حسن میرزا پسر ارشد محمّد میرزا و نوهی سلطانم بیگم از طایفه موصلوی ترکمان بوده است. محمّد میرزا و شاه اسماعیل دوم نیز از همین مادر میباشند. شاه تهماسب پس از آن که در تربیتش کوشید وی را به حکومت نیمی از مازندران گماشت. حسن میرزا پس از آگاهی از پادشاهی عموی خود بدون کسب اجازهی قبلی مازندران را به قصد قزوین ترک کرد و امیدوار بود که به کمک مادر بزرگ خود به مقام ولیعهدی دست یابد ولی شاه اسماعیل دوم به دنبال افکار دیگری بود و پس از رسیدن حسن میرزا به تهران از او خواست که در تهران بماند و بعد همراه مادرشان که در قم زندگی میکند با تشریفات با شکوه وارد قزوین شوند. حسن میرزا بعد از آن که از فاجعهی قتل شاهزادگان آگاه شد بر جان خود بیمناک و احساس خطر کرد. در همین ایام وقوع رویدادی موجب گردید که وجود و نقش حسن میرزا برای شاه اسماعیل بیشتر مطرح شود و در انجام قتل وی تعجیل کند. در مجلسی که امیران قزلباش جمع بودند صحبت از جانشینی شاه اسماعیل دوم مطرح گردیده بود و در آن جلسه بعضی سران قزلباش از احتمال پادشاهی حسن میرزا سخن گفته بودند. هنگامی که این گفتگوها به سمع شاه اسماعیل دوم رسید بر نگرانیهای حفظ قدرتش افزوده شد و از امیران موصلوی ترکمان و مسیّب خان تکلو خواست که حسن میرزا را از میان بردارند. در ابتدا مسیّب خان تکلو مأمور قتل حسن میرزا شد و از آن جا که وی در انجام کار خود تعلّل میکرد پادشاه با شتاب کوسه علیقلی ترکمان را با 44 قورچی روانهی تهران کرد.[1] این فرد با فریب و نیرنگ حسن میرزا را دستگیر و برخلاف سوگندی که به قرآن خورده بود که فقط برای بردن وی به قزوین آمده است حسن میرزا را پس از تسلیم شدن در 21 جمادیالاول 985 ه خفه کردند. او هنگام مرگ 19 سال داشت و جسدش را در امامزاده زید تهران دفن کردند.
شاه اسماعیل بعد از کشتن حسن میرزا بر همگان آشکار کرد که قصد از میان بردن محمّد میرزا و پسرانش را دارد. در آن هنگام محمّد میرزا با سه پسرش حمزه میرزا، ابوطالب میرزا و تهماسب میرزا در شیراز به سر میبرد و پسر دیگرش در هرات تحت سرپرستی شاهقلی سلطان زندگی میکرد. شاه اسماعیل دوم در 12 رجب سال 985ه دارای پسری شد که نام او را ابوالفوارس شجاعالدّین محمّد گذاشت که به شاه شجاع معروف میباشد. شاه اسماعیل بعد از تولد این فرزند و پس از آن که خیالش از وجود ولیعهد آسوده شد مصمّم به کشتن قطعی برادر بزرگش محمّد میرزا و پسرانش گردید. او میرزا غازی بیگ قورچی ذوالقدر را به شیراز فرستاد تا محمّد میرزا و پسرانش را زیر نظر قرار دهد و مانع ملاقات احدی با آنان شود. قورچی ذوالقدر نیز به محمّد میرزا چنان سخت گرفت که احدی از ملازمان و خدمه ایشان را راه تردد و آمد و شد نبود و ایشان دست از حیات خود شسته همگی مترصد خبر دیگری بودند. شاه اسماعیل دوم، ولی سلطان ذوالقدر را به حکومت شیراز برگماشت و به غازی بیک پیغام داد با آمدن ولی سلطان، محمّد میرزا و پسرانش را از میان بردارد.
در همین ایام شاه اسماعیل دوم، علیقلی بیک شاملو را که خواهرزادهی شاه اسماعیل اول بود با وعدهی آن که خواهر خود زینب بیگم را به ازدواج وی در خواهد آورد روانهی هرات کرد تا عباس میرزا را به جمع برادران دیگر بفرستد. علیقلی خان که سرداری نامور بود هیچ تمایلی به کشتن کودک خردسال هفت ساله نداشت. در نهایت با تمام این برنامه ریزیها سرنوشت راه دیگری را پیمود و مرگ شاه اسماعیل دوم و حمایت مادر علیقلی خان که دایهی عباس میرزا بود و علاقهی زیادی که به وی داشت موجب نجات معجزه آسای محمّد میرزا و پسرانش گردید. علیقلی خان هیچ گاه موفق به ازدواج با زینب بیگم نشد و خودش نیز در طی نبردی با ازبکان و خیانت دیگران رقبا به قتل رسید. تمام این اقدامات با مرگ شاه اسماعیل دوم بی نتیجه ماند و دودمان صفوی از نابودی نجات یافت.[2]
[1] - شاه اسماعیل دوم در نیرنگ بازی متبحّر بوده است زیرا هنگامی که مسیّب خان تکلو را برای مأموریت قتل حسن میرزا به تهران فرستاد خدعهای به کار برد و خواست نشان دهد که از قتل حسن میرزا ناراحت است، اما خدعهی او به علت ناکامی مسیب خان در انجام مأموریت خود ناکام ماند. شاه اسماعیل در مرحلهی دوم کوسه علی قلی را با چهل و چهار قورچی فرستاد که حسن میرزا را با نیرنگ بکشند. والتر هینتس در صفحه 132 کتاب خود مینویسد: «هنگامی که بیست و چهار ساعت از فرستادن وی (مسیب خان) سپری شده بود، شاه در حضور صاحب منصبان روحانی و کشوری از سر خدعه و فریب ناگهان خود را نادم نشان داد و با قیافهای گرفته و غمناک گفت مرگ نواده سخت در دل مادر کارگر خواهد افتاد و اثر خواهد کرد و برای این که اطرافیان خود را خام کرده باشد دستور داد یکی از قورچیان بلافاصله به تهران بتازد و در صورتی که فاجعه تا آن لحظه روی نداده باشد مسیب خان را وادار به بازگشت کند. اسماعیل در ذهن خود چنین حساب کرده بود که هرگاه عجله و ضرورت در کار باشد در ظرف یک روز میتوان سواره به تهران رسید و چون آن دیگری بیست و چهار ساعت قبل از قورچی به راه افتاده بود دیگر تردیدی نداشت که ضربه به موقع فرود آمده است. اما در این مورد وی اشتباه کرده بود. مسیب خان تکلو با دلی دردمند به آهستگی رو به تهران گذارده بود در حالی که قورچی که سخت به نجات جان سلطان حسن میرزا علاقهمند بود به هیچ وجه در اندیشهی حفظ جان خود و مرکبش نبود. پس نتیجه این شد که وی در حوالی کره رود (کرج) به حاکم رسید و هردو که از این دگرگونی خوشحال و مسرور بودند به پایتخت باز گشتند. »
[2] - مطالب این قسمت برداشتی از صفحات 87 تا 91 کتاب شاه اسماعیل دوم نوشته دکتر منوچهر پارسا دوست بود.
3- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 480
اسماعیل میرزا با دنیایی از غرور جوانی و افتخارات شاهزادگی و ابراز شهامت و لیاقت در مقابل عثمانیان و کسب حمایت و اعتماد سران قزلباش، بنا به مصلحت اندیشی پدر به مدّت بیست سال در زندان قهقهه محبوس گردید. در این ایّام حامیان اسماعیل میرزا بدون توجّه به آثار مخرّب زندان برجوانی سراپا جنب و جوش و تحرّک، بانی بر تخت سلطنت نشستن وی شدند، امّا اسماعیل میرزا پس از ورود به قزوین و کسب افتخار پادشاهی چهرهی اصلی و ماهیّت خود را با تندروی در کشتار مخالفان و شاهزادگان نشان داد تا مبادا به موقعیّت باد آورده لطمهای وارد شود. میزان تندرویهای او به قدری شدید بود که همان افراد بانی و حامیان وی تصمیم به حذفش از حکومت گرفتند. بی تردید انگیزهی شاه اسماعیل از کشتار و نابودی شاهزادگان مصون نگاه داشتن قدرت از خطر احتمالی آنان بوده است ولی این اقدامات او نتایج بسیار منفی به دنبال داشت و در نهایت علاوه بر آن که سلسلهی صفوی را در معرض نابودی قرار داد موجب نهادینه شدن برکنار سازی شاهزادگان و عدم تربیت آنان را در روند مملکتداری گردید. در طی این حوادث جای شکر است که این قتل عامها همانند رفتار نیا و پدرش شامل تودههای مردم نگردید. در بارهی علت آن کشتارها دیدگاه خاصی وجود ندارد و پرسشهای گوناگون مطرح شده است. شاه اسماعیل در نابودی شاهزادگان و مخالفان سیاسی چنان شدت عمل به خرج داد که ماحصل آن فراتر از مسألهی حفظ قدرت و جایگاهش به نظر میرسد. مهمترین علت اعمال ناهنجار او ناشی از دوران رنج و محنت در زندان و تحقیرهای وارده بر وی در انجام انتقام گیریها میباشد. در درجه دوم علاوه بر حفظ مسألهی قدرت و آیندهی ولیعهدش، نقش و نفوذ عوامل عثمانی در افکار شاه اسماعیل دوم مطرح میباشد که بدون جنگ به تخریب و اضمحلال صفویان دست یافتند. شاه اسماعیل قبل از تولد فرزندش شاه شجاع نیز تصمیم به نابودی شاهزادگان و سپس آخرین بازماندهی آنان یعنی محمّد میرزا و پسرانش گرفته بود. دکتر عبدالحسین نوایی در رابطه با دستور تأخیر قتل محمّد میرزا و پسرانش که در این مورد نیز تردید وجود دارد، مینویسد: «شاه اسماعیل که مدّت بیست سال از هر چیزی و هر کس ظنین بود و بیم داشت از این که مبادا کسانی به تحریک شاهزادگان صفوی بر جان و سلطنت او نظر داشته باشند؛ از این رو همین که امر سلطنت بر وی مقرّر گردید فرمان داد که تا کلیّهی شاهزادگان صفوی را از میان بردارند یا کور کنند. تنها محمّد میرزا و فرزندانش از این دستور عمومی برکنار ماندند زیرا مادر شاه اسماعیل ثانی به فرزندان ارشدش محمّد میرزا و فرزندان وی علاقهی فراوان داشت و شاه اسماعیل که بدین امر وقوف کامل داشت به علت شرم و ملاحظهی احترام مادر از صدور قتل محمّد میرزا و فرزندانش خودداری میکرد تا این که شاه اسماعیل فرمان قتل حسن میرزا فرزند ارشد محمّد میرزا را صادر کرد و تعاقب آن غازی بیک ذوالقدر را به شیراز فرستاد تا سلطان محمّد میرزا را تحت نظر بگیرد.»[1]
شاه تهماسب هنگام مرگ دارای نه پسر بود که حیدر میرزا در اولین روز بعد از مرگش به قتل رسید. پنج پسر او نیز همراه با تعدادی از نوههایش توسط شاه اسماعیل دوم به قتل رسیدند و یک نفر از آنان کور گردید و تنها پسر بزرگ او محمّد میرزا و پسرانش به طور معجزه آسا از مرگ حتمی نجات یافتند. مؤلّف نقاوةالآثار در مورد علت اقدام و رفتار شاه اسماعیل دوم مینویسد: «چون آثار مهابت خوف انگیز و صلابتِ قهرمانِ قهر پادشاهِ پُر ستیز در خواطر امرای با شوکت و ضمایر مقرّبانِ صاحبِ قدرت رسوخِ تمام یافته بود و صورت واهمهی آن جماعت در آیینهی ضمیرِ صاحبِ تاج و سریر جایگیر شده، به توهّم آن که ناگاه بعضی از آن گروه، عنان اختیارِ یکی از پادشاهزادگانِ صاحب شکوه به دستِ اقتدار گرفته، لوای استقلال برافرازد و باعث حدوث فتنه و فساد و موجبِ وقوعِ آشوب و عناد گردیده و زمانهی بی اعتبار چنان که عادت اوست به تربیت دیگری پردازد، پادشاه ذی حمیّت را عرق غیرت و انانیّت به حرکت آمده، مدلول کلمهی الملک عقیم را کار بست و دفع فساد قریبالامکانِ آن طایفه را پیشنهاد همّت ساخت و جمیع پادشاهزادگان را صغیراً و کبیراً هر یک را به نوعی از میان برداشت. هر کدام که در اردوی معلّی بودند، مثل سلیمان میرزا و امامقلی میرزا و سلطان مصطفی و غیرهم به یکی از ترکمان داده، قاصد حیات او گشت و هرکدام که در بلدی از بلاد تشریف داشت شخصی را فرستاد و بساط زندگی او را درنوشت. القصّه بر هیچ یک از برادران و برادرزادگان ابقا نفرموده، مگر برادرش شاه سلطان محمّد که در آن اوان در شیراز تشریف داشت و پس از آن که خاطرِ جمعیّت مآثر از جانب برادران و اولاد فارغ ساخت همّت بر استیصال نهال اقبال عمزادگانِ عالی مقدار، مقصود فرموده، به دفع ایشان پرداخت و در آن زمان هر یک از ابنای عمّش در دیاری بر مسند حکومت نشسته، لوای فرماندهی میافراختند. »[2]
اسماعیل میرزا از همان لحظاتی که از زندان قهقهه بیرون آمد دستور حذف مخالفان را با قتل عام حامیان حیدر میرزا شروع کرد. مؤلّف مذکور در این رابطه مینویسد: «در وقتی که نوّابِ پادشاهِ فلک جناب از قلعه بیرون آمد، ظاهر قلعه را معسکرِ ظفر اثر گردانیده، فرمان همایون شرف نفاذ یافت که قورچیان نصرت آیات و ملازمان رکاب ظفر انتساب، جمیع متابعان و هواداران شاهزادهی مغفرت انتما سلطان حیدر میرزا را به قتل آورند و چون سایهی وصول بر تختگاه دارالسّلطنه قزوین و فرق امید مقیمان آن بلده جنّت قرین افتاد. ثانیاً این حکم از موقّف جلال عزّ اصدار یافت و همه روزه جمعی کثیر از جوان و پیر معروض تیغ فنا میگردیدند و معتقدان صوفی صفتِ صافی عقیدت اطاعت این حکم را به طریقی رعایت کردند که گاه پدر پسر را گرفته، میآورد و حسبالحکم مطاع به قتل میرسیدند و احیاناً بر عکس پسر، پدر را گرفته و دست و گردن بسته به موقف سیاست میرسانید و بر این قیاس هر یک از آن جماعت را هر که و در هر جا که سلوک مینمود نقش وجود او را از صفحهی روزگار محو کرده، در سلک گذشتهها داخل ساختند.»[3]
شاه اسماعیل دوم پس از حذف مخالفانش اجازه به کشتار برخی افراد با نفود را صادر و سعی کرد که علاوه بر رفع خطر آنان حد اکثر استفاده را در قتل شاهزادگان بنماید. دکتر منوچهر پارسا دوست در توصیف این وقایع مینویسد: « او پس از چند روز پیره محمّد خان استاجلو را که در گذشته مورد توجه وی و در آن روزها در بیرون دولتخانه با سایر امیران استاجلو اقامت داشته بود، احضار کرد، او با پیره محمّد خان که قصد ازدواج با دخترش را داشت به مهربانی رفتار کرد و به وی گفت: مصطفی میرزا به خاطر دوستی و علاقه به حیدر میرزا و سلیمان میرزا برادر اعیانی پری خان خانم به جهت کم اعتبار و منزوی شدن خواهرش، نسبت به من نظر مساعدی ندارند و من نیز از آنان بیمناکم. پیره محمّد خان اظهار داشت برای رفع نگرانی، آنان را در قلعهای زندانی کند. شاه اسماعیل دوم پاسخ داد مصطفی میرزا را که پروردهی طایفه استاجلوست به آن طایفه و سلیمان میرزا را که خواهرزادهی شمخال سلطان چرکس است به وی میسپارد. شما میخواهید در قلعه نگاه دارید، میخواهید تربیت کرده پادشاه کنید. شاه اسماعیل روز دیگر مصطفی میرزا را به پیره محمّد خان و سلیمان میرزا را به شمخال سلطان سپرد. امیران استاجلو که رفع کدورت شاه اسماعیل را در کشتن مصطفی میرزا میدانستند ناچار نظر او را پذیرفته و در روز سه شنبه هفتم شعبان 984ه مصطفی میرزا را با ریسمان خفه کردند.[4] شمخال سلطان نیز که با توجه به نظر مخالف شاه اسماعیل دوم به خواهرزدادهی دیگرش پری خان خانم چارهی دیگری برای خود نمیدید همان شب سلیمان میرزا را که تریاکی بود با خوراندن مقدار زیادی تریاک به قتل رسانید.[5] جسد هر دو شاهزاده را در شاهزاده حسین قزوین دفن کردند. پس از درگذشت شاه اسماعیل دوم مادران آنان نبش قبر کرده و جسدشان را به مشهد منتقل ساختند.
هنگامی که شاه اسماعیل دوم وارد قزوین شد برخوردش با شاهزادگان همچون پری خان خانم با حیدر میرزا ریاکارانه بود و اولین اقدام مقابله را از فرزندان بهرام میرزا برادر شاه تهماسب یا عمویش شروع کرد. فرزندان بهرام میرزا در نزد شاه تهماسب از محبوبیت زیاد برخوردار بودند و حتی دو تن از دختران خود را به ازواج آنها درآورده بود. شاه اسماعیل برای کشتن آن سه برادر به نامهای ابراهیم میرزا و حسین میرزا و بدیعالزمان دچار مشکل بود و از حسین میرزا که حاکم قتدهار بود ترس داشت که مبادا در اثر کشتن برادران به جانب او حمله کند؛ امّا پس از رسیدن خبر فوت حسین میرزا از این جهت خیالش آسوده شد و برای ریاکاری و به دست آوردن موقعیت در مراسم عزاداری آنان شریک شد و دستور داد که جسد حسین میرزا را به مشهد انتقال دهند و در کنار آرامگاه پدرش بهرام میرزا به خاک بسپارند.[6]
شاه اسماعیل همواره به دنبال فرصت مناسب و عملی شدن افکار خود بود، تا این که روزی در قزوین بین صوفیان و داروغهی شهر به بهانه خرید و فروش گوسفندی درگیری به وجود آمد و به روایتی دیگر پادشاه این جنگ مصلحتی را به وجود آورد؛ زیرا تصمیم گرفته بود که دیگران را در حین هرج و مرج در کاری انجام شده قرار دهد.[7] او برای اجرای برنامهی خود ابتدا شمخال سلطان چرکس را به کشتن ابراهیم میرزا مأمور ساخت. به دستور او میلهی آتشین به چشمهای محمّد حسین میرزا کشیدند و او را کور کردند و چون او از شدّت درد فریادهای دلخراش میکشید، او را کشتند. محمود میرزا را با ریسمان خفه کردند و چون هنگام غسل دادن چشم گشود، بار دوم او را خفه نمودند. پسر یک سالهی او به نام محمّد باقر میرزا را نیز کشتند. محمود میرزا ابتدا زیر للگی شاهقلی سلطان ایچک اغلی استاجلو حاکم لاهیجان به آن ناحیه رفت و سپس اُرس سلطان روملو لـلهی او گردیده بود. امام قلی میرزا و احمد میرزا نیز به قتل رسیدند. امامقلی میرزا در منزل معصوم بیک صفوی وکیل شاه تهماسب به دنیا آمده بود. او مدتی در منزل او بود و سپس شاه تهماسب او را به قوچ خلیفهی مُهردار سپرد و هنگامی که پیره محمّد خان استاجلو را حاکم بیه پیش گیلان کرد او را لـلهی امامقلی میرزا نمود.[8] احمد میرزا از بدو تولد در منزل امیر اصلان سلطان افشار به سر برد و او لـله وی بود. پس از آن که خبر کشته شدن شاهزادگان در آن روز به شاه اسماعیل دوم رسید او آرامش خاطر احساس کرد و دستور خودداری از کشتار بیشتر صوفیان را صادر نمود.
شاه اسماعیل برای کشتار سایر شاهزادگان تصمیم گرفت که بعد از کشتن ابراهیم میرزا برادرش بدیعالزّمان میرزا را که حاکم سیستان بود و پری خان خانم دختر شاه تهماسب در عقد ازدواج او بود به قتل برساند. بدیعالزّمان میرزا مدّت 25 سال حکومت سیستان داشت. او در آن مدت با مردم سیستان به نیکی رفتار کرد و با آنان چنان با ادب رفتار نموده که حتی به حرف رکیکی غبار خاطر احدی نشد. شاه اسماعیل دوم در اواخر سال 984ه چهار قورچی که یکی از آنان بانی بیک افشار که با بدیعالزّمان میرزا در یک مکتب درس خوانده بود به سیستان اعزام داشت تا با کمک تیمورخان استاجلو، بدیعالزّمان میرزا را به قتل برسانند. بدیعالزّمان میرزا از هم مکتبی خود به گرمی پذیرایی کرد و آنان با مباشرت تیمورخان در 4 محرم 985ه بدیعالزّمان میرزا را خفه کردند و بهرام میرزا پسر هفت سالهاش را نیز کشتند. شاه اسماعیل، سلطان علی میرزا را که حاکم گنجه بود به قزوین آورد و کور کرد. بدین ترتیب او کلیّهی برادرانش به استثنای برادر بزرگ خود محمّد میرزا و پسرانش را به قتل رساند و تنها یک نفر ار آنان را کور کرد. او برخی از برادرزادگان خود را نیز به قتل رساند. سومین مرحله کشتار شاهزادگان مربوط به نابودی محمّد میرزا و پسرانش میباشد که به جز یکی بقیّه به علت مرگ شاه اسماعیل از مرگ حتمی نجات یافتند.»[9]
میرزا بیگ جنابدی مؤلّف کتاب روضةالصّفویه نیز از بُعدی دیگر نابودی شاهزادگان و نوادگان شاه تهماسب را این چنین توصیف میکند: «پادشاه جلیل شاه اسماعیل ثانی بر سریر فرماندهی در اوایل سنهی اربع و ثمانین و ستعمائه (984/1576) چون آفتاب بر سپهر برین صعود فرمود و از یأس و بیمِ سطوت و سیاستش امرای عظام و ورزای عالی مقام و صدور ذویالاحترام و قورچیانِ با احتشام و سایر ایستادگانِ درگاهِ عرش اشتباه را رُعب و هراس بر ضمایر استیلا یافته، احدی را یارای آن نبود که برخلاف آداب و قاعدهای که مرضی طبع همایونش باشد امری دیگر به خاطر بگذرانند و به غایت، دوست داشتنی و بر اندک خطا عقوبتی بسیار فرمودی و همگی همّت والا بر انتظام ممالک و رفاهیّت کافّهی برایا و عامّهی خلایق و ایمنی شوارع و ممالک مصرف داشته، مناصب بسیار فرمودی به کسانی که از عهدهی آن کماینبغی توانستندی برآمد. حکّام عدالت شعار بر ممالک نصب فرموده، ایشان را به حسن سلوک و عدم میل و اعتساف ترغیب نمودی. عمّال دیوانی بر مهمّات گماشت که از غضب الهی و سخط پادشاهی اندیشناک بودند و در امور سانحه به رأی خویش عمل نموده، از صلاح و مشورت ارکان دولت مجتنب میبودند. منهیان جهت ایصال اخبار از سلوک و مقالات امرا و حکّام هر دیار تعیین فرمودی و چون به سیاست و قتل شخصی امر فرمودی، یکی از یساولان بهرام صولت را ارسال داشتی و به جای رقم و فرمان قضا نظام، سنگریزه و یا سفال پارهای مصحوب وی گردانیدی.
بالجمله جهت دوام خلافت و پادشاهی خویش مرتکب امور ناشایست گشتی که منافی مروّت و دینداری و معدلت و جهانداری بود. از آن جمله قتل اولاد امجاد و احفاد و اقربای پادشاه غفران دثار و اخوان کامگار خویش بود. چنان که چون بر سریر خلافت و جهانداری متمکّن گردید، رأی و تدبیر وی چنین متقاضی گشت که شاهزادگان عالی مقدار یعنی اخوان نامدار خود را جمله از حلیهی حیات و زندگانی عاری گرداند و این بی دولتی را وسیلهی دوام ایّام دولت شناخت؛ چه، هر یک از شاهزادگان و اخوان را هوای سلطنت و جهانداری موروثی و مکنتی در ضمیر کیمیا تأثیر راسخ و غالب میدانست و هر یک از سلاطین ذی شوکت را که صاحب ایل و اویماقی عظیم بودند و به آن شاهزادگان نامی نیز قرابتی سببی حاصل، بدین سبب ممکن نمیدانست که به هوای سلطنت از یکی یا از جملهی آن جماعت، فساد و فتنهای ناشی نگردد. بناءً علی ذالک مرتکب قتل شاهزادگان بی گناه گشته آنانی که در دارالسلطنتهی قزوین اقامت داشتند چون سلطان سلیمان میرزا، سلطان محمود میرزا، سلطان مصطفی میرزا و سلطان حسن میرزا، چشمهی حیات و زندگانی ایشان را از صرصر جور و اعتساف به خاک بی مروّتی و نامردی انباشته در خفیه هلاکشان گردانید و دیگر شاهزادگانی که در محال قریب و بعید بودند قورچیان بهرام صولت معیّن گردانید که هر یک محمول سفال پاره یا سنگریزه به جای رقمِ قتل بدان محل رفته، مقرّر بر آن که آنان که در حداثت سن و مرضعه بودند از نور دیده عاری سازند و آنان که رضاع گذشته باشند هلاکشان گردانند. سلطان احمد میرزا و سلطان علی میرزا در گنجه اقامت داشتند. سلطان علی میرزا به واسطهی آن که مرضعه بود مکحول گشت و سلطان احمد میرزا چون از رضاع گذشته بود هلاک گشت. امامقلی میرزا در لاهیجانِ گیلان مقیم بود، وی را نیز به ارسال یکی از یساولان ذنب کردار هلاک گردانید. نوّاب کامیاب سپهرِ رکاب سلطان محمّد میرزا که اکبر اولاد پادشاه غفران دثار بود، به تقدیر ملک قدیر مکفوفالبصر گشت و به فرمان والی مغفور در مملکت فارس و تخت سلیمان به دارایی اشتغال داشت. جهت اهلاک و اعدام حیات آن پادشاه مؤیّد قورچی معیّن گردید و در اثنای طریق، اجلِ پادشاهِ جلیل شاه اسماعیل رسیده، روزنامهی عمرش به خاتمه رسید. همان قورچی که جهت قتل آن پادشاه معیّن بود، تهنیت خلافت و قائم مقامی به وی رسانید. استخلاص وی از مساعدت وقت مأمول است.
و از جمله احفاد امجاد سلطان حمزه میرزا بن شاه سلطان محمّد در خدمت والد بزرگوار در دارالفضل شیراز اقامت داشتند و پادشاه مؤیّد من عندالله شاه عباس بن شاه سلطان محمّد، خلّد الله ملکه و سلطانه که خیّاطان قضا و قدر تشریف خاص جهانبانی بر قامت قابلیّت سرو بوستانِ کامرانی دوخته در عهدهی «الامور مرهونه به اوقاتها» گذاشتند. در دارالسّلطنهی هرات به للگی شاهقلی سلطان یکان استاجلو به فرمانفرمایی اشتغال داشتند و جهت ازالهی حیات و سلب زندگانی آن پادشاه والا نژاد که چشم روزگار و گوش گیتی مبیناد و مشنواد - علیقلی خان شاملوی بن سلطان حسن خان که از احفاد حسین خان شاملوی برادر دورمیش خان بود و در آن وقت در اعداد قورچیان عظام معدود بود، معیّن گردید. صیانت ذات آن پادشاه از محافظان قضا و قدر به امر ملک دادگر از مساعدت زمان مترتّب است و بیان آن عنقریب رقم زدهی کلک بیان میگردد. امّا از جمله اقربای قریب شاهزادهی والانژاد، ابراهیم میرزای بن بهرام میرزا بود که به انواع استعداد و لطافت طبع و حُسن نظم و خطّ موصوف بود و متخلّص به جاهی و در فن اوتار و دیگر کمالات در مضمار هنرمندی و فطنت از متتبّعان این فن گوی سبقت میربود و در آن وقت در دارالسّلطنهی قزوین اقامت مینمود. از ثقات صحّت شعار استماع افتاد که نوّاب شاه اسماعیل را طبعی وقاد و ذهنی نقّاد بود و شعر به غایت نیکو گفتی و به عادل تخلّص مینموده، و قبل از آن که بر سریر خلافت متمکّن گردد در مشاعره و مکالمه از روی جدّ و هزل با سلطان ابراهیم میرزا مقالات ظرافت آمیز مذکور گردانیدی. جناب میرزایی را نیز طبعی وقّاد و خواطری به ظرافت معتاد بود و گستاخانه در جواب آمدی. چنان که گفتگوی ایشان به خاطر رنجی منجر گشتی و چند مرتبه دارایی ایشان به مجلس بهشت آیین رسیده، یک مرتبه به واسطهی آن که با پادشاه جهان، مزاح گونهای مذکور گردانیدی طبع پادشاه مغفور از وی رنجیده گشته، از حکومت مشهد مقدّس بنا بر انتقام معزول گردید.
پادشاه زمان را از مطایبات گستاخانهی سلطان ابراهیم میرزا در آن وقت ذخیره در خاطر همایون مانده، در این وقت که فرمان قضا جریان به هلاک شاهزادگان از مصدر اندیشه و تدبیر به وقوع انجامید تصریح خاطر عاطر نموده، قورچی کریه منظر، دیو هیأت مقرّر فرمود که آن جناب را از حیلهی حیات عاری گرداند. در محل تعیین قاتل با وی به مشافهه امر فرمود که در حال قتل به این مقالات مبادرت نمای که مزاح بی موقع منجر به این وقایع میگردد و دیگر آن حضرت را جواهر نفیسهی ثمین از لآلی آبدار و یواقیت رُمانی و فیروزهی بهرمانی و لعل بدخشانی و عقیق یمنی و خطوط اوستادان مثل یاقوت مستعصمی و میرعلی کاتب و مولانا سلطان علی مشهدی و مولانا درویش مشهدی و کتب نفیسهی منظوم و منثور و ظروف چینی فغفوری و دیگر تنسوقات عال که بر حسب خواهش طبیعت خویش در مدّتالعمر جمع آورده و مخزون داشته است. اوّل مذکورات را به تصرف درآورد، آن گاه از حیاتش بری گردان. آن قورچی منکر بر حسب فرمان پادشاه دادگر چون بلای ناگهانی به منزل نوّاب میرزایی روان گشته، چون در آن مقام نزول فرمود و مدلول حکم جاری ادا نمود، طالب مخزونات گردید؛ امّا همشیرهی اعیانی پادشاه جهان که در حبالهی نکاح میرزایی بود چون بر مضمون حکم قضا امضاء مطّلع گردید بر نقیض فرمان در حال ماتم و شیون در گرفته، نخست جواهر نفیسه را به استعانت سنگ سماق شکسته، مثاب آن به مستراح ریخت و خطوط استادان را با کتب نفیسه مجموع را در آب انغماس داده، چندان مالش داد که اتریش زایل گردید و ظروف چینی چون دل حاجتیان بر یکدیگر شکسته، چندان بیخودی و فزع نموده که غشّی بر وی تاری گردیده، مدهوش گشت و تا حالت افاقهی وی، سلطان ابراهیم میرزا از لباس، چون لباس هستی عریان گشته، در حوضی که در آن منزل احداث بود غسلی فرمود و بر کنار حوض مصلایی گسترانیده، قطیفهای و لنگی فرمودند و بر دوش و کتف پیچیده بر زبر مصلی دو رکعت نماز ادا فرمود و همچنان مستقبل قبله ربان به نفرین گشوده، مترصّد به قتل ایستاد. آن گاه آن قورچی که به قتلش مأمور بود چون علت فجاء به زه کمان قبض روح همایونش نموده، در ساعت پنج مراجعت فرمود و عالمی را به آتش تأسّف و تحسّر سوخته بر خاکستر اندوه نشانید و بدین قیاس بدیعالزّمان میرزا و سلطان حسین میرزا ابنای بهرام میرزا به ارسال قورچیان ذنب آثار به دارالقرار قرار گرفتند. منقول است که سلطان میرزا قبل از آن که قاتل بر قتلش اقدام نماید سمّی جانگداز خورده به آن سبب از جهان گذران درگذشت و فرزندان سلطان حسین میرزا، مظفّر حسین میرزا و رستم میرزا در ولایت زمین داور که اقطاع والد بزرگوارش بود به واسطهی بُعد مسافت و حلول اجل پادشاه از این مهلکه امان یافتند. و الحال که شهور ثمان و عشرین و الف ( 1028/1618) است رستم میرزا در دارالملک هند در ملازمت سلطان سلیم بن اکبر پادشاه به سر میبرند، چه، در فترت خراسان از تعدّی اوزبکیّه رفت. امنیّت به آن ولایت کشیده بود. الله یحکم مایرید.»[10]
[1] - شاه عباس، دکترعبدالحسین نوایی، انتشارات زرین، چاپ سوم، 1367 جلد اول، ص 137
[2]- نقاوةالآثار فی ذکرالاخبار در تاریخ صفویه، تألیف محمود بن هدایتالله افوشتهای نطنزی، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، چاپ دوم، 1373، ص 45
[3]- نقاوةالآثار فی ذکرالاخبار در تاریخ صفویه، تألیف محمود بن هدایتالله افوشتهای نطنزی، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، چاپ دوم، 1373، ص 38
[4] - والتر هینتس در مورد مراسم همزمان شاهانهی شاه اسماعیل دوم در صفحه 103 کتابش مینویسد: «نقطهی پایان این قساوتها و خونریزیها مراسم زفاف شاهانه بود که در همان روز برگزار گردید، با یکی از دختران پیره محمّد خان که از پنج سال پیش با او نامزد بود و با یکی از دختران شمخال و یکی از دختران حسین خان، همه در یک شب.»
[5] - سلیمان میرزا فردی ریاکار بوده و در هنگامی که مست قدرت بود با خشونت به جسد خون آلود حیدر میرزا رفتار کرد و پای بر سینه مجروح جسد میگذاشت که خون بیشتری بیرون جهد.
[6] - والتر هینتس در مورد علت مرگ حسین میرزا در صفحه 106 مینویسد: «........ بدین دلیل حسین میرزا (این گفته پیک است) تهدید کرده بود که کسانی را که سخت عناد ورزند در یک جلسهی میگساری مسموم خواهد کرد. اما در اثر سهو ساقی، خود شاهزاده اولین کسی شد که از این شراب مسموم نوشید.»
[7] - اسکندر بیک ترکمان مؤلف عالم آرای عباسی در صفحه 209 کتاب خود در باره نقش شاه اسماعیل دوم در ایجاد اغتشاش مینویسد: «اسمعیل میرزا در هنگامی که مردم را بر سر صوفیان فرستاده، به آن خدمت مشغول ساخت، حکم قتل شاهزادگان نیز فرموده به مستحفظان هر یک کس فرستاد که به خدمتی مأمورند، قیام نمایند. اول چرا که به حرم نوّاب سلطان ابراهیم میرزا درآمده، او را از پیش حلیلهی جلیلهاش که صبیّهی قدسیّهی شاه جنت مکان بود بیرون کشیده، طناب در حلقش انداختند و خبه کردند. همان لحظه فریاد و فغان از خانه میرزا برآمده، ظاهر شد که به قتل او اقدام نمودهاند و همچنین با یک یک از شاهزادگان این عمل کردند. بعد از آن که خبر قتل شاهزادگان به او رسید خاطر جمع کرده رقم عفو بر ذلالت صوفیان کشید. بقیّةالسّیف نجات یافتند و مشخصّ شد که این معرکه را به جهت قتل شاهزادگان گرم کرده.»
[8] - گیلان به دو ناحیه تقسیم شده بود. قسمتی که در طرف راست سفیدرود بود گیلان بیه پیش و قسمت چپ رودخانه را بیه پس میگفتند. مرکز گیلان بیه پیش لاهیجان و مرکز گیلان بیه پس رشت بود. بیه به معنای آب است.
[10] - - روضةالصفویه، تألیف میرزا بیگ جُنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1378، صفحات 577 تا 580
11- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
اسماعیل میرزا بعد از آن که به پادشاهی رسید روش حذف رقیبان را در پیش گرفت و پس از تولد پسرش در فکر نابودی مخالفان احتمالی و شاهزادگان باقیمانده برآمد. در این راستا برای شناسایی آنان متوسّل به نمایش مرگ ساختگی خود گردید و کلیّهی افرادی را که از ماجرای پشت پرده خبر نداشتند به این بهانه به قتل رسانید. شاه اسماعیل که دیگر همهی امکانات را برای بقای حکومت خود و پسرش تحقق یافته دید، تصمیم گرفت که با نابودی آخرین شاهزادگان صفوی یعنی محمّد میرزا و پسرانش در شیراز و عباس میرزا در هرات خیال خود را از هر جهت آسوده سازد و اطمینان یابد که دیگر رقیبی بر علیه پسرش وجود نخواهد داشت. بر همین اساس مأمورانی را به اختفا برای قتل و کشتار شاهزادگان به جانب شیراز و هرات فرستاد. هنگامی که جاسوسان این خبر را به پری خان خانم رسانیدند او از این اقدام شاه اسماعیل بسیار ناراحت شد و سعی کرد که با یاران خود مجلسی برپا سازد و آنان را از این واقعهی شوم که باعث نابودی آخرین بازماندگان صفوی میشود آگاه سازد. در این جلسه که به رهبری امیر خان ترکمان ترتیب یافته بود هیچ کدام قدرت و جرأت تصمیم گیری نداشتند و تبعیت خود را تحت نظر پری خان خانم گذاردند. احمد احرار از زبان پری خان خانم در توصیف این مجلس و تصمیم گیری آن مینویسد: «طنین کلمات پری خان خانم دلهای هفت سرکردهی قزلباش را میلرزاند و چنان مینمود که صدای پدرش، شاه تهماسب در گوش آنها زنگ میزند. شاهزاده خانم اندکی مکث کرد و ادامه داد من تصوّر میکردم اسماعیل از همگی برادرانم به جهت حفظ میراث جدّم و پدرم لایقتر و شایستهتر است و بدین خیال خود را به آب و آتش زدم و هزاران مخاطره را به جان خریدم تا او را از زندان قهقهه به ایوان چهل ستون آوردم و بر سریر سلطنت نشاندم. اکثر شما در آن ماجرا با من همداستان بودید و اگر همّت و مساعدت شما نبود اسماعیل تخت و تاج پدری را به خواب نمیدید امّا دیر زمانی نگذشت که همگی دریافتیم شاه جنت مکان اسماعیل را بهتر از ما شناخته و در قضاوت خویش نسبت به وی اشتباه نکرده بود. اکنون یک سال و شش ماه از سلطنت اسماعیل میگذرد و حاصل حکومت او برای خاندان صفوی و مملکت قزلباش چیزی جز نکبت و مذلّت و ظلم و نامرادی نبوده است و ستمی که او با خاندان شیخ صفی کرده، از دشمن به دشمن نرسیده است. اینک نیز قصد جان محمّد میرزا و فرزندان او را کرده است. الحال تا زمانی که او بر سریر سلطنت برقرار باشد حال همین خواهد بود که تا به امروز بوده است و کسی را از مردان طایفهی صفوی و از سران قزلباش به جان خود ایمنی نخواهد بود. شما عقیدهی مرا خواستارید و من به صراحت میگویم جز به دفع اسماعیل عقیده ندارم. ما دست در دست هم گذاردیم و با رساندن اسماعیل به تاج و تخت مملکت قزلباش و خاندان صفوی را در مهلکه انداختیم، حالا وقت آن رسیده است که به کفّارهی این خطا اتّفاق کنیم و شرّ او را از سر همگان کوتاه سازیم. در باب محمّد میرزا و خانوادهی او نیز اگر نجاتی متصوّر باشد به دفع اسماعیل میسّر خواهد بود و لا غیر.»[1]
روایت شده است که پری خان خانم با همکاری امیرخان ترکمان، محمّد خان تخماق استاجلو، پیره محمّد خان استاجلو، خلیل خان افشاری، مسیّب خان تکلو و به دستیاری کنیزان حرم حبهای فلونیا را به سمّ آمیخته کردند و باعث مرگ شاه اسماعیل شدند و حتی برخی نوشتهاند که دوازده مرد به لباس زنانه به اتاق خواب شاه رفته و به تحریک خواهرش وی را خفه کردهاند. مؤلف نقاوة الاخبار دربارهی روش سم دادن به شاه اسماعیل دوم مینویسد: «.....بنا بر این مقدّمات تمامی اوقات را به قضای مافات و خوردن مکیفیّات مستغرق گردانیده، به مباشرت محبوبان سیم اندامِ لاله عذار و معاشرتِ خورشیدوشانِ سرو قدِ گل رخسار پرداخت و هیچ کارِ دیگر از جز وی و کلّی امور سلطنت و مهمّات دینی و دنیوی توجّه نفرموده و نساخت. آخرالامر به واسطهی افراط مکیفات، بعضی از امرای مقرّب که از آثار سخط و غضب او ایمن نبودند و از شدّت بطش (تندی و سختگیری) و صولت قهرش بر بستر آسایش نمیغنودند با یکی از آن پسران که محلّ اعتمادش بود و حقّههای ترکیبِ خاصّه نزد او میبرد در ساخته، او را به لطایفالحیل فریب دادند و او را راضی ساختند که از اشیاء سمیّه در آن مکیفات تعبیه کرد و در شبی که میل مفرط به خوردن ترکیبات داشت از همه شب بیشترش داد و شب نشینی بسیار کرده، عاقبت بر بستر استراحت به خواب رفت و اهل مجلس هر یک به خانهی خود رفتند و چون صبح شد و امراء و ارکان دولت به درگاه آمدند به طریق معهود پادشاه بیرون نفرمود. امراء بر این حمل کردند که شب بسیار نشسته و در مکیفات نیز افراطی کرده، بنابراین در خواب مانده امّا چون انتظار از حدّ تجاوز نمود امراء مضطرب گشته، دست جرأت بر در نهادند، ظاهر شد که در از اندرون بسته، این معنی موجب ازدیاد موادِ اضطراب گردید. آخر از غایت بی تابی در را شکسته به اندرون درآمدند. پادشاه را در خوابی یافتند که با برادرش رتبهی اخوت را به اتّحاد بدل کرده بود و تا نفخ صور و دمیدن صبح نُشُور بیدار شدنش امری محال مینمود و بعضی چنین گفتند که در آن شب کیف بسیار تناول کرده، با یکی از پسران که حلواچی اغلی شهرت داشت سوار شده به سیر رفت و سحرگاه به خانهی حلواچی اغلی آمده بر فراش راحت استراحت نمود و حلواچی اغلی مغز پیل به خوردش داده، بی هوش گردید و در آن بیهوشی او را خفه کردند؛ امّا قول اصح این است که نوّاب صبعی بوده و به هر چند عارض ذات خجسته صفات گشته، اطبّا به علاج آن قیام مینمودند.[2] اتفاقاً در آن شب، آن مادّه عود نموده و با عرض آن مرض خوردن افیون و مکیفات یابسه از حدّ افراط گذرانیده و تا آمدن حکیم امان نیافته، والعلم عند الله و این حدوث واقعهی هایله و وقوع این حادثه شامله در شب یکشنبه سیزدهم ماه مبارک رمضان سنه خمس و ثمانین و تسعمائه اتّفاق افتاد، چنان که ایّام جلوس آن پادشاه سکندر ناموس بر مسند سلطنت و جهانبانی و تمکّن بر سریر عرش نظیر حشمت و کامرانی شانزده ماه و شانزده روز بوده باشد.»[3]
مؤلّف تاریخ سلطانی نیز از جهاتی به عاملان این واقعه اشاره دارد و در پایان از کلمهی الله اعلم استفاده میکند؛ ولی نقش اصلی را به خواهرش منتسب میداند. ایشان نیز همانند دیگران از چگونگی ورود به اتاق خواب پادشاه پرداخته و مینویسد: «شاه اسماعیل به خاطر خود گذرانید که از شاهزادگان سوای پسرش شاه شجاع دیگر کسی باقی نمانده به خیال باطلی که در خاطر داشت، پردازد و از تقدیر الهی غافل بود که شبی ستارهی ذوذنابه (دنبالهدار) از برج قوس مرئی گشت که دنبالهی آن در وسط آسمان به جانب مغرب کشیده بود. اسماعیل میرزا به اعتبار آن که خود نیز از علم نجوم دست تمام داشت، متفکّر شده با منجّمان از تأثیر آن معلوم نمود. هر یک وجهی و دلیلی خاطر نشان کردند. خاطر او به هیچ یک از آنها قرار نگرفت، تا در شب یک شنبه سیزدهم شهر رمضان المبارک، به اتّفاق حسن بیک حلواچی اغلی که انیس مجلس او بود - از دولتخانه به بیرون آمده، در کوچهها و محلات سیر مینمودند تا چهار دانگ از شب درگذشت به دولتخانه آمده، در خانهی حسن بیک که به دولتخانه اتّصال داشت به خواب رفتند. تا چاشتگاه مقرّبان درگاه در انتظار بودند، اثر بیداری ظاهر نگردید. همگی امرا جمع شده، قدرت رفتن به محل خواب نکردند. میرزا سلیمان وزیر و قورچی باشی تا قریب به ظهر به درِ خانه به سر بردند و حیران بودند. تا آخرالامر حکیم ابوالفتح مشهور به حکیم کوچک را در پشت در فرستاده، اظهار دعا و نیاز نموده. حسن بیک آواز داده که ای حکیم مرا قوّت و قدرت در حرکت نیست. تدبیر انگیخته، خود را به درون خانه رسان که عجب حالتی روی داده. حکیم با امرا در را شکسته داخل خانه شدند. اسماعیل میرزا را دیدند که از حرکت افتاده و حسن بیک لکنت ربانی به هم رسانیده، همین معلوم توانستند نمود که در اول شب، وقت افطار افیون خالص میل فرموده، به من هم تکلیف فرمودند و بعد از طعام ارادهی سیر کوچهها کردند و افیون مرکب نیز میل کردند و به من نیز دادند، من نخوردم. و در حین سیر به درِ حمّامی رسیده، حلوا فروشی حلوا پیش آورده، قدری تناول نمودند و چون به منزل آمدیم نزدیک به صبح بود، قدری فلونیا برداشته که میل نماید. چون همیشه درِ حقّه به مُهر من بود، ملاحظه کردم مُهر بر هم خوردگی داشت. به عرض رسانیدم. اعتنایی نفرمودند. قدری بخورد و قدری به من داد. و الحال هر دو بدین صورت و حال شدهایم. حکما احساس سمّ نمودند و احتمال آن دادند که چون نوّاب پری خان خانم را خفیف و بی اعتبار کرده بود با خدمهی حرم همزبان شده، چنین تدبیری انگیخته باشد و بعضی گفتهاند که از بسیاری خوردن معجون و افیون قولنجی پدید آمده و کسی متوجّه نشده که به معالجه ی آن بپردازند، چنان عرضه روی داد- الله اعلم.»[4]
دکتر منوچهر پارسا دوست در یک جمعبندی کلی از چگونگی مرگ شاه اسماعیل دوم مینویسد «در باره علت مرگ شاه اسماعیل دوم نظرهای متفاوتی ابراز شده است. حسن روملو مینویسد از بعضی چنان استماع افتاد که حسن بیک حلواچی اغلی با دشمنان او همداستان شده مغز فیل، او را به خورد دادهاند و بعد از آن خفه کردند. امّا اصح آن است که مقتول نگشته؛ زیرا که وی تریاق میخورد به افراط و قولنجی عظیم داشت. هر چند روز یک نوبت قولنج میشد، چنان که مردم مضطرب میشدند. احمد قمی هیچ اشارهای به علت مرگ شاه اسماعیل دوم نمینماید. اسکندر بیک ضمن تکرار مطلب قولنج و کثرت استعمال فلونیا مینویسد مردم چنین انتقال زدند که چون شاه اسماعیل دوم، نوّاب پری خان خانم را خفیف و بی اعتبار کرده بود او با کنیزان حرم هم زبان شده، سمّی در ترکیب فلونیای او تعبیه کرده بودند. او تصریح کرد حکما احساس سمّی از بدن او میکردند. امیر شرف بدلیسی تأیید میکند که سران قزلباش با همدستی پری خان خانم، شاه اسماعیل دوم را به قتل رساندند. حسینی استرآبادی مینویسد حکما احساس سمّ نمودند و احتمال آن دادند پری خان خانم چون مورد بی اعتنایی قرار گرفته بود توسط خدمتکاران حرم وی را مسموم کرده باشد. ملا جلال تصریح میکند وقتی میرزا سلمان و دیگران درِ اتاقی را که شاه اسماعیل خوابیده بود، گشودند، شاه با پیشانی مجروح افتاده دیدند. عبدالفتاح فومنی مینویسد به روایت بعضی به زهر و به روایت برخی به تیغ هلاک شد.
در میان علتهای بالا اقدام پری خان خانم در کشتن شاه اسماعیل دوم با همکاری برخی امیران قزلباش بیشتر قرین صحّت به نظر میرسد و برخی نیز به این نکته اشاره کردهاند که دشمنی او با عثمانیان در این امر دخالت داشته است. شاه اسماعیل دوم مدّت یک سال و شش ماه و بیست و دو روز پادشاهی کرد. شاعری ماده تاریخ نشستن او را به تخت پادشاهی، مدت سلطنت و مرگ او را در دو بیت زیر آورده است:
دریغا ز شاهی که گردون ندادش زیاده ز یک سال و شش ماه مهلت
«شهنشاه روزی زمین» سال شاهش «شهنشاه زیر زمین» سال رحلت»[5]
علاوه بر موارد فوق برخی نیز عامل مذهبی را در مسموم ساختن شاه اسماعیل دوم مهّم دانستهاند چنان که محمود پاینده مینویسد: «شاه اسماعیل ثانی بر خلاف پدر و نیا به مذهب تسنّن گرایش داشت و به فرمان او عبارات زنندهی ضد تسنّن از در و دیوار مساجد پاک شد و لعن سه خلیفه اوّل و ..... ممنوع گردید. حاصل این دگرگونی مذهبی، مسموم شدن به دست قزلباشان متعصّب شیعی مذهب بود.»[6] از آن جا که علت واقعی قتل مشخص نیست، دیدگاههای گوناگون مطرح گردیده است و به یقین درباریان در کشتن او مصمّم بودهاند و در نهایت برای انحراف اذهان نقش حلواچی را برجستهتر ساختهاند. دکتر نصرالله فلسفی هم طبق روال دیگران تنها به ذکر روایات موجود در این رابطه اشاره دارند و با استناد به منابع داخلی و خارجی مینویسد: «شرفالدّین بدلیسی که مردی کُرد و در مذهب تسنّن متعصّب و با شاه اسماعیل معاصر بوده است در کتاب شرف نامه مینویسد شاه اسماعیل خواست که سبّ شیخین و عثمان و عایشه و بقیّهی عشرهی مبشّره را بر خلاف آباء و اجداد خود بر طرف نماید و نوعی سلوک کند که در ولایت ایران سنّی و شیعه هر کدام به مذهب خود عمل نموده و متعرّض یک دیگر نشوند. چون قزلباشان در وادی رفض متصلب بودند از این ممرّ از او متنفّر گشته، در صدد آن شدند که هر وقت فرصت یابند به جان آن سلطان عالم عادل مسلمان آسیبی رسانند تا آن که با همشیرهاش پری خان خانم در این مقدّمه همزبان گشته شبی آن پادشاه با حسن بیگ حلواچی اوغلی که محبوب او بود و یکی از بیوتات خاصّه خود رفته و بر بستر استراحت غنود. روز دیگر بعد از عصر آن پادشاه را از آن خانه، مرده و حسن بیگ را نیم مرده بیرون آوردند. امراء و اعیان هرچه تفحصّ و تجسّس کردند هیچ کس از حقیقت آن کار آگاه نبود.
در یکی از اسناد کتابخانهی واتیکان اشاره شده است که چون سلطان عثمانی برای تبریک جلوس شاه اسماعیل سفیری به دربار قزوین نفرستاده بود، این پادشاه اصرار داشت که با دولت عثمانی بجنگد و بغداد را بگیرد و در آن جا تاجگذاری کند ولی سرداران ایران مایل به جنگ با دولت عثمانی نبوده و بر خلاف میخواستند که او سفیری به دربار استانبول بفرستد و بنیان مصالحهی قدیم را مستحکم سازد و چون او را مصمّم به جنگ دیدند، به کشتنش کمر بستند و به دستیاری زنی که شاه اسماعیل او را پس از کشتن شوهرش به حرمسرای شاهی برده بود به وسیلهی حبّ مسمومی هلاکش کردند.
جمالی شوشتری مصنّف منظومهی فتوحالعجم میگوید که چون ستمکاری شاه اسماعیل از اندازه گذشت، سرداران قزلباش ازو متنفّر شدند. پری خان خانم با امیرخان و چند سردار دیگر مانند مسیّب خان و محمّد خان و خلیل خان و شمخال خان، همدست و هم قسم شد. سپس این سرداران که جمعاً هفت نفر بودند، چادر به سر کردند و پری خان خانم به شاه پیغام فرستاد که دختر فلان که خواسته بودی، آوردهاند و با شش زن در انتظار است. شاه فرمان داد که ایشان را نزد وی فرستند. اتّفاقاً در همان حال خواست از شربتی که برایش میساختند، بنوشد. حلواچی اوغلی محبوب او که همیشه سر قوطی را مُهر میکرد، آن را به مُهر خود ندید و هرچه شاه را از خوردن شربت منع کرد، نشنید و با حلواچی اوغلی از آن شربت مسموم خورد و بی حال شد و آن هفت سردار آمدند و او را کشتند. سر توماس هربرت انگلیسی نیز در سفرنامهی خود مینویسد که پری خان خانم با چهار تن از رجال دربار به نام خلیل، امیر، محمّد، قورچی خان در لباس زنان به خوابگاه شاه اسماعیل رفتند و او را خفه کردند.
حسن روملو که با شاه اسماعیل معاصر بوده است در کتاب احسنالتّواریخ مینویسد در شب یکشنبه سیزدهم رمضان 985ه شاه اسماعیل با حسن بیک حلواچی اوغلی و چند نفر از مقرّبان سواره در کوچه و بازار سیر نمود و قریب به سحر در خانهی حسن بیگ فرود آمده، استراحت کرد و در آن جا مرد. از بعضی چنان استماع افتاد که حسن بیگ حلواچی اوغلی با دشمنان او همداستان شده و مغز فیل به خورد او دادند و بعد از آن خفه کردند. امّا اصل آن است که مقتول نگشته زیرا او تریاق به افراط میخورد و قولنجی عظیم داشت. هر چند روز یک نوبت یک قولنج میشد چنان که مردم مضطرب میشدند.
اولئاریوس در سفرنامهی خود مینویسد که پری خان خانم با امیرخان ترکمان روابط نامشروع داشت و به او وعده کرده بود که جانشین شاه اسماعیلش کند. در یکی دیگر از اسناد کتابخانه واتیکان در بارهی مرگ شاه اسماعیل دوم نوشتهاند درست روزی که میخواست مذهب تسنّن را مذهب رسمی و ملّی ایران سازد، مسموم شد. به کسانی که آن مذهب را بپذیرند وعدهی پاداش داده و کسانی را که سر از فرمانش بپیچند به مرگ تهدید کرده بود به همین سبب سرداران در کشتنش تعجیل کردند. در یکی از گزارشهایی که دربارهی مرگ شاه اسماعیل دوم از قزوین به دربار واتیکان رسیده، شرحی نوشتهاند که مضمونش این است: پس از مرگ شاه اسماعیل، پری خان خانم، هفت سردار بزرگ را که در دولتخانه بودند جمع و نصیحت کرد که از نفاق و دشمنیهای گذشته باز گردند و کاری نکنند که به نفع تُرک و تاتار و مایهی خوشحالی ایشان گردد و برای حمله به ایران که ممکن است به انقراض دولت صفوی منتهی شود، به دشمنان این دولت بهانه و فرصتی بدهد . سرداران بر اثر بیانات او که با بلاغت و حوادث بسیار توأم بود با هم آشتی کردند و در بارهی پادشاهی سلطان محمّد خدابنده سوگند خوردند. در این ضمن خبر مرگ شاه در شهر شایع شد و مردم در اطراف دولتخانه گرد آمدند و شاه را خواستند. به دستور پری خان خانم یکی از سرداران هفتگانه با لباس شاهی به بام رفت و در آن جا چنان که عادت شاه اسماعیل بود، مردم را به آرامش و سکون دعوت کرد. این حیله موقتاً مؤثّر افتاد ولی چون ممکن نبود که مرگ شاه را بیش از آن مخفی کنند، پری خان خانم حکومت شهر و ریاست سپاه را به آن هفت سردار و شهر را به هفت قسمت کرد و مقرّر شد که هر قسمت را یکی از ایشان اداره کند. سپس مرگ شاه را فاش کردند. مرگ شاه اسماعیل به قدری ناگهانی و مرموز بود که تا چند سال بسیاری از مردم ایران او را زنده و متواری میپنداشتند و به همین سبب اشخاص گوناگونی که بر آن پادشاه شباهتی داشتند در ولایات مختلف ادعای شاه اسماعیل بودن کردند و کار چند تن از ایشان به جایی رسید که تا بیست هزار سپاه گرد آوردند و مکرّر بر قوای دولتی غالب شدند. از آن جمله در سال 989 چهار سال پس از مرگ شاه اسماعیل، قلندری که شبیه آن پادشاه و مانند وی از دو دندان جلو محروم بود ادّعای شاه اسماعیل بودن کرد. میگفت در شب سیزدهم رمضان 985 که با حسن بیک حلواچی اوغلی خفته بودم، دریافتم که جمعی از سرداران که با من دشمن بودند به درِ خوابگاه گرد آمده و قصد دخول دارند پس خود را از پنجره بیرون انداختم و گریختم. دشمنان من یکی از غلامان مرا که با من شباهتی داشت خفه کردند و شهرت دادند که شاه اسماعیل مرده است. من در لباس قلندران دو سال در ممالک عثمانی سیاحت کردم و اکنون باز آمدهام تا از دشمنان خود انتقام گیرم. سران طوایف لر و مردم کوه کیلویه که از حقایق اوضاع پایتخت بی خبر بودند اظهارات او را باور کردند و او را به پادشاهی شناختند. کار وی به جایی رسید که تا بیست هزار سپاه گرد آورد و مکرّر بر سپاهیان قزلباش که به دفع او مأمور شدند غلبه کرد و چندین سردار بزرگ را کشت. تا آن که عاقبت دروغش آشکار شد و مردم از او باز گشتند و در یکی از قلعههای کوه کیلویه دستگیر و مقتول شد. شاه اسماعیلهای دیگر نیز در لرستان و طالش و غور ظهور کردند و تا پنج سال بعد از مرگ آن پادشاه این بازی ادامه داشت.»[7]
[1] - بهار و خون و افیون ( زندگی شاه اسماعیل اول)، نویسنده احمد احرار، جلد دوم، چاپ چهارم، 1371، نشر شباویز، ص 497
[2] - والتر هینتس در صفحه 138 در
مورد حسن بیک مینویسد: «میرزا محمّد حکیم باشی، طبیب مخصوص، برادر زینل بیگ و بیش
از هر کس دیگر جوانی قورچی به نام حسن بیگ حلواجی اغلی که صورتی زیبا و قامتی رعنا
داشت و اصولاً یکی از جذابترین پسرانی بود که در آن عهد در ایران یافته میشد از
محارم مخصوص دربار بودند. شاه به این بی ریش خانهای زیبا بخشید که با قصر دیوار
به دیوار و مجاور بود. آن گاه او را به مرتبهی سلطانی ارتقاء داد و چنان مراحم
خاصه و عنایات خود را شامل حال وی گردانید که امیرانی که میخواستند مسؤولشان نزد
شاه اجابت شود اغلب از وساطت او بهرهمند میشدند. در هیچ مجلس میگساری نبود که
حسن بیگ حضور نداشه باشد و شاه اسماعیل اغلب اوقات خود را در آمیزش با این پسر صرف
میکرد.»
همچنین دکترمنوچهر پارسا دوست نیز درباره حسن بیک حلواچی در صفحه 148 کتاب شاه
اسماعیل دوم مینویسد: «شاه اسماعیل دوم دلباختهی حسن بیک حلواچی بود. با او کمال
تعشّق و تعلّق میورزید و انیس و هم صحبت شبانه روزی او بود. دلبستگی شاه اسماعیل
دوم به او چنان بود که امیران قزلباش و بزرگان دربار تقاضاهای خود را به وسیلهی
او به اطّلاع شاه میرساندند و شاه نیز دستور انجام آنها را صادر میکرد. شاه
اسماعیل دوم مقام حسن را که بیک بود به سلطان ارتقا داد و او حسن سلطان نامیده شد.
درباره مقام جدید او بیت زیر سروده شد:
حسن، سلطان شد و قدرش بیفزود شدش حاصل ز قرب شاه مقصود
[3] - نقاوةالآثار فی ذکرالاخبار در تاریخ صفویه، تألیف محمود بن هدایتالله افوشتهای نطنزی، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، چاپ دوم، صص 59 تا 61
[4] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی صص 100 و 101
[5] - شاه اسماعیل دوم، شجاع تباه شده، دکتر منوچهر پارسا دوست، تهران شرکت سهامی انتشار، صص 149 و 150
[6] - قیام غریب شاه گیلانی، مشهور به عادلشاه، محمود پاینده، انتشارات سحر، 1357، ص 21
[7] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، پاورقی صفحه 30 تا 34
8- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
در مورد نقش مزورّانه و سیاست بازی پری خان خانم و این که اسماعیل میرزا چگونه به پادشاهی رسید مطالبی بیان گردید. هنگامی که اسماعیل میرزا از زندان قهقهه به قصر پادشاهی در قزوین قدم نهاد، تمام افکار و سرشت و طینت خود را با تجارب زندانی بودن بیست ساله درهم آمیخت و تصمیم گرفت که با حذف رقیبان پایههای حکومت مطلقهی خود را استحکام بخشد. از همان لحظهی ورودش پری خان خانم متوجّه اشتباه خود در بارهی برادرش گردید زیرا اسماعیل میرزا بدون توجّه به نقش خواهرش تصمیم گرفت که دست او را از امور حکومتی کوتاه سازد. سراسر دوران حکومت یک سالهی اسماعیل میرزا بر محور رقابت این خواهر و برادر دور میزند و هر یک حرکات یک دیگر را تحت نظر دارند. در مقطعی پری خان خانم حتّی متوسّل به دربار عثمانی میشود تا بدین وسیله تمرکز شاه اسماعیل را از دربار دور سازد. عثمانیان از موقعیت استفاده کرده و سعی بر آن داشتند که با عامل نفوذی خود ذهن شاه اسماعیل را مشوّش ساخته و با تفرقه و کشتار مابین سران قزلباش به اهداف دراز مدت خود دست یابند زیرا در موقعیتی نبودند که در تدارک جنگ جدید بر علیه ایران باشند و حفظ صلح برایشان اهمیّت بسیار داشت. پس از طی این مراحل سفیر عثمانی و در اصل مأمور ویژه به ایران مأمور میگردد و شاه اسماعیل بی خبر از روابط پنهانی دستور میدهد که در همه جا از سفیر به شایستگی پذیرایی کنند. احمد احرار در رمان تاریخی خود از ملاقات سفیر و تأثیر آن بر شاه اسماعیل دوم شرحی مفصّل نوشتهاند که خلاصه آن چنین میباشد: «اسماعیل از رابطهی میرزا مخدوم با دربار عثمانی و مکاتبات محرمانه پری خان خانم چیزی نمیدانست و نمیتوانست حدس بزند چه عواملی موجب شده است سلطان مراد خان سفیر به دربار او روانه کند.[1] به علاوه اهمیّتی بدین امر نمیداد و آن چه خاطرش را مشغول میداشت این بود که از چنین فرصتی به جهت استحکام مبانی دوستی میان دو دولت استفاده کند و دربار عثمانی را به شناسایی و تضمین حکومت فرزندش وا دارد تا بعد از وی پسرش شاه شجاع از حمایت باب عالی برخوردار باشد. اسماعیل خود به تأثیر و اهمیّت چنان مودّت و قول و قراردادی واقف بود زیرا امنیت مرزهای مملکت قزلباش در زمان وی که به او فرصت میداد با صلابت و قدرت در قلمرو حکومت خویش فرمانروایی کند ناشی از عهدنامهی دوستی و عدم تعرّض میان دولت قزلباش و امپراتوری آل عثمان بود که متعاقب جنگهای طولانی در اواخر عهد پدرش شاه تهماسب منعقد شده بود و تا این زمان از طرف هر دو کشور مراعات میشد و گرچه اسماعیل در نظر داشت با تجدید نظر در سیاست مذهبی دولت قزلباش اساس این تفاهم و مودّت را تقویت کند و بالمرّه از جانب همسایهی زورمند غربی آسوده خاطر شود، امّا اکنون که نقشهاش در این زمینه نقش بر آب شده بود گمان میبرد حضور ایلچی خواندگار در قزوین به مقاصدش کمک میکند و به وسیلهی او به استقرار صلح استوار و جلب دوستی پایدار و صمیمانهی وی در دربار عثمانی موفق شود.
سفیر عثمانی همان گونه که اسماعیل سفارش کرده بود منزل به منزل را به اعزاز و احترام کامل پیمود و به قزوین وارد شد. عنوان این سفارت اعلام تبریک و تهنیت سلطان عثمانی به مناسبت تولد ولیعهد و وارث تخت و تاج قزلباش بود و گرچه بسیاری از درباریان کهنه کار تصوّر میکردند این عنوان سرپوشی برای مقاصد دیگر است مع هذا چون کسی عقیدهی ایشان را نمیپرسید و به علاوه ایلچی خواندگار از ملاطفت و توجّه خاص پادشاه برخوردارد بود و شاه او را مانند برادر عزیز میدانست و به خود نزدیک کرده بود، موجبی نمیماند تا سوء ظن خود را علنی سازند. اسماعیل نیز چنان غرق نقشههای خودش بود که فکر دیگری به خاطرش خطور نمیکرد. طی مدتی کوتاه سفیر باب عالی چنان موقعیّتی در دستگاه حکومت اسماعیل به هم رسانیده بود که مصلحت ندانست در باب میرزا مخدوم و انصراف شاه از سیاستی که میرزا مخدوم به وی القا میکرد کلمهای بر زبان بیاورد. او یکی از رجال زیرک و پخته و قابل اعتماد دربار آل عثمان به شمار میآمد و از طرف سلطان مراد خان با اختیارات وسیع به این مأموریت اعزام شده بود. به همین جهت وقتی با چنان وضعیّتی رو به رو شد تصمیم گرفت برای جلب اعتماد اسماعیل حتی کلمهای که سوء ظن او را نسبت به ماهیّت و مقاصد مأموریتش برانگیزد، بر زبان نیاورد و در سایهی موقعیّتی که احراز کرده بود شخصاً برنامهها و هدفهای میرزا مخدوم را دنبال کند. برای احراز چنین موقعیّتی سفیر باب عالی به هیچ گونه مقدمه چینی و تمهید و وسیلهای نیاز نداشت، چه پادشاه شخصاً او را به دایرهی زندگی و سلطنت خویش راه داده بود. جز از عشرتکدهی خصوصی اسماعیل، در همه جا ایلچی خواندگار مانند سایهای کنار وی دیده میشد و در غایت موارد شهریار قزلباش مشکلات خود را با سفیر در میان مینهاد و از او کسب نظر میکرد و او نیز میکوشید راهی ارائه کند که منافع دولت و خلیفهی عثمانی را متضمّن باشد. شبی در ضمن همین مذاکرات به اسماعیل که لحظهای از کار شاهزادگان غافل نمیبود زبان به درد دل گشوده، عنوان کرد که هرگاه از مخالفت و سرپیچی برادران و بنی اعمام بیمناک نبودم ناچار نمیشدم از مقاصد خود برای تجدید نظر در سیاست مذهبی حکومت قزلباش دست بکشم و این مسأله که مایهی اصلی سوء تفاهمات بین دو دولت همسایه است تا کنون حل و فصل و منتفی شده بود. معالوصف این امری است که روزی سرانجام باید تحقّق پیدا کند و هرگاه در سلطنت خودم توفیق اجرای آن حاصل نیاید به فرزندم شاه شجاع وصیّت میکنم به دنبالهی افکار و اقدامات مرا بگیرد و کار را به آخر برساند. بعد از بیان این مقدّمه اسماعیل اضافه کرد تنها یک نکته خاطر ما را مشوّش میکند که مبادا مدّعیان تاج و تخت دسایسی را که در سلطنت ما به کار بستهاند و مؤثّر نیفتاده است بر شاه شجاع بیازمایند و تاج و تخت به وی نگذارند. ایلچی فرصت یافت تا یکی از برگهای مأموریت خود را از آستین به در آورد و در مقابل پادشاه قرار دهد. او میدانست که ملا مخدوم وظیفه داشت در جریان مناسبتهای خویش سوء ظن و خشم اسماعیل را به جانب سران قزلباش جلب کند و مردانی را که بزرگترین سدّ و مانع پیشرفت مقاصد سیاسی و نظامی حکومت آل عثمان در مملکت قزلباش شمرده میشوند به تیغ تصفیه بسپارد. از این رو پاسخ گفت: چگونه ممکن است پادشاه کشور قزلباش را از ناصیهی شاهزاگان گزندی برسد در حالی که افواج قزلباش به حراست تاج و تخت ایستادهاند؟ اسماعیل سری جنبانید و گفت ما را همین دغدغه است که مبادا به اغوای شاهزادگان برخی امرای قزلباش تیغی را که به منظور دفاع از تخت و تاج آب دادهاند به روی مرشد و مرشد زاده برگردانند؛ چنان که اگر ما خود در این مقام هشیار و نسبت به وقایع جاریه مسلّط و مراقب نبودیم چه بسا مفسدانی که در این خاندان سودای تاج و تخت در سر پروراندهاند خواب سلطنت و تاجداری دیده بودند. به تحریک پارهای امرای خام فکر و کوته نظر توفیق مییافتند و کاری به روی دست دولت و رعیّت مینهادند؛ امّا به مدد بخت بیدار جمعی از این غایله پردازان جاه طلب تا امروز دفع شدهاند و در صدد آنیم که بقیّهی ایشان را در فرصت مناسب به درکات سافل واصل کنیم! ایلچی گفت: دفع این گروه مفسدان و مدّعیان به جای خود لازم و مستحسن است، اما دولتخواه عقیده دارد محض آن که فساد از ریشه مقطوع شود و توطئه گران بالمرّه از مساعی خویش قطع امید کنند، میباید امرای قزلباش را به تدبیری آزمود تا اگر بی دولتان و حرام نمکانی که میانهی ایشان باشند از صوفیان دولتخواه تشخیص داده شوند، یقین دارم شهریار قبول بندهی کمترین را تصدیق دارند که وقتی صف قزلباش از امرای مذبذب و نمک ناشناس پیراسته باشد هرگز فکر تمرّد و خیانت به ذهن مدّعیان خطور نخواهد کرد و کسی را جرأت آن نخواهد بود که به دشمنی مرشد و مرشدزاده اراده کند! تیری که از شست اجنبی رها شده بود به هدف نشست. اسماعیل لحظاتی سر به گریبان برد و به اندیشه فرو رفت. آن گاه در حالی که برقی از چشمانش میدرخشید به ایلچی رو کرد و گفت: برادر، ما را درس مفید آموختی و حق این خدمت بر ذمّهی خود خواهیم داشت، اما در این نقشه توفیقی نخواهد بود مگر آن که احدی بر حقیقت واقعه مسبوق شود. علی هذا سخن امشب میان ما دو تن و بعضی محارم که به اضطرار با ما همراه خواهند بود، مضبوط خواهد ماند. سفیر دست اطاعت بر دیده نهاد و اطمینان داد. اسماعیل از همان لحظه دست به کار شد تا مقدمهی غیبت و مرگ ساختگی خود را فراهم سازد.»[2]
پس از آن که شاه اسماعیل مقدمات مرگ ساختگی خود را فراهم ساخت ابتدا با امیر اعظم و چند تن دیگر مشورت کرد تا مبادا اوضاع دربار از کنترل خارج شود و در ضمن به فرزندش آسیبی رسد. بعد از چند روز که زمینهی انتشار خبر مرگ ساختگی فراهم گردید به سراغ حلواچی اوغلی که حتی در لحظهی خواب نیز از او دور نمیشد، رفت و به اجرای برنامه پرداخت. بعد از یکی از افراد دست پرورده را که شباهت کامل با شاه اسماعیل داشت انتخاب کردند و از وی میخواهند که با لباس و ظاهر شاه اسماعیل به جای وی در رختخواب بخوابد. هنگامی که آن بخت برگشته برای اجرای نمایش خود بردند، وی را با شراب زهرآلودی که خورده بود به خواب ابدی فرستادند. هنگام صبح خبر مرگ پادشاه انتشار مییابد و اطرافیان با دیدن جسدی که کاملاً شبیه شاه اسماعیل بود، مواجه میشوند. میرزا سلمان وزیر بلافاصله بعد از آن که حکیم باشی جسد را معاینه و کار را تمام شده اعلام کرد مطابق تعلیمات پادشاه به اتّفاق معدودی از درباریان و اعضای دولتخانه جنازه را در سرداب عمارت غسل و کفن میکنند و اعلام کردند که جسد فعلاً در عالی قاپو به امانت نگه داشته میشود تا در فرصت مقتضی به مشهد انتقال یابد. احمد احرار در ادامه روایت خود مینویسد: «در اثر انتشار خبر درگذشت شاه، شهر تعطیل شده بود و دسته دسته مردم به جانب عمارت دولتخانه حرکت کرده و گرداگرد ابنیهی سلطنتی به حالت انتظار ایستاده بودند. سران قزلباش و سایر رجال اعیان و منسوبان خاندان صفوی نیز در ایوان چهل ستون حاضر شدند و ایشان نیز به نوبهی خود منتظر ورود بودند تا از کم و کیف قضیّه مستحضر شوند. از آن جمله قیافهی پری خان خانم به چشم میخورد که از حرمخانه به دولتخانه و از دولتخانه به عمارت خوابگاه در رفت و آمد و سخت به تکاپو مشغول بود. اگر کسی پری خان خانم را از نزدیک میشناخت و با روحیّهی وی آشنا بود، میتوانست آثار تردید و دو دلی را در چشمان او بخواند.
پری خان خانم از همان ساعت اوّل که خبر درگذشت برادرش انتشار پیدا کرد خودش را به قصر سلطنتی رسانده، اوضاع و احوال را زیر نظر گرفته بود اما با وجود آن که به چشم خود شاه را در بستر مرگ دیده بود به دلیل مبهمی تصوّر میکرد که با یک صحنهی ساختگی و دروغین مواجه میباشد. او زنی نبود که به آسانی فریب بخورد و به علاوه حادثهی مرگ پدرش شاه تهماسب را کاملاً به خاطر داشت، به همین جهت چنین به نظرش میرسید که گویا مقدّمات این مرگ و میر پیشاپیش آماده و همه چیز مرتّب شده است. به علاوه در رفتار و حرکات وزیر اعظم و بعضی اطرافیان نزدیک شاه نوعی تصنّع مشاهده میکرد و اثری از هراس و نگرانی و دستپاچگی که در این گونه مواقع به زعمای دولت دست میدهد دیده نمیشد. پری خان خانم به یاد آورد که در هنگام مرگ پدرش کمتر کسی به فکر جنازهی شاه بود و به خصوص زعمای دولت بیشتر به سرنوشت تاج و تخت توجه داشتند. در حالی که این مرتبه وزیر اعظم و دیگران فارغ از هرگونه به کار تغسیل و تکفین جنازه پرداخته بودند.»[3]
در هر صورت پری خان خانم به این دلایل و یا بهتر بنا به توصیهی سفیر عثمانی با امیر خان ترکمان که تحت تأثیر وعدههای توخالی و عاشقانهی وی قرار گرفته به مشورت میپردازد و به او گوشزد میکند که چند روزی را با احتیاط رفتار کند و به دوستان نیز تذکّر دهد که از جادهی اعتدال خارج نشوند که این نقشه برای آزمون سران قزلباش و افراد خاندان سلطنت میباشد. پری خان خانم بر خلاف انتظار بسیاری از افراد به حمایت از فرزند شاه پرداخت و چنین اعلام کرد که نباید گناه پدری را به پای پسر نوشت. در چنین وضعی «دوستان پری خان خانم و سایر امرای قزلباش و تودههای مردم هنوز نسبت به سیاست پری خان خانم مبهوت و مردّد بودند که پرده کنار رفت و پیش از آن که وزیر اعظم به نام شاه شجاع خطبه بخواند و سکّه بزند، شاه از درون تاریکی بیرون آمد. درک این معنی که مرگ پادشاه قزلباش عاری از حقیقت و یک صحنه سازی به خاطر آزمودن اطرافیان و امرای قزلباش بوده است برای مردم آن زمان مشکل نبود، امّا این نمایش به قیمت جان کسانی تمام شد که بدون ملاحظهی اوضاع و جوانب به بدگویی از اسماعیل و مخالفت با استقرار سلطنت در خاندان وی اقدام کرده بودند. در حالی که دوستان پری خان خانم و آن عدّه از امرای قزلباش که در اثر حسن تدبیر پری خان خانم از لغزیدن برکنار مانده بودند، زندگی دوبارهی خود را مدیون شاهزاده خانم میدانستند و به جان او دعا میکردند. خانه و خانمان کسانی که در این مدت نتوانسته بودند زبان خود را در کام نگذارند و از فحّاشی و بدگویی نسبت به اسماعیل پرهیز کنند مورد هجوم قورچیان و اراذل قرار گرفتند و در فاصلهی کوتاهی خود و کسانشان به نام خائن و بدخواه به اعماق سیاه چالهای مخوف روانه شدند.[4]
برای مردانی که در این آزمایش شوم محکوم سرنوشت شده بودند اسماعیل خود مجازات مخوف و فجیعی در نظر گرفته بود. او بعد از پایان دادن به نمایش مرگ و نمایاندن چهرهی خود در حالی که شمشیر پیش کشی ایلچی عثمانی را حمایل بسته بود بر اورنگ سلطنت جلوس کرد و ضمن اظهار خرسندی از این که اکثر رجال و اعیان و امرای قزلباش را دولتخواه و صوفی یافته است، شمشیر از غلاف مرصّع بیرون کشید و تیغهی آن را با نوک انگشت امتحان کرد و گفت این تیغ که برادر تاجدار ما اعلیحضرت سلطان عثمانی به رسم یادگار و به نام دوستی و مودّت دو ملت ارمغان آستان درگاه ملایک پاسبان کردهاند هنوز در جایی به معرض امتحان قرار نگرفته است و مناسب میدانیم آن را بر گردن کسانی بیازمائیم که از خطّهی صوفیگری و دولتخواهی انحراف حاصل کرده و دستخوش ضلال بی دولتی و حرام نمکی شدهاند. به دستور شاه آن مردان را که وحشت مرگ بر صورتشان نشسته بود و به تصوّر سرنوشتی که انتظارشان میکشید، پیشاپیش نیمی از وجود خود را به مرگ سپرده بودند. یکایک را حاضر ساختند و در وسط مجلس بر سر پا نگه داشتند. آن گاه اسماعیل با تیغ برهنه پیش آمد و به یک ضربت سر هر کدام را در کنارشان انداخت.»[5]
شاه اسماعیل بعد از مرگ ساختگی خود و کلامهایی که رد و بدل شده بود به این نکته پی برد که تنها شاهزادگان باقی مانده یعنی محمّد میرزا و حمزه میرزا و عباس میرزا میتوانند عاملی برای جلوگیری از پادشاهی پسرش شاه شجاع باشند و از این لحاظ تصمیم گرفت که آنها را نابود سازد.
[1] - والتر هینتس در باره سرنوشت میرزا مخدوم در صفحه 148 مینویسد: «روز بعد (بیست و پنجم نوامبر 1577) شاهزاده پری خان خانم فرمان آزادی کلیّهی امیران و اعیان را که قسمتی به جرم پشتیبانی از سلطنت حیدر میزا و بخشی به علل دیگر در زندان به سر میبردند صادر کرد. صدرالدّین خان صفوی، سید بیگ کمونه و بسیاری دیگر از زندانیان از طوایف و قبایل گوناگون آزادی خود را باز یافتند؛ مگر یوزباشی حسین بیگ استاجلو که چند روز پیش از آن به بیماری اسهال خونی درگذشته بود. میرزا مخدوم شریفی را هم آزاد کردند و این کار علی رغم آن انجام گرفت که وی با جانبداری خود از تسنّن باعث ایجاد درد سرهای فراوانی شده بود. او چون میدانست که توقّف در ایران بیش از این برایش میسّر نیست عازم بغداد شد تا از آن جا به زیارت برود. سلطان عثمانی وی را در کنف حمایت خود گرفت و او را چندین سال در مکّه سمت حاکم عالی شرع مذهب حنفی را در عهده داشت، تا سرانجام در همان جا دیده از جهان پوشید.»
[2] - بهار و خون و افیون ( زندگی شاه اسماعیل اول)، نویسنده احمد احرار، جلد دوم، چاپ چهارم، 1371، نشر شباویز، صص 449 تا 452
[3] - بهار و خون و افیون ( زندگی شاه اسماعیل اول)، نویسنده احمد احرار، جلد دوم، چاپ چهارم، 1371، نشر شباویز، ص 459
[4] - دکتر احمد تاجبخش در صفحه 171 کتاب تاریخ صفوی در مورد این نمایش پادشاه و بدون ذکر دخالت سفیر عثمانی مینویسد: «نوشتهاند که شاه اسماعیل دوم از مخالفت و دشمنی عدّهای از بزرگان صفوی با خودش مطّلع بود، بنابراین تصمیم گرفت مخالفین خود را بشناسد. او با کمک ایادی خود دستور داد مرگ او را اعلام کنند و جسد کسی را که شبیه او بود در معرض نمایش قرار دهند. خواهرش پری خان خانم که زن زرنگ و با هوشی بود به مرگ برادر مشکوک شد و به یکی از کسانش دستور داد که در موقع غسل دادن، توجه کند که آیا خال سیاه در روی بازوی او هست یا نه. او اطلاع داد که چنین خالی ندیده است. پری خان خانم مطمئن گردید که دسیسهای در کار است، ولی در این خصوص اظهاری نکرد. پس از برگزاری مراسم تدفین، جلسهای برای انتخاب جانشین شاه اسماعیل تشکیل گردید. بعضی از سران ایلات پیشنهاد کردند که شاه شجاع طفل شیرخوار شاه به سلطنت انتخاب شود و عدّهای از مخالفین بی خبر از همه جا گفتند که ما از پدرش جز ظلم و ستم چیزی ندیدیم، حال پسرش را به سلطنت برسانیم؟ با این ترتیب ضمن بدگویی از شاه اسماعیل با جانشینی پسرش نیز مخالفت کردند. پری خان خانم که از جریانن این توطئه اطلاع داشت به مخالفین اعتراض کرد و ضمن تعریف و تمجید از برادرش گفت چه طور شما میخواهید شاه شجاع را از حق قانونیاش محروم کنید. او پسر شاه است و قانوناً باید به سلطنت برسد. پس از این گفتگوها شاه اسماعیل که در پشت در تالار بود با چند نفر از کسانش با شمشیرهای برهنه وارد تالار گردیدند. عدّهای از مخالفین با دیدن او از ترس بی هوش شدند و عدهای به پای شاه اسماعیل افتادند و طلب بخشش میکردند، ولی شاه اسماعیل با کمک همراهانش همه مخالفین را کشت.»
[5] - بهار و خون و افیون ( زندگی شاه اسماعیل اول)، نویسنده احمد احرار، جلد دوم، چاپ چهارم، 1371، نشر شباویز، ص462
6- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401
در ابتدا اسماعیل میرزا نزد پدر بسیار عزیز بود و برداشت اولیّهی پری خان خانم نیز در مورد برادرش همانند قزلباشان بی دلیل نبوده است، زیرا وی در همان ایّام نوجوانی شایستگیها آفریده بود. پری خان خانم و همفکرانش به زودی به اشتباه بزرگ خود پی بردند که اسماعیل میرزای بعد از زندان دیگر آن فرد قبلی نیست و در ضمن متوجّه این نکتهی مهم نشده بودند که 19 سال زندان و مرارت و توهینها و اعتیاد شدید به مواد مخدّر چه تأثیری بر روح و روان آن جوان سرا پا شور و تحرّک گذارده است. سرانجام آنان برای پاک کردن اشتباه خود متوسّل به قتل شاه اسماعیل دوم شدند ولی اثرات مخرّب آن در ادوار سلسلهی صفوی باقی ماند.[1]
در مورد این که چرا شاه تهماسب تصمیم به زندانی نمودن وی اتّخاذ کرده است دلایل مختلفی ابراز شده، امّا مهمترین محور عقاید بر ترس شاه تهماسب از تجربهی قیامهای برادران و اهمیّت صلح آماسیه و مخالفت اسماعیل میرزا که اعتقاد داشت باید تلافی جنگ چالدران را کرد و معروف بود که نامههایی به امرا نوشته و گفته بود که بر خلاف عهدنامهی صلح آماسیه باید به بغداد حمله کرد و آن جا را تصرّف کنند و در درجهی بعد تلقین و رقابت اطرافیان دور میزند. بیشترین ترس شاه تهماسب به خاطر قیام احتمالی اسماعیل میرزا بر علیه وی بوده است زیرا با توجه به علاقهای که امیران و قزلباشان به اسماعیل میرزا داشتند بهترین راه حل را در اسارت پسر یافته و حاضر شد که او را سالها در زندان نگه دارد و او را به فردی معتاد و ضعیف تبدیل سازد. یک سال از عروسی اسماعیل میرزا گذشته بود که شاه تهماسب به علت جلوگیری از حملات ازبکان وی را به هرات فرستاد، امّا باز هم آرامش نمییابد و به بهانهی آن که قزّاق سلطان او را به عصیان کشانیده، اسماعیل میرزا را فرا میخواند و به قول مؤلّف روضةالصفویه از میانهی راه او را به قلعهی قهقهه روانه میسازد.[2]
هنگامی که او را به زندان تحویل میدهند بنا به حکم پادشاه دستور اکید برای حفاظت و در قید بودن او صادر میگردد. روایت است که در آغاز اسارت او را در غل و زنجیر بستند و بعد از مدتی است که اجازه مییابد در داخل قلعه پیاده روی کند. سختگیری و حفاظت برای او به حدّی بوده است که به دستور پادشاه کُتبی را که به او میدادند، حواشی آن را قطع میکردند تا کاغذ سفیدی نداشته باشد و نتواند با دیگران ارتباطی برقرار سازد. در زندان به این موارد نیز کفایت نکرده و همه چیز را از او منع میکنند و حتی سعی بر آن دارند که با معتاد کردنش وی را به انسانی ضعیف و بیاراده تبدیل سازند و از نظر برخورد با وی جسارت حاکم قلعه بدانجا رسیده بود که به حق یا ناحق چنان مشت بر دهان او میکوبد که دو دندان وی میشکند.
از آن جا که زندانی و قتل و کور کردن فرزندان پادشاه امری تازه نبوده و در تاریخ سابقهای طولانی دارد و روایت ننگ بر حاکمان زیبنده نمیباشد در این باره نیز اطلاعات موثّقی در دست نیست و همان نقل قولهای متفاوت و کلّی گویی وجود دارد. به عنوان مثال مؤلّف عالم آرا مینویسد که اسماعیل میرزا چون قدر مراتب عالی و شفقت شاهی را ندانسته است و یا بعضی نیز ذکر کردهاند که معصوم بیک لـلهی حیدر میرزا میخواسته است اسماعیل میرزا را که رقیب سلطنت محسوب میشد از دربار دور سازد. در هر صورت مؤلّف روضهالصفویه در مقدّمهی علت زندانی شدن اسماعیل میرزا اشاره به این نکته دارد که دلیل دور کردن شاهزاده از دربار به خاطر هجوم ازبکان به هرات بوده و او در سال 962 به هرات فرستاده شده است و بعد از یک سال به خاطر آن که با قزاق سلطان، ولد محمّد خان ارتباط بسیار نزدیک برقرار کرده بود و قصد عصیان داشت، این امر باعث نارضایتی شاه گردید و دستور بازگشت او را صادر کردند و زمانی که در ساوه به خدمت پادشاه رسید وی را دستگیر و به زندان قهقهه فرستادند. مؤلّف مذکور در این رابطه مینویسد القصّه، شاهزادهی نامدار در بلدهی ساوه که در آن وقت محل سرادقات اقبال بود به تلثیم (بوسیدن و بوسه دادن) ساحت عزّت والد بزرگوار مشرّف گردید و پادشاه جهان به تجدید از اوضاع همایونش خیال استقلال و پندار تفرّس نموده بعد چند روزه توقّف در موکب جلال خاطر خطیر همایون به حبس و توقیفش مایل و راغب گردید و در شهور سنهی ثلث و ستّین و تسعمانه (963ه/1555م) فرمان قضا امضاء به صدور انجامید که نوّاب سیّد معصوم خان صفوی متولّی خطیرهی مقدّسه و امیر دیوان اعلی شاهزادهی حمیده خصال را به قلعهی قهقهه برده به محافظان آن مقام سپارد و در باب محافظت و منع مخالطت کسان با وی تأکید و مبالغهی بسیار نموده، خاطر خطیر از آن ممرّ جمع گردانید.[3] آن جناب حسبالفرمان مطاعه، شاهزادهی کامیاب را به قلعهی قهقهه برده، بر طبق ارادهی همایون در آن مقام حصین مقیم گردانید و بعد از تقدیم مراسم تحفّظ و تقیّظ (بیداری) مراجعت نموده به موکب همایونی پیوست و تا زمان حیات پادشاهِ خجسته صفات شاهزادهی کامیاب در آن مکان موحش به سر برده، قرین محنت و اندوه روزگار میگذرانید. در سبب توقیف شاهزاده روایات متعدّد وارد گشته امّا اشهر روایات آن است که به اضلال قزّاق سلطان ولد ارشد محمّد خان از جادهی مستقیم اطاعت و وفاق انحراف ورزیده، شیاطین غرور و پندار عنانش گرفته، بر طریق عصیان و نفاق میکشید و این امر بر ضمیر مهر تنویر شاهنشاهی که جام جهان نمای ربّانی است پرتو افکن گشته، منهیان بر طبق آن روز به روز از آثار آن بر ایشان ظاهر میگردید به عرض میرسانیدند تا بنا بر حفظ دولت و صیانت سُدّهی خلافت، ذات حمیده صفاتش به حبس قهقهه مقیّد گردید و بعد از فوت محمّد خان آثار نفاق و عصیان بر طبق اراده از قزّاق سلطان به صدور آمد.»[4]
والتر هینتس علت زندانی شدن اسماعیل میرزا را ناشی از ترس شاه تهماسب و تجربهی قیام القاس و سام میرزا و تلقینهای وزیر اعظم به پادشاه ذکر میکند و مینویسد: «شاه تهماسب هر چه بیشتر به این القاء شبههها گوشِ دل میسپرد، چه بعضی از آنها چندان بی پایه و مایهی هم نبود. مضافاً این که معصوم بیک صفوی وزیراعظم (اعتمادالدوله) که خصومت عمیقی با اسماعیل داشت به شاه اشارهای کرد مبنی بر این که پسرش علناً نقشههای خطرناکی در سر دارد زیرا که بدون اجازهی پدرش به گردآوری لشکر پرداخته است. شاه هنوز خاطرات دردناکی از قیامهای برادرانش القاس و سام میرزا داشت و در نتیجه از این نشانیهای نافرمانی و گستاخی به هراس افتاد. با در نظر داشتن محبوبیّت اسماعیل بین سپاهیان دیگر خطر بزرگتر مینمود. پس ما نباید تردیدی داشته باشیم که شاه تهماسب میترسیده مبادا به دست پسرش از تخت سلطنت سرنگون شود امّا مسلماً این حساب را هم میکرده که پسرش صلح آماسیه را رعایت نخواهد کرد و او را با باب عالی درگیر مشکلاتی تازه خواهد نمود.»[5]
دکتر پارسا دوست نیز در چند اثر خود به مسألهی زندانی شدن اسماعیل میرزا پرداختهاند که در کتاب شاه تهماسب اوّل از مجموع علل ذکر شده، چنین نتیجه میگیرد: «شاه تهماسب وجود اسماعیل میرزا را برای آن حفظ قدرت پادشاهی خود زیانبخش میدید و مانند هر پادشاه مستبدّی میخواست او را از میدان قدرت دور نگه دارد. او چون به فرزند دلاور خود که در جنگ با عثمانیان آن همه رشادتها ابراز داشته است علاقهمند بود از کشتن او خودداری کرد ولی مانند بسیاری از صاحب قدرتان که حفظ قدرت و برخوردار شدن از مزیّتهای آن را بر هر عامل دیگر، حتّی فرزند خود ترجیح میدهند او را به زندان افکند تا قدرت خود را از هر گونه گزند احتمالی محفوظ نگه دارد. اسماعیل میرزا، جوان نیرومند و شجاعی بود که با دلاوریهایش در جنگهای با ترکان عثمانی علاقه و توجّه قزلباشان را به سوی خود جلب کرده بود. قزلباشان در وجود اسماعیل میرزای جوان که دلیر، بیباک و جنگجو بود نشانههایی از شاه اسماعیل اول، شخصیّت محبوب و مورد ستایش خود را میدیدند. آنان او را دوست داشتند و به او امید بسته بودند. علاقهی قزلباشان به اسماعیل میرزا، شاه تهماسب را نگران قدرت خود ساخته بود. دستور او در کشتن علی سلطان تکلو به این سبب که هنگام بردن اسماعیل میرزا به هرات احتمالاً «عهد و شروطی چند» با یکدیگر در میان گذاشته باشند، میتواند نگرانی شاه تهماسب را که مانند اکثر مستبدّان به اطرافیان خود بدبین بود، آشکار سازد.»[6]
ایشان در تحلیل عقاید ابراز شده مینویسند: «احساس پدرانهی شاه تهماسب در زیر ضربههای اعتقاد مذهبی و بیم از دست دادن تاج پادشاهی دیری نپایید و گرمی خود را از دست داد. شاه تهماسب متعصّب مذهبی که در 939ه، بیست و سه سال پیش از عروسی اسماعیل میرزا شخصاً از ارتکاب کلّیهی امور خلاف شرع توبه کرده و سال بعد از عروسی در 963ه کلّیهی امیران و افراد قزلباش را وادار به توبه از ارتکاب آن امور کرده بود، نمیتوانست اعمال اسماعیل میرزا را در ارتکاب بعضی محرومات که لازمهی نشئه جوانی است و مرضی خاطر شاه جنّت مکان نبود، تحمّل کند. اسماعیل میرزا احتمالاً مطمئن از توجّه محبت آمیز پدر و مغرور از پیروزیهایش چنان به عیش و عشرت پرداخت که احمد قمی مورخ برجستهی صفویان او را «لوند پیشه» نامید. او مینویسد پس از عروسی در 962ه شبی از شبها شاهزادهی لوند پیشه به محلی به سیر رفته، پای قرارش از جای ثبات بیرون رفته، چند روز صاحب فراش گردید. اسماعیل میرزا که در برپایی مجالس بزم چون حضور در میدان رزم بی پروا بود احساس مذهبی پدر را جریحه دار کرد و موجب انحراف مزاج پی از او گردید. او بی توجه به تعصّب مذهبی پدر و اصرار او در رعایت موازین شرع سررشتهی ادب و آداب را از کف داده به خلاف رضای پادشاهی ابواب ارتکاب بعضی از مناهی بر روی خود گشود. شاه تهماسب بر خلاف رویّهی خود که متخلّفان از رعایت قواعد شرع را به سختی گوشمالی میداد از مجازات فرزند مورد علاقهاش چشم پوشید و چون وجود او را در بارهی پادشاهی تاب نمیآورد و به علاوه موجب انحراف امیرزادگان جوان قزلباش میدانست تصمیم به طرد او از دربار گرفت. او در سال 963ه حکومت هرات را به وی سپرد و محمّد میرزا را که از سال 942ه بر آن ولایت حکمروایی میکرد به دربار احضار نمود. شاه تهماسب، محمّد خان شرفالدّین اغلی تکلو را که لـلهی محمّد میرزا و امیرالامرای خراسان بود در سمت خود ابقا کرد و او را نیز لـلهی اسماعیل میرزا نمود.
وینچنتو دالساندری سفیر ونیز در دربار شاه تهماسب که در 979ه برای تشویق وی به شرکت در اتّحادیهی نظامی اروپائیان علیه عثمانی به قزوین آمده بود در گزارش خود به سنای ونیز در بارهی اسماعیل میرزا مینویسد که او مردی است قوی اندام و جسور و سخت دلیر و جنگ دوست. وی در بسیاری از نبردها که میان ایران و عثمانی درگرفته شهامت خود را به اثبات رسانیده است به خصوص در پیکار با پاشای ارزروم؛ زیرا در آن رزم وی با اندکی سپاه نیرویی از سواره نظام لشکر جرّار پادشاه را درهم شکست و اگر رومی به سرعت عقب نشینی نکرده بود اسماعیل میرزا خویشتن را بر آن شهر فرمانروا مینمود. از این رو معصوم بیک وزیر اعظم شاه چون دید که این جوان مقاصدی جاه طلبانه دارد، بی اذن پدر لشکری گرد کرده و در زمان صلح وارد خاک عثمانی شده است این کار را حمل بر نافرمانی کرد و پارهای از نامههایی را که شاهزاده برای حکّام سراسر کشور فرستاده و ایشان را به جنگ با عثمانیان برانگیخته بود به شاه نشان داد و بدین گونه شاه را بر آن داشت تا او را در دژی زندانی کنند.
در مورد مخالفت معصوم بیک وکیل با اسماعیل میرزا و اقدام او در ایجاد و تشدید بدگمانی شاه تهماسب نسبت به فرزندش یادآوری میشود معصوم بیک لـلهی حیدر میرزا سوّمین پسر شاه تهماسب بود چون حیدر میرزا مورد توجّه خاص شاه تهماسب و احتمال جانشینی او پس از مرگ شاه تهماسب وجود داشت معصوم بیک کوشید اسماعیل میرزا را که بزرگتر از او و به علت نابینایی محمّد میرزا و رقیب اصلی حیدر میرزا بود از دربار دور کند تا مانع اساسی برای جانشینی حیدر میرزا از میان برداشته شود.
اوژیه دوبوسبک سفیر اتریش در دربار عثمانی مینویسد در میان فرزندان شاه تهماسب از همه برازندهتر اسماعیل است. همنام نیایش اسماعیل که از لحاظ سرشت و ویژگیهای اخلاقی شباهت زیادی نیز به وی دارد. این شاهزادهی خوش سیما را با نسل عثمانیان دشمنی خونینی است. مشهور است که چون به دنیا آمد دستش را پر خون یافتند و به همین سبب از هنگام زادنش همه مدّعی بودند که جوان دلیر و جنگاوری خواهد شد. در آغاز جوانی به واسطهی پیروزی درخشانش بر سپاهیان عثمانی درستی این پیشگویی آشکار گردید امّا چون مخالفتهای پدرش با سلطان سلیمان به صلح انجامید هر دو موافقت کردند که اسماعیل را به زندان افکنند تا خار راه صلح نباشد.
احمد قمی نیز با وجود کلّی گویی عامل بالا را علت زندانی شدن اسماعیل میرزا بیان میدارد. او مینویسد چون شاه جم جاه را فیالجمله دغدغه و انحراف مزاجی از نوّاب شاهزادگی به هم رسیده و از باب غرض فرصت یافته چیزها خاطرنشان نموده بودند امر به زندانی شدن او داد. مورّخ دیگری علت نگرانی شاه تهماسب و احساس خطر وی را در بارهی قدرت پادشاهی به روشنی اظهار میدارد. او تصریح میکند پس از ورود اسماعیل میرزا به هرات بعضی مردم نادان آن شاهزاده را به چنان باطل انداختند که وقت آن است حضرت جم جاهی در گوشه نشسته به عبادت ایزد متعال مشغول گردد و دنیا را گذاشته در تحصیل آخرت باشد. چون این اخبار از روزنامه نویسان خراسان به مسامح عزّ و جلال رسید او را از حکومت هرات برکنار و زندانی کرد.
اقدام شاه تهماسب در مورد کشتن و زندانی کردن کسانی که ظنّ هواخواهی آنان از اسماعیل میرزا میرفت نشان میدهد که علت خشم و بدگمانی شاه تهماسب نسبت به اسماعیل میرزا همان طور که اشاره شد منحصراً به خاطر ترس وی از آسیب رسیدن به قدرت پادشاهی بوده است. دستور او در کشتن علی سلطان تکلو که با اسماعیل میرزا عهد و شروطی چند در میان گذاشته و با او همزبانی کرده است و به علاوه به تحریک او طایفهی تکلو که به علت انتقامگیری از فرمان شاه تهماسب در قتل عام کسانشان و ابراز مخالفت با او ولایت بغداد را داوطلبانه به سلطان سلیمان پادشاه عثمانی تسلیم کرده بودند با ارتکاب اطوار ناهنجار باعث عدم اعتماد بر آن جماعت شدند، گواه آن است که شاه تهماسب با اقدامهای اسماعیل میرزا در هرات قدرت پادشاهی خود را در خطر جدّی دیده است. نگرانی او به حدّی بود که به زندانی کردن اسماعیل میرزا و کشتن علی سلطان تکلو اکتفا نکرد و به دستور او برخی از افراد مهّم چون حمزه بیک رکابدارباشی و خیر میرکِ ساروقچی باشی و همچنین سلیمان بیک بیات و شاهرخ بیکِ ذوالقدرِ سفره چی باشی و حاجی بیک ذوالقدر و غیر ذالک، بعضی به قتل و بعضی در قلاع محبوس شدند.
شاه اسماعیل اول شخصّیت محبوب و مورد پرستش قزلباشان بود. آنان اسماعیل میرزا را نه تنها همنام او، بلکه از لحاظ دلاوری و پُردلی که پیروزی را در میدانهای جنگ نصیب قزلباشان مینمود شبیه او میدانستند و او را دوست میداشتند. علاقهی قزلباشان به اسماعیل میرزا نگرانی شاه تهماسب را که مانند هر صاحب قدرتی به حفظ قدرت میاندیشید عمق و شدّت میبخشید. آلساندری با اقامت در ایران و گفتگو با قزلباشان و مردم در بارهی اسماعیل میرزا مینویسد این اسماعیل به خصوص محبوب پدر است، امّا پدر از او سخت هراسان است و میبیند که مردم با چه اشتیاقی آرزوی پادشاه شدن او را دارند و امیران نیز به ویژه از او به سبب طبع مغرور و سرکشی که دارد، بیمناکند.
آنتونی جنکیسون بارزگان انگلیسی که در 970ه، شش سال بعد از زندانی شدن اسماعیل میرزا به حضور شاه تهماسب رسید در نامهی خود به مدیران شرکت تجاری در لندن در بارهی اسماعیل میرزا مینویسد شاه تهماسب او را در زندان نگه داشته است؛ زیرا از دلیریهای وی میترسد. ترس از دلاوری و روح سرکش و جنگ طلب اسماعیل میرزا موجب گردید شاه تهماسب آرامش طلب که در سالهای پایانی پادشاهی به زن و زر علاقه و حرص وافر ابراز میداشت فرزند دلاورش را بیش از 19 سال و تا پایان عمرش در زندان مخوف قهقهه نگه دارد و از آزاد کردن و دیدن او خودداری نماید. این نکته باید گفته شود احتمال خودسری اسماعیل میرزا خاطرههای تلخ و آزار دهندهای را که شاه تهماسب از شورش سام میرزا و به ویژه القاس میرزا داشت در او بیدار میکرد و او که بار دیگر تحمّل آن مرارتها را نداشت، نمیخواست با سرکشی احتمالی اسماعیل میرزا که آن همه مورد علاقهی قزلباشان بود خود را با رنجها و نگرانیهای تازه رو به رو سازد.»[7]
هنگامی که درهای زندان قلعهی قهقهه پشت سر اسماعیل میرزا بسته شد وی در سن بیست دو سه سالی قرار داشت. تفاوت اسماعیل میرزا با بقیّه در این نکته بود که وی از تمام مزیّتهای قدرت بهرهمند بود و علاوه بر آن دارای روحی سرکش و ماجراجو داشت و این مسائل بر فشار ناراحتیهای او در زندان میافزود. او برای تحمل تحقیرها به مواد مخدر روی آورده و از وی موجودی با اعتیاد شدید، هراس انگیز، سخت دل، خونریز و بدگمان ساخته و شاهد قتل سام میرزا و پسرانش بود. اسماعیل میرزا در سن چهل و سه سالگی از زندان وحشتناک قهقهه خارج شد و در آن جا به وی رحم نکرده بودند که بعد از رهایی بر دیگران رحم نماید. اثرات مخرّب زندان چنان ضربه مهلکی بر او وارد ساخته بود که به محض کسب پادشاهی به هیچ کس اعتماد نکرد و از دید خود به نابودی عاملان اصلی و احتمالی پرداخت که اثرات آن سلسله صفوی را به مرحله پرتگاه برد. رفتار شاه اسماعیل دوم با یاران زندان قهقهه نیز خوب نبود و بعد از نشستن بر تخت سلطنت به آزادی آنان توجّهی نکرد و آنان را همچنان در زندان نگه داشت و برای آزادی آنان تعلّل میکرد.
در مورد اثرات مخرّب زندان بر اسماعیل میرزا و از همه مهمتر مبنی بر اعتیاد شدید وی دیدگاه مشترکی وجود دارد و دکتر پارسا دوست در این باره از مصائب قهرمان جنگهای عثمانی مینویسد: «اسماعیل میرزا سالهای زندان را به سختی میگذراند و با صعبِ حال اوقات فرخنده مآل را در یأس و نا امیدی تباه میکرد. روح نا آرام و ماجراجوی او سکوت و سکون قلعه را بر نمیتافت. او دلاور میدانهای رزم و فاتح نبرد سهمگین ارزروم بود. نیروی سرکش و پرتوان او در آن جایگاه تنگ، فضایی برای جولان در پیش نداشت. فشردگی مکان، روح بلند پرواز او را فشردهتر کرد. تلخی روزگارِ یکسان و غمبار همراه با احساس تنهایی و حرمان آن هم در سالهای جوانی توان پایداری او را درهم شکست و او را به سرابی کشاند که رنجور و ناتوانش نمود. اسماعیل میرزا شخصیّتی که به گفتهی قزلباشان به آلساندری، مردی بود قوی اندام و جسور و سخت دلیر و جنگ دوست، زبونی روزگار را تاب نیاورد و زبون شد و به افیون روی آورد. او برای بی خبر ماندن از خود و محیط خود به مقدار افیون چنان افزود که روزانه 47 درهم فلونیا مصرف میکرد و مقداری که برای هلاک کردن فوری یک نفر انسان سالم کفایت میکرد.[8] اسماعیل میرزا با استعمال افیون آن هم به مقدار زیاد پیوسته ضعیف و ناتوان گردید. شاه تهماسب با آن که از وضع او و چگونگی گذران روزانهاش در قلعهی قهقهه آگاهی داشت هیچ اقدامی برای آزادی وی نکرد. نکتهی سؤال برانگیز آن است که شاه تهماسب در 939ه از کلیّهی مناهی توبه کرد و ضمن غدغن ساختن نوشیدن شراب و نواختن ساز، استعمال تریاک و مواد مخدّر را نیز منع نمود و به دستور او 500 تومان تریاک فاروق که در خزانه وجود داشت در آن حل گردید. با وجود آن روشن نیست چگونه تریاک و حشیش به داخل قلعه راه مییافت و شاه تهماسب با وجود اطّلاع از آن، در جلوگیری از ورود آن مواد به داخل اقدامی نمیکرد.»[9]
والتر هینتس نیز در بارهی تأثیر اعتیاد بر اسماعیل میرزا در زندان قهقهه مینویسد: «وینچنزو دلی الساندری گزارش میدهد که شاه تهماسب گاهی دختران زیبایی را برای تفریح خاطر وی بدانجا گسیل میداشته امّا او هیچ اعتنایی به آنها نداشته و علت رفتار خود را چنین توجیه میکرده که همین قدر کافی است که با شکیبایی مدّت زندان خود را تحمّل کند و اصولاً نمیخواهد کودکانش در زندان به دنیا بیایند و از آن گذشته این زنان در خور غلامان نیستند. حال بحث نمیکنیم که آیا چنین نکتههایی صحّت دارد یا نه، به هر حال چنین رفتاری از طرف شاهزاده چندان محتمل به نظر نمیآید مگر این که خواسته باشد با خفض (تواضع و فروتنی) جناح و اظهار فدویت، دل پدر خود را نرم کند- که البته چنین توفیقی هم به دست نیاورده است. در عوض مسلّم این است که وی در آن تنهایی، بی کسی و نا امیدی زندان به آن بهشت مصنوعی خیالی که ساخته و پرداختهی تریاک و حشیش است پناه میبرده. امّا در طول زمان هر دم از تأثیر این مسکنها کاسته میشده و وی ناگزیر بوده که بر مقدار مصرف آنها بیفزاید. سرانجام کار اعتیاد به آن جا کشیده که وی روزانه 47 درهم فلونیا مصرف میکرده، مقداری که برای هلاک کردن فوری یک نفر انسان سالم کفایت میکند. وی مأیوس و سرخورده در بارهی تقدیر خود غرق دریای فکر بود، گاهی میشد که زندان صدای قهقههی مردی را که در نشئهی حشیش به سر میبرد، منعکس میکرد و دوباره همه چیز در خاموشی و سکوت فرو میرفت تا تأثیر حشیش از بین برود و شعلهی ولع فراموشی و لذّت مصنوع دوباره در او افروخته شود.
بدین ترتیب سالها بین سرمستی و خمودی و بی حاصلی سپری میشد. اسماعیل رنگ پریده و نحیف میشد. چشمهایش در ته چشم خانه سوسو میزد و در اثر مصرف بسیار تریاک دردها و ناراحتیهای جسمی جانگزایی بر مزاج او چیره شده بود. او هیچ سو نشانهای که مبشّر آزادی باشد وجود نداشت. دیگر تا جنونِ هراس انگیز گامی بیشتر فاصله نبود.»[10]
[1] - برای آن که نشان داده شود که دیدگاه پری خان خانم و دیگران نسبت به اسماعیل میرزا بی دلیل نبوده است باید اشاره کرد که اسماعیل میرزا در سن چهارده سالگی برای نخستین بار در صحنهی سیاسی ظاهر شد و آن زمانی است که القاس میرزا پسر شاه اسماعیل اول که نایبالسلطنهی شیروان بود و علیه برادرش شاه تهماسب قیام کرد و به دربار عثمانی پناهنده شد، ایشان به جای وی رفت و گوگجه سلطان را لـله او فرستاد. در این زمان در شیروان قیامی صورت گرفت که توسط وی سرکوب شد. دومین نبرد او با ترکان میباشد که القاس میرزا باعث آن شده بود که ترکان به ایران حمله کنند. اسماعیل میرزا در یکی از حملات بر علیه ترکها که پدرش به وی مأموریت داده بود پیروز شد و رشادت بسیار نشان داد و در اغلب جنگها چون فرماندهی چیره دست اقدام میکرد. پیروزیهای اسماعیل میرزا آن قدر اهمیّت دارد که پدرش نیز هیچ گاه به آنها دست نیافته بود. والتر هینتس در صفحه 28 کتاب خود در باره یکی از پیروزیهای او مینویسد: «اسماعیل میرزا در دیدگاه معاصران خود به چنان پیروزی عظیمی دست یافته بود که سراسر زندگی از شهرت و افتخار آن برخوردار شد و عثمانیها از آن به بعد وی را اسماعیل دیوانه (دلی اسماعیل) نامیدند. از لحاظ قزلباشها دیگر وی فرماندهی بلامنازع و یا قهرمانی ملی تلقّی میشد، درست مانند تزار ایوان چهارم (مخوف) پس از پیروزیی که تقریباً همزمان با وی (اکتبر 1552) بر تاتارهای قازان به دست آورد و در ترانههای روس از او به عنوان رهاننده یاد شد.
پس از بیست سال روایت شاهکار اسماعیل همچنان نقل مجالس بود و به همین ترتیب هم شاخ و برگهایی بر آن افزوده شده بود؛ مثلاً جفری داکت بازرگانِ ماجراجویی از شرکت مسکوی چنین گزارش میدهد که در آن جنگ نزدیک صد هزار نفر از ترکها به خاک هلاک افتادند. به هنگام توصیف دورهی حکومت اسماعیل خواهیم دید که پیروزی بر اسکندر پاشا به عنوان دلیلی محسوس و ملموس بر خوی جنگاوری و ستیزهجوی شاهزاده، اصولاً جلوس وی را بر تخت سلطنت ممکن ساخت. منتهی نفوذ بسیار و روز افزون وی بر نیروهای مسلح عواقب دیگری هم دربر داشت که برای وی آثاری نامبارک و مشئوم به جای گذاشت.»
[2] - این قلعهی مستحکم بر فراز کوهی بلند نزدیک در حوالی مشکین شهر قرار داشته و به دلیل آن که از موقعیّتی مناسب برخوردار و حفاظت از آن آسان بوده است پادشاهان صفوی در هنگام هجوم عثمانیان خزاین خود و همچنین مقصران سیاسی و شاهزادگانی را که مورد بی مهری قرار میگرفتند به آن جا میفرستادند. والتر هینتس در صفحهی 39 کتابش در مورد واژهی قهقهه مینویسد این نام ناشی از وضع محفوظ و دست نیافتنی آن بوده که همهی حمله کنندگان را به ریشخند میگرفته است. واژهی قهقهه به زبان ترکی قاه قاه قالاسی است که به فارسی قهقهه میباشد و همچنین به معنی آواز کبک نیز آمده است.
[3] - در مورد فراخواندن اسماعیل میرزا از هرات روایت است که از همان هنگام اعزام بین علی سلطان و محمّد خان از همراهان وی در چگونگی کمک به شاهزاده در سبزوار اختلاف به وجود آمد. از آن جا که محمّد خان رفتار اسماعیل میرزا را در هرات تحمل نمیکرد با ارسال نامهای از شاه درخواست میکند که دوباره محمّد میرزا را به هرات بفرستند. شاه تقاضای او را پذیرفت، در نتیجه اسماعیل میرزا بعد از یک سال و پنج روز آن جا را به اتفاق سوندوک بیک تُرک ترک میکند و معصوم بیک او را در ساوه تحویل گرفته و او را بدون آن که پدر دیده باشد به سوی قلعه قهقهه میبرد.
[4] - روضةالصفویه، تألیف میرزا بیگ جُنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1378، ص 547
[5] - شاه اسماعیل دوم صفوی، تألیف والتر هینتس، ترجمه کیکاووس جهانداری، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، ص 36
[6] - شاه تهماسب اوّل، دکترمنوچهر پارسا دوست، چاپ سوم، 1391، شرکت سهامی انتشار، ص 526
[7] - شاه اسماعیل دوم، شجاع تباه شده، دکتر منوچهر پارسا دوست، تهران شرکت سهامی انتشار ،صص 18 تا 26
[8] - فلونیا معجونی مرکب از تریاک، حشیش و سایر مخدّرات میباشد و منظور از درهم، همان واحد وزن است که معادل 47 حبّه یا جو متوسط میباشد.
[9] - شاه اسماعیل دوم، شجاع تباه شده، دکتر منوچهر پارسا دوست، تهران شرکت سهامی انتشار، 1381، ص 28
[10] - شاه اسماعیل دوم صفوی، تألیف والتر هینتس، ترجمه کیکاووس جهانداری، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، صص 42 و 43
11- آینه عیب نما، فریادی از کاخ های صفوی، علی جلالپور، گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 437