پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

توصیف محیط زندگی شاه سلطان حسین

توصیف محیط زندگی شاه سلطان حسین

 

بر اساس مطالب محمّدهاشم آصف چنین برمی‌آید که وی همواره سعی بر آن داشته که پادشاه را بی‌گناه و بی‌تقصیر جلوه دهد و چنین تلقین نماید که اطرافیانش پادشاه را به انحراف کشانیده‌اند، در صورتی که محمّدهاشم در قسمتی دیگر از کتاب خود آنچنان از مجالس عیش و نوشِ شاه سلطان حسین سخن می‌گوید که پیام دیگری را ارائه می‌دهند. تمام روایت شده نشان دهنده آن است که آب از سرچشمه گِل‌آلود بوده و خود پادشاه در منجلاب فساد و عیاشی غوطه‌ور شده بودند و باید پذیرفت که امرا و بزرگان از رفتار و الگوی او تبعیت کرده‌اند. مگر امکان دارد که پادشاهی در چنین فضاهای شهوت‌انگیزی سیر کند و آن وقت حرمت او پایدار و راه‌های نفوذ متملّقان بر او بسته باشد؟ در این رابطه به نکاتی اشاره گردیده که جز اظهار تأسّف، توأم با حیرت چیزی باقی نمی‌ماند و در مجموع می‌توان چنین نتیجه گرفت و به این کلام قرآن کریم پی برد که چرا عامل اصلی انحطاط و فروپاشی تمدن‌ها را فساد می‌داند. بنابراین اگر شورش‌ها بر علیه پادشاه وقت به وجود نمی‌آمد و حکومتش توسّط فردی چون محمود افغان سرنگون نمی‌گردید، بسی جای تعجّب بود؟ یکی از مواردی که جای خوشحالی دارد، آن است که پادشاه وقت زنده بود و نتایج اعمال و نکبتی و نابودی خانواده‌اش را به چشم خود دید. درست است که امروزه با مطالعه‌ی حوادث، می‌توان آن‌ها را به بوته فراموشی سپرد و در مجموعه خسارات جبران ناپذیر قرار داد، ولی هدف از مطالعه تاریخ پند و عبرت گرفتن از این نوع زندگی‌ها می‌باشد تا بلکه در اثر امواج و محرک‌های ایجاد شده از تکرار آن‌ها جلوگیری به عمل آید و از توصیف و القاب ناشایست و ناروا امتناع گردد. مؤلّف مذکور در شرح حال و محیط درباری شاه سلطان حسین از نثری استفاده می‌کند که شیوه و معمول آن زمان بوده و برای آن که اصل مطلب حفظ شود و همچنین برداشت سلیقه‌ای صورت نگیرد به همان شکل روایت گردیده است. در باره معرّفی پادشاه مذکور می‌نویسد:« بعد از خاقان علّییّن آشیان شاه سلیمان سقی‌‌الله ثراه و جعل‌الجنّته مثواه، فرزند همایون، یعنی خلف مبارک، جانشین میمونش، خاقان سکندرشأن، سلیمان مکان، قیصر پاسبان، دارا دربان، قاآن جمشیدنشانِ کی نشان، عشرت توأمان، سلطان دادگستر، رعیّت‌پرور، نصرت قران، شهنشاه فریدون دستگاه، خسرو بارگاه کسری عزّ و جاء، ایران پناه، دولت و اقبال همراه، آفتابِ جهان تابِ سپهر سلطنت و جهان‌بانی، یگانه گوهرِ خورشید آب و تاب محیطِ خاقانی، دارای فغفور دربان، محسود قیصر و خان، السّلطان ‌ابن‌السّلطان‌ والخاقان ابن‌الخاقان، شاه سلطان حسین‌الموسوی‌الصفوی، بهادرخان، در ایوان شهنشاهی، بر اورنگ جهان‌پناهی، جا و سرادق عظمت و جلال بر مسند دارایی و فرمانروایی مأوی نمود و به نظم و نسق و رتق و فتق امور جهانداری و مرزبانی مشغول و در نهایت خوبی و مرغوبی به حل وعقد مهمّات ملکی و مملکت‌مداری و مصالح امور عظیمه‌ی جهان‌بانی متوجّه بود و فتوحات کبیره‌ی کشورستانی از وجود ذی‌جود مسعودش به حصول و وصول می‌پیوست و در زمانش، در ربع مسکون، پادشاهی از او بزرگتر و پراسباب‌تر و عظیم‌الشّأن‌تر و لشکرآراتر و رعیّت‌پرورتر نبود و کشور ایران در ضبط و نصرتش و از آراستگی و پیراستگی کشور ایران بر شش کشور دیگر تفوّق داشت. بی‌گفت و شنود، همه‌ی عالم آن ذات مقدّس حمیده صفات را اولوالامر مطاع و فرمانفرمای واجب‌الاطاعه‌ی لازم‌الاتباع می‌دانستند و فرمان لازم‌الاذعانش در آفاق عالم جاری و احکامش در اطراف و اکناف گیتی نافذ و ساری بود. مدّت سی سال و کسری به دولت و اقبال و عزّت و جلال به عیش و عشرت و خرّمی و شادمانی و سور و سرور و نشاط و کامرانی بر اهل ایران به خوبی و دلخواهی سلطانی نمود.»[1]

آصف همچنان به توصیف خود نسبت به شاه سلطان حسین ادامه داده و از تمام سرزمین‌های ایران که در مطاع او بودند، نام می‌برد که تحف و هدایا برای او می‌فرستادند. ایشان سپس به عیّاشی و خوشگذرانی پادشاه پرداخته و از جمله صفات او می‌نویسد:« قریب به هزار دختر صبیحه‌ی جمیله، از هر طایفه و قوم و قبیله، از عرب و عجم و ترک و تاجیک و دیلم، با قواعد عروسی و دامادی با بهجت و سرور و دلشادی با ساز و کوس و کورکه و نقاّره و شهر آیین بستن و چراغان نمودن، به عقد و نکاح و حباله خود در آورده و اولاد و احفادش از ذکور و اناث و کبار و صغار، تخمیناً به قدر هزار نفر رسیده بودند و همه به ناز و نعمت پرورده بودند. همه‌ی امور سلطنت و جهان‌بانیش موافق نظام و قانون حکیمانه، راست و درست و خوبی و خوشی انگیز، مصلحت‌آمیز بوده و شهر دلگشای خلدآسای دارالسّلطنه‌ اصفاهان که پایتخت اعلا بود، چنان بر متوطّنین و ساکنین تنگ شده بود که از فرط معموری و آبادی، جا و مکان خالی نیست و نایاب شده بود، که زمین ساده، ذرعی به ده تومان قیمت رسیده بود و یافت نمی‌شد و از این قیمت بیشتر هم خرید و فروش می‌شد، امّا بسیار کم.»[2]

آصف ضمن توصیف ابنیه‌ها و کاخ‌های محل زندگی پادشاه به شرح برنامه‌های خوشگذرانی و شادمانی و سُرور دربار شاه سلطان حسین می‌پردازد و ایشان به نکاتی اشاره دارد که مطالب آن با حرمسرای فتح‌علی شاه بعد از خودش برابری می‌کند. در مورد چهل ستون و باغ‌های اطرافش می‌نویسد:« آن ذات اقدس، آن نفس مقدّس، مخصوص نفس نفیس خویش امر و مقرّر فرمود که حریم پسندیده‌ی خویش و اندرون خانه‌ی بسیار خوب و دلکش ممتازی ساختند، به طول و عرض هزار و پانصد زرع- در هزارو پانصد زرع، مشتمل بر پانصد ایوان و طالار و کاخ و حجره‌ی تو در توی، با وزن و نظام که هر یک با ده لاحقه که لاحقه‌ی نهم، جای چاه و حوض آب و لاحقه‌ دهم که محل بیت‌الخلا است و همه پاک و پاکیزه و در آن‌ها بوهای خوش نهاده و در وسط آن، ذات اقدس عمارت دلنشین بی نظیری بنا نمودند و در طول و عرض دویست زرع در دویست زرع به چهار مرتبه، با حجره‌ها و کاخ‌ها وغرفه‌ها و قصرها و منظره‌ها و زاویه‌های بزرگ و کوچکِ تو در توی، به نقش و نگار و آئینه و زینت‌های بسیار ساختند. از جانب شرقی آن طالاری با چهل ستون، همه در و دیوار و سقف و ستون‌هایش منقّش و مصوّر به طلای ناب کانی و لاجوردِ بدخشانی و آئینه‌های لطیف روحانی و روبه‌روی چهل ستونِ مذکور، دریاچه‌ای در طول پانصد زرع وعرض سیصد زرع، در میانش نشیمنی در طول و عرض سه زرع در سه زرع و در میانش حوض کوچکی از سنگ یشم ساختند.

در وقتی که آن فخر ملوک با معشوقه‌ی خود بر آن نشیمن می‌نشست، آب مروّقی در آن حوض یشم می‌نمودند و پیوسته از فوّاره‌اش آب می‌جوشید و جواهر رنگارنگ، آبدار پیاده و لآلی رخشان بسیار در آن می‌ریختند. به جهت نظاره نمودنِ آن جهان مطاعِ کامکار، کشتی بسیار خوبی ساخته بودند و در آن انداخته بودند که گاهی آن شاه شاهان با زنان ماه طلعت، حورلقای خود در آن می‌نشست و آن کشتی را به گردش می‌انداختند و محفوظ و متلذّذ می‌شد. زنان ماه‌پیکر، سیم اندام، سروقد، گل‌‌رخسارِ سمن‌برش، در آن دریاچه به شناوری و آب بازی مشغول و در هوای گرم، یعنی در فصل تابستان، آن سلطان جمشیدنشان در میان آن دریاچه بر نشیمنِ شاه نشین، بر لب حوضِ یشم، پُرماء معین و جواهر ثمین، جلوس میمنت مأنوس می‌نمود و آن حوض یشم پر از جواهر الوان آبدارِ شفّاف و مملّو از آب جان‌بخش مروّق به گلاب و عرقِ بید مشک مضاف، از فیضِ نظر آن بهشتی سرشت، رشک کوثر و تسنیم آن سرابوستان پرگل و ریاحین او فیض وجود ذی‌جود آن رضوان سرشت، غیرت جنّات نعیم و آن محسود خواقین زمان، خود را از تماشای آن‌ها در وجد و سرور و از اندوه و غصّه دور می‌بود.

حجره‌ی وسیعه که طاق آن بسیار مرفّع بود، ساختند و دو ستون زراندوده،‌ در میانش از دیوار به دیوار قرار دادند و مهدی زرّین با طنابی ابریشمین بر آن ستون‌ها بستند و آن سلطان جمشیدنشان با همسران حوروش خود در آن مهد ناز می‌خوابیدند و آن کنیزکان ماه رخسار به سوی هوا می‌جنبانیدند و در حجره‌ی وسیعه‌ی زراندوده با طناب‌های ابریشمین بر آن بسته و بر آن حلقه‌های سقف نصب بسته و آویخته بودند که گاه‌گاهی آن انجب ملوک با دلبند خود در آن می‌نشستند و لعبتان سمن‌برِ گل‌رخساره آن را به جانب بالا حرکت می‌دادند و آن را راحت خانه می‌خواندند.

در آن سرای بهشت مانند حجره‌ی دلگشایی ساختند و مکانی عمیق در آن بنا نمودند. از دو طرف سراشیب که دهنه‌ی بالای آن هفت زرع و دهنه‌ی زیر یک زرع و از بالا تا زیر، سنگ مرمر نصب نموده بودند. آن حجره را با زینت بسیار ساخته و پرداخته و آراسته و پیراسته بودند که گاه‌گاهی آن یگانه‌ی روزگار برهنه می‌شد و یک زوجه‌ی ماه سیمای سیم‌اندام، خود را برهنه می‌‌نمود. از بالای آن مکان عمیق روبه‌روی هم می‌نشستند و پاهای خود را فراخ می‌نهادند و از روی خواهش همدیگر را به دقّت تماشا می‌نمودند و می‌لغزیدند. از بالا تا زیر، چون به هم می‌رسیدند. الف راست به خانه‌ی کاف فرو می‌رفت. پس آن دو طالب و مطلوب دست برگردن هم دیگر می‌نمودند و بعد از دست‌بازی و بوس و کنار بسیار، آن بهشتی سرشت، مجامعتی روح‌بخشا، با زوجه‌ی حورسیمای خود می‌نمود که واه واه چه گویم از لذّت آن(الّاهم ارزقنا و جمیع‌المؤمنین) آن را حظ خانه می‌نامیدند.

حجره مدوّره‌ی وسیعه در آن سرای پر نشو و نما، با زینت بسیار ساختند که گاه‌گاهی آن سرور سلاطین عهد، خود با چهل- پنجاه نفر از زنان ماه طلعت، حور اطوار، پری رفتار، چشم جادوی، هلال ابروی، مشکین گیسوی، مهر صباحت، طنّازِ پُرناز، غمزه‌گر، عشوه پردازِ خود، در آن حجره‌ی پر زینت و آئینه، جناب خود در میانه، مجرّد از لباس و لعبتان شوخ و شنگ مذکوره، به دورش برهنه می‌نشستند و هر یک، یک نازبالش پریرقوی اطلس و حریر و دیبا و پرنیان و زربفت می‌نهادند به زیر کمر خود و پاهای خود را به زیر کمر و زانو می‌کشیدند و به پشت می‌خوابیدند و عشوه‌ها و غمزه‌ها و نازها و غنج‌ها می‌نمودند و کرشمه‌ها می‌سنجیدند و شوخی‌ها با هم می‌نمودند و لطیفه‌ها به هم می‌گفتند و می‌شنیدند. آن خلاصه‌ی ملوک نیکو ملوک، از هر طرف آن ماه‌وشانِ سیم‌اندام را تماشا می‌نمود و از هر یک که خوش‌ترش می‌آمد به دست مبارکِ خود دستش را می‌گرفت و به مردی و مردانگی او را در میان می‌خوابانیدند و پاهای سیمینِ نازک حنای نگاربسته‌ی او را بر دوش مبارک خود می‌انداخت و عمود لحمی سخت مانندِ فولاد خود را بر سپر مدوّر طولانی سیمین نازک آن نازنین فرو می‌کوفت و مجامعتی خسروانه می‌نمود که لاحول ولاقوة الاّ بالله و آن حجره را لذّت‌خانه می‌خواندند. فرش زمینِ عرصه‌ی آن سرای دلگشای را از سنگ‌های پُر طول و عرض و قطر ساختند و به قدر دو زرع، پایه‌ی عمارت و دیوارهای آن خانه‌ی فردوس نشاط را با سنگ‌های رخام تراشیده، هموار نموده، پُر طول و عرض و قطر ساختند و پرداختند و همه‌ی سقف‌ها و درها و دیوارها و ستون‌های آن را با طلای ناب و کانی و لاجوردِ بدخشانی و آئینه‌های صافی شفّاف مصوّر و منقّش و مزیّن نمودند و آن کام‌سرای جنّت‌آسا را مسمّی به بهشت‌آیین کردند.

داستان معموری و آبادی ایران در آن زمان خیریّت نشان به شرح و بیان و تقریر نمی‌گنجد. پلو و چلاوی که به جهت آن یگانه‌ی آفاق می‌پختند به جای روغن، مغز قلم گوسفند و گاو می‌نمودند و اطعمه و اشربه‌ای که از برای آن جهان مطاع و خلاصه ملوک طبخ می‌نمودند در دیگ زر ناب می‌پختند. آن شهنشاه والاجاه، کثیرالاشتها و پُرشهوت بوده، به سبب آن که طلایی که با اکسیر اعظم حیوانی ساخته بودند، در خزانه‌ی برکت نشانه‌ی پدر بزرگوار کامکارش؛ یعنی خاقان سکندر شأن، خلد آشیان، شاه سلیمان، غفرالله له بود و با عرقِ نمک طعام حل می‌نمودند و به مقدار معروف، اکسیر کامل حیوانی داخل آن نموده و به قدر قیراطی از آن با ده مثقال سکنجبین عسلی یا دهن‌البقر، مخلوط و ممزوج می‌نمودند و در اوّل فروردین ماه، در هر سالی یک بار به قدر مذکور آن سلاله ملوک از آن مرکب جان‌بخش دلگشا و از آن معجون نیرو افزای شفا بخشای غم زدای مذکور تناول و نوش جان می‌نمودند. در نیرومندی و زور بازو و قوّت سرپنجه و شجاعت و فصاحت و بلاغت و علم و حلم و وسعت حوصله، فرد کامل و وحید زمان بوده و همیشه با انبساط و نشاط قلب و سرور خاطر و مدام بی‌غم و همّ و خرّم و خندان و شادمان بود. روز و شب را در اکل و مجامعت، بسیار حریص و بی‌اختیار بوده و به جهت امتحان در یک روز و یک شب صد دختر باکره‌ی ماهرو را فرمود موافق شرع انور محمّدی به رضای پدرشان و رضا و رغبت خودشان از برای وی متعه نمودند و آن پناه ملک و ملّت به خاصیّت و قوّت اکسیر اعظم، در مدّت بیست و چهار ساعت ازاله‌ی بکارت آن دوشیزگان دلکش طنّاز و آن لعبتان شکر لب پرناز نمود و باز مانند عزبانِ مست، هل من مزید می‌فرمود و بعد ایشان را به قانون شریعت احمدی مرخصّ فرمود و همه‌ی ایشان با صداق شرعی و زینت و اسباب و رخوت نفیسه‌‌ای که آن قبله عالم با ایشان احسان و انعام فرموده بود به خانه‌های خود رفتند و در همه‌ی ممالک ایران این داستان انتشار یافت و هر کس زنی در حسن و جمال بی‌نظیر داشت، با رضا و رغبت تمام او را طلاق می‌گفت و از روی مصلحت و طلب منفعت او را به دربار معدلت بارِ خاقانی می‌آورد و او را برای آن یگانه‌ی آفاق عقد می‌نمودند. با شرایط شرعیّه و آن زبده‌ی ملوک، از آن حوروش محظوظ و ملتذّذ می‌شد و او را با شرایط شرعیه مرخص می‌فرمود و مطلّقه می‌نمود و آن زن، خرّم و خوش از سرکار فیض آثارِ پادشاهی انتفاع یافته با دولت و نعمت، باز به عقد شوهر خود در می‌آمد. هر کس دختر بسیار جمیله داشت سعی‌ها می‌نمود به عرض محرمان سرادق جاه و جلال خاقانی می‌رسانید و آن دختر ماه‌منظر را از برای آن ذات نیکوصفات اقدس عقد می‌نمودند با شرایط شرعیّه و قواعد ملّیه و با کمال خوش طبعی و نکوخلقی، با اطوارِ بسیار خوش و حرکاتِ دلکشِ رستمانه، به یک یورش قلعه‌ی در بسته‌ی محکم بلورینش را دخل و تصرّف می‌نمود و قفل لعل مانندش را به مفتاح الماس مانند خود می‌‌گشود و از طرفین چنان حظ و لذّت می‌یافتند و بدان قسم محظوظ و ملتذّذ می‌شدند که به تقریر و تحریر نمی‌گنجد؛ زیرا که معجونی پیش از مقاربت بر حشفه‌ی ‌خود می‌مالید که فی‌الفور حشفه به خاریدن در می‌آمد و چون به مقاربت مشغول می‌شد، فرج آن زن نیز از آن دوا به خارش در می‌آمد و به سبب قوّت باهی که آن یگانه آفاق داشت، آورد و بردش بسیار طول می‌انجامید و بسیار متحرک بود تا آن که از فرط لذّت طرفین نزدیک به غش نمودن و بی‌هوشی می‌رسیدند و هر یک از این زنان و دختران را که آبستن می شدند نگهداری می‌نمودند و الاّ طلاق می‌فرمود. به قانون شریعت نبوی همه را با انعام و احسان و بخشش و به این شیوه‌ی مرضیّه‌ی خوش و به این قاعده‌ی نیکو خوشنود می‌فرمود. به این مراسم خوب و به این آیین مرغوبِ مذکور، ازاله بکارت سه‌ هزار دختر ماه‌روی مشکین‌موی لاله‌عذار(رخسار،چهره) گل‌اندام، بادام چشم، شکرلب و دخول در دو هزار زن جمیله آفتاب لقای سرو بالای نسرین بدن، نرگس چشم، طنّاز پُرناز، بلورین غبغب، نموده. ماشاالله، لاحول ولا قوة الاّ به‌الله ‌العلی‌العظیم. از برکت اکسیر اعظمی که درویش ذوفنون، کامل بزرگوارِ صاحب اسراری به خلد آشیانی، شاه سلیمان غفرالله له پیشکش نموده بود و از آن خلدآشیانی به این فردوس مکانی، میراث رسیده. به قدر بیست کرور که هر کروری پانصد هزار تومان و هر تومانی، ده هزار دینار باشد و بهای هشت مثقال زرِناب و نیز بهای صدوچهل مثقال سیمِ ناب و نیز هر تومانی، قیمت بیست خروار دیوانی غلّه که صد من تبریزی که پنجاه من به وزن شاه که هر من شاهی، هزار و دویست و هشتاد مثقال باشد، خرج تزویج‌ها و عروسی‌های خود نموده و به این طریقه خلایق را از سرکار فیض‌آثار منتفع می‌نمود.

هرگز از خزانه‌ی عامره، دیناری و از انبارهای دیوانی حبّه‌ای دخل و تصرّف نمی‌نمود؛ زیرا که اختصاص به امور مملکت‌مداری و لشکر و نگهداری و رعیّت‌پروری داشته و سرکار فیض‌آثارش، از ربع موروثی و ابتیاعی خود و نوافل و معادن و تحف و هدایا و پیشکش و از مغانی و باج و خراج ملوک و طریق دیگر معیشت می‌نموده‌اند. آن خاقان ظفرتوأمان را با دشمنان عظیم‌الشّأن هفده محاربه و مخاصمه اتّفاق افتاد و در هر محاربه غالب و قاهر و مستولی و فایق و مسلّط بر اعداء گردید و همیشه صاحب فتح و ظفر وغلبه و استیلا و نصرت بود و هرگز او را ادبار و شکست و هزیمت روی نداد!! از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان آن چه به ظهور رسید، اوّل این بود که طبع اشرفش از اسب سواری متنفّر شده و مایل به خرسواری شده بود و با زنان خاصّه‌ی خود به باغ‌ها و بوستان‌ها و مرغزارها بر خر مصری، یراق مرصّع، سوار شده تشریف می‌بردند و به هر قریه که داخل می‌شد زنان و دختران آن قریه بی‌چادر و پرده به استقبالش می‌آمدند و صد خواجه سفید و سیاه، یعنی مردهایی که آلت رجولیّت ایشان را به جهت حرمیّت زنان شاه قطع نموده بودند، قرقچی و قدغن‌چی همیشه همراه داشت.»[3]


 



[1] - ص- 70- رستم‌التّواریخ- محمّدهاشم آصف(رستم‌الحکما)- به کوشش محمّدمشیری- 1352

[2] - ص 71- رستم‌التواریخ- محمدهاشم آصف به اهتمام محمد مشیری - 1352

[3]-  برگزیده‌ای از صفحات 74 تا 106- رستم‌التّواریخ- محمّدهاشم آصف(رستم‌الحکما)- به کوشش محمّد مشیری- 1352

4 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397, ص 36

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد