مهمترین شاخص زندگی فتحعلیشاه تشکیل حرمسرای افسانههای او میباشد و نتیجهی آن کثرت اولاد پسر و دختر این پادشاه قوی شوکت است که پس از مرگ شاه در شمارش آنها اتّفاق نظر وجود ندارد و بنا به روایتی تعداد آنان در زمان حیات پدر این چنین بوده است:«...از آغاز پادشاهی کیومرث پیشدادی الیالآن که یک هزار و دویست و هفتاد هجری است در هیچ تاریخ به نظر نرسیده که کثرت اولاد هیچ سلطانی بدین تعداد بوده باشد، چه که از بدو شباب تا ختم شیب، 260 اولاد ذکور و اناث از آن شاهنشاه جمجاه به وجود آمده و مساوی 159 نفر در ایّام حیات آن زبدهی ممکنات متدّرجاً وفات جستهاند.»[1] کثرت این شاهزادگان بلایی مضاعف بر ایران بودند؛ زیرا هر یک از این شاهزادگان به نوبت حاکمی از نواحی ایران شدند و علاوه بر رقابت با یک دیگر ادامه دهندهی راه پدر گردیدند و دیگر فرصتی نیافتند که متوجّه دشمن خارجی باشند و بدین وسیله طی جنگهای ایران با روسیه در شکستهای عبّاس میرزا شریک شدند و ضمناً هیچ ناحیهای از ایران نبود که از وجود و گزند این عزیز دردانهها بینصیب باشد. برای توضیح بیشتر علی شعبانی مینویسد: «در موقع تقسیم پستهای حکومتی اتّفاق میافتاد که یکی از شاهزادهها مثلاً حاکم اصفهان میشد که نصف جهانش میگفتند و به آن دیگری حکومت کنگاور میرسید که نوعی رفع شرّ از خانم والده مربوطه بود. ناگفته نماند که کوچکی و بزرگی قلمرو حکومت شاهزادهها به کوچکی و بزرگی اصل و نسب آنها بستگی داشت. چرا که گرچه همه شاهزادهها ظاهراً از ناحیه پدر، فرزند فتحعلیشاه بودند ولی از ناحیهی مادر بینشان تفاوتهایی وجود داشت. مثلاً فرزند زن عقدی با فرزند زن صیغه فرق قیمت پیدا میکرد. یا فرق بود بین شاهزادهای که از ناحیهی مادر نسبت به سلاطین و خوانین سَلف میرسانید با شاهزادهای که مادر او فرضاً یک دهاتی زابلی یا یک رقّاصهی کابلی بود. با تمام این احوال وقتی پای سکس و تمنّیات جنسی به میان میآمد کلّیهی ضوابط و تشریفات و سنّتهای ایلی و درباری فراموش میشد و در بین خیل شاهزادهها که همه را میل خاطر به حکومت در ایالات بزرگ و غنی و نان و آبدار میبود همواره بُرد با کسی بود که والدهی مربوطه بهتر بتواند دل شاه بابا را به دست آورد. امّا عیب کار این جا بود که شاه بابا مرغ دلش هر لحظه از شاخی به شاخ دیگر میپرید و هر روز آغوشی تازه طلب میکرد. از این رو شاهزادههایی که از ناحیهی مادر خون اشرافی نداشتند و صرفاً متکّی به جاذبهی جنسی والده مربوطه بودند عموماً وضع غیر ثابت داشتند و پایههای صندلی حکومتشان میلنگید. پس به ناچار وارد بازیهای سیاسی میشدند و برای استحکام مقام و موقع خود با صدر اعظم وقت و سایر اصحاب قدرت ساخت و باخت میکردند. فرزندان فتحعلیشاه که از ناحیهی مادر از نژادها و ردههای اجتماعی گوناگون بودند طبعاً هیچ گونه انس و الفت با یک دیگر نمیتوانستهاند، داشته باشند و گاه اتّفاق میافتاد که شاهزادههای حاکم همچون دو کشور بیگانه به قصد تصّرف تمام یا قسمتی از خاک ولایت همسایه برای یک دیگر اردوکشی میکردند، نمونهاش جنگ محمّد حسن میرزا حشمتالدّوله حاکم کرمانشاه با محمّدتقی میرزا حسامالسّلطنه حاکم بروجرد و خرمآباد یا جنگ حسینعلی میرزا فرمانفرما حاکم فارس با سیفالملوک میرزا حاکم کرمان که محاربین در هر دو مورد عمو و برادرزاده بودند.»[2] این وضعیت حکمرانی شاهزادگان تا زمان حیات فتحعلیشاه ادامه داشت و بعد از فوت او مدّتی نوبت به شاهزادههای عبّاسمیرزا رسید، ولی آنها نیز توسط محمّد شاه پراکنده و متواری شدند و کمکم عصر شاهزادگان رو به انحطاط نهاد؛ زیرا دیگر شاهزادههای ذکور کم بودند و در اثر رقابت زنان دربار قبل از سن بلوغ از صحنه خارج میشدند. آن چه مسلّم است شاهزادگان همواره با ابهّت تمام در حفظ و حراست و اعتبار خود بوده و مردم بدبخت جورکش و تأمینکنندهی مصالح آنها بودهاند. مهدی بامداد به نقل از لرد کرزن مینویسد:«...با این کثرت و تعدّد نسل حال و روز رعایای بدبخت ایران معلوم است. معمولاً تمام این شاهزادگان و شاهزاده خانمها از دولت حقوق میگرفتند و گذشته از آن حکومت شهرهای ایران به دست شاهزادهها بود و غالب آنها در یک شهرستان بالارث فرمانفرما بودند و مانند ملخهای گرسنه دسترنج دهقانهای ایران را میبلعیدند.»[3]