پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شاه سلطان حسین

 

گرفاش شود   عیوب   پنهانی    ما                    ای وای به خجلت و پریشانی ما

ما غرّه به دینداری و شاد از اسلام                     گبران متنفّر    از  مسلمانی     ما

هاتف اصفهانی

شاه سلطان حسین

 

شاه‌ سلطان حسین فرزند شاه سلیمان صفوی می‌باشد که مدّت سی سال (1135- 1105 ) بر ایران حکومت کرد. او آخرین پادشاه صفوی می‌باشد؛ زیرا دو پادشاه بعدی یعنی شاه طهماسب و شاه عباس سوّم، بازیچه‌ای در دست نادرشاه بوده‌اند.

در سال چهارم سلطنت شاه سلیمان که هشتمین پادشاه صفوی بود، شاه سلطان حسین در حرمسرای دربار به دنیا آمد و از بدو تولد در حرمسرا بزرگ شده‌ است. محیطی که تنها پادشاه وقت حق حضور در آن جا را داشت و حسین میرزا به طور دائم همنشین خواجه‌ها و همسران متعدّد صیغه‌ای و عقدی شاه بود. در این جولانگاهِ زنان، پادشاه آینده حق خروج نیز نداشت و به بزرگترین تفریح که همان خرسواری باشد، بسنده کرده بود. شاه سلیمان در سن 47 سالگی بر اثر افراط در باده‌گساری و عیّاشی درگذشت و بنا به راهنمایی خودش، بزرگان و امرا، حسین میرزا را به پادشاهی انتخاب کردند و آتش نابخردانه‌ای را برافروختند که در نتیجه‌ی آن کشوری را که از قندهار تا کردستان و گرجستان و داغستان گسترده بود به نابودی کشاندند.

از آن جا که هر پادشاهی بر اثر رفتارش به نوعی مشهور می‌گردد، نام شاه سلطان حسین نیز به عنوان سمبل و نماد بی‌عرضگی و بی‌لیاقتی در تاریخ ایران ثبت شده است. درست است که این پادشاه پرچمدار این خصلت‌ها معرّفی گردیده، ولی ایشان ثمره و نتیجه‌ی اقدامات شاه عبّاس به بعد می‌باشد که تربیت یافتگان حرمسراها را در اولویّت برنامه خود قرار داده بود.[1] بنابراین شاه سلطان حسین نیز محصول دربار شاه سلیمان و شاه صفی و متملّقان درون و برون حرمسراها می‌باشد. تمام مورّخان در مورد فساد و نابسامانی دوران این پادشاه اذعان دارند، ولی در مقصّر جلوه دادن این وضعیت، گاه خود پادشاه و گاهی اطرافیان را عامل اصلی قلمداد کرده‌اند. از بین این دو دیدگاه مسؤول واقعی را باید خود پادشاه دانست که چون موم در دست دیگران می‌چرخیده و جُربزه‌ای از خود نشان نمی‌داده است. شاه سلیمانِ عیّاش، فرزندانش را به خوبی می‌شناخت و به دیگران توصیه کرده بود که اگر می‌خواهید ایران ترقّی کند، مرتضی میرزا و اگر می‌خواهید آسوده خاطر باشید حسین میرزا را بر تخت بنشانید. بزرگان مملکت نیز که اکثراً مردمانی تن‌پرور بودند و سیاست را فقط حفظ منافع خود می‌دانستند، حسین میرزا را انتخاب کردند. این سیاست همان شیوه‌ی شاه سلیمان دیوانه‌خوی می‌گسار بود که از اوضاع سیاسی جهان که هیچ، از آنچه در اطراف خودش نیز می‌گذشت بی‌اطّلاع بود و حتّی زمانی که احتمال حمله عثمانی‌ها را به وی می‌فهمانند با کمال خونسردی پاسخ می‌دهد که هر چه می‌خواهد بشود، ما را اصفهان کفایت می‌کند. در چنین وضعی حسین میرزا بعد از گذشت ده روز از مرگ پدرش با هماهنگی و موافقت همه‌ی اعضاء به پادشاهی انتخاب گردید و در چهارم ذی‌حجه سال 1105ه.ق بر تخت سلطنت نشاندند. منیژه ربیعی به نقل از کتاب دستور شهریاران در باره مراسم و چگونگی جلوسش می‌نویسد:« در ساعت سعد، تاج سلطنت را ملامحمّد باقر مجلسی، شیخ‌الاسلام بر سر او نهاد. آنگاه بر شاه‌نشین رفت و خطابه ایراد کرد. سپس قلم و کاغذ آوردند و شاه مبلغ سی هزار تومانِ عُشر و یک پنجم سیورغات و حق نظارت و سایر رسومات صدورِ وزراء را به علّت تعطیل مقام صدارت که بایست از علما، سادات و مستحقّین می‌رسید، تخفیف داد. سپس ایشیک‌آقاسی دیوان، امرا و درباریان را به حضور شاه معرّفی کرد و سرانجام همه مرخّص شدند. روز بعد شاه به امرا و درباریان خلعت داد تا از لباس سوگواری درآیند. آنگاه نقّاره‌ها و کوس و کرنا به رسم شادی نواختن آغاز کردند و عیش و سرور آغاز شد. پس از آن ملامحمّد باقر مجلسی در مسجد جامع عبّاسی خطبه‌ی سلطنت را خواند و مردم را به سلطنت او آگاه کرد. آنگاه شربت و شیرینی بین مردم پخش شد و به شادی آغاز سلطنت، دوازده روز نقّاره نواخته شد و شاعران مدایحی در باره او سرودند. پس از دوازده روز که منجّمان ساعت سعد را مشخص کردند شاه سلطان حسین وارد دولت‌خانه شد و به دیدن زنان حرم رفت و به خدمت جدّه‌ی خود و سپس عمّه‌های خود رفت و با آن‌ها بار دیگر به سوگواری پرداخت. بعد به محل استراحت خود رفت، امّا چون آن جا نیاز به تعمیرات داشت به تالار آیینه‌خانه رفت و پس از چندی که عزاداری زنان حرمسرا پایان یافت آن جا را تعمیر کرد و محل سکونت خود قرار داد. از روز بیست و چهارم این ماه در ساعت سعد چند اسب راهوار با یراقِ مرصّع به جواهر به دربار آوردند تا شاه به وسیله ایشیک‌آقاسی حرم، آقایان و منجّم‌باشی، در خیابان مابین عمارت به مشقِ سواری و کمانداری بپردازد. بیشتر اوقات، باغ‌های اطراف کاخ شاهی قُرق می‌شد تا شاه تمرین تیراندازی و سواری کند.

روز عاشورا شاه سلطان حسین مراسم مفصّلی برگزار می‌کرد. خود در تالار عالی‌قاپو می‌نشست و پس از خواندن روضه‌ی سیدالشّهدای عاشورا، مردم از محلّات مختلف اصفهان، تبریزی‌ها، قزوینی‌ها، یزدی‌ها، هندی‌های فیل‌بان، نخل‌ها می‌آراستند و شبیه‌سازی می‌کردند. هر طایفه به وضع و شکلی نمایش عاشورا را اجرا می‌کردند و در میدان نقش جهان صحرای کربلا را مجسّم می‌نمودند. آنگاه جدّه‌ی شاه در روزهای یازده، دوازده و سیزده محرّم دستور می‌داد مسجد شاه را فرش می‌کردند و بزرگان، اعیان و طلّاب را دعوت می‌کرد و در این سه روز به جمعیت کثیری آش و آب داده و برای شاهِ درگذشته طلب بخشش می‌کردند.

