«شاهرخ شاه را باید به حقیقت سوّمین جانشین نادر قلمداد کرد که پس از مشاهده بسیاری از فجایع که بر خود و خاندانش رفته بود، بخت زندگانی طولانی یافت و گرچه با توجه به حال و روز او باید گفت که در مدّت حکومت خود نیز هرگز طعم آرامش و آسایش را نچشید. او پسر رضاقلی میرزا است که از طرف مادر نواده شاه سلطان حسین صفوی محسوب میشود و از این حیث میتوان گفت که با توجّه به اندیشههایی که نادر از آغاز برای نزدیکی به تاج و تخت در سر داشت تولّد او را سعادتی عظیم تلقّی میکرد. در سال 1153 وقتی که نادر از هند بازگشت و در هرات خرگاه گشود از شاهرخ استقبالی سزاوار به عمل آورد و وی را که در آن هنگام شش ساله بود به عنوان سلطان هرات شناساند. سجع سکّه او چنین است:
امر شد از شاه شاهان نادر صاحبقران سکّه یابد در هرات از شاهرخ نام و نشان
معلوم است که این عمل نادر بیشتر جنبه تظاهری و نمادی داشت و او که به دستی رضاقلی میرزا را از نیابت سلطنت و ولیعهدی معزول کرده بود به دستی دیگر میخواست تحبیبی به عمل آورد و شاید هم خاطره سکّهای را که سیصد سال پیش در همان مکان و به همان نام برای فرزند تیمور لنگ زده شده بود در اذهان زنده کند. از شاهرخ نام و نشان مشخصّ دیگری تا سال 1156/1743 دیده نمیشود. چه او طفلی بود و لایق کاری شناخته نمیشد. در 24 ربیعالثانی این سال شاهزادگان نصرالله میرزا، امامقلی میرزا و شاهرخ میرزا در مریوان به اردوی شاه رسیدند و به همراه آنها سفیر محمّدشاه گورکانی نیز با هدایای شایسته وارد شد. وقتی که در سال 1160/1747 مصیبتها شدّت یافت و نادر به حکم غریزه فهمید که سایه مرگ او و خانوادهاش را تهدید و دنبال میکند فرزندان خود را از جمله نوهاش شاهرخ را به کلات فرستاد و خویشتن برای سرکوبی کردهای خبوشان سفر بیبازگشتن را در پیش گرفت.
علیقلیخان که به دنبال مرگ غمانگیز نادر قدرت را قبضه کرد به هیچ یک از احفاد او به جز شاهرخ ابقا نکرد و این بدان واسطه بود که میخواست برای ترضیه حال مدّعیان بعدی برگی در آستین داشته باشد. وقتی هم که خود او به دست برادر کور و علیل شد و ابراهیمخان هوس سلطنت در سر پرورانید امرای خراسان شاهرخ میرزا را از زاویه خفا بیرون آورده و بر اریکه سلطنت جلوس دادند. بدین گونه ارباب حل و عقد امور خراسان، شوال سال 1161 را مبداء جلوس او قرار دادند و سلطان اعظم را تاریخ آغاز پادشاهیش دانستند. خراسان در آن روز سرزمین افسانهای ثروتهای بادآورده نادری بود و هر یک از سرکردگان که خود را کم از هیچ کس دیگری نمیشمرد، در صدد بود که از نمد کلاهی بردارد. بنابراین شاهرخ نیز بازیچهای در دست رجال قدرت طلب و هوس پیشه درآمد و تا آن جا که لازم بود به ابزار وجود بعدی او لطمه وارد آید، محکول و معزول گردید.
داستان غمانگیز حیات شاهرخ شاه صحنهی سیاه رقابتهای سرداران بیخردی را نشان میدهد که اسیر چنگال مطامع بیپایانند و هر کدام کوشش مینمایند که هدایت کشتی شکسته بیناخدای را بر عهده گیرند و دانسته یا ندانسته آن را به سمتی تازه حرکت دهند. هنوز اندک مدّتی از استقرار شاهرخ نگذشته بود که میرسید متولّی آستان قدس که هم از عهد نادرشاه بدین سمت برقرار بود و در جلوس علی شاه به دو پیوسته و پس از گرفتار شدن وی با ابراهیمخان عهد دوستی بسته بود و به خصوص در واقعه نگهداری قم، حسن خدمتی به دستگاه شاهرخی نشان داده بود به عنوان مدّعی تازه سلطنت قد علم کرد. سید محمّد از طرف مادر فرزند شهربانو بیگم دختر شاه سلیمان صفوی بود که دختر شاه سلطان حسین، خال خویش را نیز به زنی گرفته بود و در آن هنگامه آشوب و فزع لابد خود را به امر سلطنت محقتر از شاهرخ و دیگران میدانست. به قرار معلوم در ورود به مشهد نیز بیکار نمینشست و از آن جا که هنوز شاهرخ جوان و بیتجربه بود به اضافه این که هیچ یک از اسلاف دور و نزدیک افشاری او شایستگی چندانی برای جلب رضایت تودهها نشان نداده بودند، او خود را نمونهای از عدالت خواهی و خیرجویی پادشاهان صفوی میدانست. هواداران او چون بهبودخان اتکی بهانه آوردند و با دور کردن دست برخی از جانبداران شاهرخ سیّد را برکشیدند و به نام شاه سلیمان ثانی بر تخت نشانیدند. این امر در بیستم محرم سال 1164 اتّفاق افتاد ولی از آن جا که منجّمان ساعت سعد را برای جلوس سلطان جدید پنجم ماه صفر تعیین نموده بودند لاجرم جلوس رسمی در تاریخ مزبور انجام پذیرفت. به هر حال گویا بر روال معمول عصر در صحیح بودن او(شاهرخ) مفاسد عظیمه مترتّب و مخلّ سلطنت و هیچ نوع امور سلطنت را انتظامی نبود. ناچار بر او تاختند و از حلیه بصر عاریش ساختند. چندی نگذشت که یوسفعلی بیگ نام به نوبه خود علیه شاه سلیمان دوّم قیام کرد و حضرت شاهی را از خلوت خانه بیرون کشیده و دیدهی حقبین او را از حدقه برآورد و شاهرخ را از نو بر تخت نشانید. گویی برای امرای ایران بینایی مخلّی عظیم شمرده میشد و چنین صلاح میدانستند که صرف نظر از وجود موجودی عروسکی عاجز و درمانده و بیبصر باشند. مدّت سلطنت شاه سلیمان ثانی را چهل روز نوشتهاند. از این تاریخ( سال 1164/1751) تا پایان عمر شاهرخ (1210/1795) به دست آقامحمدخان قاجار او در واقع حاکم محلّی کوچکی بیش نبود که یک روز احمدخان درّانی حاکم قندهار و مناطق شرقی ایران بر وی رحمت آورد و به پاس حرمت نادری بر سر جایگاهش میدانست و روزی دیگر خانِ مهینِ اقتدار زند به حمایت او برمیخاست و حق نمک خوارگی خود و در پیشگاهِ آخرین جهانگیر بزرگ آسیا را نگاه میداشت.»[1]
[1] - گزیدهای ازصفحات 562 تا 567 – تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – جلد اول – دکتر رضا شعبانی
2 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمام اندیشه معاصر, 1397, ص