«نادرشاه که در اروپا معروف به قلیخان است در کلاتِ واقع در ایالت خراسان متولد شد. پدر او رئیس یک طایفه از افشار و حاکم قلعهی کلات بود. در قلعه مزبور همیشه عدّهی کافی از قشون برای منع تاخت و تاز تراکمه به خراسان ساخلو میشد. زمانی که نادرقلی طفل بود، پدرش از دنیا رفت. عمویش به بهانه آن که بعد از رسیدن نادرقلی به سن رشد حکومت قلعه را به او تفویض مینماید، موقّتاً قدرت را در دست گرفت. وقتی نادر به سن رشد رسید، عموی او به بهانهی آن که هنوز جوان است و نمیتواند از عهده برآید به او اجازهی مداخله نمیداد و به دیگران میگفت که او جوانی است تندخو و ظالم و شایسته حکومت نیست و اگر او بیاید سختی خواهند دید. افشارها نیز از عموی نادرقلی راضی بودند و از ترس آن که وضع بدتر شود، نمیخواستند به برادرزاده او تمکین کنند. بدین شکل نادر از حق خود محروم گردید. چون نادر این وضع را نمیتوانست تحمّل کند به مشهد رفت و داخل خدمت به والی خراسان شد. طولی نکشید که او سرکردهی یک دسته سوار شد. در چند مرحله برای دفع ترکمنها چنان رشادتی از خود نشان میداد که در ظرف مدّت کوتاهی به منصب مینباشیگری رسید. و تا سن سی سال در این مقام باقی ماند و همه به او احترام میگذاشتند. در این مدّت از افکار خود چیزی به دیگران بروز نمیداد و نزد دیگران از کار خود احساس رضایت میکرد. تا این که در سنه 1133ه تراکمه با دوازده هزار نفر سوار داخل خراسان شدند و بنای قتل و غارت گذاشتند. بیگلربیگی که بیش از شش هزار سوارِ پیاده نداشت، صاحبمنصبان را جمع نمود و راه چاره میخواست و به آنها گفت: اگر جلو تراکمه گرفته نشود تمام خراسان به دست آنها غارت خواهد شد. همه اعتقاد داشتند که امید پیروزی ما در مقابل آنها وجود ندارد. همین که آثار اضطراب را در آنها دید، گفت: خودم به آنها حمله خواهم کرد و سعی خودم را خواهم کرد و خطر کردن بهتر از تسلیم شدن و تماشا کردنِ ویرانی ترکمنها میباشد. نادرقلی برخاست و گفت: دشمن نزدیک است و وقت گفتوگو نیست. چند روز دیگر رؤسای قشون به آن چه که حالا نمیخواهند، مجبور به اجرای آن خواهند شد. به نظر من حاکم در شهر بماند و از آن محافظت کند و من با قشون جلوی دشمن را میگیرم و در این راه حاضرم سر خود را التزام بدهم. بیگلربیگی بسیار خوشحال شد و به او گفت: در صورت پیروزی حکم سرکردگی کلّ را برای او خواهد گرفت. به هر حال نادر بر آنها پیروز میشود و بیگلربیگی علیرغم وعدهی قبلی نتوانست نظر شاه سلطان حسین ضغیفالنّفس را جلب نماید و شخص دیگری به این سمت گمارده شد. نادر در اثر برخورد نامناسبی که با بیگلربیگی انجام میدهد، دستور ضرب و شتم وی داده میشود و او را اخراج میکند. در این زمان نادر تصمیم میگیرد که به موطن خود باز گردد و میراث پدر خود را به دست بیاورد و عمویش نیز او را با مهربانی پذیرفت. نادر در این زمان تصمیم میگیرد که از طریق قوّه قهریه جایگاه خود را به دست آورد. با تعدادی از همفکران خود به راهزنی پرداختند و با پول آن مخارج و اسلحه میخریدند. کمکم قدرت نادر توسعه یافت. در این وضعیت سیفالدّین بیک نیز با 1500 نفر به او پیوست و قدرت او افزایش یافت. سرانجام نادر به داخل قلعه نفوذ پیدا میکند و عموی خود را میکشد و بقیّه نیز در مقابل او تسلیم شدند و نادر با آنها به مهربانی رفتار کرد. در این زمان شاه طهماسب که از طرف افغانها و عثمانیها در محاصره بود، نادر و فتحعلیخان قاجار را به کمک طلبید. نادر نقش مهمّی در پیروزیهای شاه طهماسب داشت و پس از کشتن فتحعلیخان قاجار به دستور شاه طهماسب، نادر به سرکردگی کلّ قوا منصوب گردید. پس از این نادر پیروزیهای زیادی در مقابل عثمانیها و ترکمن و افغانان به دست میآورد.
