«علیقلیخان پسر بزرگ ابراهیمخان ظهیرالدوله برادر نادر است که هم از ابتدای جهانگیری عمّ در رکابش بود و به حدّ مقدور در عرصههای مختلف کشاکش عصر مجاهدت میورزید.
نادر که تا پایان دوران حیات خود، جز در یک مورد عمل ناسزاوارش با فرزند رشید و کافی او رضاقلی میرزا، همیشه پاس خاطر منسوبان را نگاه میداشت و سخت در تحبیب و ترفیع آنان میکوشید. نسبت به این برادر، به خصوص ملاطفت فوقالعادهای ابراز مینمود و اگر هم وقتی من باب سیاست، رفتاری تند و خشن در انظار خودی و بیگانه در پیش میگرفت به هنگام خلوت پاسداری خاطرش مینشست و ضمن ابراز نصایح شایسته صمیمیت و دادِ خود را نیز هویدا میگردانید. نخستین باری که از فرزند مهین ابراهیمخان در صحنه سیاستهای عصر نادری نامی به میان میآید وقتی است که حاکم ایران، اصفهان را به قصد سرکوبی افغانان قندهار ترک گفت و ضمن اعزام رضاقلی میرزا برای تسخیر بلخ، علیقلیخان را نیز به والیگری مشهد گماشت. چون در این تاریخ(1149ه.ق) هفده سال از عمر او بیش نگذشته بود و ظاهراً همسن پسر ارشد نادر بود و هنوز گرم و سرد دنیا را نچشیده و همیشه اوقات عمر خود را صرف عیش و نشاط میگردانید و جمعی از ریش سفیدان خرد پیشه از قبیل قادرقلی بیک افشار و قلیچخان گنجلو داروغه بازارِ ارض اقدس را در خدمات او گماشته بود که متوجّه ضبط و نسق ولایات گردیده و سررشته امورات اداری داده باشند. در همین ایّام دختر طهمورثخان گرجی با قریب دو هزار و پانصد نفر از همراهیان به مشهد اعزام گردیدند که طی تشریفات مفصّلی با علیقلیخان ازدواج کرد. در بازگشت از هند نادر در هرات بار عام داد و اعزّه و اعیان مملکت را از هر سو به دربار خود که خیمهگاهش بود احضار کرد. علیقلیخان نیز به خدمت عمّ تاجدارش رسید و در مرگ پدر دلداری یافت. نادر به او وعده داد که انتقام خون پدرش را از لزگیها بگیرد و البتّه که بعدها هم بدین نیّت عمل کرد و بهای گزاف و سنگینی نیز برای کینهتوزیهای خویش پرداخت. در این هنگام علیقلی بیست ساله بود و میتوان گفت که هیکلی قوی و تنومند و طبعی گرم و تند داشت. پس از برگزاری مراسم جشن و سرور در هرات که نادر به قصد تسخیر ترکستان و تأدیب ابوالفیضخان ازبک حرکت کرد برادرزاده او نیز در جمع مباشران و نزدیکان درباری در معیت او بود و از تمهیدی که شاه برای مواصلت وی با یکی از دختران ابوالفیضخان به عمل آورد و در واقع شخص زرنگتر و آراستهتر و قشنگتر را سهم او نمود، پیداست که سخت طرف توجه عمّ تاجدار بود.
در خلال سنوات 1153- 1156 کمتر نامی از علیقلیخان برده شده است. محرز است که در مبارزه بیامان نادر در داغستان حضور داشته و طبیعتاً هم مجاهداتی به خرج داده است. امّا نخستین لشکرآرایی جدّی او وقتی است که نادر از شدّت عمل عثمانیها در پذیرش موارد پیشنهادی خود را بر به تأسیس رکن پنجم برای شیعیان به ستوه آمده بود و از طرفی فتوای علمای ترک را برای اسراء و قتل ایرانیان شیعی شنیده بود و اینک در صدد برآمده بود تا کار را با آنان یکسره کند. شاه در حین محاصره موصل و نزدیک شدن به محل آلتون کپری اطّلاع یافت که جماعتی از کردهای یزیدی و به قول مردم منطقه شیطان پرستها دست به تاراج مال و اذیّت عترت ساکنان آن نواحی گشادهاند، این بود که علیقلیخان را جهت قلع و قمع آنان اعزام داشت و دستور اکید داد که اثری از طایفه در عرصه گیتی نگذاشته، نیست و نابود گردانیده، به رکاب اقدس مراجعت نمایی. سردار در این هنگام با دوازده هزار نفر برای انجام مقصود عزیمت کرد و در خلال چندین نبرد بزرگ و کوچک موفّق شد که دشمن را منکوب و در یک مرحله سی هزار خانوار آنها را اسیر سازد. در کَرَت دیگری هم که جمع عظیمی را به مهلکه نشانید، در یک ساعت نجومی به قدر ده و پانزده هزار خانوار از آن طوایف را با مال و منال و اسباب بسیار و تجمّلات بیشمار نصیب عساکر ظفر آثار گردید و جمیع آن خانوار را برگردانیده و در حصار کهنه مسکن دادند. تا اینجا علیقلیخان خود را به صورت سردار قابلی نشان داده بود و یک بار نیز در سنوات آخر عمر نادر شورشی در خوارزم برپا شد که او به همراه ابوالقاضیخان اوزبک مأمور دفع عصیان گردید و به خوبی نیز از عهده انجام کار برآمد.
در زمانی که طغیانهای پیاپی در هرگوشه ایران به چشم خورد و شدّت عمل شاه و درباریان در آدم کشی و غارت تودهها کار را به جایی رسانیده بود که هرکس توانایی استقامت داشت به فکر ایسادگی و نجات خود از مهلکه افتاده بود. چون به تجربه بر همگان ثابت شده بود که هیچ کس بر جان خود ایمن نیست و در هر لحظه بیم خطر، حتّی نزدیکترین محارم نادری را نیز تهدید میکند. این است که حتّی نزدیکان صمیمی نیز در صدد بودند مأموریتی برای خود دست و پا کنند و از پیشگاه نگاههای خشمآفرین نادر دور بمانند. بهانه امر را نیز سیستانیان فراهم آوردندکه به قول میرزا مهدیخان بغی اختیار کردند. نادر برای تنبیه آنها علیقلیخان را روانه ساخت و چون ظاهراً بدو اطمینان نداشت طهماسبقلیخان جلایر همدم دیرین خویش را هم به همراهی او گماشت. در این احوال محصلان نادری بیکار نماندند و چون ظلم حقیقتاً بالا گرفته و بیماری نادر به اشدّ احوال رسیده بود مبلغ یکصد الف به اسم علیقلیخان و پنجاه الف به نام طهماسبقلیخان رقم زدند. پس از آن که خبرگیران به او اطّلاع دادند که علیقلیخان قصد فساد و سرکشی دارد فرمانهایی برای او و طهماسب صادر کرد و هر دو را به برای کشتن هم بر انگیخت. طبیعی است که خبر سرکشی چنین افرادی نادر را که در اوج خشم بود به سر حدّ جنون بکشاند. او هنوز در تدارک تمهیداتی برای فرونشاندن این بلیّه بود که علیقلیخان و طهماسب به جانب هرات حرکت کردند. نکته جالب در زندگی طهماسبقلیخان جلایر که یکی از درخشندهترین چهرههای عصر نادری است و شاید هم قدر او هنوز ناشناخته مانده است، این است که با وجود همه خشونتها و تندیهای نادر باز حقوق نمک خوارگی ولی نعمت خود را از یاد نبرده بود. محمّدکاظم مینویسد که به متّحد خویش فراوان نصیحت میکرد که از دشمنی دست بردارد و در چنان روزگار پر مصیبتی در کنار عمّ بلا دیده بماند. ولی وقتی علیقلیخان دانست که طهماسب از راه و روش وفاداری دست نمیکشد محرمانه مسمومش ساخت و چنان مرد صدیق و خدمتگزاری را که در هر حال برای کشور و ملّتش سخت مفید بود از نعمت زندگانی محروم ساخت. علیقلیخان در بین راه هرات به مشهد بود و به اعتباری به منازل جام و لنگر رسیده بود که از واقعه عمّ و کیف و کم آگاه شد. به سرعت خود را به مشهد مقدس رسانید. علیقلی شاید چنین فکر میکرد تا زمانی که کلات را تسخیر کرد و نسبت به بازماندگان نادر سیاست روشنی در پیش نگرفته است بر اریکه قدرت تکیهی استوار نمیتوان زد. در این زمان سهرابخان غلام بود که به اتّفاق حسنعلیخان«نظام بخش کارخانهی سلطنت» و در نخستین مشورتها علیقلی را به قتل اولاد و احفاد نادری تشویق کرد. علیقلیخان که کمی بعد علی شاه و عادل شاه لقب یافت پس از انتخابِ میر سیدمحمّد پسر میرزا داوود که از سوی مادر شاهزاده تلقی میشد به سِمَت متوّلی آستان قدس و صدارت کلّ ممالک محروسه، سهرابخان موصوف را با سپاهی که عمده جمعیت آن را بختیاریها تشکیل میدادند به سروقت کلات فرستاد. محصوران قلعه به مدّت شانزده روز در برابر سهراب گرجی و همراهیان او مقاومت کردند، ولی به واسطه سهوی که شاید هم به عمد پیش آمد و یکی از اهل قلعه نردبانی را که برای بردن آب بر دیوار میگذاشت، برنداشته بود، بختیاریان توانستند به درون کلات رخنه کنند.
فرزندان نادر از مشاهده جمعیتی که بر بلندیها گرد آمده بودند به مخاطره آگاهی یافتند و در صدد دفاع از خود برآمدند، ولی در میان راه یکی از نزدیکان قدیم تیری به سوی نصرالله میرزا انداخت که او را متوّجه شرایط بحرانی کرد. ناگزیر رأی به بازگشت داد و در صدد برآمد که به همراهی امامقلی میرزا برادر خود و شاهرخ رو به فرار بگذارد. بعد از دستگیری آنان به فرمان علیقلیخان، رضاقلی میرزای کور را با پانزده نفر از احفاد نادر در همان کلات به قتل رسانیدند و نصرالله میرزا و امامقلی میرزا را به مشهد آوردند و در آن جا کشتند. دو پسر دیگر نادر را نیز که اطفالی بیش نبودند، یکی چنگیزخان سه ساله و دیگری محمدالله خانِ شیرخوار را مسموم ساختند. علیقلیخان آن چنان برای قطع نسل فرزندان عمّ خویش مصمّم بود که دستور داد حتّی همه زنان حرم نادر را که حامله بودند و احتمال زادن پسری داشتند از پا درآورند. در این میان تنها به شاهرخ ابقا کرد که در آن هنگام چهارده ساله بود و از دو سو اصل و نسب ممتازی داشت. پس دستور داد که او را در ارگ مشهد مخفی دارند ولی خبر قتلش را منتشر کنند. پس از انجام این امور بود که علیقلی در بیست و هفتم ماه جمادیالثانی 1160 هجری در مشهد برتخت سلطنت جلوس کرد و خود را به علی شاه یا عادل شاه ملقّب ساخت.[1] علیقلیخان بر جایی تکیه زده بود که عظیم و فوقالعاده بود ولی از همان ابتدا نشان داد که رهبر تودهها نیست. پیش از هر چیز مقرّر داشت که خزاین انبوه نادری از کلات به مشهد حمل شود و مسلّم است که آزمندان پیرامون وی از آرزوی دستیابی بر اموال عظیم گردآوری شده فارغ نبودند. نامی مینویسد[2] که در آن تاریخ پانزده کرور از نقد مسکوک که هر کروری پانصد هزار تومان باشد در خزائن کلات موجود بود. سوای جواهرخانه و باقی تحایف که فزون از حساب و قیاس محاسبان و هم و اندیشه بود. علی شاه برای تحبیب و تألیف قلوب دست به اسراف بیاندازه گشود و وضیع و شریف هر که را به نظر آورد از خوان نعمت بیکران که فراهم شده بود برخوردار ساخت تا آن جا که به قول میرزامهدی نقره فام را به جای شلغم پخته و گوهر شاهوار را به جای سنگ و سفال به خرج داد.»[3]
[1] - دکتر عبدالحسین نوایی در صفحه 10 کتاب کریم خان زند در باره واژه عادل شاه مینویسد:«علیقلی خان به هنگام استقرار برتخت نادری فرمانی صادر کرد و از ستم نادری اظهار انزجار نمود و اسم خود را نیز از علی شاه به عادل شاه تغییر داد، زیرا میخواست عملاً هم به مردم نشان دهد که مقابل ظلم نادر، وی طریق عدل در پیش خواهد گرفت. سجع مهر خود را بنده شاه ولایت علی، قرار داد تا خاطر رمیده مردم شیعه مذهب ایران را جلب نماید و ضمناً به عنوان ارائه عدالت خود تیغ به روی اولاد و نوادگان نادرشاه کشید.»
[2] - منظور از واژه نامی مؤلف تاریخ گیتیگشا یعنی میرزا محمّدصادق موسوی نامی اصفهانی میباشد.
[3] - برگزیدهای از صفحات 543 تا 556 جلد اول تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه - رضاشعبانی
4 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 291