انتشار متن قرارداد 1919 عکسالعملهای گوناگون در پی داشت. علاوه بر آن که در ایران عدهی زیادی به مقابله با آن برخاستند، دولتهای فرانسه و آمریکا نیز آن را مخالف سیاستهای خود تشخیص دادند. هر چند که عکسالعمل دولت فرانسه به خاطر زد و بندهایی که با دولت انگلستان در مناطق دیگری چون خاورمیانه و آسیای میانه داشت از شدّت کمتری نسبت به آمریکا برخوردار بود؛ ولی دولت آمریکا با انتشار اعلامیهای نظر خود را این گونه بیان داشت. «نظر به سوء تعبیری که در سرمقاله مورّخ نوزدهم اوت 1919 روزنامهی رعد از رویّهی پرزیدنت ویلسن و هیأت نمایندگی آمریکا در کنفرانس صلح پاریس و به طور کلّی از رویّهی کشور آمریکا نسبت به ایران به عمل آمده است به نظر ما مناسب آمد عین اعلامیهای را که از طرف وزارت خارجه آمریکا هم اکنون به دست ما رسیده است به اطّلاع ملّت ایران برسانیم.[1] دستورالعمل تلگرافی وزارت خارجه آمریکا از واشنگتن به وزیر مختار آمریکا در تهران:
1- حکومت کشورهای متحّد آمریکا به شما دستور میدهد که نزد اولیای حکومت ایران یا نزد افراد ایرانی دیگری که به سرنوشت کشورش علاقهمند باشد رسماً این شایعه را تکدیب کنید که کشور آمریکا از کمک کردن به ایران مضایقه و امتناع ورزیده است. دولت آمریکا علاقهمندی خود را به رفاه و سعادت ایرانیان درگذشته به طرق و انحاء مختلف نشان داده است.
2- اعضای هیأت نمایندگی آمریکا در کنفرانس صلح پاریس به کرّات و با نهایت اشتیاق و جدیّت مساعی خود را به کار بردند تا اعضای هیأت نمایندگی ایران بتواند در جلسات کنفرانس حضور یابند و حرفهای خود را به گوش نمایندگان دولی که در آن جا گرد آمده بودند، برسانند. اعضای هیأت نمایندگی ما دچار تعجّب شدند از این که در این زمینه کمکی از دیگران دریافت نکردند و در کوششهایی که به کار بردند حمایتی نصیبشان نشد؛ جز اعلام ناگهانی این خبر که انگلستان و ایران قرارداد جدیدی میان خود بستهاند. انعقاد این قرارداد شاید بتواند تا حدودی دلیل این معمّا را که چرا هیأت نمایندگی آمریکا در مساعیاش برای گرفتن وقت برای هیأت نمایندگی ایران موفق نشد، تشریح و تعلیل کند.
2- نیز به نظر میرسد که حکومت ایران از مساعی نمایندگانش در پاریس که میخواستند عرض حال کشورشان را به کنفرانس صلح پاریس تقدیم دارند حمایت مؤثّری به عمل نیاورده است. حکومت آمریکا از شنیدن این خبر که اخیراً قراردادی میان ایران و انگلستان روی آورده و از این به بعد طالب حمایت و کمک دولت آمریکا نیست. این عمل علیرغم این حقیقت آشکار صورت گرفته که اعضای هیأت نمایندگی ایران در کنفرانس صلح به طور جدّی و صریح خواستار کمک و معاصدت آمریکا نسبت به کشورشان بودند.[2]
[1] - روزنامه رعد به مدیریت سیّد ضیاءضمن مقالهای کوشیده بود به خوانندگان خود چنین تلقین کند که حکومت وثوقالدّوله در بدو امر مایل به بستن قرارداد با انگلیسیها نبوده و فقط موقعی ناچار به این امر شده که از مساعدت آمریکا نسبت به ایران در کنفرانس صلح پاریس نا امید گردیده است.
[2] - ص 264 - سیمای احمدشاه قاجار - جلد اوّل - دکتر شیخالاسلامی
3-آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 448
«در اثر ضعف و سستی و... پادشاهان قاجار دولتهای روسیه و انگلیس در حد حفظ توازن قدرت و تأمین منافع استراتژیک با تمام ابعاد موجود در این سرزمین بیسرپرست و دلسوز جولان دادهاند تا این که حوادث جهانی آرامش و نظم و تعادل توافقات دو طرف را بر هم زد و باید در جهت استمرار تسلّط بر ایران خط مشی جدیدی را برنامهریزی کنند که در سال 1907 ایران را بدین شکل برای خود تقسیم و منطقهی نفوذ و حریم یک دیگر را تعیین کردند. قرارداد 1907 بدون مشورت و رضایت صاحبخانه در سی و یکم اوت همین سال در پطرزبورگ میان وزیر خارجه روسیه (الکساندر ایزولسکی) و سفیر کبیر بریتانیا در آن کشور (سر آرتور نیکلسن) به امضا رسید و متن آن تقریباً سه هفته بعد یعنی در 23 سپتامبر 1907 از تصویب مجلس عوام انگلستان گذشت و ایالات و شهرهای مهم واقع در منطقهی نفوذ روس عبارت بودند از تمام آذربایجان، خراسان، گرگان و مازندران، گیلان؛ اراک، قم، ساوه، یزد، نایین، اصفهان، بروجرد، تهران، قزوین، زنجان، همدان، کرمانشاه، کردستان و قصر شیرین
ایالات و شهرهای مهم واقع در منطقهی نفوذ بریتانیا: کرمان، بیرجند، سیستان، بلوچستان، سواحل تنگهی هرمز، چاه بهار و بندرعبّاس و ایالات و شهرهای مهم واقع در منطقهی بیطرف شامل قائنات خوزستان فارس چهارمحال بختیاری بوشهر (منطقه بی طرف بنا بود پس از خاتمه جنگ ضمیمهی قلمرو اختصاصی انگلستان گردد.[1]
پس از شروع جنگ جهانی این دو کشور مذکور در مورد ایران تصمیمات جدیدی اتّخاذ کردند و در هیجدهم ماه مه 1915 به صورت یادداشتهای سیاسی میان انگلستان و روسیه رد و بدل شده بود (پیمان قسطنطنیه) انگلستان موافقت کرده بود که دولت روسیه تزاری پس از خاتمه جنگ و شکست کامل عثمانی شهر استانبول و بغازهای بُسفر و داردانل را رسماً به تصرّف خود درآورد و همهیشان را ضمیمهی مستملکات روسیه سازد و نیز روسها حقّ آزادی عمل کامل در منطقهی نفوذشان در ایران داده شده بود و معنی این جمله یعنی مثل شهرهای قفقاز در قرن نوزدهم به خاک روسیه ملحق سازند و در مقابل این دو امتیاز عجیب و فوقالعاده روسها نیز رضا داده بودند که انگلستان منطقهی بیطرف ایران را که به موجب قرارداد 1907 مشخصّ شده بود ضمیمهی منطقه نفوذ خود بکنند و مواد این قرارداد برعکس قرارداد 1907 کاملاً سرّی نگاهداشته شده بود که پس از انقلاب اکتبر 1917 در جزء اسناد و قرارداده ای محرمانهی وزارت خارجه روسیه تزاری بود که به دستور لنین علنی شد، در نتیجه ایران از نابودی و اضمحلال نجات یافت و انقلاب روسیه در حکم باز شدن طناب دار از گلوی یک مصلوب در آخرین لحظه پیش از اجرای حکم اعدام بود.»[2]
با توجّه به موارد بالا حسین مکّی با حسرت مینویسد: «اگر انقلاب روسیه به وجود نیامده بود حکومت احمد شاه ادامه میداشت و اگر حوادث بینالمللی به صورتی جز آن که بود جریان مییافت و نفوذ همسایهی شمالی ما که از پیش طبعاً موجب حفظ موازنه سیاسی میان دو همسایهی شمالی و جنوبی بود بر اثر انقلاب اکتبر کاسته نمیشد احمد شاه ممکن بود تخت و تاج خود را حفظ کند و از میراث اجدادی محروم نگردد.» [3]
«کفهی نفوذ و قدرت روسها در ایران تا اوایل قرن بیستم از هر حیث بر آن انگلیسیها میچربید و نمایندگان سیاسی بریتانیا در تهران خود بهتر از دیگران از این حقیقت آشکار خبرداشتند و میگویند موقعی که تفوّق دولتی بر دولت دیگر به اندازهی تفوّق روسها بر ما در ایران آشکار باشد پوشاندن مطالب به هیچ وجه صلاح نیست و حقیقت قضیه را باید صریح و بیپرده اعتراف کرد. میدانم که این صراحت لهجهی من باب میل مطبوعات بریتانیا نیست و چه بسا که بر خلاف میل اولیای وزارت خارجهی کشورم باشد؛ ولی ذکر حقایق همیشه بهتر و مطمئنتر است. ببینید انتظامات پایتخت ایران را نیرویی که فرماندهی آن به عهدهی افسران روسی است حفظ میکند. سربازانی که از آشوب و بلوا در تهران جلوگیری میکنند همهشان با اسلحههای روسی که امپراتور روسیه در اختیار ایران گذاشته است، مجهّزند. سیاستمداران کشور همگی با رأی و صواب دید روسیه کار میکنند. احتیاجات مالی کشور عجالتاً به کمک وامیکه روسها دادهاند تأمین شده است و غلّهای که برای تغذیهی مردم گرسنهی پایتخت لازم است از جادهای که روسها کشیدهاند به تهران حمل میشود. در مقابل این همه اقدامات و اعمال روسها ما هیچ کاری انجام نداده و فقط و فقط ناظر فعالیتهای حریف بودهایم و با این همه انتظار داریم که نفوذ ما در ایران با نفوذ روسیه برابری کند و امّا در مورد این که چرا روسها اقدام به تصّرف کامل ایران نمیکنند وزیر مختار بریتانیا در تهران سر سسیل اسپرینگ رایس چنین میگوید ...روسیه همهی ایران را میخواهد و نه قسمتی از آن را، هدف وی رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس و اقیانوس هند است و از این جهت در دست داشتن یک سر گذرگاه موقعی که سر دیگرش در دست ماست نفعی به حالش ندارد. روسیه در حال حاضر عجلهای برای این کار نشان نمیدهد و دلیلش واضح است تا موقعی که ایجاد راههای سوقالجیشی که قرار است به وسیلهی آنها در ایران ساخته شود به حد کافی پیشرفت نکرده است لشکرکشی به ایران از نظر مالی ابداً به صلاحشان نیست؛ امّا موقعی که جادهی تبریز ـ تهران ساخته شد قوای روس شش روزه میتوانند به پایتخت برسند و مشهد و تبریز را هم هر وقت که دلشان خواست میتوانند اشغال کنند. سؤال اساسی به واقع این است آیا روسها هم اکنون مایل به تصّرف ایران هستند یا نه؟ احتمالاً نه، چون میدانند که وارد شدن قوای آنها به ایران همان و اشغال شدن بندرهای جنوبی این کشور از طرف ما، همان... لذا فکر میکنم که بهترین سیاست روسیه در حال حاضر همین باشد که زمینه را به تدریج برای اجرای نقشههای آتی خود آماده کند. ایران را هر چه بیشتر به سوی پراکندگی و از هم پاشیدگی سوق دهد و از پیشرفت کارها و استقرار نظم در این کشور جلوگیری کند. سپس موقعی که فرصت مطلوب به چنگ آمد و انگلستان سرش در جایی گرم شد با یک خیز ناگهانی سرتاسر خاک ایران را تصرّف کند و به هدف و آرزوی دیرین خود جامهی عمل بپوشاند.»[1]
[1] - خلاصهی صص 49 تا 51 - سیمای احمد شاه قاجار - جلد اوّل - دکتر محمّدجواد شیخالاسلامی
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 446
حسین مکّی که همواره در توجیه اعمال احمد شاه کوشش فراوان کرده و به نوعی تفهیم میکند که احمد شاه از درایت و هوش و آیندهنگری چیزی کم نداشته و تنها آرزویش رفاه و منافع ملّی ایران بوده است؛ چنان که اگر او میتوانست ادامهی سلطنت دهد بر خلاف پادشاهان دیگر قاجار ایران را گلستان میکرد. در این جا سؤالی مطرح است که چرا این توصیفات و حسرتها معمولاً در مورد پادشاهان ویا بازماندهی آخرین فرد هر سلسله انجام میگیرد؟ گویا تازه از خواب غفلت بیدار شده و اگرها و رجزخوانیهایی را بیان میکنند که قبلاً به ذهن ایشان خطور نمیکرد. به هر حال از این که چرا احمد شاه در مقابل رضا خان اقدامی انجام نمیدهد حسین مکّی مینویسد: «در مورد مسافرت آخری که سلطان احمد شاه به اروپا رفت و سردار سپه در صدد بر کنار کردن او برآمده بود قطعی به نظر میرسید که دیگر به ایران مراجعت نخواهد کرد و سلسلهی قاجاریه منقرض خواهد گردید. دولت جدید ترکیه که ریاست آن با مصطفی کمالپاشا (آتا ترک) بود به جهاتی نفع خود را در این تشخیص داده بود که در برگرداندن احمد شاه به ایران پیشقدم شده و او را یاری دهد تا بر اریکهی سلطنت مستقر گردد. به همین نظر و یا شاید از جهات دیگر سفیر ایران انوشیروان سپهبدی که مادرش هم از شاهزادگان قاجاریه بود و به این مناسبت قاعدتاً میبایستی طرفدار سلسلهی قاجار باشد را احضار و به او گفت که فوراً به پاریس رفته. این پیام شفاهی را به سلطان احمد شاه برسانند که دولت ترکیه از لحاظ مصلحت خود و خیرخواهی نسبت به اعلیحضرت حاضر است که اعلیحضرت را به ترکیه دعوت کند و از کردهای ترکیه و ایران قوای کافی در اختیار شما بگذارد که از غرب ایران به مقرّ سلطنت خود مراجعت کنند. بلاتأمّل سپهبدی عازم پاریس شد و پس از آن که با شاه ملاقت میکند پیام آتاترک را به اطلاع میرساند. سلطان احمد شاه میگوید از طرف تشکّر کنید. سپهبدی اظهار میکند این که جواب نشد. اعلیحضرت دعوت را قبول میکنید یا خیر؟ شاه میگوید: این در قاموس سلسلهی ما نبوده که اجداد من با کمک یک کشور خارجی تاج و تخت خود را به دست آورده یا حفظ کرده باشند و این ننگ را برای من به ارث گذارده باشند!! فقط از طرف من تشکّر کنید و بگویید قبول نکرد و به سپهبدی میگوید: من اگر میخواستم با وسایل غیر مشروع به ایران مراجعت کنم تسلیم نظر انگلیسیها میشدم و به آنها در مقابل تقاضاهایشان سر فرود میآوردم. وقتی ترکها از کمک به شاه مأیوس شدند آتاترک با سردار سپه روابط دوستی را برقرار و با او گرم گرفت.»[1]و امّا در مورد این که بعضی از رؤسای قبایل و افراد دیگر از احمد شاه درخواست کردند که با اقدامات سیاسی و حمایتهایی که از طرف ما میشود بر علیه وزیر جنگ اقدامی کند. احمد شاه با همان وسواس سیاسی که داشت میگوید با اصول مشروطیت سازگاری ندارد و سپس در جواب کسانی که پس از تغییر سلطنت خواهان قیام مسلحانه بودند چنین میگوید: «...بعد از نهم آبان ماه 1304 و تغییر سلطنت در کابینهی مستوفیالممالک صاحب منصبان فداکاری حاضر شدند به منفعت احمد شاه در تهران اقدام کرده و با قیام مسلّح حکومت را واژگون کنند. برادر شاه، سلطان محمود میرزا هم به تهران آمده بود و وضع را از نزدیک مطالعه کرد. دیگر هیچ اشکالی جز اجازهی احمد شاه در کار نبود. مع الذالک وقتی کار را به او دادند و مسلّم بود اگر در تهران موفّقیّت حاصل میشد در ولایات اشکالی ندارد. او باز مخالفت کرد. در این باره بسیاری از هواخواهان او عصبانی شدند؛ ولی مراسلهای از این پادشاه در دست آمده که جریان امر را توضیح میدهد و برای مخالفین راه اعتراضی نمیگذارد. مملکت ایران چون مریضی است که ضعف و ناخوشی طولانی او را از پا درآورده است. این مریض نیازمندی به استراحت و آسایش داشت و حتّی دوستان من که هیچ وقت آنها از یاد من نمیروند آنها ایرانی پاکنژاد و آزادی طلب واقعی بودند. به من پیشنهاد کردند با قوّهی قهریّه به مملکت مراجعه کنم و وسایل آن را هم ظاهراً حاضر کرده بودند. من پس از مطالعهی کامل صلاح مملکت را در مراجعت خود ندانستم؛ زیرا این مراجعت باید به زد و خورد انجام میگرفت و دو دستگی پیشآمد میکرد و دامنه پیدا میکرد؛ زیرا امور داخلی ایران را به تنهایی حل اشکال نمیکرد و من هم مایل به هیچ قسم رفع مشکل سیاسی نبودم. بنابراین خونریزی بیفایده و رفتن یک نفر آدم و آمدن نفرات دیگری را ایجاب میکرد. با اظهار امتنان از این دوستان به آنها نصیحت دارم فداکاری کرده برای خاطر مملکت از هر پیشآمدی که منتهی به اغتشاش داخلی بشود خودداری کنند؛ البتّه کسی نمیتواند نسبت ترس به من بدهد زیرا این زد و خورد و قیام مسلّح در غیاب من انجام میگرفت. در این تصمیم فقط و فقط سلطنت خود و خانواده را وقف سلامت و سعادت ایران کردم. کاش آن کسی که بر اریکهی سلطنتی به جای من تکیه کرده از راه صواب منحرف نشود و از فرصتی که روزگار به دست ما داده و در قرون متمادی برای من و اجداد من میسّر نگردیده بود استفاده کند.»[2]
در زمانی که احمد شاه به سلطنت رسید علاوه بر آن که جنگ جهانی اوّل جریان داشت و ایران از طرف استعمارگران در تلاطم بود، درباریان و کسانی که به نوعی در طبقهی حاکمه دست داشتند طبق سنت تاریخی در جهت حفظ منافع و انتصاب پستها از هیچ اقدامی فروگذاری نکرده تا این که به اهداف مادی خود برسند. در این جا چیزی که مطرح نبود موقعیت خاص ایران میباشد. به عنوان نمونه شیوهی زندگی و رفتار یکی از این صاحب منصبان چنین میباشد. فرمانفرما در سیاست مملکتی مرام و مسلک ثابت نداشت. گاه مستبد بود و گاه مشروطه خواه، گاه به دامن روسها میغلتید و گاه به دامن انگلیسیها، امّا در سیاست زناشویی همواره از خط مشی معینّی پیروی میکرد. او نیز مانند اجدادش چون فتح علی شاه و عبّاس میرزا زنان متعدّد گرفت و فرزندان بسیار پس انداخت. رویّهی انحصاری فرمانفرما در انتخاب زنهایش از این قرار بود که هر یک از خانمها که بچهدار میشد برای آن بچه یک دایه که معمولاً از دختر دهاتیهای خوشگل و تودلبرو بود استخدام میکرد و بعد برای آن که باآن دایه نا محرم نباشد او را برای شخص خود صیغه میکرد و موقعی که دایه خانم جدید از او حامله میشد و بچه میزایید برای آن دایه ایضاً یک دایه خوشگل میآورد و ایضاً او را صیغه و آبستن میکرد... و این دور تسلسل مثل گردش لیل و نهار همچنان ادامه داشت. در رابطه با اشتهای سیری نا پذیر فرمانفرما نسبت به جنس زن حتّی در سننین پیری مریم فیروز (کیانوری) دختر بزرگ فرمانفرما طی مقالهای در روزنامه فرانسوی (فم فرانسز) نوشته است: «...پدرم در 75 سالگی هر چند یک دختر و گاهی دو دختر را به زنی میگرفت بعد آنها را رها میکرد بدون آن که بداند چه بر سرشان میآید. به طور متوسّط هر دو سه ماه یک مرتبه یک دختر جوان که زن جدید پدرم بود وارد اندرون میشد. دخترها معمولاً بیش از 14 و 15 سال نداشتند. مریم فیروز دختر فرمانفرما که به عقد مهندس کیانوری از لیدرهای حزب منحلهی توده درآمد و بلا فاصله کمونیست شد و به طبقهی خود پشت کرد. در همین مقاله افشاگری کرده است و... هر چه با اعیان و اشراف ایران آمیزش میکردم. نفرت من از آنها زیادتر میشد؛ زیرا متوجّه میشدم عاطفه و ترحّم و شرافت و عصمت و اخلاق برای آنان کلماتی پوچ و خارج از معنی و مفهوم بود. حاضر بودند همه چیز را قربانی تحصیل ثروت و جاه و مقام کنند. خود من گروهی از اینان را میدیدم که زن و دخترهای خود را در آغوش مردان اجنبی میخوابانیدند تا بتوانند به فلان شغل مقام که آرزوی آنهاست برسند.»[1]
پس از کودتای 1299 که سیّد ضیاء به قدرت رسیده بود در راه ترقّی خود بارها توسّط اعیان و اشراف تحقیر شده بود دست به اقداماتی شدید علیه آنها زد و تعداد زیادی را زندانی کرد و یکی از افرادی که در آن زمان نه به دلیل اشرافیت، بلکه به خاطر خورده حسابهای شخصی به حبس میافتد علی دشتی است که در یادداشتهای ایّام محبس در بارهی خُلق و خوی اشراف مینویسد :...امروز یکی از آن افراد خودپسند جامعه که عادت و حماقت اسم آنها را اشراف گذاشته است (از زندان) مستخلص شده در حقیقت گویی مرا آزاد کردند و روح مرا از مواجهه خودپسندیهای او خلاص کردند. این آقای اشرافزاده پدری دارد که در نتیجهی جنایتهایی که به هیأت اجتماعیه کرده است امروز عایدی سالیانهاش بالغ بر یکصد و پنجاه هزار تومان (به پول آن روز) میشود. پسرش را فرستاده است تهران در پارک قشنگ و مزیّن خود زندگانی میکند. سه بعد از ظهر از خواب برمیخیزد تا یک به ظهر مانده مشغول کشیدن وافور است و پس از آن مشغول بازی تخته و بعد از غذا تا سه به غروب باز مشغول کشیدن تریاک میشود. پس از آن تا دو از شب رفته به گردش و دید و باز دید میپردازد و پس از آن ثانیههای عمر شریف خود را پشت میز قمار طی میکنند.... من نمیدانم خداوند مخلوقی شرورتر، خودپسندتر، ننگینتر و بیعاطفهتر از انسان آفریده است و در میان طبقات نوع انسانی دستهای خودپسندتر، پست فطرت و بیرحمتر از طبقهی اشراف یافت میشود؟ »[2]