از آن جا که پادشاهان قاجار چون سلاطین و مستبدّین گذشته خود را مطلقالعنان و مسلّط بر ایران و مردم آن یافتند به جهت خودمحوری و همراه با این دید که تافتهای جدا بافته از خلایق میباشند خود را مالک جان و مال مردم نیز میدانستند و به تبع آن سرزمینهای اجدادی را بدون توجّه به حفظ و بقا آن جزء مایملک خود میپنداشتند. بعد از آقامحمّدخان که دوران آرامش آنها فرا رسید به جای این که متوجّه وضعیت دنیای آن روز باشند که با چه دشمنان آگاه و دنیا دیدهای رو به رو هستند بر سر خوان نعمت نشسته و به عیّاشی و خوشگذرانی مشغول شدند. دشمنانی که دیگر فاصله و مرزها برای آنها اهمّیّتی نداشت و طبق افکار ماکیاول تنها به فکر منافع خود و به هر وسیلهای بودند. برای حاکمان ایران و این طبلهای توخالی آن چه که زمینهی رفاه و عیّاشی آنها را مهیّا میکرد جنبهی مثبت داشت و بقیه را مضر میدانستند. آنها برای ثبات و بقای عقاید خود را ابراز و ورود هر نوع تفکر جدید جلوگیری میکردند و عاملان آن را گرفتار مجازاتهای خاص قجری میساختند و در این وضعیت مردم و سرزمین مظلوم بودند که مورد غارت و چپاول و بخشش قرار گرفتند. در این راستا معجزهای که اتّفاق افتاد، بقای کشور ایران میباشد. در زمان آقا محمّد خان مناطقی از ایران جدا نشد؛ ولی در اثر خشونت و بی رحمیکه به دنبال متصرّفات خود انجام میداد زمینه را برای دلسردی و جدایی مردم آن سرزمینها از بوم مادری خود فراهم کرد. در زمان فتحعلی شاه بود که در طیّ انعقاد دو پیمان ننگین بهترین نواحی غرب دریای خزر از دست رفت. پادشاهان بعدی چنان در عیّاشی و حالت مسخ شده فرو رفته بودند که حتّی بدون جنگ مناطق وسیعی را از ایران جدا کردند که صد رحمت باید بر بی عرضهترین آنها یعنی محمد شاه فرستاد. در این جا به اختصار عهدنامههایی را که ذکر آنها دل هر ایرانی را به درد میآورد اشاره میشود و باید مسببّین و دست اندرکاران آن را جزء خائنان ابدی تاریخ ایران دانست.
1- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 465
نفوذ و دخالت استعمارگران روس و انگلیس در دورهی قاجاریه بر کسی پوشیده نیست و آنها نیز در جهت دستیابی به اهداف و خواستههایشان بدون توجّه به نظر صاحبخانه در رقابت کامل بودهاند. بررسی تاریخ این دوره بدون توجّه به نتایج اعمال و رفتار آنها ناقص خواهد بود و سیاست و اهداف کلّی آنها در این دوران بدین روال بوده است:
سیاست انگلستان: «انگلستان نمیتوانست علناً ایران را با نیروی نظامیتسخیر کند؛ زیرا این عمل گذشته از اشکالات زیاد به واسطهی رقابت شدید موجود بین روسیه و انگلستان و به قول لرد کرزن اگر انگلیسها در ایران یک قدم برمیداشتند روسها دو قدم به جلو میآمدند و چون پیشروی روسها در ایران برای امنیّت هند خطرناک بود مأمورین سیاسی انگلستان برای رسیدن به هدف و منظور خود دستور داشتند با ترویج فساد و تحمیل یک عدّه مردم پست و نالایق و دست نشانده به عنوان هیأت حاکمه و ترویج فقر و مرض و جهل ایران را به قبرستانی مبدّل سازند که ساکنین آن را یک عدّه مردگان متحرّک تشکیل دهند تا هیچ وقت برای مقاصد پلیدشان رادع و مانعی در بین نباشد.»[1]
سیاست کلی روسها: «...باید تدابیر گوناگون به کار برد که مملکت ایران روز به روز بی پولتر شود و تجارتش تنزّل کند و به طور کلّی همیشه باید در فکر تنزّل این مملکت بود و چنان باید او را در حال احتضار نگاه داشت که دولت روس هر وقت بخواهد بتواند بدون زحمت قادر بر هلاک و خفه کردن او باشد و به اندک فشاری کار او را به آخر رساند؛ ولکن مصلحت نیست که قبل از فوت کامل و مرگ حتمی دولت عثمانی از جسد ایران بالمرّه قبض روح کند. ممالک گرجستان و ولایات قفقاز شریان حیاتی ایران است و همین که نوک نیش تسلّط روسیه بر آن خلید؛ فیالفور خون از رگ و دل ایران فوران خواهد کرد و چنان او را از حال خواهد برد که به طبابت هزار افلاطون اصلاح طبیعت او ممکن نشود.»[2]
از کشورهای استعمارگری که در دورهی قاجاریه بر ایران نفوذ و تسلّط بی چون و چرا داشتهاند در رأس آنها دولتهای روسیه تزاری و انگلستان قرار دارند؛ وگرنه کشورهای دیگری چون عثمانی و فرانسه و آلمان و در اواخر آمریکا در درجهی بعدی بودهاند. این دو کشور مذکور هستند که به انواع حیل و دسیسهها پرداخته تا به اهداف خود دست یابند دولت روسیه همواره میخواست ضمن توسعه ارضی و در تکمیل وصیتنامهی پطرکبیر به آبهای گرم جنوب دست یابد و همچنین دولت انگلستان نیز همیشه خواهان استقرار یک حکومت پوشالی در ایران بوده است که مبادا به میوهی ناب و دردانهاش یعنی هندوستان لطمهای وارد آید. در جهت تحقّق این اهداف دولتهای نامبرده پیچیدهترین دیپلماسی را به کار برده و از هیچ ترفندی اغماض نکردهاند. در این زمینه قلمفرسایی فراوان شده و بارها نالیدهاند که چرا استعمارگران بدان گونه و وحشیانه عمل کردهاند. در این حالت حاکمان وقت نیز سعی کردهاند که کاستی و کم کاریهای خود را با توجیه عمل استعمارگران بپوشانند. اصلاً ما نباید انتظار داشته باشیم که استعمارگران رفتارشان با ما خیلی خوب و منطقی باشد. مگر در جنگ و جدال و مبارزه و میدان رقابت رضایت طرفین مطرح میباشد؟ هر کس تنها به فکر منافع خود است و در این مواقع حداقل باید به نوعی عمل کرد که به دیگری امتیاز داده نشود. استعمارگران در تمام نقاط دیگر به همین نحو و حتّی شدیدتر عمل کردهاند؛ چون در ذات و نهاد آنها این خصلت نهفته بوده است و طبق سیاست ماکیاولی فقط به حفظ و فکر منافع خود میاندشیدهاند و اگر یک کشور شرقی جای آنها میبود این کار را نمیکرد؟ به عنوان مثال: توسعه و اعمال ژاپنیها در جنگ جهانی دوم و یا درگذشته دولت عثمانی این گونه نبوده است؟ مگر این روند به شیوهی نوین در دنیای امروزی انجام نمیگیرد؟ اگر سیاست را فقط در جهت حفظ منافع خود تعریف نمائیم، آنها حقّ داشتهاند و راه درستی را از دیگاه خود پیمودهاند. این کشور مفعول است که با عملکردهای نادرست و در حال رخوت و سستی روزگار را گذراندن، میدان تاخت و تاز را به استعمارگران داده است. ناصرالدین شاه با رفتار خود چنان تارهای عنکبوتی به دور خود پیچیده بود که در حالت خفگی قرار گرفته و نالان میگوید مرده شوی مملکت را ببرند که شاه حقّ مسافرت و اختیار شمال و جنوب کشور خود را ندارد. این خود پادشاهان نالایق و عیّاش و مستبد قاجار بودهاند که زمینه را برای فعالیّت استعمارگران مساعد کردهاند. به طور کلّی محور فعالیّت کشورهای استعماری را در بخشهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی میتوان تقسیم کرد. در بخش دیپلماسی و اقتصادی جنگها و قراردادهای زیادی را به ایران تحمیل کردهاند که به دنبال آن علاوه بر نابودی اقتصادی مناطق زرخیزی نیز برای همیشه از کشور جدا شده است. در این جا عکسالعمل پادشاهان قاجار چه بوده است؟ با اطمینان باید گفت که اگر رقابت شدید و نظارت یک رقیب بر دیگری نمیبود ایران استقلال کامل خود را از دست داده و وضع به شکل دیگر میبود. استعمارگران در بخش فرهنگی هم گذشته از ایجاد افکار تفرقهانگیز و دینسازیها کوشیدهاند با سفرنامه و گزارشهایی که از خود به جای میگذارند اغلب خودشان را محق و بهترینها معرّفی کنند؛ ولی باید اذعان کرد که ضمن بازگویی بخش از حقایق، اگر از عیّاشی و رشوهخواری و فساد نیز نوشتهاند بیشتر منظورشان شاه و درباریان قاجار بوده است و در خیلی موارد از صداقت و درستکاری مردم ایران یاد کرده و اگر ضعف و انحطاط فکری و عملی دیده میشود نتیجهی عملکرد و نفوذ هرم قدرت از بالا به پایین بوده است. در بسیاری از سفرنامهها مینویسند که ایرانیان رشوه خوار هستند و یا این که عادت دارند و میگویند کاری را که میتوان به فردا موکول کرد نباید امروز انجام داد و یا این که روزمرّه زندگی باید کرد. آیا عاملان این خصلت را نباید حاکمان وقت دانست که به توسعه و انتشار آن افکار مسموم پرداختهاند و به تبع آن درباریان فاسد نیز این گونه عمل کردهاند؟ زیرا آنها بودند که با اخذ رشوه و به دنبال آن اطرافیان خود را خراب و افراد لایق را از خود رانده بودند و میدان را به متملّقان ناخَلف سپرده و گِله و شکایتها را سرکوب میکردند. مثلاً مفخمالسّلطنه یکی از کارگزاران سفارت استانبول که در این زد و بندها ید طولایی داشته در مورد گسترش رشوه خواری دستگاه حاکم میگوید در ایران هر مقامیو هر رتبهای را میتوان با پول به دست آورد و میگفت تا من پول میدهم و تا اولیای دولت رشوه میگیرند همین طور سر کار میمانم و از هیچ چیز هم باک ندارم و راست هم میگفت چون این دفعهی هشتم بود که به وسیلهی پول به مأموریت رسیده و آبروی دولت را برده و خانهی اتباع را خراب کرده بود.[1] در کنار این گونه افراد اگر دیپلماسی اجانب را هم اضافه نمائیم باید منتظر معجونی بینظیر و کامل بود. گذشته از آن که خارجیها معتقد بودند که با پول انگلیسی هیچ کار غیرممکنی وجود ندارد؛ یکی از مأموران اجانب در بارهی حوزه وظیفهی خود میگوید. در ایران چون در دیگر کشورهای زیر نفوذ و یا مورد نظرشان استعمارگران از استهزا و تحقیر عقاید مذهبی و اخلاقی مردم و اشاعهی خبرهای مبالغهآمیز در بارهی نوامیس و معایب مردم و ترویج فساد و تفرقه حربه مؤثّری ساختند و آن حربه را بیرحمانه به کار میبردند. استعمارگران برای خود هرگونه حیله و تزویر و ریا و وعده شکنی را مجاز میدانستند و مأمورانشان میگفتند که دیپلماسی چه در معنی و چه در عمل به طور کلّی از حقیقت و شرافت عاری میباشد.»[2] مثلاً انگلیسیها همواره سعی بر آن داشتند تا با هرگونه پیشرفت در ایران مخالفت کنند. از افراد نالایق و وطنفروش حمایت میکردند. چنانکه شیل همسر وزیر مختار انگلیس در دربار ناصرالدین شاه با صراحت میگوید آصفالدّوله که تمایلات انگلیسی مآبانه دارد به کار منصوب شد چون متعلّق به گروه محافظین و کهنه پرست است و هیچ گامی در راه ترقّی ایران بر نخواهد داشت.»[3] عمّال استعمارگر همواره سعی بر آن داشتهاند که معایب ایرانیان را بیش از حد بزرگ جلوه داده و نسبت به خودشان مردم را بیفرهنگ و دور از انسانیّت نشان دهند. به عنوان مثال اگر رشوهگیری یا خیانتی را که خودشان از مسبّبان اصلی آن بودهاند از فردی میدیدند چنان با آب و تاب به شرح آن عیبها میپرداختهاند که گویی مانند آن هرگز در کشور خودشان و نواحی دیگر اتفاق نیفتاده است. همین افراد در جای دیگر ضربه زدن و کشتن ایرانیان عالیمقام چون امیرکبیر را ثوابی جهت خود به حساب میآوردند، ولی موارد استثنایی نیز وجود دارد که با دید منصافهتری نگاه کرده و مینویسند: « بعضی ایرانیان قواعد انسانی را بهتر از اروپاییان میدانند. از جمله جوزف روبینو انگلیسی که سالها رئیس بانک شاهنشاهی در ایران بوده و چندین سال نیز در مصر کار کرده و با مردم سر و کار داشته درستکاری و وقتشناسی اروپاییان ضربالمثل است امّا مهمترین عامل این دو صفت گذشت قرنها از تاریخ قانونگذاری و تأسیس محاکم قضایی یا در واقع وسایل اجبار به اطاعت از قانون و احساس احترام به آن و به علاوه وجود پلیس و پاسبان بوده است. بگذارید تا حدّی معتقد شویم و باور کنیم که یک فرد ایرانی با این که هیچ یک از این عوامل و وسایل تشویق و تنبیه استفاده نمیکند. هنوز تعهّدات مالی خود را انجام میدهد. شاید بگویید به طور نا منظّم و نه در سر موقع میگویم باشد، امّا در هر حال هنوز تعهّدات خود را انجام میدهد. آن هم در حالی که دستگاه قضایی وجود ندارد تا او را وادار به این کار کند بر روی هم هفده سال تجربهای که در مصر و ایران آن دوختهام حکم میکند که بگویم یک فرد مشرق زمینی که فرنگی از خودراضی او را محیل و موذی میخواند هنوز خیلی مانده است که در نیرنگزدن به هموطنان خود به پای سوداگران اروپایی مقیّد به اصول اخلاقی و بی شائبهی نامشکوک برسد.[4]
[1] - ص 25 یادبودهای سفارت استانبول - خانملک ساسانی
[2] - ص 150 و 342 - ایران در برخورد با استعمارگران از آغاز قاجاریه تا مشروطیت - دکتر سیّد تقی نصر
[3] - ص 342 ــ ایران در برخورد با استعمارگران از آغاز قاجاریه تا مشروطیت - دکتر سیّد تقی نصر
[4] - ص 157 - ایران در برخورد با استعمارگران از آغاز قاجاریه تا مشروطیت - دکتر سیّد تقی نصر
5- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 461
شاه در جامعهی ایرانی از قدیمالایّام از جایگاه ویژهای برخوردار بوده و اقتدار او مرکز تجمّع سیاست و اعتقادات مذهبی بوده است. اعتقاد به فرّ شاهنشاهی برخاسته از اعتقادات باستانی ایرانیان میباشد و این اعتقاد همواره در میان مردم ایران وجود داشته و در حفظ و تداوم شاهنشاهی در میان یک خاندان سلطنتی بسیار مؤثّر واقع میشده است. لازم به ذکر است که یکی از اشتباهات ما در خصوص قضاوت در بارهی شاهان ایران و به خصوص قاجار این است که با اطّلاعات امروزی به آن زمان نگاه کنیم. مردمیکه دوره آقامحمّد خان قاجار و قبل از آن را درک کردهاند چه اطّلاعاتی از مزایای حکومتهای مردم سالارانهی امروزی غرب و آمریکا داشتهاند که در وفاداری به پادشاه خود و نیز مشروعیت آن تردید روا دارند. شاه از دید آنها سایهی خدا در زمین بود و اطاعت از وی واجب شمرده میشد. نه تنها جامعه ایرانی شاه را خائن نمیدانست، بلکه به او القاب سایهی خدایی نیز داده بودند. مقبرهی ناصرالدین شاه تا قبل از انقلاب اسلامی یعنی یک قرن پس از کشته شدنش زیارتگاه و لقب وی نزد مردم شاه شهید بود و این میراثی بود که از گذشتهی باستانی ایرانی تا آن روزگار در جان و روح ایرانیان رسوخ کرده بود. طبیعی بود که شاهان قاجار به خصوص از فتحعلی شاه به بعد از این باور جامعه استفادهی افزونتری بکنند چرا که آنها نه سایهی مرگبار بنیانگذار قاجار را داشتند و نه چون شاهان صفوی و افشاری در برابر بیگانگان و دخالتهای آنان تاب مقابله داشتند. آنها مجبور بودند از باورهای جامعهی ایرانی بهرهبرداری کرده و به آن رنگ دینی و ملّی داده و از ورود مدّعیان نوخاسته برای سلطنت جلوگیری کنند. دقّت خاندان قاجار برای انتخاب پادشاه که در اصالت خون آنها تردیدی نباشد. به همین دلیل بود تا مشروعیت و اقتدار سلطنت آنها زیر سؤال نرود اثبات چنین مشروعیتی اقتدار شاهان قاجار را تأمین میکرد و این اقتدار شاهانه که ناشی از اعتقادات ملّی و مذهبی بود باعث میشد هرگونه مخالفتی با شاه مخالفت با سایهی خدا در زمین تلقّی گردد. شاه که در زمینهی سیاست یک تنه تمام تصمیمات را میگرفت به راحتی میتوانست مقتدرترین مردان خود را به اشارهای نابود کند. همین نکته ابتکار سیاسی نخبگان را کاهش میداد. نه تنها ورزا و رجال سیاسی، بلکه حتّی نزدیکان وی نیز جرأت هیچ گونه مخالفتی را با شاه نداشتند این نکته باعث میشد در مواقعی از بیم شاه جرأت نکنند وضع خطرناک برخی مناطق کشور را به اطّلاع شاه برسانند چون میترسیدند جان خویش را در این راه بگذارند حتّی در حوزهی سیاست خارجی نیز شاه مطلقالعنان عمل میکرد. بدین ترتیب رجال سیاسی دخیل در سیاستگذاریهای این دوره میکوشیدند تا در برخورد با بیگانگان و نیز امور داخلی چنان با خواست شاه عمل کنند که بر محبوبیت آنها در نزد شاه افزوده گردد. بدیهی است که در چنین جوّ و فضایی مملو از تملّق و چاپلوسی به وجود میآید. فضایی که امکان کارکردن را برای نخبگان وطنپرست و خیرخواه تنگ میکند و شاه را از هرگونه اندیشیدن به مشکلات واقعی کشور باز میدارد. در کشوری که بیگانگان از هر سو خواستههای استعماری خود را بر آن تحمیل میکردند و رعایای شاه در فقر و بیماری دست و پا میزدند و کشور بدون هیچ گونه برنامهریزی جدّی به بیراهه میرفت. در همین شرایط هیچ کس به تنهایی جرأت نمیکرد نظراتش را به شاه منتقل کند. چرا که ممکن بود مورد غضب شاهانه قرار گیرد و هیچ وسیلهای وجود نداشت که از بیرون بر اوضاع داخلی مملکت کنترل و نظارتی داشته باشد.[1]
[1] - خلاصهی صص 71 تا 75 - قهوهی قجری - محمّد توحیدی چافی 1387
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 460
واژه کلمهی قجر از اواسط قرن دهم هجری در تاریخ ایران مشاهده میشود و با اصطلاحات سرِ قجری (نوعی آرایش موهای زنانه) و رقص قجری و غیره بر میخوریم ولی با ظهور و اقتدار آقامحمّدخان است که به دنبال اصل و نسب و ریشهدار بودن خود در تاریخ میگردند. همچنین در مورد چگونگی ورود آنها به ایران نظرات گوناگونی ابراز شده است و هر کس به دلیل و توجیهی نظر خود را بیان کرده است که از چه نژادی میباشند، ولی پس از آن که در خدمت سلسلهی صفویه قرار گرفته و در انجام فعالیتهای سیاسی به خدمت مشغول شدند اکثر روایات به طور یکسان بیان شده و نمودار رشد و ترقّی آنها را نقل میکنند. مثلاً امینه پاکروان مینویسد: « قاجار یکی از طوایف بیشمار ترکمن بودند که در مسیر نخستین حملهی مغولها کشیده شدند و میان سوریه و ایران و قفقاز به سیر و حرکت درآمدند و شاخهای از آنها در سرزمین قفقاز ماندگار شدند. بعدها به سواحل گرگانرود کشیده شدند و چون مردانی جانسخت و حادثهجو بودند. شاهان صفوی از آنها بهرهبرداری فراوان کردند و ارج بسیار مینهادند. قاجاری کنارهی رود گرگان به دو شاخهی بالادست (یوخاری باش) و پاییندست (اشاقه باش) تقسیم میشدند[1] و واژهی نامهایشان چون قویونلو (از گوسفند) و دوّلو(از شتر) و جز آن ناشی از منشاء شبانی آنها میباشد و در میان آنها قانونهای خون و تبار و در نتیجه انتقامهای پایان ناپذیر وجود داشت و از زمانی که مورد عنایت شاه اسماعیل واقع شدند به آیین شیعه گرویدند و بعد به پادشاهان صفوی وفایی پیدا کردند و در هنگام هجوم افغانها به اصفهان فتحعلی خان رئیس طایفهی پایین دست قاجار هرچه میتوانست مرد جنگی از ایلهای هم پیمان و دوست فراهم آورد و شتابان به یاری پایتخت شتافت و احتمالاً از همان موقع به خیال ماجراجویی بزرگی افتاد و بعد که طهماسب میرزا سومین فرزند شاه سلطانحسین نگونبخت را که اغلب در رؤیاهای تجمّلی زنان حرمسرا بود قول دست اتّحاد به او داد و ارتشی به او سپرد و در عمل این خان قاجار بود که سلطنت میکرد و فرمان میراند و لشکر میآراست. سرانجام نادر افشار به وی مهلت نداد و در امامزاده کوچک و مقدّس خواجه ربیع در چند فرسنگی مشهد او را مقتول و به خاک سپرده شد و این دعویها به پسر ارشدش محمّدحسن خان که ریاست دستهی پایین ایل قاجار را داشت رسید و دعوی سلطنت را از پدر به ارث برد و نادر برای نابودی او بهایی گرانتر از گرانبهاترین یاقوتهای رهآورد دهلی معیّن کرده بود. هنگامی که شایع شد که نادر در اردوگاه خود به دست افسران به قتل رسیده است. محمّدحسن خان قاجار سریع سه ولایت ساحلی شمال را به اطاعت خود درآورد و با دوستان ترکمن خود به خراسان مرکز قدرت عادل شاه دستاندازی میکرد و در این گیر و دار پسر 8 ساله اسیر دشمن میشود. بعد از مرگ عادل شاه درگیری بین سه نفر محمّدحسن خان قاجار آزادخان افغان علیمردان رئیس ایل بختیاری و کریم خان زند بر سر زمامداری کشمکش داشت و سرانجام کریم خان پیروز شد و کریم خان نیز بعد از مرگ آخرین رقیب نسبت به فرزندان دشمن جوانمردی نشان داده و آنان را در استفاده املاک و تیولی که در دامغان داشتند آزاد گذاشته بود.»[2] و مرحوم سعید نفیسی در مورد این که قاجار از نژاد ترکان میباشند مینویسد: «در این مورد هیچ سند کتبی وجود ندارد و بنا به گفته و میل سرکردگان این طایفه بوده و افتخاری خود را از تیره پادشاهان مغول و نبیرهی چنگیز میدانند چون میخواستند خود را در کشورگشاییها و جهانگیریهای چنگیز شریک و سهیم تا بر اعتبارشان بیفزایند.»[3] و نعمت الله قاضی نیز شایعهی نژاد قاجار را که از مغولان میباشند کاملاً یک دروغ ساختگی میداند و مینویسد: «وقتی آقامحمّد خان قجر به سلطنت رسید خویشاوندان و بستگانش برای این که نسب خود را به یک خاندان سلطنتی پیوسته گردانند و تحقیر دشمنان و معاندان خویش را جوابگو آیند به جعل اخبار و تنطیم شجرهنامههای دروغین پرداختند و اعلام داشتند که قجر از دودمان چنگیزخان مغول است و برای این که سادهدلان را بفریبند نخست خود را به تیموریان و از این رهگذر به ایلخانان مغول منسوب ساختند و سرانجام خود را بازماندهی چنگیزخان معرّفی کردند و بانگ به افتخار برداشتند که ما از قرنها پیش شاه و شاهزاده بودهایم و حقّ تاریخی ما بوده است که به تشکیل یک سلسلهی سلطنتی بپردازیم و آن را در سلسلهای قاجار بنامیم امّا این کوتهبینی و احساس حقارت بی آن که طوایف قجر را سربلند گرداند سبب اشتباهات بزرگ تاریخی گردید که تا بدین روزگار نیز دامن کشیده است و هنوز هم بسیاری از تاریخ نویسان به اشتباه قاجاریه را بازماندگان مغولان میدانند.»[4] و امّا محمود طلوعی که شرح کاملی از منابع مختلف در بارهی اصل و نسب قاجار میآورد در مورد نسب آنها به ترکمن ها که بسیار رایج است انتساب قاجار به قوم ترکمن که در بسیاری از منابع دیده میشود. بنا بر آن چه گفته شد نادرست است زیرا ترکمنها از اقوام ترکان شرقی و قاجار از اعقاب ترکان غربی هستند به علاوه خصوصیّات نژادی ترکمنها نیزکه بیشتر به مغولان شباهت دارند با خصوصیّات نژادی قاجار که از ترکان غربی هستند متفاوت است.»[5]
[1] - ص 21 کتاب هزار فامیل - علی شعبانی مینویسد: .یوخاری باشها عبارت بودند از فامیلهای: دوّلو، سپانلو، کهنهلو، خزینهدارلو، کرلو، قیاقلو و اشاقهباشها عبارت بودند از فامیلهای: قوانلو، عزالدّینلو، شامبیاتیقراموسانلو، داشلو، زیادلو و... که به مرور زمان در دو نام دوّلو و قوانلو خلاصه شدند.
[2] - ص 48 - چهرهی حیلهگر تاریخ - امینهی پاکروان - ترجمهی جهانگیر افکاری
[3] - ص 13 - تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر – جلد اوّل - سعید نفیسی
[4] - ص 64 - ایل قاجار در پهنهی تاریخ ایران - نعمت الله قاضی (شکیب)
[5]
- هفت پادشاه - جلد اوّل - محمود طلوعی 1377
6- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان
اندیشه معاصر، 1394، ص 458