پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

آقا محمَد خان قاجار

آقامحمّد خان قاجار

 

آقامحمّدخان، مؤسّس سلسله‌ی قاجاریه فردی است که مورّخین از دیدگاه‌های گوناگون به بررسی زندگانی او پرداخته‌اند و اغلب او را فردی فقط جنایت‌کار دانسته و از این دیدگاه به شرح وقایع خونبار زندگی او و اعمالش پرداخته‌اند. تعدادی نیز از دید مثبت و ملایم‌تری به نقش او نگریسته‌ و از جهت خدماتی که به منافع ملی ایران رسانیده به توجیه اعمال فردی و یا میهنی او پرداخته‌اند. به درستی انسان دچار تردید می‌شود که در باره‌ی او چگونه قضاوت کند. بعضی از مورّخین نام مؤسّس این سلسله را با (غ) و یا (ق) و یا با لقب اخته‌ خان و خواجه نوشته‌اند که نشان از عدم مردانگی و تحقیر نسبت به وی می‌باشد؛ ولی باید اذعان کرد که شرح حال بازماندگان او اگر به دقّت مطالعه شود آن وقت در می‌یابیم که آقامحمّدخان گذشته از جنایت‌ها و کار‌های خلاف انسانی او، تنها مرد سلسله‌ی قاجاریه بود که کشوری یک پارچه را بعد از صفویه تحویل بازماندگان خود داد؛ ولی بقیّه قدر آن را ندانسته و با کوته بینی خود قسمت اعظم آن را از دست داده‌اند. در این جاست که انسان باز هم به آقامحمّدخان راضی می‌شود و از یک دید کلّی در جهت منافع ملی و آینده‌ی کشور او را می‌ستاید؛ زیرا بازماندگانش چنان لکّه‌ی ننگی در تاریخ ایران ترسیم کردند که ایرانیان هرگز آن‌ها را نخواهند بخشید. بزرگترین عیب آقامحمّدخان را باید در عدم انتخاب و تربیت جانشینی لایق دانست.

آقامحمّدخان یگانه خواجه‌ای در تاریخ ایران و شرق می‌باشد که با عزم و پشت‌ کار فوق‌العاده و به دور از تحقیرات و تفّکرات دیگران توانست تاج شاهی را بر سر نهد. او معجونی است از روحیّات و صفات گوناگون، فردی با ویژگی‌هایی چون با تجربه و سازگار با سختی‌ها، عزم و پشت‌کار فوق‌العاده، خواجه بودن و ردّ این نظریه که غریزه‌ی جنسی یگانه موتور زندگی است. لاغر، با روی نا زیبا، وقت شناس، تودار، امساک در صرف غذا، مقتصد و خسیس، امّا نه در مورد سربازانش، علاقه‌مند به زندگی صحرا نشینی و عدم توجه به عمران و آبادی، اهل شکار، دارای عقده‌های حقارت، بی‌رحم و جنایت‌کار، متدیّن و مذهبی، با ویژگی‌های خاص خود، بدبین که حتّی به برادران خود نیز رحم نکرد. کینه‌جو؛ ولی در بعضی مواقع قدر‌شناس، بدون صدر اعظم، ساده زیست و حیله‌گر، تجربه حکمرانی در 18 سالگی.[1]مهدی بامداد در باب شرح حال وی می‌نویسد:

«آغامحمّدخان مؤسّس سلسله‌ی قاجاریه، پسر بزرگ و ارشد محمّد حسن‌خان قاجار‌ قوانلو در سال 1155 ه.ق در گرگان زاده شد.[2] در سال 1160 همراه خانواده‌اش به اسارت عادل ‌شاه درآمد. آغامحمّدخان که کودک 6 ساله بود به امر علی‌شاه مقطوع‌النسل گردید و به همین مناسبت است که از این تاریخ قجرهای استرآباد و همچنین زمانی که به سلطنت رسید بیگی جان اوزبک یکی از بزرگترین پادشاهان بخارا او را اخته‌خان می‌گفتند.

پس از آن که آغامحمّدخان را به اسارت نزد کریم‌خان زند آوردند. کریم‌خان از او خیلی استمالت و دلجویی کرد و به وی تأمین داد و او را کاملاً از طرف خود مطمئن کرد و سپس او را وادار کرد که شخصاً به گرگان رفته و برادران و بستگان خویش را تماماً با خود به تهران بیاورد. او هم رفت و همه را با خود آورد. پس از ورود به تهران برای این که در یک جا جمع نباشند کریم‌خان آنان را به دو دسته تقسیم کرد. آغامحمّدخان و برادرش، حسین‌قلی‌خان و بستگان مادری آن‌ها را با خود به شیراز برد و بقیّه‌ی فرزندان محمّدحسن‌خان و بستگان آن‌ها را به قزوین فرستاد و در آن جا ساکن کرد. کریم‌خان با آغامحمّدخان و سایر نزدیکان و همراهانش نهایت محبّت و مهربانی می‌کرد و بسا اوقات اتّفاق می‌افتاد که او را طرف شُور خود قرار داده و او را پیران ویسه (وزیر افراسیاب) خطاب می‌کرد. آغامحمّدخان مدّت 16 سال با بستگان خویش محترمانه و مرفه‌الحال در شیراز می‌زیست و تحت نظر بود و در سال (1193ق) به وسیله‌ عمّه‌ی خود که زن کریم‌خان بود و احساس کرد که حال کریم‌خان دگرگون و مرگش خیلی نزدیک است. همه روزه به بهانه‌ی شکار از شهر خارج می‌شد و پس از اطّلاع یافتن از مرگ کریم‌خان با تنی چند به سمت اصفهان فرار کرد و پس از کوشش‌های طاقت ‌فرسا که می‌توان گفت تا آخر عمر و چندین جنگ با برادران خویش و زندیه، سرانجام بنا بر تدبیرات خویش و داشتن پشت‌کار بر تمام آن‌ها فایق آمده و خود را بدون رقیب به سلطنت ایران رسانید و در سال 1203 ق. تهران را به پایتختی خود برگزید و آن چه مسلّم است آغامحمّدخان‌ قاجار که جز یک ایلخانی صحرا گرد بیش نبود. برای انتخاب و آباد کردن پایتخت، نه وقت داشت نه سلیقه، نه استعداد، نه ذوق و نه فکر، خلاصه آن که تهران آغامحمّدخان تهران خوبی نبود و مارخام انگلیسی در تألیف خود در باب انتخاب پایتختی تهران می‌نویسد:«بعد از آن که لطف‌علی‌خان زند کشته شد(1209 ق) آغامحمّدخان اقتدار کامل حاصل کرد. تهران را پایتخت خود قرار داد و جهت این که این شهر را به دارالملکی اختیارکرد نزدیک بودن آن به مازندران و استرآباد بود. آغامحمّدخان در رمضان 1210 ه.ق. در تهران رسماً جلوس کرد و تاج‌گذاری کرد و سکّه به نام خود زد تا زمانی که آغامحمّدخان زنده بود علاوه بر زد و بندهای سرّی کشورهای خارجی، کار‌ها به نفع مملکت جریانی داشت و پس از او امور مملکتی جریان دیگری به خود گرفت. به این معنی که هر یک از دول بیگانه که به زمامداران ایران بیشتر پول می‌داد و دَمشان را بهتر می‌دید زمامداران سودپرست و بی‌ همه‌ چیز ایران بیشتر به آن دولت متمایل می‌شدند و سر می‌سپردند.

آغامحمّدخان در 17 ذی‌ حجّه وارد شیشه (شوشی) شد و در شب شنبه 21 ذی‌ حجّه 1211ق یعنی پس از 4 روز که از ورود او گذشت به دست گماشتگان خود در سن 57 سالگی کشته شد. آغامحمّدخان را ابتدا در شوشی به خاک سپردند و بعد که فتح‌علی‌شاه در سلطنت مستقر شد یکی از خوانین قاجار به نام حسین‌قلی‌خان قاجار، عزالدّین‌لو را مأمور کرد تا آن نعش را از شوشی به تهران آورد و فتح‌علی‌شاه پس از تشیع مفصّل، چندی در حضرت عبدالعظیم امانت گذاشته سپس آن را به نجف فرستاد و در مسجد پشت ضریح حضرت امیرالمومنین(ع) به فاصله هفت ذرع از مرقد امام دفن شد.

از حقّ نباید گذشت که آغامحمّدخان مؤسّس سلسله‌ی قاجاریه مرد فوق‌العاده‌ای بوده، دارای صفات: شجاعت، شهامت، عقل، کیاست، تدبیر و پشت‌کار خسته نشدنی بود. بزرگترین خدمت او به ایران، مرکزیّت‌ دادن به مملکت و از میان بردن ملوک‌الطوایفی بود. زندگانی بسیار ساده سربازی داشت که خیلی از اوقات در سفر‌های جنگی، نان و کوفته و اگر نبود نان و ماست پنیر می‌خورد. لباسش هم مانند غذایش بسیار ساده و بی‌تجّمل بوده است؛ امّا از طرفی هم فردی فوق‌العاده لئیم، ممسک، بسیار ظالم و قسی‌القلب که اعمالش مخالف با شؤنات انسانی بوده، زیاده از حد کینه جو و انتقام‌جو و در جمع ‌آوری مال و مکنت سرآمد تمام مردمان ممسک و باریک ‌بین جهان به شمار می‌آمد و با این که جواهر هیچ استعمال نمی‌کرد و سر و بر خود را با احجار کریمه نمی‌آراست عشق شبیه به جنون به جواهر داشت و امّا فجایع آغامحمّدخان را باید نظیر چنگیزخان و تیمور پنداشت.» [3]

 



[1] - زمانی که پدرش مشغول قدرت نمایی بود از طرف او حاکم آذربایجان می‌شود و در سن30 سالگی است که به شکل اسارت در دربار کریم‌خان زندگی می‌کند.

[2] - محمّدحسن‌خان هنگام مرگ، 9 فرزند داشت. که به ترتیب عبارت بودند. از: محمّد، حسین‌قلی، رضا‌قلی، جعفر‌قلی، علی‌قلی، مهدی‌قلی، مصطفی‌قلی، و عباس‌قلی و محمّد، بزرگترین فرزند بود.

[3] - خلاصه‌ی صص 246 تا 256 - جلد سوم شرح ‌حال رجال ایران - مهدی بامداد

4 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران قاجاریه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر،1394, ص 28 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد