و قاطعیت شهرت داشت. محمّدقلی‌خان فرماندهی یک فوج 1000 نفری کشیکچیان طایفه افشار را بر عهده داشت. نادر از نارضایتی محمّدقلی‌خان آگاهی داشت. واتاتزس می‌نویسد محمّدقلی‌خان به وسیله نامه‌های رمزی با علیقلی‌خان در ارتباط بود. در شب قتل نادر از قضا نوبت پاسِ سراپرده سلطنتی با فوج کشیکچیان افشار بود.

نادر در آن شب بر آن شد تا خطری را که از سوی محمّدقلی‌خان و سایر فرماندهان فوج کشیکچی متوجّهش بود از میان بردارد. نادر به منظور عدم اتّکای صرف به یک طایفه، قبیله، دسته و فرقه خاصّی از سال‌ها پیش با ایجاد رقابت و تحریک تعصّبات فرقه‌ای و مذهبی و قومی تعادل شکننده‌ای میان عناصر شیعی و سنی ایرانی پدید آورده بود. وی احمدخان ابدالی را که فرمانده 4000 افغانی قشون بود به چادری که برای ملاقات‌های محرمانه در نظر گرفته بود، دعوت کرد. احمدخان همراه بعضی از فرماندهان افغان به چادر نادر رفت. نادر به احمدخان و سرداران و سرداران افغانی گفت که از خیانت کشیکچیانش بیمناک است و به افغان‌ها اعتماد دارد و از آنان خواست فرماندهان کشیکچیان را دستگیر کنند و هر که را در برابرشان مقاومت کند از دم شمشیر بگذرانند. احمدخان 24 سال بیش نداشت امّا فرماندهی دلیر و بی‌باک بود. او مقامش را تماماً مدیون نادر بود زیرا هنگام سقوط قلعه‌ی قندهار در سال 1738 احمدخان به دستور وی از سیاه‌چال نجات یافته بود. احمدخان به قصد نادرشاه مبنی بر قتل عام فرماندهان ایرانی قشون پی برد. افغان‌های قشون از عناصر ایرانی قشون به ویژه کشیکچیان نفرت داشتند، ولی به شاه وفادار بودند. پس از آن که احمدخان قول داد فرمان نادر را به اجرا درآورد به همراه سایر سرکردگان افغان از حضور وی مرخصّ شد.[1] پرسش این است که در این اثنا واقعاً در اردوگاه چه روی می‌داده است؟ اقدامات نادر نشان می‌دهد که او از خطری که تهدیدش می‌کرد آگاه بود. نادر مدّتی بود که از عقل کامل بهره‌ای نداشت لیکن حسّ سیانت نفس او سائقه‌ای نیرومند برای رسیدن به یک روش و آگاهی از حوادث به شمار می‌رفت. اگر نادر در همان لحظه‌ای که افغان‌ها را به گفت‌وگو فراخوانده بود به دست آن‌ها افسران ایرانی مظنون به توطئه را دستگیر می‌کرد، همان دم مشکل را فیصله می‌داد. چرا او همان لحظه به دستگیری فرماندهان فوج کشیکچی فرمان نداد؟ راز همه موفقیّت‌ها و پیروزی‌های نادر در اقدام به موقع و سریع نهفته بود. امّا او در این بحران تمام طول شب را به دشمنانش فرصت پیش‌دستی داد. گویی او با یک نیمه عقل خود زمان نابودی دشمنانش را داد و با نیمه دیگر دریافته بود که به پایان راه رسیده است. لذا عامدانه به دشمنانش فرصت داد تا او را به قتل برسانند.