پس از مدّت کوتاهی از آغاز حکومت، شاه سلطان حسین به پیشنهاد و خواست ملا باقر مجلسی فرمان تحریم شراب را صادر کرد و خُم‌خانه‌ها را بستند و خُم‌ها را شکستند و شیره‌خانه‌ها را تعطیل کردند و به تنبیه مستان پرداختند. نخست شیره‌خانه‌ی دربار(بیوتات) بسته شد و خُم‌های می و پیمانه را در میدان نقش جهان بردند و شکستند و سپس در تمام شهرها و ولایات این کار آغاز شد. سپس در مساجد جامع اصفهان و سایر شهرها اعلام شد و آویزه‌ی گوش مردم شد، چنان چه احدی از شریف و وضیع و اعیان و اوباش جرأت نوشیدن شراب کند در حضور اهالی شرع(روحانیون) بر طبق مقرّرات شرع مقدّس حدود و تعزیر شرعی انجام می‌شود. حکّام شرع، کلانتران، کدخدایان و تمام مأموران دولتی موظّف شدند بر طبق دستور عمل کنند. امّا پس از مدّت کوتاهی کارگزاران دولت از شاه خواستند که با دریافت مالیات از قمارخانه‌ها، خانه‌های فساد و چرس‌فروشی‌ها بر درآمد دولت بیفزایند، زیرا مبلغ آن حدود چهار هزار تومان می‌شد و کمک خوبی به خزانه دولت خواهد بود و با توجّه به این که شاه نیز به باده‌گساری روی آورده است، پیشنهاد شد بهتر است این جماعت که اسباب عیش و سرورند و موجب انبساط، در کسب خود آزاد باشند.[2] شاه سلطان حسین از این پیشنهاد خشمگین شد و گفت: چنین پولی شایسته خزانه پادشاه صفوی نیست و دستور داد تا کشتی‌گیران و زورخانه‌داران که به بهانه‌ی آموزش فنون بر جوانان دست نیاز دراز می‌کنند از این رفتار باز داشته شوند و معرکه‌گیران بی‌حیا، مسخرگان بی‌آبرو با سخنان مضحک و حرکات سفیه‌هانه دَم و قدم نزنند. اجلاف و الواط به جنگ گاو، قوچ و خروس نروند. تنبک‌نوازان در شهر معرکه و بساط نواختن به راه نیندازند. چرس فروشان، بنگیان و بوره سازان(شرابی که از برنج و ارزن و جو بسازند) با گَرد یا حَب و جرعه‌ای مردان را به خفّت نکشانند و دستور داد لوطی بچگان و نادرستان، دست از عیّاشی بردارند و شطرنج و گنجه، مُهربازی، لیس‌اندازی، انگشتربازی، خاتم بازی، ممنوع و شحنه مأمور جلوگیری از آن شد.

در عروسی‌ها و شادمانی‌ها برای آن که میان مجلس عروسی و مجلس ماتم تفاوت باشد، قرار شد طنبور، دف، نای و کمانچه، هندی‌داری، بربط، موسیقی، عود، چارتار و خوانندگان موافق و مخالف نغمه‌های آواز عرب و عجم در عراق، ارسبار، آمل، نیشابور، تبریز و زابل را به رسم معمول اجرا کنند و بزم شادی بیافرینند. امّا مشروط به آن که در مجالس مردان، ارباب طرب مرد و در مجالس زنانه، زنانِ نوازنده و خواننده محفل آرایی کنند. زنان و مغ‌بچگان(پسرکی که در میخانه کار می‌کرد) به مجالس سست‌دینان نروند. سپس برای استحکام این فرمان‌ها، میرزا ابوالقاسم مجلس‌نویس و جمعی از علما و قضات را جمع کردند تا فرمان ممنوعیت این کارها نوشته شود. پس از آن که فرمان نوشته شد به مُهر شاه سلطان حسین رسید و به پیروی از امر به معروف و نهی از منکر قرار شد تمامی قمارخانه‌ها، بیت‌اللطف‌ها و قوّالخانه‌ها و چرس‌فروشی‌ها بسته شود و پولی که از این راه و از این جماعت ذمیمه(بدکار) گرفته می‌شد، دریافت نشود. تمام افرادی که به اینگونه کارها مشغول بودند توبه کرده و کسی مزاحم آن‌ها نشود و پولی نخواهد. اگر چنان چه کسی این فرمان را بشکند و بار دیگر به اینگونه مشاغل روی آورد به وسیله شحنه‌‌ها به مجازات خواهند رسید. تاریخ صدور این فرمان 1106 ه.ق می‌باشد. آن گاه در محلات در حضور روحانیون، کلانتران و ریش‌سفیدان محلات، افرادی که پیش از این به اینگونه مشاغل مشغول بودند را توبه دادند و اگر کسی توبه شکست و به آن اعمال قبیحه روی آورد، به حکم شرع در مورد آن‌ها حدّ شرعی جاری شود و آن شخص را به گونه‌ای تنبیه کنند که موجب عبرت دیگران شود. موسی‌بیگ، دیوان‌بیگی و داروغه اصفهان مأمور اجرای حکم شد و معرکه‌گیران، کشتی‌گیران، مقلّدان، حقّه‌بازان، قوچ‌بازان و قماربازان را متفرّق کرد و چرس‌فروشان، باده‌فروشان و بنگ‌فروشان و کبوتربازان را از کارهای ناشایست باز داشتند. داروغه فواحش و قوّالان را نزد علما فرستاد و آنان از اعمال شنیع خود توبه کردند و اکثر را به عقد افراد در آوردند و گوشه‌نشین کردند. بسیاری را نیز به کدخدایان محل سپردند و آن‌ها نیز ایشان را به دارالشّرع برده و بر وفق شرع انور عقد می‌کردند و التزام می‌گرفتند که دیگر به افعال پیشین باز نگردند و کدخدایان نیز آنان را مورد زجر و آزار قرار ندهند.»[3]

شاه سلطان حسین که شخصی منفعل و ضعیف‌الاراده بود و همیشه سخنِ آخرین فردی را که با او مشورت می‌کرد مورد قبولش واقع می‌شد؛ بنا به توصیه دیگران علاوه بر تفریحات گوناگون و متنوّع، گاهی قصد مسافرت هم می‌نمود که در باره چگونگی مسافرت و زیارت او به مشهد می‌نویسند:«در تابستان سال 1118ه.ق/1706م در معیت انبوهی شامل 60000 درباری و اعضای حرم و اسکورت سربازان برای زیارت قم و مشهد از اصفهان حرکت کرد و تقریباً یک سال در این دو شهر اقامت گزید. هزینه‌ی این سفر هم برای خزانه دولت و هم برای ولایاتی که مرکب سواره از آن جا می‌گذشت، خانه خرابی به بار آورد. زندگی روزمرّه‌ی مردم به دلیل قرق باز هم بیشتر مختل می‌شد. در این قرق هرجا شاه با حرم و خواجه سرایانش عبور می‌کرد و هرکس در این فاصله به چشم می‌خورد در معرض ضربات شلّاق و یا مرگ قرار می‌گرفت. در شهرهای کوچک پیشاپیش اعلام قرق می‌کردند تا ساکنان خانه‌هایی که به مسیر موکب مشرف بودند آن‌ها را تخلیه کنند و بقیّه هم درها را به روی خود ببندند. خواجگان یکی دو کیلومتر پیشاپیش در قفای شاه با شمشیر کشیده می‌رفتند تا قرق را به اجرا بگذارند. شاه در مسیر حرکت برای سرگرمی با شلّاق به قاطرانی می‌نواخت که زنان را می‌بردند و از لگدپرانی قاطران و افتادن زنان لذّت می‌برد.»[4] علاوه بر منابع داخلی گزارش‌گران خارجی نیز از اوضاع نابسامان درباریان شاه سلطان حسین خبر می‌دهند. سفیر روسیه به هنگام ورود به دربار پادشاه می‌نویسد:«در بدو ورود به دربار نخستین چیزی که به چشم خورد، منظره‌ای عالی از بیست اسب بود که به صف ایستاده و دارای زره و تجهیزات بسیار بودند. روی بعضی از زین‌ها و لگام‌هایشان که از طلا و نقره بود، یاقوت و زمرّد و سایر سنگ‌های گرانبها نصب کرده بودند. همه‌ی اسب‌ها را با طناب و میخی از طلا به زمین بسته بودند و همچنین چکش‌ها همه از طلا بودند. در همین وضع و زمان است که شمشیرها در غلاف مانده و زنگ زده بود و ایران به بهشتی برای راهزنان تبدیل شده بود و زیبارویان بر سپاهیان ارجحیّت داده شدند.»[5] گویا رشوه‌خواری در ایران سابقه‌ای بسیار طولانی داشته است، سفیر پرتغال می‌نویسد:«همه‌ی کارها در این دربار با پرداخت وجه نقد انجام می‌گیرد و چیزی نیست که در ازای پول به دست نیاید؛ زیرا صدراعظم همه چیز را در معرض فروش قرار داده است. رشوه و پول در دربار ایران موجب موفّقیت در مهمترین کارها است.»[6] و یا در گزارش دیگر خود می‌گوید:« شاه سلطان حسین لحظه‌ای از حرمسرای معروف خود غافل نبود. همراه پادشاه در شکارگاه بیش از پانصد زن بوده است و تعداد بسیاری از زنان دربار حرم، در قصر شهری مانده بودند. یکی از روزها دهقان بیچاره‌ای که از قرق عبور شاه با زن‌هایش خبر نداشت و مشغول کار در مزرعه بود به محض دیدن شاه و همسرانش فوراً خود را به زمین انداخت و چهره خود را در خاک پنهان کرد. شاه برای جلوگیری از قتل او به دست خواجه‌هایش، قبای خود را بیرون آورد و به روی دهقان پرتاب کرد، امّا این رفتار شاه مؤثّر واقع نشد. خواجه‌های حرمسرا بر روی دهقان بیچاره تیر خالی کردند و وی را به قتل رساندند.»6 و در نهایت فادر کروزینسکی حرف آخر را می‌زند و می‌گوید:«از مطالعه در اطراف شاه سلطان حسین به آسانی این نتیجه به دست می‌آید که او برای یک شخص منزوی و فارغ از مشاغل عمومی زیبا و پسندیده می‌باشد، متّصف بوده است؛ ولی باید گفت که او هیچ یک از صفاتی را که برای یک پادشاه لازم و ضروری است دارا نبود؛ ولی یک آدم خوش‌طینت و رئوفی بود و این خوش‌طینتی به پایه‌ای بود که تحمّل هر چیزی را می‌نمود و احدی را مجازات نمی‌کرد. به همین واسطه مردم شرور و تقصیرکار از عدم مجازات خود مطمئن بودند. در صورتی که اشخاص شرافتمند، امیدِ همه نوع عدالت را از دست داده بودند.»[7]

سیاست غلط و بی‌لیاقتی پادشاه موجب نارضایتی مردم گردید و به خصوص ظلم و ستم وارده بر مردم قندهار موجب شورش افاغنه شد. سرانجام این دوران عجیب و غم‌بار با سقوط اصفهان و غلبه محمود افغان به پایان رسید و شاه سلطان حسین و اطرافیانش که فخر به همگان می‌فروختند، در اواخر عمر خود نتایج اعمالش را دید و شاهد نابودی حکومت، اشغال نواحی شمال و غرب ایران توسط نیروهای عثمانی و روس بود و همچنین پس از اشغال اصفهان نظاره‌گر قتل عام و هتک ناموس خانواده خود و امرایش گردید. زندگی زجرآور و خفّت‌بار او تا دوران زمامداری اشرف افغان ادامه یافت و پس از آن که وجود شاهِ شکست خورده را عاملی برای بهانه‌جویی جنگ‌های داخلی تشخیص دادند فرمان قتل او صادر شد. در باره چگونگی و اجرای قتل پادشاه به دو روایت اشاره می‌گردد. مؤلّف رستم‌التّواریخ علّت قتل شاه سلطان حسین را ناشی پیروزی‌های نادر می‌داند و می‌نویسد:«چون این خبر به سمع شریف والاجاه اشرف افغان رسید، بسیار مشوّش گردید، به امنای دولت خود فرمود تدبیر این کار چیست و چه کار باید کرد؟ مقدّم بر همه‌ی ایشان عالیجناب فضایل مآب علّامی فهامی آخوند ملاّ زعفران که حنفی مذهب بود و قتل شیعه و اسیرکردنش را واجب و مالش را مباح و آزار نمودنش را ثواب عظیم می‌دانست و پیشوا و مقتدا و مجتهد و مطاع اهل سنّت بود، گفت: این هنگامه‌ها را به سبب شاه سلطان حسین می‌کنند و این آشوب و شورش را قزلباشیه به سبب او برپا کرده‌اند، بهتر آن است که وی را بکشیم. علانیه و همه خلایق کشته‌اش را ببینند و از وی مأیوس گردند و دست از ما بردارند.

والاجاه اشرف شاه به این مطلب ناپسند راضی نشده، از اهل سنّت آنان که حنفی مذهب بودند پیِ این کار اجماع نمودند و به هجوم عام، عنان اختیار از دست اشرف شاه افغان با عدل و انصاف گرفتند. ملّازعفران حکم نمود که آن شاه ایران‌پناه دین‌پرور را در عرصه‌ی چهل ستون آوردند و بر روی مسند، با عزّت و احترام نشاندند و فرمودند سجاده‌اش را آوردند و مشغول به نمازگزاردن شد. ملّازعفران به هرکس از اهل سنّت حکم نمود که آن ذات پاک خجسته صفات مقدّس را به درجه شهادت برسانند، قبول نکرد تا آن که غلام نمک به حرامِ حرامزاده‌ای که از طفولیت با سلطان جمشید‌نشان هم‌بازی و نمک پرورده‌ی او بود و گوشت و پوست و استخوانش، پرورش و ناز و نعمت او یافته بود، این فعلِ قبیحِ شنیع را اختیار نمود و متعهد قتلش گردید و بر سجاده سر مبارکش را در وقت سجود با خنجری بی‌داد، از تن جدا کرد و آن شاه مظلوم بی کس را به درجه شهادت رساند و جسد پاکش را در میان آوردند و همه‌ی خلایق دیدند و والاجاه اشرف شاه افغان و همه‌ی حضّار از شیعه و سنّی بسیار گریستند؟!! ناگاه اعزّه و اعیان و رؤسای افاغنه و اهل سنّت شمشیرها را از غلاف درآورده و آن قاتل ظالم حرامزاده‌ی‌ ملعون را به ضرب شمشیر و خنجر پاره پاره نمودند و جسد نجس و شومش را به آتش سوختند و خاکسترش را به مزلبه ریختند.»[8] در مورد دیگر علّت قتل شاه سلطان حسین را ناشی از حمله عثمانی‌ها به سمت اصفهان می‌دانند، زیرا دولت عثمانی در نظر داشت با استفاده از موقعیت پیش آمده‌ی ایران حداکثر استفاده را ببرد. بنابراین احمدپاشاه والی بغداد با قوای 70 تا 80 هزار نفری از همدان به سوی اصفهان حرکت کرد و پیام فرستاد که هدف وی بر تخت نشاندن پادشاه قانونی ایران می‌باشد و در نتیجه « اشرف با لشکر بسیار کوچکتری و احتمالاً به تعداد اندکِ دوازده هزار نفر برای مواجهه با ترکان عثمانی به راه افتاد. تصمیم گرفت جوابی فراموش نشدنی به ترکان بدهد. پس در بین راه، سه تن سوار را چهار نعل به کاخ خود در اصفهان اعزام کرد. آنان شاه سلطان حسین را مجبور کردند در تالار آیینه‌ی کاخ زانو بزند و آن گاه سرش را قطع کردند و آن را برداشتند و به لشکر افغان آوردند. اشرف سر بریده‌ی پادشاهِ ناشادِ صفوی را با پیغامی نزد ترکان فرستاد و گفت: احمدپاشا منتظر باشد تا با شمشیر نوک تیز و نیزه پاسخ کاملی از افغان‌ها دریافت کند. بدین ترتیب شاه سلطان حسین با مرگ خود پاسخ قاطعی به عثمانی‌ها داد که در زندگانی‌اش نداده بود.»[9]


 



1- مهمترین علّت شروع ضعف صفویان مربوط به اقدامات شاه عباس نسبت به شاهزادگان نزدیک خود می‌باشد که غلامرضا افشاری در صفحه 74 کتاب نادرشاه می‌نویسد:«شاه‌عباس به بهبود بیک، غلام چرکسی خود دستور داد تا صفی‌میرزا ولیعهد را بکشد و پس از کشته شدن او از گیلان به مازندران و سپس به قزوین رفت. در آن جا روزی تمام سرداران و کسانی را که به هم‌دستی با صفی‌میرزا متّهم بودند با جلوداری که او را به کشتن پسر برانگیخته بود به دربار خواند و در کمال مهربانی با ایشان غذا خورد؛ ولی دستور داد که به همه‌ی آن ها شراب زهرآلود دادند تا جلوی چشم خودش بمیرند. شاه عباس دیگر فرزندان خود و فرزندان صفی‌میرزا را نیز کور کرد و چون فرزند دیگری نداشت که بتواند جانشین او شود، سام‌میرزا نوه‌ی خود را به ولیعهدی برگزید. برای این که بزرگان کشور بدو علاقه‌مند نشوند دستور داده بود همه روزه یک نخود تریاک به او بدهند تا همیشه بی‌حس و تنبل باشد و بی‌هوش و کودن بار آید. این یکی از خطاهای بزرگ شاه عباس بود که تاریخ هرگز او را نخواهد بخشید. این عمل او باعث شد که دولت صفوی رو به زوال رود. نگاه داشتن جانشینان شاه در حرمسرا و معاشرت آنان با زنان و خواجگان حرم آنان را مردانی فاسد و به دور از آئین کشورداری بار آورد.

[2] - یکی از زنان قدرتمند و با نفوذ دربار شاه سلطان حسین، مریم‌بیگم می‌باشد. پس از آن که توسّط پادشاه مصرف مشروبات ممنوع گرید، این بانو از آن جا که از وجود مستعد شاه آگاه بود؛ خود را به بیماری زد و برای مداوا، خوردن مشروب را به وی تجویز کردند. پس از آن که مشروب تهیّه گردید، مریم‌بیگم از نوشیدن آن امتناع کرد و گفت: به شرطی از مشروب استفاده می‌کنم که ابتدا جرعه‌ای از آن را سلطان بنوشد. شاه سلطان حسین نیز چنین کرد و بعد از آن استفاده از مشروب جزو برنامه زندگی پادشاه گردید.

[3] - ص 37 تا 43 - سرگذشت شاه سلطان حسین منیژه ربیعی 1383

[4] - ص 79- شمشیر ایران(نادرشاه) مایکل آکس دورتی ترجمه محمّدحسین آریا 1388

[5] - ص 13 سرگذشت شاه سلطان حسین منیژه ربیعی 1383

[6] - ص 9 نادر شاه محمّد احمد پناهی (پناهی سمنانی) 1382

[7] - ص 390 ایران در زمان نادرشاه مینورسکی و جمعی دیگر ترجمه رشید یاسمی 1381

[8] - ص 188 رستم‌التواریخ محمّدهاشم آصف به کوشش محمّد مشیری 1352

[9]- ص 159 شمشیر ایران(نادرشاه) مایکل آکس دورتی ترجمه محمّدحسین آریا 1388

10 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 25

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد