کریمخان نیز همانند افراد دیگر در سیاست داخلی دارای لغزشهایی میباشد که در رأس آنها مسأله جانشینی و بعد اغماض در مورد قاجارها به خصوص حسینقلیخان قاجار مشهور به جهانسوز است[1] که در کنار آنها کور کردن شیخعلیخان زند و بیتوجهی به آقامحمدخان در حاشیه قرار دارد. هنگامی که حکومت سمنان و دامغان و شاهرود را به حسینقلیخان محوّل مینماید وی نمایندگان کریمخان را که محمّدخان و بعد برادرزادهاش مهدیخان باشند به وضع فجیعی مقتول میسازد. عکسالعمل کریمخان نسبت به او و آقامحمدخان مماشات و مدارا میباشد و حتّی با سر بریدهی محمّدحسینخان و حسینقلیخان که دو بار بر علیهاش شورش کرده بود با احترام است، ولی با همه اینها آقامحمدخان قاجار هنگامی که به حکومت رسید با خانواده او که هیچ، حتّی به استخوانهای کریمخان نیز رحم نکرد. عبدالحسین نهچیری در باره اشتباهات کریمخان در دوران حکومتش مینویسد:«آیا کریمخان خالی از هرگونه ایراد و نقطه ضعفی بود؟ نه، او نیز همچون همه انسانها و سایر دولتمردان نقطه ضعفهایی داشت. مهمترین ایرادهایی که میتوان به کریمخان گرفت به قرار ذیل است:
1-کریمخان نتوانست سازمانها و تشکیلاتی به وجود آورد که بعد از خودش حکومت در خاندان زند باقی بماند. او باید حکومت خود را بر پایه و اساس محکمی پیریزی مینمود که بعد از مرگش آن کشتار عجیب به راه نمیافتاد. در حقیقت حکومت کریمخان بر محور شخص خودش دور میزد. مسلّم است حکومتی که متکّی به شخص باشد بعد از مرگ آن شخص دوامی نخواهد آورد.
2- کریمخان حتی پسران خود را طوری تربیت نکرده بود که بعد از مرگش بتواند قدرت را در دست بگیرند. دو پسر او ابوالفتحخان و محمّدعلیخان هر دو تحت نظر زکیخان برادر مادری کریمخان چند ماهی حکومت کردند و بعد هم کور شدند. کریمخان مدتی مریض بود و مرگ خود را نزدیک میدید باید به طور قاطع مسأله جانشینی خود را حل میکرد و اشخاص شرور و ماجراجو را همچون زکیخان به بهانهای از شیراز دور مینمود.
3- عامل دین و مذهب در حکومت کریمخان نقش سازندهای نداشت، اگر او حکومت خود را بر پایه و اساس دین اسلام و مذهب شیعه پیریزی کرده بود حکومت خاندان زند دیگر دولت مستعجل نبود. کریمخان زیاد پایبند اصول مذهبی نبوده است.
4- کورکردن شیخعلیخان یکی از باوفاترین سرداران زند مسألهای نیست که از کنار آن به سادگی بگذریم. او از خویشان و دوستان نزدیک کریمخان بود و خدمتهای زیادی به او کرده بود، منتها خودرأی و خودسر شده بود و بدون صوابدید کریمخان تصمیماتی میگرفت که به مذاق او خوش آیند نبود. میگویند: ضربالمثل خان میبخشد، شیخعلیخان نمیبخشد از همین جا پیدا شده است، امّا به هرحال مستوجب چنین مجازاتی نبود. آن هم توسط وکیلالرعایا. تاریخ از کریمخان انتظار چنین حرکتی را نداشت. او که برای خود عنوان شاه انتخاب نکرده بود که پا جای شاهان بگذارد و از قافله آنها عقب بماند. البتّه به غیر از این یک مورد، شخص دیگری را نداریم که به دستور کریمخان کور شده باشد.
5- کریمخان در آستانه عید نوروز سال 1172ه.ق به والیان استانها در سراسر ایران دستور داد که افغانها را جمع آوری نموده و آنها را همزمان در عید نوروز به قتل برسانند. در حدود نه هزار افغانی در چنین روزی به قتل رسیدند. صدور چنین دستوری نیز از طرف کریمخان غیرقابل تصوّر است. آیا این نه هزار نفر همه گناهکار و مجرم بودند؟ درست است که رفتار افغانیها نسبت به مردم ایران غیرقابل تحمّل شده بود و بین آنها افراد بد و شرور زیاد بود؛ امّا راه حل دیگری برای کریمخان وجود نداشته است که چنین فرمانی صادر میکند؟ بهترین راه حل این بود که پس از گرفتن و جمعآوری نمودن افاغنه آنها را مقیّد تحت نظر گروهی سرباز به قندهار یا سرزمین خودشان میفرستاد. مگر این که کریمخان میخواسته است هم مجازات کند و هم انتقام بگیرد. انتقام شورش افغانها در زمان شاه سلطان حسین و کشتار مردم بیگناه، در این صورت انتقام پدر را که از پسر نمیگیرند. یک نسل از شورش افغانها گذشته بود. آخرین فرض این بود که کریمخان در ابتدای حکومت خود میخواسته است بدین وسیله از افاغنه هرات به اصطلاح چشم زهری گرفته باشد و به طور غیر مستقیم به آنها بفهماند روزگار زمان شاه سلطان حسین نیست که بلکه دوره کریمخان است، مبادا هوس خام در سر داشته باشند. به هر جهت، هر توجیهی در میان باشد این عمل کریمخان برای تاریخ قابل قبول نیست.»[2]
[1] - حسینقلیخان به قصد انتقام خون پدرش با سواران خود بر سر جمعی از دولّوها حمله برد و با تصرّف قلعه آن را ویران نمود و آتش زد، به همین دلیل عنوان جهان سوز را به اوی دادند.
[2] - صص 123 تا 125 – اندر آن روزگار – عبدالحسین نهچیری - 1384
3- آینه عیبنما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397،
از آن جا که آقامحمدخان را دور دیده و ایشان از افشای قسمتی از جنایاتش زیاد ناراحت نشوند، به شرح یکی از همردیفان او به نام زکی خان زند اشاره میگردد. از مهمترین وقایع عصر کریمخان مربوط به حوادث بعد از مرگ وی میباشد. اختلاف و درگیریهایی که به مدّت 15 سال ما بین خاندان زند طول کشید و تنها نتیجهاش پایمال و لگدکوب شدن مردم توسط حاکمان موقّتی بود و زمینه را برای استقرار قاجارها آماده ساخت. برای آن که قدری به اوضاع آشفتهی دربار و شهر شیراز در آن مقطع پی ببریم به مطلبی کوتاه از رستمالتّواریخ استناد میگردد:«شیراز را مانند نگین انگشتری در میان گرفتند و در مدّت نه ماه متوالیاللیالی والایّام از درون و بیرون هر روزه به جنگ و جدال و گیرودار مشغول بودند و به قدر پانزده هزار سوار نامدارِ شیر شکار، نامجوی پرخاش کار، از طرفین با حدّت و شدّت کشته گردیدند و چنان اتّفاق افتاده بود که پدر در شهر بود و پسر در بیرون و همچنین بالعکس و یک برادر در شهر و یک برادر در بیرون بود و هر روز در محاربه و مقاتله، پدر، پسر را و پسر، پدر را میکشت و برادر، برادر را سر میبرید و خویش، خویشاوند را در خون میکشید به طمعِ یک مشت درهم و دینار در حالت اختیار.»[1] از میان این آشفته بازار، زکیخان است که قدرت را در دست میگیرد و در ظاهر ابوالفتحخان پسر کریمخان پادشاه میباشد. افرادی که در دوره زندیه به پادشاهی رسیدند در شعری از کتاب جنّتهالاخبار چنین به نظم آمده است:
چهل و سه سال بدی شش نفر ز زند جلی شدند حاکم ایران به حکم لم یزلی
کریم بود و ابوالفتح و بعد از آن صادق علیمراد و دگر جعفر است و لطفعلی[2]
در ضمن یادآوری میگردد که بعد از فوت علی مراد خان در مورچه خورت اصفهان شخصی به نام باقرخان خوراسکانی به مدّت 16 روز ادّعای حاکمیت در اصفهان را داشت که بر اثر حمله جعفرخان به قتل رسید. روایت است که جعفرخان مردی زبون و ترسو بوده و در هر جنگی زودتر از همه فرار میکرده است و به همین دلیل قاجارها جرأت پیدا کردند که به نواحی مرکزی هجوم آورند. سرانجام جعفرخان نیز توسط صید مراد خان زندِ هزاره کشته میشود و مدّتی بسیار کوتاه ادّعای سلطنت میکند و در نهایت صید مراد خان نیز توسّط لطفعلیخان یعنی فرزند جعفرخان از صحنه خارج میشود. لطفعلیخان آخرین پادشاه نگون بخت زند میباشد که وی نیز توسط آقامحمّدخان قاجار دستگیر و مقتول گردید.[3]
یکی از کسانی که در اضمحلال خاندان زند نقش اصلی را ایفا کرده است زکیخان فرزند بوداق و برادر نا تنی کریمخان میباشد. وی قبل از فوت وکیل نیز سابقهی بیرحمی و سفّاکی خود را نشان داده بود که به عنوان مثال به حادثه کشتار مازندران میتوان اشاره کرد.[4] نام زکیخان در خاندان زند به عنوان سمبل بیرحمی و همچنین در کنار سفّاکان تاریخ قرار دارد و خود وی نزد کریمخان اقرار میکند که من در سفّاکی بیباکم و لذّت من در خونریزی است.[5] دکترعبدالحسین نوایی درباره یکی از انواع مجازاتهای اعمال شده او مینویسد:«یکی از انواع مجازاتهای او این بود که دستور میداد مردان را به چوبی ببندند و چوب را وارونه در زمین بنشانند به طوری که سر آن بیچارگان در خاک رود و پایشان بیرون بماند و در چهار ده کلاته کلّه مناری از سر بیگناهان ترتیب داد. این مرد خونخوار میگفت: من مجتهد آدمکشان هستم و عقیدهاش این بود که این آدمکشیها برای مصلحتی بزرگتر و عامتر جایز است.»[6] با این معرّفی کوتاه باز هم سرجان ملکم این رفتار زکیخان را بدین شکل توجیه کرده و یکی از ضروریات عصر میداند و مینویسد:«برخی از این نوع کارها ضروری حکمرانی عصر بوده است تا آن جا که شداید اعمال زکیخان باعث آرامی ملک شد؛ زیرا که ملایمت طبع کریمخان باعث این شده بود که جمعی طریقهی عناد و طغیان در پیش گرفتند به این خیال که اگر کاری از پیش نرفت سزایی هم نخواهد بود، یعنی کریمخان خواهد بخشید.»[7]
زکی خان بعد از فوت کریمخان به حمایت از محمّدعلیخان داماد خود برخاست و در مقابل بقیّهی خوانین زند بگله و هزاره که از ابوالفتحخان پسر بزرگتر کریمخان حمایت میکردند، موضعگیری کرد. سرانجام با نیرنگ و قسم نامه آنها را فریب داد و بیست و سه نفر و به روایتی دیگر شانزده نفر از نزدیکترین اقوام خود را قتل عام نمود. هنگامی که حاکم بلامنازع شیراز شد ابوالفتحخان را شریک محمّدعلیخان در امور پادشاهی اعلام کرد. در همین ایّام صادقخان از بصره باز گشته بود؛ ولی زمانی که زکیخان به تهدید افراد لشکرش پرداخت که از خانوادههایشان انتقام خواهد گرفت نیروهایش پراکنده شدند و صادقخان در حاشیه رانده شد. به دستور زکیخان، علی مرادخان برای تعقیب و دستگیری رئیس طایفه قاجار اعزام گردید ولی در اصفهان به نام ابوالفتحخان سر به شورش برداشت. زکیخان مشوّش گردید و برای مقابله با این خطر به سوی اصفهان حرکت کرد. هنگامی که به روستای ایزد خواست رسید به آزار و کشتار جمعی از اهالی اقدام کرد. مؤلّفان رستمالتّواریخ و تاریخ گیتیگشا و گلشن مراد چگونگی قتل زکیخان را تقریباً مشابه هم ثبت کردهاند که شرح واقعه را مؤلّف گلشن مراد چنین توصیف میکند:«جمعی از مردم ایزد خواست را به تقصیر این که مبلغ شش هزار تومان از وجوه دیوان اصفهانی را به عزم شیراز تا به ایزد خواست آورده و جمعی از گماشتگان نوّابِ جهانبانِ کشورستان تعاقب آن کرده و در محل مذکور به آن برخورد کرده و به اصفهان مراجعت داده و اهل ایزد خواست بازوی ممانعت نگشاده بودند، به آتش خنجر قهر و سیاست سوخته و خس و خار وجود آن ضعیفان را به شرارهی شرارت مشتعل ساخته، نایره جود و بیداد در خاندان ایشان افروختند. چند نفر دیگر از قلعهگیان را از بالای قلعه به زیر و از فراز بروج و فصیل[8] سرنگون و سرآویز به جانب نشیب افکنده، نهال عمر و زندگانی و شجرهی حیاتشان را از بیخ و بن برکنده، زهر نیستی در ساغر هستی ایشان آکندند و مردان مابقی را نیز به این گناه گرفتار شکنجهی رنج و تعب و نساء و صبیان ایشان را اسیر و عرصه غارت و نهیب ساختند. سبحان الله، رشته قساوت قلبی تا به کجا میکشد و دود آتش باطنی تا به چه حد میرسد؟ بار گران این قِسم شرارت چگونه در کفه میزان حوصله یزدانی قرار گیرد و صورت شاهد این نوع لجاجت در مقیاس حلم خداوند چه سان عکس پذیرد؟
لطف حق با تو مداراها کند چون که از حد بگذرد رسوا کند
زکی خان نظر به جرأت جبلی و تهوّر ذاتی برخود روا نمیداشت که شخصی از حارسان و ارباب کشیک به پیرامون خوابگاه او گردد و احدی از نگهبانان راه پرستاری و محافظت او را به قدم محارست نوردد. در آن اوقات به سوای یک دو نفر از دختران ایزدخواستی که زکیخان ایشان را به همخوابگی خویش گزیده و در اندرون خلوت و ساحت با آنها همآغوش گردد، در کنار خود کشیده دیگر آفریدهای در آن جا حضور و راه به خلوت خان مزبور نداشت. پس از ارباب مواضعه خانعلی و رضاخان قدم جرأت و جلادت پیش گذاشته و گلولهی تفنگی بر میان سینه او انداخته و فیالفور از سراپرده برآمده، معاونان ایشان طنابهای خیمه را بریده بر روی زکیخان انداختند. بعد از آن رضاخان قدم پیش نهاده در آن تیره شب بر زکیخان دست یافته سرش را به دم خنجر الماس پیکر از تن جدا ساخت. از صحیحالقولی مسموع شد که بعد از این مقدّمه جسد خان تا چند روز در کنار قلعه ایزدخواست افتاده و لگدکوب طفلان و بعد هر پارهای از آن بر سر چوب بازیچه کودکی در جولان بود. آخرالامر مردم ایزد خواست آن را فراهم آورده در زیر مسقّفی که به کنار قلعه واقع است مدفون ساختند. بعد از آن که خانعلی و رفقا از مهّم زکیخان فارغ ساختند، در همان وقت این آوازه را در میان اردو انداختند. در آن شب هنگامهی روز محشر بر پا و در میان اردو و سپاه علامت قیامت و غوغای فزع اکبر آشکار شده، مردم به گرد سراپرده نوّاب کامیاب شاهزادهی اعظم ابوالفتحخان مجتمع و شاهزاده از این معنی مطّلع گشته، در همان شب سرِ زکیخان را به مصحوب (یار و همراه شدن) چند نفر از غلامان به جانب کرمان و قلعهی آقا به نزد نوّاب اعتضادالدّوله محمّدصادقخان فرستاد و خود با جمعی که در اطراف و کنار او مجتمع گشته بودند به طرف شیراز مراجعت و به سمت مقّر دولت معاودت نموده و به شیرازه بندی اوراق دولت پرداختند.»[9]
[1] - ص 438- رستمالتّواریخ – محمدهاشم آصف (رستمالحکما) – به کوشش محمد مشیری - 1352
[2] - ص 13 – جنتهالاخبار – محمدحسنبن محمد رحیم لنجانی اصفهانی – به تصحیح میرهاشم محدّث - 1391
[3] - جهت اطّلاعات بیشتر در باره لطفعلی خان به صفحات 63 تا 69 کتاب آینه عیبنما(نگاهی به دوران قاجاریه) از نگارنده مراجعه شود.
[4] - برای آگاهی از آن حادثه به صفحه 62 آینه عیبنما(نگاهی به دوران قاجاریه) از این نگارنده مراجعه شود.
[5] - مترجم کتاب کریم خان زند نوشته جان. ر. پری در صفحه 218 درمورد زکی خان مینویسد:«رفتار زکی خان در گیلان از تبهکاریهای تاریخی او میباشد. در هرجا که قدم میگذاشت مردم را تحت فشار میگذاشت، مالشان را میبرد و خودشان را میکشت. در اصفهان نیز به هنگام طغیان علیه کریم خان رفتار مشابهی داشت. طوفان هزارجریبی در بارهاش گفته است:
زکی خان چو در غارت اصفهان برانگیخت آتش برآورد دود
پس از بردن سیم و زر وآن چنان به فرزند و زن دست یغما گشود
که نه زادهای ماند جز طفل اشک نه زایندهای غیر زاینده رود
در گیلان پس از آن که شدّت عمل بسیار نشان داد حاجی زکی خان، ریش سفید چهار دانگه کلاته را به فلک بست و بند از بندش جدا ساخت. برای گرفتن پول از مردم به آن ها حواله مقداری روغن بنفشه بادام فرستاد. چون نتوانستند تحویل دهند پول فراوان گرفت.»
[6] - ص 123 - کریم خان زند – دکترعبدالحسین نوایی - 1348
[7] - ص 298 – مختصر تاریخ ایران در دورههای افشاریه و زندیه – دکتررضا شعبانی - 1378
[8] - دیوار کوچک درون حصار یا درون بلد
[9] - ص 481 – گلشن مراد – تألیف ابوالحسن غفّاری کاشانی – به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد - 1369
10- آینه عیب نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397،ص 387
کریمخان دارای چهار فرزند پسر و سه دختر میباشد که بعد از فوت پدر هر یک از آنان دچار سرنوشتی شوم شدند و به دست دشمن که هیچ، بلکه توسط نزدیکترین خویشاوندان خود نابینا و مقتول گردیدند. به درستی همنشینی با حاکمان چون آتشی میباشد که هم میتواند دارای منافع و هم ضرر و زیان باشد و چه بسا که در بعضی اوقات استفاده از این حرارت مطبوع باعث نابودی خلق و کانون خودشان گردیده است. اگر کریمخان سرانجام فرزندانش را پیشبینی کرده بود دیگر از مرگ طبیعی محمدرحیم ناراحت نمیشد و چارهای دیگر میاندیشید و نکته عجیب این است که عبرتآموزان اندکند و قاتلان سران زند نیز به همان سرنوشت دچار شدند.
اوّلین فرزند کریمخان، ابوالفتحخان میباشد که با سی و دو سال عمر (1169- 1201) دارای دو فرزند به نامهای محمّدحسینخان ملقّب به جهانگیرخان و حسینقلیخان از دختر شهبازخان دنبلی است. ابوالفتحخان مادرش خواهر اسماعیلسلطان کرد قوچانی بود. این پسر را کریمخان بسیار عزیز میداشت و هنگامی که به سن بلوغ رسید پدرش دختر حاجی جمال فومنی و خواهر هدایتاللهخان را به عقد و ازدواج او درآورد و در شب عروسی ابوالفتحخان با این که کریمخان ذاتاً اهل اسراف نبود ریخت و پاش مفصّلی کرد و جشن باشکوهی برگزار کرد. دکترعبدالحسین نوایی به نقل از میرزامحمد کلانتر مینویسد:«در حین جشن عروسی الحق جشن ملوکانه از چراغان و چه چراغانی که گویا هرگز در جایی نشده باشد. مجموع مردم از اعیان و اعزّه و سپاه و رعایا به خوشوقتی گذرانیده، مهمان شدند. روز دیگر شب عروسی خاقان وکیل به قدر ده هزار تومان خلعت داد. این جوان بر اثر بیکفایتی و شراب خوارگی نتوانست سلطنت کند و بالاخره به دست صادقخان عموی خود محبوس و به فرمان علی مرادخان کور گردید.»[1]روایت است که ابوالفتحخان مردی ضعیفانّفس و هرزه بودهاند و بعد از مرگ پدرش نیز برای به دست گرفتن سلطنت آلت دستی بیش نبوده و تمام امور در ید قدرت زکیخان قرار داشته و هیچ حرکت مثبتی از وی دیده نمیشود. مدّت سلطنت زکیخان صد روز بود که در هنگام حرکت به سمت اصفهان در یزدخواست در آتش ظلم و بیداد خود سوخت و به قتل رسید. پس از وی بزرگان زند دوباره ابوالفتحخان را در شیراز بر تخت نشاندند، ولی ابوالفتحخان جز خوشگذرانی و عیّاشی هیچ چیز دیگر برای او مفهومی نداشت بدین جهت صادق خان[2]که در ابتدا حکومت وی را به رسمیت شناخته بود پس از دو ماه و نه روز وی را از سلطنت خلع کرد و در نهم شعبان 1193 خود زمام امور را در دست گرفت. مؤلّف رستمالتواریخ در باره علت اقدام صادقخان مینویسد:«چون والاجاه ابوالفتحخان وارد شهر شیراز شد هفت روز و هفت شب اسواق و دکّاکین را با زینت و آیین چراغان نمودند و به عیش و عشرت کوشیدند و کار خرابات و خراباتیان را رونق دادند و در باب عیّاشی تلافی مافات نمودند و آن والاجاه حریفان باده پرستِ میگسار را به دور خود فراهم آورد و روز و شب با دختر زیبای طنّازِ خانه برانداز دست در دست و لب بر لب بود و به عیش و عزّت نفس خود را میپرورد و از امور پادشاهی بیخبر و غافل و مست و بیهوش افتاده و عنان توسن سرکش سلطنت و جهانبانی را در حالت مستی او کف دادند. رندانِ چالاکِ چابک دست از هر طرف به دستبرد نمودن اشتعال حریفانِ زیرکِ وقت شناس فرصت را غنیمت شمرده آهنگ عِرض و اموال مردم نمودند. به اندک زمانی خبر این داستان به شهر کرمان به عالیجاه صادقخان زند بیگلربیگی برادر مرحوم کریمخان وکیلالدّوله رسید. از کرمان به شیراز آمد و متوجّه رتق و فتق امور مرزبانی گردید.»[3]
دومین پسر کریمخان، محمّدرحیمخان نام داشت که از مادری اصفهانی متولد شده است (1173 – 1191) محمدرحیم در سن 18 سالگی بر اثر بیماری فوت کرد و روایت شده است که کریمخان از مرگ او بسیار متأثّر گردیدهاند. مؤلّف گلشن مراد در مورد چگونگی مرگ محمّدرحیمخان مینویسد:«در روز یکشنبه چهاردهم جمادیالاول این سال پر ملال (1191ه. ق) تازه نهال حدیقه دولت و اقبال و بهمن ثمرهی شجره ریاض سلطنت و اجلال یعنی شاهزاده فرخ لقای نوجوان و برنای ماه سیمای روشن روان محمّدرحیمخان فرزند وسطی حضرت پادشاه گیتیستان که هیجده ساله و در میان جوانان بدری در وسط هاله بود از احتراق سموم جانسوز حادثه بیماری رو به پژمردگی نهاد و از تأثیر حدّت هوای تموز عارضه مرض از آبروی طراوت افتاد. به رنج تبِ محرّق گرفتار گردیده، از دیدهی فتنهانگیز نرگس چشمان بیمارتر و از زلف دلاویز سنبل مویان پریشان حال و زار بر بستر ناتوانی گذاشت. از این بابت خاطر همایون حضرت ظلالهی گیتیپناهی را ملالتی به غایت و کدورتی بینهایت دست داد و در همان روز اطبّای صاحب فکرت و حکمای وافر بصیرت خصوصاً میرزامحمدنصیر ابوتراب که در حکمت ارسطو و فضیلت افلاطونی داشتند به بالین شاهزاده فرستادند. چون آفتاب حیات فانی آن شمع شب افروزِ انجمن جهانبانی میل به مرحله زوال و کوکب عمر و زندگانی آن مصباح پرتو انداز سلطنت و کامرانی رخ مغرب وبال داشت روز به روز مرض، دست استیلای گشاد و معالجه و مداوای اطبّا با وجود دقّت سودی نمیداد. تا این که رفته رفته رنج قوی بر مزاج شاهزاده طاری و طبع فرخندهاش از اثر صحّت عاری و سلامت یک باره از وی متواری شد.
آن چه کردند از دوا و غذا رنج افزون گشت و حاجت ناروا
عصر روز هفتم بخار اخلاط فاسده متوجّه دماغ گردید و شعور از وی کناره گزید، به نحوی که حضرت ظلالهی گیتیپناه که به نفس مبارک به بالین وی تشریف داشتند هرچه بیشتر از او احوال میپرسیدند کمتر جواب میشنیدند تا سحرگاهان یوم نهم که عبارت از روز دوشنبه بیست و دوم شهر مذکور بوده باشد آثار و علامت موت از بشره احوال او ظاهر گشت و کار اطبّاء از معالجه و مداوا درگذشت. در سه ساعتی یوم مزبور روح پرفتوحش متوجّه اعلا علیّین و در قصور جنّت با حوران و غلمانان مونس و همنشین گردید.»[4]
سوّمین فرزند محمّدعلیخان میباشد که از مادری یهودیالاصل و تازه مسلمان به دنیا آمده است (1176 – 1206) بعد از فوت کریمخان وی نیز که همانند برادرش فردی سبک مغز بوده، آلت دست زکیخان قرار میگیرد. هنگامی که صادقخان، ابوالفتحخان را از سلطنت خلع کرد هر دوی آنها را محبوس گردانید و در زمان استیلای علیمرادنخان بر حکومت است که او نیز به همراه برادرش کور میشود. او در سال 1206 ه.ق که آقامحمدخان قاجار به قدرت رسیده بود، فوت کرد. چهارمین پسر کریمخان زند محمّد ابراهیمخان است که مادر وی دختر محمّدخان کلهر میباشد. او متولّد سال 1182ه.ق و در هنگام مرگ پدر یازده ساله بود و به همین دلیل در جریانات جانشینی نقشی نداشته است. محمد ابراهیم نیز همزمان با برادرش توسط علی مرادخان کور شد و بعد از استقرار آقامحمدخان به شهر ساری تبعید گردید و سرانجام در سن سی و چهار سالگی به سال 1216 ه.ق وفات یافت. دختران کریمخان سه تن بودند که اولی به نام پری جهان خانم از خواهر ندرخان زند که در سال 1196 به ازدواج علی مرادخان زند درآمد و دیگری خانم کوچک که مادرش اصفهانی بود. او نیز با ابراهیمخان پسر صادقخان ازدواج نمود و بیبی کوچک که مادرش اصفهانی بود و با احمدمرادخان، پسر علی مرادخان ازدواج کرد.
[1] - ص 156- کریم خان زند – دکترعبدالحسین نوایی - 1348
[2] - صادقخان با شنیدن حوادث بعد از مرگ کریمخان از محاصره بصره عقب نشینی کرد و به دلیل ترس از زکیخان وارد شیراز نشد و بعد از قتل زکیخان به دلیل عدم لیاقت و کاردانی ابوالفتحخان وی را از سلطنت خلع کرد. (1193 – 1196) او نیز با شورش علی مرادخان روبه رو گردید و توسط وی از سلطنت خلع و با پسرانش کور و کشته شدند. ابوالفتحخان نیز در سال 1196 توسط علی مرادخان کور شد.
[3] - ص430 – رستمالتواریخ – محمدهاشم آصف (رستمالحکما) – به اهتمام محمد مشیری
[4] - ص 361 – گلشن مراد – تألیف ابوالحسن غفاری کاشانی – به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد - 1369
5- آینه عیب نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397،ص 383