کسی تصادفاً مذاکرات میان نادرشاه و افغان‌ها را شنید و ماجرا را به محمّدقلی‌خان اطلاع داد. محمّدقلی‌خان پیکی را به دنبال صالح‌خان فرستاد. این دو تصمیم گرفتند با پیش‌دستی بر افغان‌ها، شب‌هنگام نادرشاه را به قتل برسانند. آنان 70 نفر از فرماندهان قشون، اشراف، صاحب‌منصبان و کشیکچیان مورد اعتماد را با خود همداستان کردند.[2]

نادر آن شب به جای سراپرده سلطنتی در چادرِ شوقی دختر محمّدحسن‌خان قاجار که از زنان سوگلی‌اش بود، خوابیده بود. در یکی از منابع نوشته شده است که نادر شب پیش از قتلش خواب دید که گروهی از بزرگان کشور نزد او آمده‌اند. یکی از آن‌ها شمشیری به دست نادر داد و گفت که تاج و تخت ایران به تو واگذار شده است لکن آن مردی که شمشیر را به دست او داده بود بار دیگر نمایان شد. امّا این بار شمشیر را از کمر او باز کرد و گفت تو لیاقت این شمشیر و مقام را نداری. نادر در خواب تلاش کرد شمشیر را نزد خود نگه دارد امّا تلاشش بی‌فایده بود. نادر هنگام صبح ماجرای خواب را با یکی از وزیرانش در میان گذاشت و در صدد فرار به کلات برآمد. وزیر به نادر اطمینان داد که موجبی برای ترس وجود ندارد. نادر شامگاه به چادر شوقی رفت. شوقی می‌توانست نشانه‌های اضطراب و بی‌قراری را در چهره‌ی او ببیند. نادر کلاهش را درآورد و آن را بر روی کف چادر انداخت. موهای سرش را که برعکسِ ریشِ رنگ کرده‌اش سپید بود، نمایان ساخت. او خواب آلود بود. با این حال بدون آن که لباسش را از تن بیرون بیاورد دراز کشید. به شوقی گفت که اندکی چرت خواهد زد و اگر به خواب عمیق رفت بیدارش کند.

پس از آن که توطئه‌گران به ورودی سراپرده حرم رسیدند بعضی از آنان از پیشروی بیشتر امتناع کردند. از این میان تنها صالح‌خان، محمدخان قاجار ایروانی و یکی از آنان، دیگران را کنار زدند و با کشتن یکی از خواجگان سیاهِ حرمسرا که کوشش داشت مانع ورود مهاجمان شود به سوی چادر پیش رفتند. شوقی با شنیدن سروصدا بیدار شد و در لحظه‌‌ی ورود صالح‌خان به چادر کوشش کرد با تکان دادن نادرشاه او را بیدار کند. نادر از رختخواب جست. شمشیرش را از نیام کشید و خشمگین با صدای بلند به ناسزاگویی پرداخت. امّا در همین لحظه پایش لغزید و روی زمین افتاد. صالح‌خان بی‌درنگ با شمشیر ضربه‌ای به میان گردن و شانه‌ی او زد و دست او را از تن جدا کرد. صالح‌خان پس از وارد کردن این ضربه شوک‌زده شد. نادر در حالی که خون به شدّت از بدنش جاری بود بر روی زمین افتاد. سپس کوشش کرد برخیزد، امّا موفّق نشد. او از مهاجمان خواست بر او رحم کنند. محمّدخان قاجار که مصمّم‌تر از صالح‌خان بود با یک ضربه شمشیر سرِ نادر را از تن جدا کرد.

پس از قتل نادرشاه آشوب و هرج و مرج اردوگاه را فراگرفت. قاتلان به غارت حرمسرا و چادر شاه پرداختند و آن چه را یافتند غارت کردند. آن‌ها دو تن از وزرای نادر را به قتل رساندند. سرکردگان توطئه‌گر قصد داشتند ماجرای قتل را تا صبح پوشیده نگاه دارند لیکن موفق نشدند. صبح که افغان‌ها بیدار شدند در یک فوج فرماندهی احمدخان به سوی چادر شاه حرکت کردند. اما کشیکچیان که شمارشان در برابر افغان‌ها بود، راه را به آنان بستند. افغان‌ها که مرگ نادر را باور نمی‌کردند با یک زد و خورد شدید راهشان را تا چادر نادر باز کردند و پیکر غرق در خون نادر را دیدند که پیرزنی در کنار آن به گریه و زاری پرداخته بود. افغان‌ها توانستند با جنگ و گریز از اردوگاه خارج شوند و به سوی قندهار باز گردند. آنان پس از خروج از اردوگاه به محموله‌ای که محمّدقلی‌خان پس از غارت اقامتگاه شاه به مشهد ارسال کرده بود دستبرد زدند و پس از غارت این محموله به ویژه قطعه الماسِ کوه نور، راه افغانستان را در پیش گرفتند. احمدخان ابدالی می‌دانست که همکاران سابقش در قشون چنان به خود مشغولند که تا مدّت‌ها نخواهند توانست به امور هرات و قندهار بپردازند. احمدخان پس از ورود به قندهار رؤسای قبایل افغان را گرد آورد و خود را با نام احمدشاه درّانی نخستین پادشاه افغانستان خواند. احمدشاه با کامیابی به سلطنت پرداخت و افغانستان را به کشوری مستقل تبدیل کرد. گو این که فتوحات او در شمال هند کوتاه مدّت بود.

محمّدقلی‌خان که خود را از آشوب و درگیری‌های پس از قتل نادر کنار کشیده بود به اردوگاه بازگشت و برای نشان دادن پایان مأموریت سر نادر را برای علیقلی‌خان فرستاد. پیش از رسیدن سر نادر به دست علیقلی‌خان یک فوج بختیاری‌ها برای به دست آوردن خزاین نادر عازم کلات شدند. بختیاری‌ها قلعه‌ی کلات را محاصره کردند. پس از چند روزی بختیاری‌ها به وسیله نردبانی که بر روی دیوار یکی از برج‌ها به جا مانده بود به درون قلعه راه یافتند. این نردبان که از آن برای آوردن آب به درون قلعه استفاده می‌شد احتمالاً به عمد بر روی دیوار جا گذاشته شده بود. با ورود بختیاری‌ها به قلعه نصرالله، امام‌قلی و شاهرخ سوار بر اسب به سرعت به سوی مرو گریختند. بختیاری‌ها به تعقیب شاهزادگان پرداختند و در 50 کیلومتری کلات امام‌قلی و شاهرخ را دستگیر کردند و به کلات باز گرداندند. نصرالله میرزا با ضربه شمشیر اسب تعقیب کننده‌اش را بر زمین انداخت و راه مرو را در پیش گرفت. با وجود این بعضی از سربازان پادگان مرو که نصرالله میرزا را شناخته بودند او را دستگیر کردند و به کلات باز گرداندند. نصرالله، امام‌قلی و شاهرخ را به مشهد فرستادند. نصرالله و امام‌قلی را در مشهد به قتل رساندند. رضاقلی میرزا، شاهزاده کورِ نگون‌بخت پیش از برادرانش در کلات به قتل رسیده بود. شاهرخ 13 ساله را به خاطر آن که نسب به خاندان صفویه می‌برد، نکشتند زیرا علیقلی‌خان گمان می‌کرد که در صورت بروز مشکل می‌تواند از این شاهزاده استفاده کند. تمام فرزندان و نوادگان ذکور نادر را کشتند. حتّی به طفلی خردسال نیز رحم نکردند. حتّی فرزند 3 ساله و کودک 18 ماهه نادر را که چنگیز نام داشت مسموم کردند. امّا قتل و کشتار شاهزادگان فقط به این موارد محدود نشد و به دستور علیقلی‌خان برای محروم کردن نادر از هرگونه وارث سلطنت شکم یکی از زنان او را که باردار بود دریدند. علیقلی‌خان دو هفته پس از قتل نادر با لقب عادل‌شاه به تخت سلطنت نشست.[3]

مصایب و گرفتاری‌های ایران صرفاً به قتل نادر ختم نشد. بخش اعظمی از 50 سالِ بعدی در جنگ داخلی و با دست به دست شدن امپراتوری نادر سپری گشت. علیقلی تنها یک سال و اندی توانست سلطنت کند. علیقلی به جای تحکیم سلطنت به کاردانی و عیش و نوش پرداخت. در این مدّت قشون وی به تاخت و تاز در خراسان و اخّاذی از اهالی این ایالت پرداخت. غارتگری قشون او موجب بروز قحط و گرسنگی در اطراف مشهد شد. علیقلی (عادل شاه)، محمّدقلی را که توطئه قتل نادر را طرّاحی و به اتمام رسانده بود در مقام کشیکچی‌باشی ابقاء کرد. با افزایش نفرت مردم از علیقلی و بروز قحطی در مشهد، محمّدقلی بار دیگر در صدد قتل مخدوم خود برآمد. لیکن این بار جاسوسان موضوع توطئه را به علیقلی اطلاع دادند. به دستور علیقلی، محمّدقلی را دستگیر و کور کردند. سپس به قول بازن، محمّدقلی را درون حرمسرا که زنان نادرشاه در آن زندگی می‌کردند، انداختند. زنان به محض مشاهده محمدقلی با قیچی و سوزن به جان او افتادند و تا زمانی که توان در بازو داشتند شکنجه‌اش کردند.» [4]


 



[1] - دکتر رضا شعبانی توطئه قتل سرداران ایرانی را درست نمی‌داند و می‌نویسد:« از سوی نادر توطئه‌ای در میان نبوده، وگرنه او چنان که رسم اقداماتش بود در لحظه‌ای که تصمیم می‌گرفت آن را به مرحله اجرا می‌گذاشت. بلکه تحریکات علی‌قلی‌خان سبب اصلی برنامه‌ریزی اطرافیان قدرِ اوّل نادر شده بود. بر اساس گفته میرزامهدی تمرّد اکراد خبوشان هم به اشاره علی‌قلی‌خان انجام گرفته که ذهن نادر را آشفته و به مسأله‌ای جزئی مشغول کند تا فتنه اندیشان بتوانند در محلی دور از جمعیت و محصور در میان عناصرِ ماجراجو به اتمام کار پردازند. با توجه به روایت‌های موجود می‌توان گفت:

1- علیقلی‌خان(عادل شاه بعد) مواضعه‌ای با سران سپاه که عمداً از نزدیکان و محارم نادری بودند به عمل آورده بود و آنان را برای قتل عموی خویش آماده ساخته بود.

2- مقدمات کارها باید طوری فراهم می‌شد که شاه را در حداکثر تشویش و بدبینی نسبت به کلّ اطراف قرار دهد.

3- در شب واقعه، پیش بینی‌ها چنان انجام پذیرفته بود که سراپرده نادری خلوت باشد و جز معدودی از اهل حرم باقی نمانده باشند تا کار محاصره و هلاکت مرد منزوی سهل‌تر انجام پذیرد.

4- برخلاف آن چه که شایع است، نادر دستوری برای قتل عام ارتشیان شیعی مذهب و کلّه مناره سازی از رئوس آن ها که بالغ بر شانزده هزار نفر بودند صادر نکرده بود و این کارِ عبث خود چه صورتی می‌توانست پیداکند؟ به فرض محال، صدور چنین دستوری توان اجرایی آن بر عهده چه کسانی بود؟ آیا باور کردنی است که جمعیت جنگجویی بدان کثرت با تجهیزات کاملِ پیکار در مکانی به صف ایستند و منتظر بریدن گلوی خود و کله مناره سازی بعدی باشند؟

5 حوادث روز بعد از قتل پادشاه، نشان داد که تعداد افغانان سنی مذهبِ طرفدار نادر از چهارهزار تن متجاوز نبودند که به رهبری احمدخان ابدالی کرّ و فرّی برای نجات خویش کردند و پس از غارت خزائن اردو با صد تشویش رو به هزیمت نهادند.

6- این که در شب واقعه نادر «شوقی» یا «جوکی» دختر محمدحسن خان قاجار یکی از ازواج خود را در کنار داشته که با توطئه کنندگان خویشاوند بود، خود بر پیچیدگی معمّا می‌افزاید. محمدقلی‌خان پسر سام بیک، برادرزن نادر و سردار نگهبانان خاصّ او بود و از سران افشار ارومی به شمار می‌رفت. صالح‌خان هم از طایفه قرقلوی ابیورد بود و از نزدیکان نسبی نادر شمرده می‌شد. اینان همه در درجات بالای اعتماد و تقرّب نادری قرار داشتند و کمتر کسی می‌توانست مظنّه خلاف بدانان دهد. چنین معروف است که توطئه‌گران با فرصت کافی سندی تدارک دیده بودند که شصت نفر از سران اردو آن را امضاء و مهر کرده بودند و خلاصه این که برای قتل چنان کسی که شهره در شمشیرزنی و دشمن کشی داشت زمینه‌های لازم را آماده ساخته بودند.

7- نحوه انجام کار نیز که در تواریخ منقول است و محتملاً سینه به سینه به گوش ارباب قلم رسیده، همین را حکایت می‌کند که توطئه گران همه جوانب را دیده و پائیده بودند چنان که امری بدان اهمیّت بدون سر وصدای زیاد انجام گرفته و از ساعت دو بامداد تا دمیدن سپیده اردو را نجنبانیده است.» صص522 و 523 جلد اول تاریخ اجتماعی در عصر افشاریه و زندیه

[2] - دکتر شعبانی در صفحه 521 جلد اول تاریخ اجتماعی در عصر افشاریه به نقل از میرزامهدی اسامی همدستان قتل نادر را این گونه معرّفی می‌کند:«در شب یکشنبه یازدهم جمادی‌الاخر هزارو صدوشصت هجری در منزل فتح آباد خبوشان، محمّد بیک قاجار ایروانی و موسی بیک ایرلوی افشار طارمی و قوجه بیک کوندوزلوی افشارِ ارومی و حسین بیک شاهوار به اشاره علی‌قلی‌خان و تمهید صالح خان قرقلوی ابیوردی و محمّدقلی خان افشار ارومی کشیکچی باشی و جمعی از همیشه کشیکان که پاسبانان سراپرده‌ی دولت بودند؛ نیمه شب داخل سراپرده پادشاه گشته، پادشاه را مقتول و سری که از بزرگی در عرصه جهان نمی‌گنجید در میان اردوی، گوی لعب طفلان ساختند.»

[3] - دکتر شعبانی در صفحه 516 جلد اول تاریخ اجتماعی خود به نقل از محمدکاظم تعداد اولاد و احفاد نادر را هیجده نفر می‌داند که به قتل رسیده‌اند:«نصرالله میرزا- 23ساله، امام‌ قلی میرزا 18 ساله، چنگیزخان 3 ساله، محمّدالله خان -  7 ماهه، و اولاد رضاقلی میرزا،  شاهرخ-  14 ساله، واحد قلی‌میرزا- 12 ساله، همایون خان 6 ساله، بیستون خان 3 ساله، محمود خان 3 ساله و اولاد نصرالله میرزا،  مرتضی قلی خان 2 ساله، اوغورخان 2 ساله، اسدالله خان 2 ماهه » و همچنین یک پسر به نام اوکتای، شیرخواره و یک پسر هم بعد از قتل نصرالله میرزا در خاندان او به دنیا آمد و به یاد پدر، نصرالله میرزا نامیده شد ولی علی‌شاه به او نیز رحم نکرد و آن نوزاد بی‌گناه را نیز به قتل آورد.

[4] - برگرفته از صفحات 346 تا 355 شمشیر ایران سرگذشت نادرشاه افشار مایکل آکس ورسی ترجمه حسن اسدی - 1389

5 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 279

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی شنبه 2 اردیبهشت 1402 ساعت 01:51

ارمین جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 23:21

تاریخ ایران پر از خیانت هست ادم دلش به درد میاد. نادر شاه کسی که ایران بهش مدیونه سزاوار این پایان تلخ نبود

منوچهر چهارشنبه 29 فروردین 1403 ساعت 17:29

خدالعنت میرزعلی اکبروخانم شیرازی که زن نادرکه منشا جنایات بودند درسوء قصد نادرتوسط نامردنیکقدم چون بیچاره رضاقلی رانادربجنگ ترکمنهافرستاد موفق نشدبانادرنگرانی پیداکردودراین لشکرکشی نیکقدم ازحافظانش بود خلاصه ضارب دستگیروباو القا میکننداین دو که رضاقلی وادارم کرده که تاوانش کورکردن منفوروروانی وسرازتن جدا! خصلت ایرانی تحقیر.وکل اوصاف بد!طوری یقه را...انگارامامزاده ست ولی باطناشمرزاده!؟چرا؟خداازحیات بکاهد.بخلقو خوی بیافزاید%

متأسفانه تاریخ ایران آکنده از این نوع خیانت‌ها است و ما ضربه‌ای را که توسط خیانتکاران داخلی متحمل شده‌ایم با اقدامات دشمنان قابل قیاس نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد