همراه با فساد اداری و انعقادهای ننگینی که با کشورهای روس و انگلیس بسته شد سیستم اقتصادی ایران دچار ورشکستگی و اضمحلال گردید. تجّار و تولیدکنندگان داخلی در اثر ورود بیرویّه کالاهای خارجی که توان مقابله و رقابت با آنها را نداشتند. هر روز ضعیف و ورشکستهتر میشدند. حتّی کشاورزان نیز سیستم کشت و کار خود را به سمت مواد اوّلیّه و مصرفی انگلیسیها سوق داده بودند و این مشکلات جدا از قحطی و گرسنگیهای ناخواسته بود که استعمارگران خصوصاً انگلیسیها به مردم تحمیل میکردند. در این وضعیت موقعیّت تجّار ایرانی نیز بهتر از دیگران نبوده و به دولت قاجار هیچ اعتمادی نداشتند، زیرا بر خلاف تجّار اروپایی که از حمایت دولت متبوعشان برخوردار بودند اینان هر آن امکان داشت دچار هوس پادشاهان مستبد زمان و درباریان علّاف شوند و تمام دارایی آنها را ضبط و مجبور به پیشکشهای کمرشکن نمایند و گذشته از این موارد مذکور تجّار مجبور به پرداخت عوارض گوناگونی بودند که در نتیجهی آن روز به روز توان و قدرتشان کاهش مییافت و نوشته شده است که اگر یک اروپایی یک بار قند بیاورد به ده تومان یک نوبه پنج درصد گمرگ میپردازد و پس از آن میتواند بدون هیچ پرداخت دیگر آن قند را هر کجا میخواهد به داخل ایران ببرد و بفروشد، امّا اگر یک ایرانی همین بار قند را وارد کند باید عوارض زیر را بپردازد:
راهداری در خوی 15/3 قران، راهداری هفتچشمه 15/3 قران، راهداری تبریز 10/3 قران، گمرک 00/4 قران
و اگر این فرد ایرانی قند را از تبریز به تهران بیاورد باز در میانه و زنجان و قزوین و تهران باید عوارض راهداری بدهد. به علاوه مأموران گمرک چه بسا اجناس وارد کنندههای خارجی را ارزانتر از اجناس مشابهی که ایرانیان وارد میکردند قیمت میگذاردند. در گزارش بالا به عنوان مثال در مورد پارچههای نخی توضیح داده شده که یک بارِ پارچهی نخی انگلیسی اگر به قیمت 5 قران هر توپ 30 تومان ارزیابی شود برای واردکنندهی ایرانی هر توپ را 8 قران و جمع بار 48 تومان ارزیابی کرده و بر همین اساس گمرک از او میگیرند. بر اصل عوارض باید رفتار و توقّعات مأموران وصول را افزود تا مشکلات بازرگانان ایرانی را در معاملات خارج بهتر روشن شود.[1]
[1] - ص 410 - از آغاز قاجاریه تا مشروطیت - دکتر سیّد تقی نصر
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 475
از زمانی که مسافرتهای شاهان قاجار به فرنگ شروع شد شاید کورسویی امید به وجود آمد که پادشاه لحظهای به فکر رفته و خواهان تغییراتی در ایران باشد؛ ولی با تأسّف باید گفت که نتایج کاملاً منفی و زیانبار بوده است و چنانکه از روایات و سفرنامهها برمیآید شاه و اطرافیان او فقط چشمشان ظواهر را دیده و هیچ توجّهی به آیندهی ایران و وضع خرابش نداشته و همان کار عیّاشی و خوشگذرانی داخل کشور را مدّ نظر داشتهاند و در تأیید و صحّت این موارد نویسندهی کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک میگوید: «در میان این گروه یک نفر پیدا نمیشود که از توپخانه و سربازخانهی فرنگستان صحبت به میان آورد و از علوم متبوعه و معارف ایشان سخن راند.... و نمیدانند که اینها طریق تمدّن را از کجا به دست آورده و ترقّی بیبهانه را چگونه کردند. کار اینها تماشا و گردش کردن است و بس و در آن خیال نیستند که چیزی بفهمند و بروند. این کارخانجات و ماکینههای اینها را سیر کرده و یاد گیرند. نظر ایشان در عقب اشیاء گرانبهاست که جُسته و بخرند. پول ملّت و دولت را بیهوده در این جا تلف کنند. دو سه نفر که در یک جا جمع شوند صحبتشان جز این نیست که من دیروز فلان دختر را بردم، امّا پدر سوخته چه قدر خوب بود و چه فلان و فلان داشت. ایتالیایی و فرانسوی و سایر زبانهای خارجه را برای آن نیاموختهاند که از پولتیک دول استحضار حاصل کنند و یا کتب فنی و قانون مدنیّت را خوانده و ترجمه کنند تا عموم ملّت از آنان استفاده حاصل کنند؛ بلکه زباندانی اینان برای مصاحبت با دختران و معاشقه با زنان است و تنها جمله (چقدر زیبایید) را گویند. در داخله صبح که از خواب برخاستند شش دانگ حواسشان صرف آن است که ببینند مداخل امروز از کجا خواهد رسید و به که تهمتی زده و اسمی به روی آن گذاشته و برهنه خواهند کرد. در داخله چه قدر شایق و مولع مداخل بوده؟ در خارجه برعکس خولیایی جز آن ندارند که امروز پول را در کجا به اسراف خرج کنند و به که بدهند چگونه تبذیر کنند. فاحشهای را که ده فرانک نرخ اوست اینها بیست لیرا داده به هم دیگر تفاخر و تشخّص به خرج میدهند که گویا شکار نادیده به دست آورده و قلعهی شیشه (شوشی) را گرفتهاند.
همهی ایشان را شیّادان پاریس (حضرت والا شاهزاده) میگویند و نقدینهی آنان را میگیرند. از مغازهها آن چه بگیرند به رغم هم دیگر به قیمت بلندتر میخرند. به ملاحظه این که کرایه و گمرگ نخواهند داد. هر خرت و پرت از کار افتاده و پسمانده پیششان آمد بیملاحظه میخرند. نمیدانم این همه پول را از کجا تحصیل کردهاند که مانند ریگ بیابان خرج میکنند.[1]
[1] - صص 240 و 241 - سیاحتنامهی ابراهیم بیک - حاج زینالعابدین مراغهای
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 474
چند نمونه از واژه و اصطلاحات رایج دورهی قاجاریه را که در تفهیم مطالب لازم به نظر میرسد عبارتند از:
صاحبدیوان: در زمانهای قدیم صاحبدیوانی از القاب شغلی و کارش این بوده که صورت اسامی حقوقبگیرها و اندازهی مواجب آنها را داشته باشد که اسم کسی از قلم نیفتد و حیف و میلی از حدود فرمانهای صادره در کار نیاید با این ترتیبی که شرح داده شد اگر بخواهیم آن را با تشکیلات و مشاغل این زمان تطبیق کنیم. باید بگوییم که صاحبدیوان رئیس کلّ بودجه بوده است و از اواسط سلطنت قاجاریه لقب صاحبدیوانی جزء القاب گردید.[1]
نسقچی باشی: شغل نسقچی و نسقچی باشی در ازمنهی مختلفه در ایران بوده و در دوره سلطنت قاجاریه تا اوایل سلطنت مظفّرالدّین شاه نیز سمت مزبور بر قرار بود و اکثر حکّام نیز هر یک برای خود نسقچی و نسقچی باشی داشتهاند و امّا عملیّات و وظیفهی نسقچیباشی عبارت بود از بریدن سر دماغ گوش زبان دست کورکردن و شکم پاره کردن. نسقچی و میرغضبان کارمندان اداره او بودهاند. در دوره سلطنت قاجاریه شغل مزبور بیشتر در خانوادهی علاءالدّوله دوام پیدا کرد.[2]
وزارت لشکر: عنوان وزارت لشکر از زمان سلطنت محمد شاه قاجار در سال 1251 قمری معمول شد و تا دوره سلطنت مظفّرالدّین شاه ادامه داشت و اوّل کسی که به این سمت برگزیده و به این عنوان خطاب شد. میرزا آقاخان نوری بوده است.[3]
صاحباختیار: لقب صاحباختیار از القابی است که از زمان سلطنت نادرشاه به بعد معمول و به بعضی اشخاص داده شد. اوّل کسی که در زمان سلطنت نادرشاه ملقّب به این لقب گردید. میرزا محمّدحسین شریفی متولّی آستانهی شاه چراغ شیراز بود. نادرشاه که در سال 1160 ه.ق. از اصفهان وارد کرمان شد. تمام عمّال و کلانتران فارس را به نزد خود خواست و پس از ورود به کرمان اکثر آنان را کور کرد و یا کشت و در همین سال میرزا محمّدحسین را ابتدا کلانتر و سپس او را حاکم فارس و ملقّب به صاحباختیار کرد و به او اختیار داد که در موقع لزوم میتواند تا پنجاه نفر را گردن بزند و برای گوش بریدن و کورکردن و دست بریدن حدّی معیّن نکرد و این بود معنی لقب صاحباختیار در زمان قاجاریه چند نفری از قبیل حسینخان آجودان باشی نظامالدّوله مراغهای نصرالله خان قاجار دوّلو سرکشیکچی باشی سلیمان خان افشار و غیره به این لقب ملقّب بودند، امّا بدون اختیارات مصرحه مذکوره در بالا لکن تمام حکّام در زمان افشاریه و زندیه و قاجاریه برای خود این اختیار و اجازه را قایل بودند و هرچه میخواستند، میکردند.[4]
انبار محبوسین: وضعیت ساختمان این محبسها این بود که زمین را حفر کرده به طول ده ذرع به عمق سه چهار ذرع به عرض سه چهار ذرع با آجر یا آهک دیوارهای اطراف را ساخته و سقف آن جا را هم با آجر طاق میزدند؛ دری از پهلو برای دخول قرار میدادند. در داخل زمین انبار تیری بلند قرار میدادند که به تمام تیر جای پای خالی کرده و بالای تیر سرتاسر حلقه زرههایی ردیف میخ کرده مچ پاهای محبوسین را در جای پاهایی که در خلیلی که ساخته بودند میگذاشتند. از وسط زرهها میلهی آهن را رد میکردند. سر میله سوراخ بود. قفل بزرگی رد کرده و قفل میکردند که پاهای مقصّرین دیگر بیرون نمیآمد. گردن محبوسین هم تماماً با طوقههای مخصوص علیحده که از آن طوقهها زنجیر بزرگی رد شده بود. همه را به یکدیگر وصل و اتّصال میداد. زنجیر کرده سر زنجیر را از در انبار بیرون آورده میخ طویلهی بزرگی سر زنجیر بود و به زمین میکوبیدند. روزی یک مرتبه برای قضاء حاجت محبوسین را با همان زنجیر بیرون میآوردند. یک نفر یک نفر کارشان را بکنند تا تمام بشوند. بعد به همان محلّ بر میگرداندند. باقی اوقات در آن محلّ مرطوب و متعفّن بودند. کمتر کسی از این جا جان به در میبرد. بعد از مشروطیت آن انبارها به کلّی خراب شد و از بین رفت.[5]
[1] - ص 70 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد
[2] - ص 77 - جلد سوم ــ شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد
[3] - پاورقی ص 95 - جلد سوم ــ شرح حال رجال ایران ــ مهدی بامداد
[4] - پاورقی ص 9 - جلد سوم شرح حال رجال ایران ـــ مهدی بامداد
[5] - ص 61 - مقدمات مشروطیت - هاشم محیط مافی - تهران 1363
6 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 472
«قاعدهی اعدام در پاقاپق (میدان اعدام فعلی) چنان بود که محکوم از انبار (زندان) تحویل میرغضب میگردید تا او را بکشد و سرش را تحویل دهد. میرغضب مردی بود خشن و موهش و دایمالخمر با لباس سرخ و خنجر به کمر و هیأتی کریه و کلاهپوست بلند پُر پشم و سبیلهای کلفت و پریشان در کمال بدی و هیبت که دیدنش مو بر اندام راست میکرد. میرغضب شغلش افتخاری بدون مواجب بود و امرارش مانند غالب مأموران دولت که جیره و موحبی نداشتند و مخارجشان از مداخل (رشوه باج) و لُفت و لیس و درآمد حقّانه (حقّ فرّاش حقّ گزمه حقّ میرغضبی یعنی حقّ ظلم و ستم و تعدّی و زور و قلدری و خودسری حقّ لباس دولتی) و یا انعام دستلاف اجرت کار راهاندازی و مانندآن فراهم میگشت از آن جا مأموریت تأمین میگردید. کاری که حتّی با درآمد یک آدمکشی تمام سال را به خوبی گذران و معاش میکرد. ترتیب کارش چنین بود که محکوم قبلاً باید روزها، بلکه هفتهها برای اوگدایی و کسب عایدات کند تا به قتلگاه کشیده شود به این صورت که محکوم را تحویل بگیرد و زنجیری به دست و پا و زنجیری به گردنش ببندد سر زنجیر را به مچ و دست بیندازد و سینیای که وسط تشتکی و کنارش خنجرش را گذارده بود به دستش میداد و جلوش میانداخت و هر کجا که میخواست و جلو هر دکّان و هر کس که مناسب میدانست. زنجیرش را میکشید و او را به گدایی و درخواستش وادار میکرد البتّه این طریق سادهی محکومگردانی و استفاده از او بود و حالت بدتر آن این بود که تا رقّت و ترحّم مردم زیادتر به حرکت آید و اعانت بیشتری کنند. گوش و بینی وی را نیز میبرید و در سینی میگذاشت! یا او را مهار میکرد و زنجیر از بینیاش میگذراند. مردم نیز دو حالت داشتند. دستهای جهت نوعدوستی و کمک به محکوم که میرغضب را منفعتی برسد و آزاری کمتر کند. هر کس به فراخور حال خویش چیزی در سینی او میانداخت و گروهی که به خون مأمور تشته بودند و این گونه مساعدتها را کمک و تأیید ظلم و ظلمه میدانستند. از هر گونه مساعدت خودداری میکردند. هر چند این عمل اسیر را زیادتر در تعب قرار میداد و ستم میرغضب را در بارهاش شدیدتر میساخت تا طلب و استعانه را زیادتر کند. شکنجهاش را الیمتر میکرد و این گدایی چندان به طول میانجامید تا تأخیر بیش از آن برای میرغضب موجب مسؤولیّت نشود و یا از محکوم توانایی و حس حرکت سلب گردد و دیگر عایدی نرساند و یا اعدامیدیگری در نوبت بوده باشد.[1]
[1] - ص 205 - تاریخ اجتماعی تهران قدیم - جعفرشهری
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 471
آقامحمّدخان مؤسّس سلسلهی قاجاریه در قتل و جنایت اعمالی انجام داد که در تاریخ بینظیر میباشد و مواردی از آن در قسمت شرح حال وی ذکر گردید، ولی باید در مورد او اذعان کرد که او جنایتکار بود ولی خیانتکار نبود، امّا جانشینان وی جنایت و خیانت را درهم آمیخته و در سایهی خوشگذرانی و وطنفروشی و اشاعهی تملّق و چاپلوسی همراه با انعقاد قراردادهای ننگین به اجانب در جهت تسلّط بر مردم و زهر چشم گرفتن از آنها شیوههای مجازاتی را به کار میبردند که آوازهی آن فراتر از مزرها رفته بود. هنگامی که الکساندر دوم امپراتور روسیه بر اثر سوء قصدی که به جانش شده بود به قتل رسید. معروف است اندکی پیش از مردن به جانشین خود الکساندر سوم وصیت کرده بود که به جای این که قاتلان را به دار زنند (این کیفری بود که در روسیه معمولاً در بارهی کسانی که مرتکب جنایتهای کبیر از قبیل کشتن مقامات سلطنت و غیره میشدند اجرا میشد.) بهتر است همهی آنها را به تهران گسیل دارند و به جانشین اطمینان داده بود که عمّال دولت قاجار که متخصّص در فن شکنجه هستند روشهایی در این زمینه بلدند که نظایر آنها را غیر ممکن است در یک کشور اروپایی و حتّی در دیگر کشورهای آسیایی کشف یا ابتکار کرد و با اجرای آن روشها دَماری از روزگار این قاتلان در خواهند آورد که عبرت آیندگان شود.[1]
امّا در مورد مجازاتهای رایج آن زمان که تقریباً در طول دورن قاجار رواج داشته مینویسند که یک قسمت از مجازاتها مختصّ محبوسین انبار بود. برای گرفتن پول از قبیل (تنگ قجر)[2] و (اشکلک)[3] بود و قهوهی قجری در موارد خاص رجال و افرادی را که میخواستند بی سر و صدا به قتل برسانند محکوم به خوردن این قهوهی مسموم میکردند. قسم دیگر مجازاتها این بود یکی را آب زیاد مجبوراً میخورانیدند و محلّ خارج شدن او را میبستند. فریاد آن شخص به آسمان بلند میشد که من از فلان کار اطّلاع ندارم یا میمرد یا این که مبلغی پول میداد و خلاص میشد یا این که سر مقصر را میتراشیدند. خمیر گرفته روغن داغ کرده به سرش میریختند. یا این که سیخهای کباب را در آتش سرخ کرده و بدن محبوسین را سیخ داغ میکردند. دیگری را برای اقرار چند شبانهروز نمیگذاشتند، بخوابد. بعضی را چندین روز به فلک بسته تمام پاهای او را زیر چوب له میکردند. در صورتی که تقصیر هم نداشت و فقط مظنون میدانستند.
این بود طریقهی تحقیقات و مجازاتها نسبت به مظنونین این قبیل مجازاتها چون معالجه بعدی نبود در نتیجه تلف میشدند. یک قسم از مجازتها گچ گرفتن بود. مقصر را در جایی که به قد آدم کنده شده بود وامیداشتند گچ دوغاب کرده میریختند تا گردن آن شخص فوری میمرد. گاهی شاطر دکّان نانوایی را برای کمی نان در تنور نانوایی انداخته و میسوزانیدند. بعضی اشخاص را مهار میکردند. یعنی بینی آن شخص را میرغضبها سوراخ کرده زهی رد میکردند سر زه را گرفته و در کوچه و بازار میگردانیدند و از دکانها پول میگرفتند. برخی را گوش میبریدند در بازار میگرداندند. برای گرفتن پول شقّه میکردند. یعنی آدم را سرازیر میآویختند و از وسط دو پا الی گردن با ساطور قصبابی نصف میکردند. دَم توپ میگذاشتند. مقصّر را جلو توپ میبستند. توپ را آتش میزدند. بدن آن شخص تکّه تکّه شده و به هوا پراکنده میشد.[4]
[1] - ص 13 خاطرات سر آرتور هاردینگ - ترجمهی دکتر شیخالاسلامی
[2] - تنگ قجر نوعی از شکنجه بود که شانههای محکوم را با ریسمان موئین به هم میبستند و سپس به آن آب میزدند. ریسمان جمع میشد و چندان فشار میآورد که استخوانهای محکوم به چرق چرق میافتاد و اقرار میکرد و یا جریمهای را که معیّن کرده بودند میداد. مولّف
[3] اشکلک: [ اِ ک ِ ل َ ](اِ) آلتی است از چوب که لای پنجهی دزدان گذارند و فشار دهند تا از درد عاجز شوند و دزدی را بروز دهند. مثال: دیشب در ادارهی نظمیه دزدی را اشکلک کردند، هزارها تومان مال دزدی بروز داد. (فرهنگ نظام ). آلت شکنجه .(فرهنگ ضیاء). شکنجهةای با فروبردن تراشهی نی میان ناخن و گوشت یا نهادن چوب در فرجه های انگشتان و فشردن . و این گونه شکنجه در روزگار استبداد متداول بود. || اشکلک خیمه ؛ پَل . چوب که به زمین فروبرند و طناب خیمه بدان بندند. || دستهی طنابین جوال که گاه قپان کردن قلاب در آن افکنند. || در تداول بهبهان ، دام . تله . لغت نامه دهخدا ویراستار
[4] - ص 62 - مقدمات مشروطیت - هاشم محیط مافی - تهران 1363
5 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 470