اصولاً خط مشی ازدواج دربار هخامنشیان را انگیزههای سیاسی تعیین میکرده و پیروی از آن با هدف و ملاحظات سیاسی صورت میگرفته است. زنانی که در مجموعهی دربار نیز زندگی میکردند از مقام و موقعیت یکسان برخوردار نبودند و هیچ کس نمیتوانست جایگاه مادر پادشاه و مادر ولیعهد را بگیرد. «عناوین مادر پادشاه و همسر پادشاه در منابع دوران هخامنشی حاکی از این است که در سلسله مراتب اعضای خاندان سلطنتی آن دو مقام موقعیت ممتازی داشتهاند. در منابع بابلی و عیلامی نیز برای مادر پادشاه که «آما» نامیده میشود مقامی در بالاترین سطح سلسله مراتب بانوان سلطنتی منظور شده است. موقعیت ممتاز مادر پادشاه در وظایفی که بر عهده داشته و همچنین دسترسی مستقیم و بدون واسطهی او به پادشاه بهتر مشخص میشود. ملکه مادر شاه از این موقعیت خود بیشتر برای کمک به افراد خانواده در صورت نیاز یا احساس خطر و تأمین رفاه و آسایش آنها استفاده میکرد و گاهی نیز از کسانی که مورد بی مهری و غضب قرار گرفته بودند شفاعت مینمود. مادران شاه گاهی نیز برعکس، خواهان مجازات کسانی میشدند که در مورد اعضا یا بستگان خاندان سلطنت ظلمی روا داشته یا موجب مرگ آنها شده بودند که در این صورت به قصد تلافی و انتقامجویی خواهان صدور حکم اعدام آنها میشدند. مادر شاه در میان زنان سلطنتی مقام اول داشت و بر اعمال سایر زنان سلطنتی نظارت میکرد. بعد از مادر شاه و در مواردی همطراز او همسر شاه و مادر ولیعهد قرار داشت که گاه به رقابت و اختلاف بین آنها میانجامید.
حدود اختیارات مادر شاه را شخص پادشاه تعیین میکرد و به همین جهت قدرت و اختیارات ملکهی مادر شاه در دوران سلطنت هر یک از پادشاهان هخامنشی متفاوت بوده است. اگر ملکهی مادر از حدود وظایف و اختیاراتی که برای او در نظر گرفته شده بود تجاوز میکرد و در جهت منافع و اغراض شخصی خود دست به اقداماتی میزد مورد مؤاخذه قرار میگرفت. ملکهی مادر رسماً اختیار مداخله در امور سیاسی را نداشت، ولی گاه از موقعیت و ثروت خود برای اعمال نظرهای سیاسی استفاده میکرد چنان که پاریساتیس عواید ملک خود را برای تجهیز قوای یکی از مدعیان سلطنت به کار انداخت. در جریان اختلاف و رقابتی که بین پاریساتیس و همسر پادشاه استاتیرا درگرفت، استاتیرا مسموم شد و درگذشت و اردشیر دستور تبعید مادر را صادر کرد. یک نمونهی بارز دیگر از مداخلات مادران در امور سیاسی ماجرای اختلاف بین پادشاه و یکی از سردارانش «مگابیکسوس» است. مگابیکسوس علیه شاه دست به شورش زد و آمستریس مادر شاه برای حل این اختلاف و خواباندن شورش وارد معرکه شد. مگابیکسوس داماد آمستریس بود و آمستریس با کمک دخترش توانست به این شورش خاتمه دهد و دوام سلطنت پسرش را تضمین نماید. دخالت مادر شاه در این ماجرا در حدود وظایف و اختیارات او نبود ولی آمستریس با دخالت به جا در این امر، امپراتوری هخامنشی را از خطر جنگ داخلی و تجزیه رهایی بخشید و بر احترام و اعتبار او در دربار افزوده شد.
درباره موقعیت و نفوذ همسران دیگر پادشاه جز مادرِ ولیعهد که مقام اول را در میان همسران شاه داشت، نمیتوان به طور قطع اظهار نظر کرد. این امر به نظر و علاقهی هر یک از پادشاهان هخامنشی به همسر خود بستگی داشت، چنان که در زمان سلطنت داریوش اول آرتیستون همسر محبوب او با این که مادر ولیعهد نبود مقام و موقعیت ممتازی داشت. در منابع یونانی به نفوذ همسر پادشاه در تعیین ولیعهد اشاره شده و از جمله آمده است که آتوسا خواهر آرتیستون و همسر دیگر داریوش اول او را وادار کرد پسرش خشایارشاه را به ولیعهدی خود انتخاب کند، ولی به نظر میرسد بر خلاف نظر مورخین یونانی همسران پادشاهان هخامنشی نقش زیادی در تعیین ولیعهد نداشتهاند و پادشاه شخصاً در این مورد تصمیم میگرفته است. وظیفه و مسؤولیت همسر پادشاه و مادر ولیعهد کم و بیش شبیه مادر پادشاه بوده است. پادشاه به اتفاق مادرش و همسرش و ولیعهد در صدر هرم سلطنتی در دربار هخامنشی قرار داشتند. همسر پادشاه و مادر ولیعهد هم مانند پادشاه میتوانست بدون واسطه و مستقیماً با شاه ملاقات و گفتگو کند. نکتهی مهمتر ثروت و امکانات اقتصادی همسر شاه است. همسران پادشاهان هخامنشی در نقاط مختلف امپراتوری پهناور هخامنشی املاک زیادی داشتند و شخصاً این املاک را به وسیلهی مأموران و مباشران خود اداره میکردند.
در دوران سلطنت پادشاهان هخامنشی زنان سلطنتی در بسیاری از مراسم و تشریفات رسمی در کنار مردان خاندان سلطنتی ظاهر میشدند و از آن جمله در منابع مربوط به آن دوران به حضور آرتیستون همسر محبوب داریوش اول در بسیاری از مراسم اشاره شده است. زنان سلطنتی در مراسم و تشریفات رسمی و فعالیتهای اقتصادی و مسافرتها در کنار مردان حضور مییافتند و با آنان گفتگو و تبادل نظر میکردند. مطالبی که در آثار بعضی از نویسندگان غربی آمده و حاکی از این است که زنان در ایران باستان زندگی منزوی و محدودی داشتند و زنان سلطنتی هم در قصرهایشان محبوس بودند، واقعیت ندارد. علاوه بر زنان سلطنتی همسران بزرگان و اشراف و سرداران پادشاهان هخامنشی نیز نقش مهمی در زندگی اجتماعی آن دوران ایفا میکردند. متأسفانه در منابع و متون باقیمانده از دوران هخامنشی نام تعداد بسیار کمی از این زنان به چشم میخورد. اگر نام بعضی از این زنان مانند همسر «اینتافرنس» و همسر «ساتاپسس» در آثار باقیمانده از دوران هخامنشی آمده به خاطر این است که آنان برای نجات یکی از اعضای خانوادهی خود به پادشاه متوسل شدند و تلاش آنها بی نتیجه نمانده است. همین دو مورد نیز نشان میدهد که زنان بزرگان و سرداران پادشاهان هخامنشی هم از چنان مقام و موقعیتی برخوردار بودند که میتوانستند شکایت خود را مستقیماً به گوش شاه برسانند و مستقلاً برای حل مشکلات اعضای خانواده خود اقدام نمایند. آنها در واقع رئیس و سرپرست خانوادهی خود به شمار میآمدند و تقریباً همان نقشی را که مادر شاه برای احقاق حق افراد خانواده خود ایفا میکردند برای رفع بی عدالتی از اعضای خانوادهی خود به عمل میآوردند.
یکی از سؤالات اصلی دربارهی زندگی زنان سلطنتی در دوران هخامنشی این است که آیا زندگی آنان محدود و محصور در کاخهای سلطنتی بوده یا امکان حضور در مجامع عمومی و میان مردم عادی را نیز داشتهاند؟ با طرز تفکری که درباره زندگی در حرمسرای پادشاهان ممالک شرقی وجود دارد، تصّور عمومی بر این است که زنان سلطنتی در دربار پادشاهان هخامنشی نیز زندگی محدود و بستهای در درون کاخهای سلطنتی داشتهاند. نوشتههای مورخین و نویسندگان یونانی هم، کم و بیش چنین طرز تفکری را القا مینماید. یک نمونهی قابل ذکر از نوشتههای یونانیان درباره زنان سلطنتی در دوران هخامنشی، شرحی است که به قلم «پلوتارک» درباره مسافرت «استاتیرا» همسر اردشیر دوم خواندهایم. پلوتارک ضمن شرح محبوبیت استاتیرا در میان مردم مینویسد که او اجازه میداد هنگام مسافرتهایش مردم به صورت او در کالسکه سلطنتی نگاه کنند! پلوتارک در شرح این ماجرا فقط به محدودیتهایی که مردم در رابطه با همسر پادشاه داشتهاند توجه کرده و به شرایطی که استاتیرا در مسافرتهای رسمی همراه پادشاه ملزم به رعایت آن بوده است اشاره نمیکند. از جمله مواردی که زنان دربار پادشاهان هخامنشی در آن مشارکت داشتند، میتوان به جنگها، شکارهای شاهانه و مسافرتهای فصلی پادشاهان بین پایتختهای امپراتوری اشاره نمود. در این برنامهها پادشاهان هخامنشی بیشتر به نمایش شکوه و عظمت دربار و شخص خود توجه داشتند و امکان حضور زنان سلطنتی در میان مردم کمتر فراهم میشد. در درون کاخهای سلطنتی نیز زنان زندگی محدود و بستهای داشتند و در منابع یونانی به حضور آنها در مراسم درباری اشارهای نمیشود. هرودوت مینویسد زنان سلطنتی به شاه دسترسی داشتند و دیدارهای آنها با شاه محدود به اوقات معینی بود.
درباره محدودیت نقش زنان در دربار پادشاهان هخامنشی و زندگی بسته و منزوی آنان در کاخهای سلطنتی به آثار هنری این دوره هم اشاره شده است. پردهای از دوران هخامنشی که تصویر زنان بر روی آن بافته شده، شایان توجه است. در این پرده چهار زن را میبینیم که در چهار طرف یک آتشدان حلقه زدهاند. این پرده که در درون قبری در «پازیریک» پیدا شده ظاهراً یک پردهی تزئینی برای آویختن بر روی دیوار است. پرده مربوط به قرن چهارم قبل از میلاد است. هر چهار زن لباس بلند مرصعی بر تن دارند و دو زن که به آتشدان نزدیکترند تاجی نیز بر سر دارند. یک دست آنها به علامت سلام یا سپاس و خوشامدگویی بلند شده و در دست دیگرشان گلی دیده میشود. چند نمونه از این بافتهها نشان میدهد که در دوران امپراتوری هخامنشی منع و محدودیتی برای کشیدن تصویر زنان وجود نداشته است. بررسی تصاویر زنان در آثار باقیمانده از آن دوران همچنین نشان میدهد که نه فقط بانوان سلطنتی و زنان بزرگان و خانوادههای اشرافی، بلکه زنان طبقات معمولی جامعه نیز در این پردهها و مهرها و نقوش برجسته به تصویر کشیده شدهاند. مقایسهی آثار عیلامی و آثار دوران هخامنشی نیز از ارتباط هنر عیلامی و هخامنشی حکایت میکند. »[1]
[1] - زنان در ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمه و نگارش محمود طلوعی، چاپ اول 1389، انتشارات تهران، گزیدهاز صفحات 96 تا 140
2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 42
بر اساس منابع موجود درباره موقعیت و مقام زن در طول تاریخ میتوان چنین برداشت کرد که این وضعیت همواره سیر نزولی و رو به افول داشته و از امتیازات زنان به نفع طبقهی مردسالار کاسته شده است. آثار بر جای مانده از معابد و پرستش الهههای زنانه در ایران باستان نشان میدهد که فرهنگ کشور ما وامدار تمدنهای بینالنهرین است و زنان بر خلاف جوامع دیگر چون یونان از احترام و جایگاه ویژه برخوردار بودهاند. سلسله هخامنشی بعد از تسلط بر قوم ماد و تمدن بابل تأسیس گردید. یکی از مزایای تمدن بابل رعایت حقوق زنان و دارای قوانین ثبت شدهی حمورابی میباشد که خودِ آنان نیز این اندوختهها را از تمدنهای همجوار کسب کرده بودند. حاصل و نتایج این اندوختهها در سرزمینهای ایران و سامینژاد بسیار متفاوت بود. در سرزمین ایران و طی قرون متمادی به عملکرد برتری نسبت به زنان سوق داده شد، ولی در سرزمین سامی نژاد به شکل پرستش بتها و حالت تعصب گرایش یافت. به یقین فرهنگ سرزمینهای متصرف شده و احترامی که کوروش برای عقاید دیگران قائل بود پایه گذار نوع نگرش به زنان در فرهنگ هخامنشی میباشد، چنان که کوروش به فرزندان پسر خود وصیت میکند که در انجام هر کاری از مادر خود فرمانبرداری کنند. آثار و نتایج این امر را در دربار هخامنشیان و موقعیت ملکه و همسران پادشاهان در حدی میتوان دید که باعث تعجب مورخان یونانی بوده است. البته اطلاعات ما نسبت به جامعه و تودهای مردم آن دوران نا چیز است و نوع روابط موجود دربار را نمیتوان به کل جامعهی هخامنشی تعمیم داد. در این عصر مقام و موقعیت زنان تقریباً مساعد است و زنان و مردان نسبت به پرداخت حقوق از امتیازات و حقوق یکسان برخوردار بودهاند. برای آن که تا حدودی به اوضاع و تحرک اجتماعی و فرهنگی و در نهایت با ذوق و قریحهی لطیف عهد هخامنشی آشنا شویم به کاربرد اسامی زنان میتوان استناد کرد. «از نامهای متداول در عصر هخامنشی میتوان به موارد ذیل اشاره کرد. فدیمه به معنای گل نیلوفر، فرات گونه یعنی کسی که گیسوی آتشی رنگ دارد. آتوسه یعنی خوشران یا خوش اندام، پاروساتیس یعنی پرشادی، رکسانا یعنی روشنک و آمنتیس به معنای خوش اندیشه، آلوگونه یعنی سرخگون، قریحهی لطیف عهد هخامنشی را از این اسامی میتوان دریافت. نامها مقدار زیادی اطلاعات نه تنها از دنیای درونی فرد به همراه میآورند، بلکه تا حدودی تاریخچه زندگی او را میتوانند برملا کنند و طبقه خاص اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی او را روشن سازند. نام، یگانه کلامی نیست که «خوش اندیشه» را از «خوش اندام» جدا میسازد، بلکه از زمینهی اقتصادی و فرهنگی و علاقه خاص والدین سوای علاقه به طنین خوش آهنگ اسم یا داشتن خاطرهای خاص و تداعی دورهای شیرین سخن میگوید. نامها گاهی تمایل شخص را به زنده ساختن یک حماسه یا یک مرثیه یا یک حرکت اجتماعی آشکار میکنند و از میل به ایجاد و تلفیق شخصیتی خاص در نوزاد و هدایت او به سوی هماهنگی با محتوای تاریخی عقیدتی آن سخن میگویند. با بررسی معانی اسامیای که از صفات پسندیده، اسامی گلها و میوهها و جواهرات و یا سایر مظاهر طبیعت منبعث میشوند، میتوان به بررسی علل و اسباب گزینش اسامی پرداخت و از ورای آن تا حدودی از اوضاع اجتماعی و فرهنگی دورهای خاص مطلع گردید. چنان که دیدیم اسامی مادر «پرورش دهنده» و خواهر «وجود خیر خواه و مقدس» و زن شوهردار «نگهبان» از بطن مسؤولیتها و اعمال فردی آنان زاییده شده است و پئوروچیستا «پُردانش و پُر دان» از تمایل زردشت به کسب دانش و علم دختران حکایت دارد.»[1]
در طول تاریخ آن چه که موقعیت زنان را تحت تأثیر خود قرار داده است به دو بخش عمده میتوان تقسیم کرد، یکی استبداد و نمایش قدرت و ابهّت حاکمانی است که با تشکیل حرمسراها از زمان خشایارشاه و داریوش اول و به تبع آن سرایت این رفتار از جانب فرمانروایان ایالات و سپس فرماندهان نظامی است که این نمایش را به رخ دیگران میکشند و دیگری رواج مذهب رسمی است که در توجیه رفتار حاکمان کوشیده و مفسران نیز با تفسیر سلیقهای در به انزوا کشاندن فعالیتهای اجتماعی زنان برای امیال جنسی و تولید نسل نقش داشتهاند. «در دوره هخامنشیها اگرچه مقام و موقعیت زن به پایهی گذشته نمیرسید و همچنین حقوق و امکانات او در خارج از خانه و اجتماع از بعض جهات با مرد نمیتوانست قابل مقایسه باشد، ولی آن چه به تحقیق دانسته شده تا حد زیادی انسانی و عادلانه بوده است به طوری که زمینهی اجتماعی آن تا دوره اشکانیان و آخر دوره ساسانیان و حتی در متن اجتماعی دورههای بعد از آن هم باقی ماند. زنان در دوره هخامنشیها مانند دوره پیش از ظهور زرتشت با روی گشاده همه جا رفت و آمد میکردند و شهبانو همچون پادشاه تاج بر سر مینهاده و بر تخت شاهی تکیه میزده و به طور کلی زنان در امور سیاسی مداخله میکردند. پلوتارک مینویسد اراده شاه و ملکه در زمان هخامنشیها در ردیف هم بوده و زنان دربار دارای نفوذ فراوان بودند و پادشاهان از ایشان حرف شنوی داشتند. مقام زن از نظر کوروش بدان پایه محترم و عالی بود که به پسران خود وصیت کرد که در انجام هر کار از مادر خود فرمانبرداری کنند. داریوش کبیر همیشه از همسر خود کمکهای مؤثری میگرفت، چه در آغاز کار و جنگهای اول سلطنت، چه در سالهای سازندگی ملکه آتوسا در همهی مسؤولیتها و در همه دشواریهای زندگی شاهنشاه سهیم بود. آتوسا با به کار انداختن نفوذ خود در میان نجبا و ارکان دولت شاهنشاهی ایران و جلب همکاری و رأی کسانی نظیر «ارته سوراس» سردار مادی و «هزاربد» صدر اعظم داریوش توانست پسر خود خشایارشاه را به تخت سلطنت برساند. در این دوره هفتاد درصد زنان در کارهای تولیدی و کارگری دوش به دوش مردان فعالیت میکردند و مزدی تقریباً به اندازه هر یک از آنان دریافت میداشتند. در امور لشکرکشی و در صحنههای پیکار ظاهر میشدند و با دشمن میجنگیدند. در انتخاب ولیعهد دخیل بوده و نقش تعیین کننده داشتند. مرد نمیتوانست اراده خود را به او تحمیل کند.»[2]
همان گونه که اشاره شد از حقوق و اختیارات زنان در این دوره اطلاع کافی موجود نیست ولی شواهد نشان میدهد که قوانین و مقررات مدنی بسیار تحت تأثیر قوانین بابل بوده است. گذشته از ازدواجهای سیاسی و درون گروهی که خاص طبقهی دربار بود و منجر به دست به دست شدن زنان میگردید، در سطح جامعه به اصولی چون جهیزیه دادن به دختران و یا آزادی آنان در انتخاب شوهر باید اشاره کرد. در این ایام پادشاهان دارای زنهای متعدد بودند که درباره علت این تعدّد زوجات میتوان گفت که «اگر از علاقه به فرزند پسر به عنوان یکی از دلایل مهم تعدّد زوجات بگذریم در میان شاهان و حکام و امرا انگیزههای سیاسی برای ایجاد پیوند مسلماً قویترین دلیل ازدواج با دختران حکام و پادشاهان سایر سرزمینها بوده است، لذا زنان طبقهی ممتاز که به دلیل ثروت و مکنت و موقعیت اجتماعی زندگی مرفهای داشتهاند، نهایتاً وجهالمصالحه قرار گرفته و از قفسی طلایی به قفس دیگری انتقال داده میشدهاند و کسی با آنان مشورت نمیکرده است. در عصر هخامنشی پادشاه حق داشت فقط از محیط دختران هفت دستهی اشراف قبیلهای ازدواج نماید. کوروش با دختر فرناسپ PHarnaspes کاساندانه ازدواج کرد و کمبوجیه دختر «اتانا» فدیمه را گرفت.»[3]
[1] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 158
[2] - حقوق و مقام زن در شاهنامه فردوسی، تألیف غلامرضا انصافپور، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، 1355، صفحه 6
[3] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 102
4- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 40
درود و بر دوست گرامی
از توجه شما سپاسگزارم. طبق روال گذشته رفرنس این مطالب در پایان هر بخش اشاره خواهد شد و این مورد از کتاب زنان در ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمه محمود طلوعی میباشد. در حقیقت اگر همان نوشتههای درست یا نادرست مورخان یونانی نمیبود امروزه هیچ اطلاعی از آن دوران مهم هخامنشی وجود نداشت و شاید در حد همان سخن فردوسی یا گرشاب نامه باقی مانده بود. از آن گذشته همان گونه که اشاره داشتید بعد از رمزگشایی خط میخی است که دریچهای از آگاهی برای ما نسبت به آن دوران باز میشود و باز هم اگر تلاش دانشمندان اروپایی نمیبود خط میخی نیز چون نقش هخامنشیان در تاریخ ایران فراموش شده و در حد همان افسانههای گنجنامه باقی میماند و اگر چون زمان فعلی میبود اصلاً وجود آنان را منکر میشدند. بلی دانشمندان یونان باستان افتخار بشریت بوده و هستند و در مورد این که چرا ایرانیان از خط و زبان آنها استفاده نکردهاند به نظر میرسد که خط میخی ریشهای بس عمیق در فرهنگ آن زمان داشته و به آسانی نمیخواستهاند که از خط یک کشور مغلوب استفاده کنند. حتی در زمان داریوش کتیبه حفر کانال سوئز به سه زبان از جمله خط هیروگلیف مصری است ولی از یونانی استفاده نکردهاند. البته علت واقعی آن را نمیدانم و در این مورد خاص توجه نداشتهام، زیرا تمرکز من درباره نقش زنان دربار در این دوره بوده است. با تشکر مجدد و این که خشایارشاه درست است یا خشایارشا به هر دو صورت نوشتهاند و من بیشتز از واژه شاه ولی در نقل قول از همان کلمه ثبت شده استفاده کردهام.
اغلب منابع موجود درباره اطلاعات عصر هخامنشی که مورد استفاده پژوهشگران تاریخ قرار گرفته است مربوط به مورخان یونانی میباشد. اگر موقعیت زمانی مورخان یونانی را در نظر داشته باشیم که آنان در جبههی مخالفی هستند که کشورشان بارها توسط ایرانیان مورد تهاجم بوده است، بر بینش و نوع قضاوت ما تأثیر خواهد داشت. بر همین اساس اهداف و مطالب آنها را نمیتوان از روی صداقت و غیر مغرضانه پنداشت. یونانیها به یقین اطلاعات خود را از منابع و راویان دست دوم شنیدهاند و امکان آن که در شرح و توصیف وقایع تغییراتی به وجود آمده و محتوای هماهنگ گفتارشان دور از واقعیت باشد بعید نیست. بنابراین نقل قول تحولات درون دربار هخامنشیان را نمیتوان به طور کامل مورد تأیید قرار داد. گذشته از ذکر این موارد در انجام و وقوع برخی حوادث جای تردید وجود دارد، زیرا طبق سنّت همیشگی اکثر تاریخ نویسان که ننگ و اعمال ناهنجار حاکمان را پنهان داشته و از طرف دیگر مورخان یونانی نیز در شرح وقایع بیشتر بر نکات منفی تمرکز کردهاند، بر ابهامات موجود میافزاید. در این میان به اختلاف فرهنگی جوامع یونان و ایران نیز باید توجه داشت که به مقام و موقعیت زن چگونه مینگریستهاند. در نتیجه درمییابیم که زندگی نا معلوم دربار هخامنشیان را نمیتوان را به کل دوران و زندگی تودههای مردم عادی تعمیم داد که تمام روابط و قوانین ازدواج حاکم بر جامعه نیز اینچنین بوده است. در این رابطه خانم ماریا بروسیوس در کتاب زنان ایران باستان مینویسد: «تصویری که خوانندگان آثار نویسندگان و مورخان یونانی در زنان پادشاهان هخامنشی به خاطر دارند جز جاه طلبی و انتقامجویی و بی رحمی آنان نیست. نکتهای که قابل تأمل است، این است که چرا این تصویر منفی از زنان سلطنتی در دوران هخامنشی در آثار اکثر نویسندگان و مورخین تاریخ باستان مانند هرودوت و هراکلیوس و دینون و گزنفون و کتزیاس تقریباً به طور یک نواخت تکرار شده است؟ آیا این نگاه منفی نسبت به زنان سلطنتی در ایران از نگاه منفی آنها نسبت به نظامهای استبدادی در شرق و جوّ حاکم بر روابط امپراتوری هخامنشی با یونان سرچشمه نگرفته است؟ این تصور که زنان پادشاهان هخامنشی میتوانستند صاحب چنان قدرتی باشند و این قدرت و نفوذ را در همسران خود القاء و اعمال کنند، در عین حال که استبداد و خودکامگی در نظام سلطنتی را نمایان میسازد نشانهی ضعف نفس پادشاهان نیز هست. حال این سؤال پیش میآید که اگر یک امپراتوری به وسعت و عظمت دوران پادشاهی هخامنشی با چنان نظم و ترتیبی اداره میشد چگونه این نظم و اقتدار را میتوان با نفوذ زنان بر پادشاهان توجیه نمود؟ وابستگی پادشاهان به زنان و تأثیرپذیری از آنان در تصمیمات مهم و تبعیت از رأی و نظر زنان در طرد یا مجازات کسانی که غالباً در خدمت دربار و پادشاهان بودهاند برای یونانیان عجیب و نا مفهوم بود. شاید همین وجه غریب و شگفتآور داستانهایی که در قرن پنجم و چهارم قبل از میلاد از شقاوت و بیرحمی زنان در امپراتوری هخامنشی نقل میشد برای خوانندگان این داستانها جاذبهی بیشتری داشت. این تأثیر بر قضاوت نویسندگان و پژوهشگران معاصر در بارهی ایران باستان نیز قابل درک است. به طور مثال مورخ انگلیسی «جان کوک» آن چه را که نویسندگان یونانی درباره زنان پادشاهان هخامنشی نوشتهاند خلاصه کرده و مینویسد: اگر ما بخواهیم به طور کلی و بر اساس خواندهها و شنیدههای خود درباره ملکههای ایران در دوران هخامنشی قضاوت کنیم باید بگوییم که زنان ایران، زنان ریاستمآب و مسلّطی بودهاند و از میان آنها آمستریس و پاریساتیس بیرحمتر و خونآشامتر از همهی پادشاهان هخامنشی، شاید به استثنای اردشیر سوم به شمار میآیند. کوک نوشتهی خود را با ملکههای ایران شروع میکند و سپس در یک قضاوت کلی زنان ایرانی را زنان ریاستمآب و مسلّطی میخواند، در حالی که برای داوری درباره زنان ایرانی در عهد باستان باید خصوصیات شخصی آنان را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم. هرودوت، «آتوسا» همسر داریوش اول را زنی قدرتمند و آمستریس همسر خشایارشاه را زنی کینهتوز و انتقامجو تصویر میکند. دینون و کتزیاس هردو از پاریساتیس به عنوان زنی سنگدل و قسیالقلب یاد کردهاند و معیار قضاوت اکثر نویسندگان یونانی درباره زنان پادشاهان هخامنشی همین سه زن است. حتی اگر نظری را که دربار این سه زن ابراز شده باور کنیم خصوصیات آنان را نمیتوان به زنان دیگر آن دوران تعمیم داد. درباره بسیاری از زنان سلطنتی دوران هخامنشی ما اطلاعات اندکی داریم و به طور مثال درباره کاساندان همسر کوروش و مادر کمبوجیه و آتوسا و آرتیسون یا داماسپیا و استاتیرا همسر اردشیر دوم و استاتیرا همسر داریوش سوم کمتر سخن گفته شده است و یا حداقل میتوان گفت شهرت بدی نداشتهاند.
از همسران پادشاهان هخامنشی به «پاریساتیس» همسر داریوش دوم، در منابع یونانی و غیر یونانی اشارات زیادی شده است. کتزیاس مینویسد: پاریساتیس قدرت مسلط در دربار داریوش دوم بوده و نفوذ و قدرت خود را در دربار جانشین او اردشیر دوم نیز حفظ کرده است. داریوش دوم در تمام امور با پاریساتیس مشورت میکرد و این پاریساتیس بود که با برادران ناتنی او سوگدیانوس و آرسیتس درافتاد و تاج و تخت سلطنت را برای شوهرش حفظ کرد. در دوران سلطنت داریوش دوم بزرگان و سرداران سپاه با کمترین سوء ظن دربارهی عدم وفاداری و خیانت به پادشاه، به دستور پاریساتیس کشته میشدند که از جمله مشهورترین آنها میتوان از آرتیفیوس و پسر مگابیکوس و خانوادهی تریتوچمس را نام برد. پلوتارک مینویسد پس از مرگ داریوش دوم، پاریساتیس در دربار پسرش اردشیر دوم نیز قدرت مسلط به شمار میآمد و هنگامی که همسر اردشیر دوم در صدد رقابت با او برآمد به دستور وی مسموم شد. پس از مرگ همسرِ دیگر اردشیر دوم، پاریساتیس دخترش آتوسا را برای همسری او برگزید و نفوذ خود را در دربار اردشیر دوم تا پایان عمر حفظ کرد.
پی بردن به درستی یا نا درستی آن چه به پاریساتیس نسبت داده شده دشوار است. در دوران سلطنت پادشاهان دیگر هخامنشی نیز شورشهایی رخ داده و با خشونت و بیرحمی سرکوب شده است. پس از مرگ اردشیر اول رقابتی که بر سر جانشینی او بین فرزندانش درگرفت به کشته شدن دو تن از مدّعیان سلطنت داریوش دوم انجامید که در جریان این کشمکشها ممکن است همسرش پاریساتیس هم در کنار او بوده باشد. پادشاهان هخامنشی در شدّت عمل در سرکوب شورشهایی که در قلمرو امپراتوری روی میداد شهرت داشتند و بهترین نمونهی آن داریوش اول است که سرکوبی مخالفانش را با سربلندی و افتخار در کتیبهی بیستون شرح داده است. خشایارشاه نیز در کتیبهای که از او برجای مانده است، مینویسد: چنین گفت پادشاه خشایارشاه، وقتی من شاه شدم کشورهایی را که سر به طغیان برداشتند به یاری اهورامزدا با خاک یکسان کردم. اردشیر اول نیز در آغاز پادشاهی خود شورشی را که در ایالت باکتریا (باختر) آغاز شده بود سرکوب کرد و چند سال بعد شورش مصر را نیز با همان خشونت درهم کوبید. داریوش دوم نیز وارث قانونی و بلامنازع پدرش اردشیر اول نبود و برای تصاحب تاج و تخت ناچار بود با مدعیان دیگر بجنگد. پاریساتیس نیز که میخواست ملکهی ایران بشود در تلاش داریوش برای تصاحب تاج و تخت در کنار او بود و لزوماً عامل و مشوّق یا مجری شدّت عملی که به کار رفت، محسوب نمیشود.
درباره موضوع مسموم شدن استاتیرا به دست پاریساتیس هم روایات مختلفی نقل شده است. اصل موضوع ممکن است واقعیت داشته باشد و سفر یا تبعید پاریساتیس به بابل نیز که پس از این واقعه رخ داد احتمالاً با مرگ مشکوک استاتیرا ارتباط داشته است تا موضوع به فراموشی سپرده شود. پاریساتیس بر اساس آن چه در منابع مختلف آمده است زنی با شخصیتی قوی بوده و نه فقط بر خاندان سلطنتی، بلکه بر خانوادههای بزرگان و نزدیکان شاه نیز تسلط داشته است. پاریساتیس با چنین خصوصیاتی در بسیاری از وقایع دوران سلطنت داریوش دوم و اردشیر دوم نقش داشته، لیکن تمام وقایعی را که در این دوران رخ داده، نمیتوان به او نسبت داد. داریوش دوم و اردشیر دوم پادشاهان ضعیفی نبودند و در بسیاری از مسائل مهم رأساً تصمیم میگرفتند. آنها ممکن است در بعضی موارد با پاریساتیس هم مشورت کرده باشند ولی چنین به نظر میرسد که پاریساتیس بیشتر به امور داخلی دربار میپرداخته و حداکثر در مواردی که برای مقام سلطنت و در واقع برای موقعیت خود احساس خطر میکرده هشدارهای لازم را میداده است. نویسندگان و پژوهشگران تاریخ ایران باستان از دینون و کتزیاس گرفته تا پلوتارک بیشتر به امور خصوصی و داخلی دربار پادشاهان هخامنشی پرداختهاند. کتزیاس که روزگاری پزشک دربار بوده بیش از دیگران از آن چه در اندرون دربار هخامنشی میگذشته آگاهی داشته و نوشتههای او ممکن است بیشتر به واقعیت نزدیک باشد. ولی در مجموع آن چه توجه نویسندگان یونانی را به جریانات داخلی دربار هخامنشی جلب کرده، تفاوت آن با جامعهی یونان است که برای مخاطبان آنها جالب توجه و شگفتیآور بوده است. در جامعهی آن روز یونان این که زنان در اداره امور مملکت و تصمیم گیریهای مهم سیاسی و نظامی و اقتصادی نقش مؤثر و تعیین کنندهای داشته باشند عجیب و باور نکردنی بود. در جامعهی آن روز یونان که یک جامعه دموکراسی نامیده میشد اتخاذ تصمیم در تمام امور سیاسی و نظامی و اقتصادی و قضایی منحصر به مردان بود و زنان در هیچ مجمعی که برای اداره امور یا شهر یا ناحیهای تشکیل میشد، مشارکت نداشتند. تشریح موقعیت متفاوت زنان در بزرگترین امپراتوری آن زمان و این که پادشاهان ایران برای اتخاذ تصمیم در مسائل مهم حتی جنگ با یک کشور دیگر با زنان مشورت میکنند برای مخاطبان این نوشتهها حیرتآور بود.
البته باید توجه داشت که عناوین و القاب زنان در دربار هخامنشی در تشخیص موقعیت آنها به ما کمک میکند. اما اگر منابع ایرانی و یونانی را در این مورد جداگانه مورد مطالعه قرار دهیم در تشخیص مقام و موقعیت زنان در دربار هخامنشی دچار مشکل خواهیم شد. زیرا اسامی زنان پادشاهان هخامنشی و وابستگان نزدیک آنها در منابع یونانی به تفصیل ذکر شده، در حالی که در کتیبهها و الواحی که از دوران هخامنشی برجای مانده هیچ گونه اشارهای به زنان سلطنتی نشده است. یک نمونه برای پی بردن به تفاوت منابع ایرانی و یونانی در مورد زنان دربار هخامنشی، شرح مبسوطی است که در منابع یونانی درباره قدرت و نفوذ فوقالعاده آتوسا همسر داریوش اول و مادر خشایارشاه آمده، در حالی که در منابع ایرانی و کتیبهها و الواح باقی مانده از دوران هخامنشی نامی از او برده نشده است. این که نام آتوسا را در هیچ یک از کیتبهها و الواح باقیمانده از دوران هخامنشی نمیبینیم، دلیل این نیست که او از موقعیت ممتازی در دربار هخامنشی برخوردار نبوده است. خودداری از ذکر نام آتوسا در آثار باقیمانده از دوران هخامنشی احتمالاً ناشی از ابهاماتی است که در مورد چگونگی به قدرت رسیدن داریوش اول و پادشاهی او وجود دارد.»[1]
[1] - زنان در ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمه و نگارش محمود طلوعی، چاپ اول 1389، انتشارات تهران، صص 108 تا 114
2- آینه عیبنما، نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 35
هخامنشیان یکی از اقوام پارسیها بودند که از ناحیه جنوب غربی ایران حکومتی را به همین نام تأسیس کردند. البته عنوان سلسلهی هخامنشی پس از داریوش اول به این خاندان داده شده است و از ابتکارات داریوش است که خود را از اعقاب سرسلسلهی این خاندان میداند در حالی که قبل از او و در زمان پادشاهی کوروش و کمبوجیه نامی از هخامنش و سلسلهی هخامنشی دیده نمیشود. مهمترین پادشاهان این دوران عبارتند از: 1- کوروش از 550 تا 529 ق.م 2- کمبوجیه از 529 تا 522 ق.م 3- داریوش یکم (کبیر) از 522 تا 486 ق.م 4- خشایارشاه از 486 تا 465 ق.م 5 – اردشیر اول (دراز دست) از 465 تا 424 ق.م 6 – داریوش دوم از 424 تا 404 ق.م 7- اردشیر سوم (اوخوس) از 358 تا 338 ق.م 8- ارشک یا آرسس از 338 تا 336 ق.م 9- داریوش سوم از 336 تا 330 ق.م. امپراتوری آنان وسیعترین نمونهی خود در تاریخ جهان باستان است که از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروز و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی وسعت داشت. این شاهنشاهی بزرگ بر مردمان گوناگون با فرهنگ و ادیان مختلف فرمان میراند و یکی از مشخصههای آنان احترام به آزادی فردی و قومی بومی اقوام بوده است و برخی دستاوردهای آنان تا زمان حال مورد استفاده قرار میگیرد.
شاهنشاهی هخامنشیان از طرفی وامدار فرهنگ دولت مادها شامل قانون اخلاقی، مذهب زردشت، سازمان پدرشاهی و تعدد زوجات است و از طرف دیگر دنبالهی سلطنتهای آشور و بابل و عیلام میباشد و روش حکومت و سیاسی آنان مشابه قبل بوده و در نتیجهی کاردانی و کفایت کوروش و داریوش است که این سلسله به کمال میرسد. حکومت هخامنشیان را میتوان نخستین شاهنشاهی یا امپراتوری جهانی قلمداد کرد که در تاریخ باستان شکل گرفته است. کوروش با عنوان شاه شاهان، بزرگترین فرمانروای سلسله هخامنشی بود و در توسعهی آن کوشش بسیار کرد. از میان قبایل پارسی که در مناطق جنوبی فلات ایران زندگی میکردند قبیلهی پاسارگادیها از اهمیت ویژهای برخوردار بودند. آنها را به نام هخامنش که بزرگ خاندانشان بود و در ناحیهی انشان دولتی تشکیل داده بود، هخامنشیان نامیدهاند. قدیمترین اطلاعات درباره هخامنشیان مربوطه به کتیبههای آشوری است. مهمترین سنگ نوشته هخامنشی کتیبهی بیستون است که حاوی اطلاعات زیادی از رویدادهای زمان داریوش اول میباشد. پارسها در ابتدا به حکومت مادها گردن نهاده بودند اما از زمان ریاست فرزند هخامنش بر اقوام پارسی که چیش پیش دوم نام داشت به تدریج قلمرو و قدرت آنها گسترش یافت و کم کم منطقه فارس کنونی حوزهی حکومتی هخامنشیها تبدیل شد. مقارن سال 560 ق.م پارسها به رهبری کوروش هخامنشی با غلبه بر مادها سلسلهی هخامنشی را بنیاد نهاد و بیش از دو قرن بر سرزمینهای پهناوری از رود سند تا دریای مدیترانه حکومت راندند. امپراتوری هخامنشیان بزرگترین سازمان سیاسی و نظامی قبل از امپراتوری روم قدیم به حساب میآید و کوروش و داریوش از بزرگترین آنها به شمار میروند. برای درک عمیق افکار بنیانگزار این سلسله باید به وصیت وی به فرزندش توجه کرد. کوروش در وصیت نامهای به فرزندش کمبوجیه چنین میگوید که نشان از خردمندی او دارد. ای کمبوجیه، بدان که عصای زرّین سلطنت را حفظ نمیکند، بلکه یاران صمیمی برای پادشاه بهترین و مطمئنترین تکیه گاه هستند، زیرا اگر صمیمیت و وفا ذاتی همهی آدمیان بود مانند سایر صفات و خصایل طبیعتاً مشهود بود و حال آن که هر فردی از افراد باید بکوشد تا یاران موافق و صمیمی و وفادار برای خویش فراهم سازد. اما یاران نیک با جور و ستم به دست نمیآیند بلکه به یاری اعمال نیک و رفتار پسندیده میتوان آنها را به دست آورد.
پس از کوروش پسر بزرگ وی به نام کمبوجیه زمام امور را به مدت 8 سال به دست گرفت. روایتهای تاریخی در مورد کمبوجیه بسیار مغشوش و گوناگون است، ولی آن چه مسلم و آشکار است تفاوتهای فاحش میان روش حکومتی کوروش و فرزندش میباشد. گرچه کوروش سفارشهای زیادی درباره وحدت خاندان هخامنشی به کمبوجیه کرده بود، اما هیچ کدام از آنها کارساز نبود و کمبوجیه با خودکامگی راه خود را ادامه داد. کمبوجیه به هنگام فتوحات در مصر با حادثهی بردیای دروغین روبرو شد. تحمل این شرایط برای کمبوجیه سخت بود و تصمیم گرفت که به سوی پارس حرکت کند. در طول مسیر برگشت روز به روز بر شدّت خشم او افزوده میشد. گویند که بیماری صرع و نداشتن فرزند پسر بر خشم و هراس او افزوده بود. وی در نیمهی راه سوریه به ایران هنگامی که مشغول سوهان کشیدن به تکه چوبی بود به دست خود زخمی به ماهیچهی رانش وارد کرد و در اثر همین جراحت بود که ده روز بعد در ژوئیه سال 522 ق.م زندگی را بدرود گفت. هرودوت در نوشتههای خود کمبوجیه را شاه دیوانه خوانده است. شاید ابتلا به بیماری صرع و نداشتن فرزند برای جانشینی زمینه ساز خشونتها و جنونهای مقطعی وی بوده باشد. در زمان وی نیز برخی زنان نقش اساسی در تحولات دربار داشتهاند و در چگونگی مرگ و ماجرای بردیای دروغین نظرات متفاوت ابراز شده است. به عنوان مثال در ماجرای بردیای دروغین روایت است که «نام اوتانس یا هوتانس Houtanes تنها به سبب ماجرای «اسمردیس» مغ که گفته شده در زمان هخامنشیان از راه دروغ و نیرنگ به جای پسر کوروش به پادشاهی نشست و هفت ماه تمام بر ایران زمین حکومت کرد در تاریخ به جا مانده است. اوتانس نخستین زنی بود که به شخصیت اسمردیس مغ شک برد و دروغین بودن شخصیت او را به دیگران خبر داد و سبب فروریختن حکومت او و به روی کار آمدن داریوش اول هخامنشی و طلوع دوباره در تاریخ سلسله هخامنشی شد.»[1]
پس از وقایع بردیای دروغین و مرگ کمبوجیه شوارای خاندان سلطنتی داریوش پسر ویشتاسب و نوهی آرشام هخامنشی را با پیش بینی و تمهیداتی به عنوان شاه پارس و ماد برگزیده شد. داریوش در دوران پادشاهی کوروش سرداری بود جوان و جنگجو که از جانب شاه سمت فرمانداری منطقهی پارس را بر عهده داشت. او در سفر جنگی کمبوجیه به مصر فرماندهی سپاه گارد جاویدان را بر عهده داشت. به هنگام حکومت شورشهایی ایران را فراگرفته بود که به دلیل پراکندگی توانست تمام آنها را سرکوب کند. بر اساس نوشتهی کتیبههایی که داریوش از خود به جای گذاشته است در زمان وی 19 جنگ صورت گرفته است و 9 شاه را به اسارت خود گرفته تا توانسته است بر کشور پهناور تسلط کامل پیدا کند. داریوش امپراتوری خود را به 20 ولایت یا استان که هر یک دارای یک ساتراپ بود تقسیم کرد. نظام مالیاتی داریوش برای اقوام گوناگون اگرچه متفاوت بود اما از نظم و استواری ویژهای برخوردار بود. وی دستور داد تا مالیاتها بر اساس نقره و طلا محاسبه و جمعآوری شود. این مالیاتها به طور سالیانه و توسط شهربانها محاسبه و جمعآوری میشدند در حالی که در زمان کوروش و کمبوجیه اقوام گوناگون تنها با دادن هدایایی به شاه موضوع مالیات سرانه خود را حل و برطرف میکردند. داریوش پس از یک دوره بیماری سی روزه در سال 486 ق.م درگذشت و جسد او دردل کوه رحمت در مکانی به نان نقش رستم در مرودشت فارس جای گرفت. ویل دورانت درباره تمدن هخامنشیان مینویسد: شاهنشاهی که داریوش تأسیس کرده بود یک قرن بیشتر نپایید. استخوان بندی مادی و معنوی پارس با شکستهای ماراتون و سالامیس و پلاته درهم شکست. به طور خلاصه باید گفت که کوروش و داریوش پارس را تأسیس کردند، خشایارشاه آن را به میراث برد و جانشینان وی آن را نابود ساختند.
بحث پیرامون جانشینی داریوش در زمان حیات وی نیز وجود داشت و بیشترین آنها میان دو پسر بزرگ داریوش یعنی آرتاباز از همسر اول و خشایارشاه که ارشد فرزندان آتوسا بود وجود داشت. سرانجام با نفوذ آتوسا که به عنوان ملکهی دربار بود جانشینی خشاریارشاه 35 ساله را فراهم ساخت. از سالهای آخر عمر خشایارشاه اطلاع زیادی در دست نیست و به نظر میرسد که در اواخر عمر را صرف عیش و نوش ساخت و از توطئهی درباریان غافل ماند. سرانجام در سال 465 ق.م توطئه درباریان به ثمر نشست و با تبانی اردوان با رئیس خواجه سرایان یعنی مهرداد منجر به قتل شاهنشاه در خوابگاهش گردید. با قتل خشایارشاه کشمکش میان صاحبان قدرت و پسران او شدت گرفت و سرانجام یکی از پسرانش به نام اردشیر به حکومت رسید. روایت است که اردشیر نیکخوترین و پاک نهادترین پادشاه بوده و به دلیل آن که دست راست او درازتر از دست چپش بود او را درازدست میگفتند. اردشیر در مملکتداری از پدرش تواناتر بود اما انحطاط امپراتوری بزرگ هخامنشی آغاز شده بود و دوران 41 یا 42 ساله سلطنت او نیز نتوانست از انحطاط آن جلوگیری کند. اردشیر پس از چهار دهه حکومت در سال 424 ق.م درگذشت و در همان روز نیز همسر وی به نام داماسپیا فوت کرد.
پس از اردشیر فرزندش خشایارشاه دوم که مادرش داماسپیا بود به حکومت رسید. اما مدت سلطنت وی بیش از 45 روز به درازا نکشید و به دست برادر ناتنیاش، سغدیان (سغدیانوس) با همدستی خواجه سرایی به نام فُرناک (فرناسیس) در خوابگاهش به قتل رسید و از میان برداشته شد و خود بر تخت سلطنت نشست. اما حکومت سغدیان نیز به درازا نکشید و پس از شش ماه به دست برادر دیگرش به نام اوخوس که والی باختر ایران بود کشته شد. اوخوس چون بر تخت سلطنت نشست خود را داریوش دوم خواند. یونانیها این داریوش را «نوتوس» یا حرامزاده مینامیدند چرا که وی از زن بابلی اردشیر که غیر عقدی به دنیا آمده بود. داریوش دوم حدود بیست سال حکومت کرد و خواهر خود پروشات (پریسا) را به همسری گرفت. داریوش و پروشات صاحب فرزندان زیادی شدند اما تنها چهار فرزند باقی ماند. نام این چهار تن عبارت بود از اردشیر، کوروش، اوستانِس و اوخاتر. بزرگترین آنها اردشیر یا ارشک بود اما در این میان پروشات علاقهی زیادی به کوروش کوچک داشت. برای همین بسیار تلاش کرد تا داریوش را متقاعد کند که کوروش را ولیعهد خود کند اما داریوش زیر بار نرفت و ارشک را به عنوان جانشین بعد از خود تعیین کرد. داریوش دوم کمتر به صفات جدش یعنی داریوش اول متّصف بود برای همین ایران را ضعیفتر از گذشته کرد و خود سرانجام در سال 404 ق.م پس از 20 سال سلطنت درگذشت و جسدش به نقش رستم انتقال یافت. اردشیر با همهی شرایط دشوار داخلی و خارجی که اقتدار هخامنشیان را هدف قرار داده بود تلاش کرد تا به امپراتوری هخامنشی انسجامی دوباره بخشد اما دسیسههای داخل دربار به سرکردگی پروشات به اوج خود رسیده بود. ولایتهای مختلف شاهنشاهی یکی پس از دیگری سر به شورش برداشتند. پس از مصر قسمتی از قبرس و سپس فینقیه و سوریه اعلام استقلال کردند. اردشیر دوم در طول حکومت خود به دلیل بدگمانی به اطرافیان خود از به ثمر نشستن بسیاری توطئهها جلوگیری کرد. یکی از توطئهها نقشهی قتل خودش بود که توسط ولیعهد و فرزند بزرگش یعنی داریوش طراحی شده بود. اردشیر با زیرکی آن را دریافت و ولیعهد خود را به قتل رساند. او فرزند دیگر خود یعنی وهوک (اُخس) را به ولیعهدی برگزید و در حالی که بیش از 45 سال حکومت کرده بود در حدود نود سالگی بدرود حیات گفت.
اووس (وهوک) پس از مرگ پدر در سال 358 ق.م به سلطنت رسید و خود را اردشیر سوم خواند. او برای تثبیت مقتدرانهی خود بر سلطنت پیش از آن که از کسی صدای مخالفتی بلند شود تمامی خویشان و برادرانش را قتل عام کرد و حتی به دختران دربار نیز رحم نکرد. دوران کوتاه سلطنت او به فرونشاندن شورشها گذشت. در سال 338 ق.م باگواس مصری که خواجهی حرمسرای اردشیر سوم بود و از بدرفتاری اردشیر با مصریها کدورت به دل گرفته بود و در صدد قتل اردشیر برآمد. باگواس فرصت را از دست نداد و در عملی پنهانی شاه را توسط پزشک مخصوص دربار مسموم و به قتل رساند. با مرگ اردشیر سوم دربار شاهنشاهی هخامنشی دچار آشفتگی شد و این فرصتی بود برای باگواس مصری تا تصمیم گیرنده اصلی دربار شاهی باشد. با این که فرزند بزرگتر اردشیر به قتل رسیده بود ارشک (آرسیس) پسر اردشیر سوم به دلیل کمی سن و آتوسا به همراه دو خواهرش از توطئهی باگواس جان سالم به در بردند. باگواس با نیّت آن که سایهی قدرتش بر تخت شاهی برقرار باشد ارشک را که نوجوانی بیش نبود به سلطنت رساند. سایر بزرگان دربار از قدرت یافتن باگواس ناراضی بودند بنابراین شاه جوان را از ماجرای قتل پدر آگاه کردند. ارشک که کینهی باگواس را به دل گرفته بود در صدد برآمد تا باگواس را از میان بردارد اما باگواس پیش دستی کرد و پادشاه جوان را مسموم و خانوادهاش را از بین برد. دیودور سیسلی درباره توطئههای باگواس مینویسد که او همچنین برادران شاه بزرگ را که هنوز بسیار جوان بودند هلاک کرد تا مرد جوان در عزلت و تنهایی خویش پیش از پیش تحت اطاعت وی باشد. اما جوانک از این کارهایی که بر خلاف قوانین صورت گرفته بودند، میهراسید. باگواس پیش دستی کرده و او آرسس را با فرزندانش پس از 2 سال پادشاهی به قتل رسانید.
در اثر توطئهها و قتلهای پیش آمده و دسیسههای باگواس خواجه تقریباً از دودمان هخامنشی کسی که لیاقت شاهی داشته باشد باقی نمانده بود. برای همین در سال 336 ق.م شخصی به نام کودومان که فرزند آرشام (نوه داریوش دوم) و دختر اردشیر دوم بود و پیش از این شجاعتهایی از خود نشان داده بود انتخاب و به پادشاهی رسید. دارا یا داریوش سوم به هنگام جلوس بر تخت شاهی چهل و پنج سال داشت. داریوش از دسیسههای باگواس در هراس بود و برای همین جانب احتیاط را رها نکرد. پس از مدتی او از طرح وزیر اعظم برای حذف شاه آگاه شد و لذا با همان روش خودش که مخالفین را مسموم میکرد باگواس را وادار کرد که زهری را که برای کشتن داریوش آماده کرده بود، بیاشامد و بدین ترتیب باگواس خواجه از میان برداشته شد. داریوش سوم نسبت به قدرت گرفتن اسکندر در یونان عکسالعمل مناسب انجام نداد و او توانست با بالندگی افکار مادرش و ارسطو با لیاقت و شایستگی خود حکومت هخامنشایان را پایان دهد.[2]
[1] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 298
[2] - این مطالب بر اساس صفحات 97 تا 148 کتاب تاریخ مستند ایران از اسلام تا یورش مغولان، میر حسن ولوی، نشر ماهریس، 1398، تنظیم شده است.
3- آینه عیبنما، نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 32