زمانی که خبر قدرت نادر
در ایران پیچید، اشرف از اصفهان به سمت خراسان حرکت کرد تا او را سرکوب نماید. در
نزدیکی دامغان نیروهای نادر بر افغانها پیروز شدند و تعداد زیادی از آنها را
کشتند و اشرف به سمت اصفهان عقبنشینی کرد. شاه طهماسب که خود ناظر دلاوری نادر
بود به او گفت: هیچ جایزهای لایق تو، جز اسم خود ندارم و حکم کرد که نادر را
طهماسبقلیخان بخوانند. بعد از آن نادر در مورچهخورت اصفهان آنها را به سختی
شکست داد و نیروهای آن بعد از این شکست از اصفهان نیز فرار کردند. اشرف بعد از
فرار که در نزدیک شیراز نیز آخرین شکست را متحمّل شد بعد از فرار توسّط بلوچها
خود و همراهانش را پاره پاره کردند. سرانجام نادر پس از مصالحهای که شاه طهماسب با
عثمانیها انجام داده بود از او بسیار ناراحت شد و بعد از مراحلی او را از سلطنت
خلع نمود و پسرش را به جای او نشاند که در حقیقت همه کاره خود نادر بود. پسر او
بسیار کوچک بود و پس از خلع پدرش او را در گهوارهاش تاج و شمشیر در کنارش نهاد.
نادر بعد به قلع و قمع عثمانیها پرداخت ولی به دلیل قیامهایی که در نواحی جنوب و
بلوچستان شده بود برای سرکوبی آنها به شیراز رفت و آنها را سرکوب نمود.»[1]
نادر فرزند امامقلی و از تیره قرخلوی طایفه افشاریه میباشد. برای آشنایی بهتر از شرح حال این مرد بزرگ تاریخ ایران و جهان میتوان دوران زندگی 60 ساله وی را به مراحل کودکی و نوجوانی، عیّاری، سپهسالاری، پادشاهی و سرانجام جنون یا دیوانگی تقسیم نمود. از مرحلهی تولد تا پیوستن وی به باباعلی حاکم ابیورد اکثر دیدگاهها یکسان میباشد و لازم به ذکر است که این مقطع از دوران زندگی نادر در پرده ابهام باقی مانده و بیشتر بر اساس حدس و گمان و یا استناد به منابع اوّلیه مانند آثار میرزامهدی و محمدکاظم توصیف شده است. میرزامهدی یا همان مورّخ نامدار او نیز نشانی دقیق از دوران جوانی نادر ارائه نمیدهد و در باره تولد و طایفه نادر میگوید:«آن حضرت از ایل قرقلو و اویمانی از نوع افشار و افشار از جنس ترکمان میباشند و مسکن قدیم ایل مزبور ترکستان بود. در ایّامی که مغولیه به ترکستان استیلا یافتند از ترکستان کوچ کرده، در آذربایجان توطّن اختیار و بعد از خاقان گیتیستان شاه اسماعیل صفوی انارالله برهانه به تقریبات کوچ کرده و در سرچشمه میابِ کوپکان من محال ابیوردِ خراسان که در سمت شمالی مشهد مقدس طوس که در بیست فرسخی واقع و در قرب جوار مروِ شاهجهان است توطّن اختیار و در تابستان در آن جا ییلامیشی و در زمستان در دستجرد و درّهجز، قشلامیشی میکردند. تولّد آن حضرت در یوم شنبه بیست و هشتم سال هزاروصد هجری مطابق لویئیل در قلعه دستجردِ درّهجز در مکانی که بالفعل عمارت عالیه در آن جا احداث و به مولودخانه شهرت یافته،[1] اتّفاق افتاده و به اسم جدّ خود ندرقلی بیگ موسوم گردید. در پانزده سالگی قدم بر معارج رشد گذاشت. چون در میان تاجیک و ترک و خرد و بزرگ مظهر کارهای سترگ گشته، در مبادی حال آثار دولت و فرّ و اقبال از ناحیهی احوالش ظاهر و امور عظیمه از دست مؤیّدش صادر میشد و در عالم خود نادرِ آفاق بود. بین انام به نادر قلی بیگ مشهور شد.»[2]
روایات این دوران بر اساس داستانسرایی و یا توجیه بزرگنمایی و گاه بیان دون پایهبودن نادر توسّط افرادی چون هَنوی میباشد که او را در حدّ یک راهزن معرّفی کردهاند. آن چه مسلّم است نادر دوران جوانی را به سختی گذرانیده و حتّی مدتی را به اسارت زندگی کرده است. در طی مدّت چهار سالی که در اسارت ازبکها به سر میبرد در نحوهی افکار و شخصیّت نادر تأثیر زیادی داشت و این فکر در او شکل گرفت که همواره ضعیف پایمال است و راه نجات خود و کشورش را بر همین اساس پایهگذاری کرد. سرانجام او با تعدادی از همفکرانش موفّق به فرار میشوند و در سلک عیّاران قدم برداشته و به کمک بیچارگان میپردازند. بر اساس روایات موجود مبارزهی او و یارانش با غارتگران و یاغیان منطقه نیز چهار سال طول کشیده و موفّق شد دست تعدّی ازبکان را قطع نماید. کمکم آوازهی لیاقت و شایستگی نادر در سراسر خراسان پیچید و گروههایی از قبایل افشار با سرکردگان خود مانند طهماسبقلی بیک و ترقان بیک به او گرویدند. از زمانی که در خدمت باباعلی بیک کوسه احمدلو قرار گرفت، باباعلی متوجّه ویژگیهای شخصیت نادر شد و به زودی او را به سمت فرماندهی گمارده و حتّی دختر خود
را به ازدواج او در میآورد. رضاقلی میرزا نتیجه ازدواج نادر با دختر اوّل باباعلی میباشد و بعد از پنج سال که همسرش فوت میکند با دختر دوّم باباعلی ازدواج میکند که نصرالله میرزا و امامقلی از وی میباشند. در همین ایّام نادر از طرف باباعلی و ارسال خبر پیروزیهایش به دربار شاه سلطان حسین فرستاده میشود. در همین سفر است که نادر به عمق فساد و نکبتی دربار صفوی آگاه شده و آب را از سرچشمه گِلآلود میبیند. باباعلی در سال 1136ه. ق فوت کرد و کنترل آن منطقه در دست نادر قرار گرفت. این ایّام مصادف با متلاشی شدن سلسلهی صفویان میباشد. در سرزمین خراسان نیز همانند بقیّهی نقاط دیگر ایران مدّعیان زیادی وجود داشتهاند و نادر به راحتی نمیتوانست بر آنها غلبه پیدا کند. مهمترین آنان ملک محمود سیستانی یا کیانی بود که اصل و نسب خود را به گذشتههای دور تاریخ ایران متّصل میکرد. به مرور زمان آوازه شهرت نادر از مرزهای خراسان فراتر رفت و در نهایت شاه طهماسب صفوی که تنها نام و نشان خاندانش را یدک میکشید به سمت او متمایل گردید. در مورد ارتباط و تماس این دو نفر عقیدههای متفاوتی بیان شده است و برخی سعی کردهاند که در این روایتها بر ابهّت و جبروت شاه طهماسب خللی وارد نیاید. در هر صورت ارتباط نادر با شاه طهماسب و فتحعلیخان قاجار وی را وارد مرحله دیگری از زندگی میسازد. نادر با آن که بیسواد بود، ولی با برخورداری از نبوغ نظامی و سیاسی خاصّ خود از موقعیتها بهترین استفاده را برد و برای غلبه بر مدعیان دیگر عجله به خرج نداد و منتظر فرصتها بود. به همین دلیل و با این که افاغنه حکومت صفویان را منقرض کرده بودند، باز هم متوجّه وجهه و نفوذ شاه طهماسب در اذهان مردم بود و با ناملایمات او کنار آمد و با صبر و درایت بر ملک محمود سیستانی و افاغنه غلبه یافت و سرانجام بعد از معاهدهی ننگین شاه طهماسب با عثمانیان او را از سلطنت خلع و کودکش را جانشین وی کرد.
نادر علاوه بر نبوغ نظامی دارای بینشی عمیق نسبت به اختلافات مذهبی و سیاسی نیز بوده و میخواست آنها را از بین ببرد. او برخلاف شیوه و سنّت تاریخی ایران تاج پادشاهی را بر سر گذاشت و اغلب انتقاداتی بر او وارد میسازند که با برنامهریزی و اهداف درازمدت اقدام به تشکیل شورای دشت مغان نموده و با حالت زور و ارعاب دیگران را مجبور به انتخاب پادشاهی خود کرده است. به فرض آن که این دیدگاه کاملاً درست باشد، ولی باید بدین پرسشها پاسخ داده شود که آیا نادر همانند دیگران توانایی به دست گرفتن حکومت را نداشته است و چون به تشکیل شورا اقدام کردهاند، مستحق محاکمهی تاریخی میباشد؟ آیا سیستمهای امروزی از ترفندها و سیاهنماییهای نادر استفاده نمیکنند و با اعمال خود مُهر تأیید بر کار نادر نمیزنند؟ در هر صورت تشکیل شورا از اقدامات بدیع نادر در سال 1148 میباشد و نشان از نبوغ سیاسی و موقعیت سنجی وی دارد. نباید بیش از حدّ از نادر انتظار داشت و اعمال او را با دنیای امروزی مقایسه کرد؛ زیرا او نیز فردی رشد یافته در آن مقطع تاریخی بوده است که به روایتهای مختلف یکی از موارد اوضاع آشفته و هرج و مرج آن زمان کشته شدن 2 تا 9 میلیون نفر ایرانی توسط افاغنه میباشد. بنابراین اقدامات نادرشاه متناسب با اوضاع و احوال آن زمان بوده و شایسته و قابل تمجید میباشد. با همهی این دیدگاهها این مرد فوقِ مردان بود که به قلع و قمع دشمنان پرداخت و مرزهای کشور را تا جایی گسترش داد که برای تطبیق آن باید به نقشهی گذشتههای تاریخ ایران رجوع کرد. یکی دیگر از اقدامات مهّم او تأسیس نیروی دریایی میباشد که تا قرنها بعد از وی خبری از آن در ایران نشد. حکومت نادر را باید از یک دیدگاه دولت نظامی نگریست. در این سیستم حکومتی نادر نیز همانند پادشاهان دیگر فقط دستور میداده و بقیّه مجبور به اطاعت از وی بودهاند. او نیز برای رفاه و آسایش و دیگر حقوق مردم ارزشی قائل نبوده و آنان را به عنوان ابزاری برای تقویت ماشین نظامی خود نگریسته است. در بسیاری موارد ما شاهد هستیم که نادر با مردم میهن خود رفتاری به مراتب بدتر از مردم دهلی داشته است.
ظهور و افول نادر در حقیقت با نام او یعنی نادر بودنش هماهنگی کامل دارد. حضور او همانند باران سیلآسایی است که علاوه بر منافع بیشمار و نابودی تمام آفات، موجب تحمیل ظلم و ستم و مشکلات زیادی بر مردم وطن خود گردیده و در این جا باز هم باید به اگرهای تاریخ متوسّل شد که اگر پنج سال آخر عمر نادر با بیماریهای روحی و جسمیاش توأم نمیشد، چه بسا که نادر برای همیشه شاه نادر باقی میماند. امّا با تأسّف باید گفت در زمانی که مردم میبایست از فداکاری و همیاریهای خود نتیجهای گیرند، برخلاف تصوّرشان مورد ظلم و ستم قرار گرفتند. نادر بعد از تصرّف دهلی بسیار خسیس گشته بود و محرومیت هموطنان را بر استفاده از غنایم بیشمار ترجیح داد و برای تأمین خرج و هزینهی ماشین جنگی خود باز هم متوسّل به آنان شد. فشار و ظلم وارده در این دوران به حدّی بود که در تاریخ ایران کمتر سابقه داشت. اکثر مورّخان علت شروع و تغییر اخلاق و گرایش به ظلم و ستم نادر را ناشی از کور کردن فرزندش رضاقلی میرزا میدانند. هر چند که این اقدام او نیز نشأت گرفته از خیانت و رقابتهای خود قبایل و اطرافیان وی بوده است. زمانی آثار خیانت آنها معلوم میشود که بعد از مرگ نادر، آخرین جمله رضاقلی میرزا صحّت مییابد که به پدرش گفته بود با این کار خود چشم من را نابینا نکردی، بلکه چشم ایران را بیرون آوردی. در هر صورت نادر با تغییر رفتارش علاوه بر نارضایتی مردم، زمینه را برای شورشها در نواحی مختلف ایران فراهم ساخت و سرانجام تمام زحمات خود و خاندانش را بر باد داد.
با همهی این اوصاف بیتوجّهی و در حاشیه راندن نادر چه در دوران قاجاریه و چه بعد، هرگز از نقش و اهمیّت این نابغه نظامی نخواهد کاست؛ زیرا آن چنان ایران را در مدّت کوتاه ده سال از عمرش به قدرت منطقه تبدیل نمود که تمام دشمنان داخلی و خارجی در مقابل او به زانو درآمده و اذعان به برتریاش کردند و تنها بدان امید دل بسته بودند که وی را با شورشهای داخلی سرگرم سازنذ. زندگی نادر مملو از فعالیّتهای مستمر و بدون وقفه و اقدام و عملیات خارقالعاده همراه با پیروزی میباشد. نادر خواه ناخواه از نظر ارادهی آهنین و درایت نظامی و موقع شناسی مسلماً جزء فوق مردانِ معمول زمان خود بودهاند. این تواناییها است که او را در ردیف جهانگشایان درجه اول تاریخ قرار داده و نادر از آن نوادر زمان است که بر اثر حادثه و موروثی و حمایت دیگران به قدرت نرسیده و بلکه آینده نگری و لیاقت و شایستگی وی را به آن جایگاه رسانیده است. اقدامات بس عظیم و کبیر نادر به حدّی است که حتّی ناهنجاریهای اواخر عمر نیز نتوانسته است، شایستگیهای او را به حاشیه براند. او از مردان میهنپرست و بزرگی است که در آن مقطع تاریخی که شکست و حقارت تمام ایران را فراگرفته بود به مثابه ودیعهای الهی به نجات ایران از گزند دشمنان پرداخت و در مدّت کوتاهی توانست، عظمت و اقتدار کشور ایران را به جایگاهی رساند که هیچ گاه آیندگان با سواد و صاحب اصل و نسب توانایی حفظ و حراست آن را نداشتهاند. لیاقت و شایستگی و اهمیّت ظهور نادر زمانی معلوم میگردد که مطالعاتی در آن مقطع تاریخی از اوضاع ایران و همسایگان داشته باشیم. یک نمونه از آن، وجود و ظهور پطرکبیر در روسیه است که اهداف درازمدت وی ضربالمثل و الگوی تاریخی آنان میباشد. نادر از یگانه حاکمانی است که هیچ وقت در طول عمر خود روی آرامش ندید و به تجمّل و شهوتپرستی نپرداخت. او پایتخت و همه چیزش شمشیرش بود که اینگونه نیز خود را به محمّدشاه معرّفی مینماید. او برخلاف تمام کسانی که مدّعی سرداری میباشند، همیشه در کنار سربازانش حضور داشت و با آنان به سادگی زندگی کرد و از میدانهای نبرد گریزان نبود و آینده کشورش را بر همهی لذّتهای آنی ترجیح داد و اگر همانند دیگران ادامه حکومتش را تثبیت کرده بود چه بسا که به این زودیها فراموش نمیشد. نادر از یگانه حاکمانی است که به روایتی به اندازه محیط کره زمین سوار بر زین اسب و با آن موقعیت جغرافیایی به تعاقب دشمنان خود پرداخت. برای آن که وجود و اهمیّت نادر بهتر آشکار گردد باید از دید کلّی به مبارزات او برعلیه کشورهای استعمارگر اروپایی در جنوب و روسیه در شمال و عثمانی در غرب و گروههای ازبک، تراکمه، افغان، عرب، بلوچ، لزگی، داغستانی، و خوانین بخارا و..... نگریست. اقدامات سیاسی او نیز کمتر از امور نظامی نبود و در سایه همین قدرت سیاسی و نظامی بود که انسان چنین تصوّر میکند که اصلاً دشمنان تاریخی کشور یعنی روس و عثمانی و انگلیس و پرتقال و هلند و..... در خواب غفلت بودهاند. در صورتی که اینگونه نبود و این قدرت و ارتش مجهّز چند صد هزار نفری نادر بوده است که وجود آنها را به حاشیه رانده بود؛ زیرا بعد از مرگ نادر همینها دوباره به حرکت درآمدند. متأسّفانه تغییر حالت روحی و روانی که در اثر بیماری و خیانتهای مکرّر در وی ایجاد شد، موجب آشفتگی و ظلم و ستم بسیار بر مردم گردید. مردمی که در ابتدا او را به منزله فرشته نجات مینگریستند، سرانجام روزی رسید که آرزوی مرگ و نابودیش را داشتند. مرگی غمانگیز که در اثر آن افشارها از اوج عزّت به ذلّت افتادند.
چنان که باید به اهمیّت و نقش این مرد بزرگ در تاریخ ایران پرداخته نشده و در انتقال این مفاهیم به آیندگان و تقویت میهندوستی و این که چه کسانی در انسجام سرزمین ایران تلاش کردهاند، استفاده نگردیده است. بنابراین خلاء ایجاد شده را محققان غربی و با اهداف خاص خود تکمیل کردهاند و ما ناخواسته توجیهگر امیال و گاه نشخوارهای بیپایهی آنان شدهایم. از آن جا که نبوغ و شایستگیهای نظامی نادر از مرزهای ایران فراتر رفته و در مقطعی منافع تجاری و اهداف استعماری آنها را در منطقه به خطر انداخته بود، بررسی شخصیت وی را از همان زمان و چه در سالهای بعد مورد توجّه خود قرار دادهاند. برای آن که معلوم گردد که همهی روایات خارجی نیز نمیتواند سندیّت تامّ داشته باشد به نقل قول آ. دوکلوستر اشاره میشود که در باره نادر به شکلی تخیّلی میگوید:« از روزی که نام طهماسبقلیخان در جهان بر افواه خاص و عام جاری شده آرای مختلف و افسانههای ملّی زیادی در بارهی اصل و تبار وی به وجود آمده است. عدّهای وی را سویسی، برخی هلندی، بعضی انگلیسی و عدّهای دیگر فرانسوی و حتّی یک کشیش مرتد میدانند. روایتی در دست هست که به موجب آن موطن قطعی وی تیرلمن واقع در بابان میباشد و یکی از خواهران وی با دو بچّهاش در آن جا زندگی میکند. در اخبار جهانی منتشره در فرانسه و روسیه خواندهام که اصل وی را از داغستان که چند روزه راه با دربند فاصله دارد، دانستهاند. این حدس از مشابهت طرز اوایل دورهی زندگانی طهماسبقلیخان با وضع تاتارهای این منطقه ناشی شده است.
در رسائل چینی مولِد وی ویرسه از قلمروهای حکومت سلطان عثمانی ذکر شده و در این صورت یکی از رعایای وی محسوب میشود. منابع دیگر اصل و تبار او را واضحتر و صریحتر ضبط کردهاند. پدرش یکی از امرای گرجستان محسوب میشد و در دفاع از میهن خود که به تصرّف ترکها درآمده بود، کشته شد. قلیخان که امیدی به موفقیت بهتری نداشت و میترسید به دست دشمنانش بیفتد و انتقام مقاومت پدر و پسر را از او بگیرند، با دوستان خود که با شهامت خود را با سرنوشت او به هم آمیخته بودند کشور را ترک کرد و برای طلب کمک به نزد تاتارهای داغستان که در مجاورت گرجستان قرار دارد، رفتند. این ناحیه پر از جنگلها و مناطق خلوت وسیعی است که ملل زیادی در آن زندگی میکنند و به هیچ قدرتی تسلیم نمیشوند و معمولاً از دزدی و راهزنی امرار معاش مینمایند و به غارت اموال اشخاصی که به اقتضای شغل خود مجبورند از صحاری بگذرند، میپردازند. این منطقه گذر بزرگ مسکوی در ایران است.(مسکوی نام قدیم کشور روسیه میباشد) این بود وضع راهزنانی که قلیخان از آنها یاری میخواست و از آنان دستهی بزرگی جنگجو برای جنگ با افغانها فراهم آورد و چون به جهت اشتهار دلاوری و بخت پیروزیش عدّه بیشتری دور خود جمع کرد، برفت تا خود را وقف شاه طهماسب نماید.
پدر وی که اسمش نامعلوم است گلّهدار بوده و پسر نیز همان حرفه را تعقیب میکرد. چون با احساسات عالیتر از وضع موجود با جاهطلبی که با تمام شجاعت و نبوغ لازم برای پیشرفت حمایت میشد، به دنیا آمده بود به زودی چوبدستی شبانی را ترک گفت و برای پیریزی اساس حرفهی خود قسمت زیادی از گلّههای پدرش را دزدید و از آنها پول قابل ملاحظهای به دست آورد و به کمک آن به سراغ بخت رفت. سپس با عدّهای از راهزنان که وی را سردستهی خود نمودند متّحد شده به غارت کاروانهایی که از تمام ایران به مشهد میآمدند، پرداخت. به زودی به علّت دزدیها و زور و صولت خود اشتهار یافت؛ چنان که تمام حرابیان کشور دسته دسته به پیش وی آمده تسلیم اوامرش گردیدند و چون یاران خود را در افزایش دید نقشههای عالیتری در فکر خود طرح و راهزنی را تبدیل به جنگ افتخارآمیز بر علیه افاغنه نمود.»[3]
بنابراین و با توجّه به این مطالبِ دور از واقعیت اگر فردی زمینه و مطالعهی تاریخی نداشته باشد، تأثیر موارد ذکر شده در افکار و ذهن او چه خواهد بود؟ البتّه لازم به ذکر است که نباید این شیوه به دیگران تعمیم داده شود و همه را از این دیدگاه نگریست. در پایان به دلیل آن که لغزشهای این حقیر تا حدّی جبران گردد، به توصیف و نظر چند نفر از محقّقان در باره شرح حال نادرشاه اشاره و استناد میگردد.
ایل افشار شامل طوایف زیر میباشد: قرخلو، پاپالو، جلایر، کوسه احمدلو، کندوزلو، امرلو، بکشلو، ارشلو، الیلو، اینانلو که کلمه «لو» برای تسمیهی قبایل و طوایف به کار رفته است مانند شاملو، روملو، استاجلو، قرقلو. در این جا برای شناخت طایفه افشارها به دو روایت استناد میگردد زیرا تمام محقّقان با اندک جزئیات و به طور یکسان به روایت آنان پرداختهاند.
ـــ «روان شاد کسروی مینویسد: ایل افشار که از زمان سلجوقیان به ایران آمدهاند در آغازههای قرن ششم هجری، ما آنان را در خوزستان مییابیم. شلمه نامی از ایشان در زمان سلجوقیان بیست سال بیشتر در خوزستان فرمانروایی داشته، نامش در تاریخها باز مانده، چنان که گفتهایم در زمان صفویان نیز ایشان در خوزستان و کوهکیلویه فراوان بودند و چون بنیاد پادشاهی صفویان را ایلهای ترک که یکی از آنها افشار بود، گذارده بودند. این ایلها نیز همه کارهی آن پادشاهی بودند که هر ایلی در سرزمینی که نشیمن داشت رشتهی اختیار آن جا را نیز از هر باره در دست داشت. افشاریان هم اختیاردار کوهکیلویه در خوزستان بودند. لاکهارت نیز در رمینهی تمیز ترکها و مغولان مینویسد: راجع به اصل قبیلهی نادر یعنی قبیله افشار نیز تا اندازهای بین مورّخان تردید است، لکن دلایل بر این که ایل افشاره اصلاً ترک است، قویتر به نظر میرسد. رشیدالدّین فضلالله مورّخ معروف افشارها را قبایل ترک که در دشتها پراکندهاند، میداند و میگوید:«اوشار» مؤسّس قبیله در جناح چپ ارتش جدّش اغوز که از سران معروف ترک به شمار میرود، جنگید. ابوالقاضی بر آن است که کلمه «اوشار» که افشار از آن مشتق شده است یعنی کسی که کاری را به سرعت انجام میدهد.»[1]
ـــ «میرزامهدی خان استرآبادی، افشارها را از ترکمانان و مسکن اصلی آنان را ترکستان میداند. به گفته او افشارها هنگام حملهی مغول از ترکستان کوچ کرده و در آذربایجان سکونت یافتهاند و در زمان شاه اسماعیل صفوی به سرچشمهی کوپکان از محال ابیورد خراسان آمدهاند. این ناحیه ییلاق آنها در تابستان بوده و دستجردِ درّهجز قشلاق آنها در زمستان بوده است. برخلاف نظر میرزا مهدیخان استرآبادی، مورّخان معاصر طایفهی افشار را از ترکان غربی و خویشاوند نزدیک خزرها، قبچاقها، بلغارها و پجناکها میدانند. مسکن اصلی افشارها را ماوراء قفقاز ذکر کرده، عازم شام شدند و دویست سال پس از تهاجم چنگیزخان مغول از شام به ایران آمدند. افشارها و قبایلی چون شاملو، روملو، استاجلو، تکلّو، ذوالقدر و قاجار از طوایفی بودند که شاه اسماعیل اوّل را در به سلطنت رسیدن ایران یاری رساندهاند. خواجه رشیدالدّین فضلالله همدانی مؤلّف جامعالتّواریخ طایفهی افشار را به صورت« اوشار» نام برده که در دشتها سکونت داشتند. « اوشر» بنیانگذار طایفه افشاریه در جناح راست سپاه اوغوز، جدّ اعلای ترکها میجنگید. شاید بر این اساس مورّخان افشارها را به ترکان و مغولان نسبت دادهاند. نژاد طایفه افشارها چنان که در ارباب سیر ضبط کردهاند، اوشاربن یولدوزخان بن..... که پسر قراخان و ایلخان خداپرست..... بوده، میرسد و از وی نیز به چند واسطه به تُرکبن یافث منتهی میگردد.»[2]
به یزدان اگر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم
فردوسی
همهی ما خواهان کشوری مترقّی میباشیم که یکی از عوامل اصلی شکلگیری آن، وجود مدیران خوب و به خصوص حاکمان دلسوز میباشد، امّا و صد افسوس که اغلب حاکمان این دیار افرادی نالایق و مستبد بودهاند که بعد از به قدرت رسیدن و تثبیت جایگاه خود به تکرار تاریخ متوسّل شده و برای هزینهی عیّاشی و حرمسراهای گستردهی خود و درباریان به مکیدن خون مصیبتزدگان پرداخته و با ظلم و ستم و تسلّط بر احساسات مردم مسیر زندگی ایرانیان را به ویرانی کشاندهاند. آن حاکمانِ سیستم استبدادی هیچ گاه به فکر این نکته نیفتادهاند که فقر و بدبختی جامعه تنها متعلّق به آن طبقات ضعیف نیست و این بلا به زودی میتواند به بدترین دشمنِ نظم و قانون تبدیل گردد و همگان را در معرض خطر قرار دهد. متأسفانه ادوار تاریخ ایران؛ شاهد بسیاری از این حاکمان نالایق و خون ریز بوده است که همانند چنگیز و تیمور با حالتی سیریناپذیر برای حفظ منافع خود عمل کردهاند و تنها تلاش فرهنگی بعضی افراد و عقلا بوده است که تا حدّی توانستهاند از جنایات آنان بکاهند. ایران به دلیل آن که در مسیر چهار راه حوادث قرار داشته است شاهد بسیاری از وقایع ناگوار میباشد که اکثر این بلایا و مظالم، نه از جانب همسایگان این مرز و بوم، بلکه از طرف حاکمان بیلیاقت داخلی و عواملشان انجام گرفته است
دردهای مشترک ادوار تاریخ ایران بسیار زیاد میباشد که مهمترین آن فساد و بی بندوباری و همچنین دیدگاهِ ابزاری نگریستن حاکمان نسبت به تودههای مردم بوده است؛ زیرا همهی حاکمان مستبد همانند یک دیگر بوده و تنها به حفظ قدرت و ارضاء هوسهای خود میاندیشیدهاند و حتی اگر در جایی آبادانی به وجود آمده بود، اینان بر اساس خودخواهی و قدرت طلبی آن ناحیه و مردم را به نابودی کشانیده و دستآوردهای دیگران را نفی و ضد مردمی اعلام کردهاند و تنها تاریخ است که به ما میآموزد که نقش افراد در شکل دادن سرنوشت مردم چیست و چهره واقعی شخصیّتهای مثبت و منفی تاریخ چگونه بوده است.
با مطالعهی تاریخ به علت و پیامد این دردهای مشترک میتوان پی برد که در ورای اگر و چراها، چگونه میتوان به یک راه حل منطقی اندیشید که بعداً بتوانیم وعده و امیدها را به عمل تبدیل سازیم و راههای به انحراف کشیدن قوانین چیست و شاید به این پرسش تاریخی دست یابیم که چرا در دوران صفوی و افشاریه و دیگران، ویران کردنها بیش از ساختنها بوده است؟ تاریخ قدرت آن را دارد که نیاکان ما احضار کند تا ما را برای شکوفایی و پیشرفت یاری دهند و بگویند که استبداد بزرگترین و مؤثرترین یاور استعمارگران خواهد بود و آزموده را آزمودن خطاست.
از جمله کسانی که در این روند تاریخی نقش محوری داشتهاند همان ارادهی حاکمان نالایق و مستبد بوده است که با اعمال خود روح جامعه را با خشم، کینه و نفرت و کشتن و انتقامگیریهای بی مورد تیره و زهرآلود ساختهاند و هزاران افسوس که با گستردن این روح خشونت و تفرقه بسیاری از موقعیّتهای پیشرفت را از دست دادهایم؛ البتّه بعضی حاکمان پیدا شدهاند که برای رفع این خشونتها گامهایی برداشتند، ولی فرصت طلبانی که فقط به منافع خویش اهمیّت میدادند، نه تنها باعث نابودی آنها، بلکه خود نیز شدهاند. بنابراین بررسی شرح حال این حاکمان میتواند پاسخگوی بسیاری از معضلات تاریخی باشد، چون زندگی این افراد تنها مربوط به خودشان نبوده و زندگی و آیندهی میلیونها نفر را تحت تأثیر خود قرار داده است. هدف از مطالعه تاریخ همان عبرت گرفتن از عملکرد دیگران میباشد، نه آن که چون آنان زندگی کنیم و صد افسوس که تأثیر این توصیه در جامعه دیده نمیشود و مطالعهی تاریخ را به حزن و افسردگی سوق داده است. هدف دیگر آن است که اگر خواهان ایرانی بالنده میباشیم، احتیاج به نیرو و عواملی داریم که مانع از ویرانیها و تکرار تاریخ مستبدان گردد و اگر سیستمی برای اجرا و کنترلِ قوانین از صدر تا ذیل وجود نداشته باشد دیگر تأسّفی بر قراردادهای گلستان و ترکنمچای و غیره نمیباشد و نباید ایرادی بر شیوهی زندگی حاکمانی چون قاجارها وارد ساخت؛ زیرا همیشه بهانهی فرافکنیها وجود خواهد داشت و اگر آن مناطق زرخیز و بیشتر نیز در یدِ قدرت حاکمان نالایق قاجارها قرار میداشت، باز هم وسعت و گستردگی کشور و هزاران بهانهی دیگر را مستمسک قرار میدادند که امکانات برای پیشرفت کشور وجود ندارد. در پی این اندیشه و انتقال آن در بررسیهای تاریخ معاصر در مجموعه آیینهی عیبنماها بودم که قدرت و توانایی بیان آن را نداشتم که سخنان دکتر منوچهر پارسادوست را بسیار نزدیک به افکار و احساسات خود یافتم که بدین گونه مینویسند:«باید از تاریخ بیاموزیم که سازندگی را متوقّف کردن چه اثرهایی از خود به جا میگذارد و به منافع مردم و کشور اندیشیدن چه نتیجههایی به بار میآورد. ما باید روح زمان را درک کنیم و خشونت را برای همیشه کنار بگذاریم. همهی ما باید به این حقیقت مسلّم توجّه دائمی داشته باشیم که عامل اصلی رفع عقبماندگیها و تلاش برای داشتن زندگی بهتر، تنها و تنها در گرو کوشش دستهجمعی همهی افراد ملّت با هر عقیده و مذهب و نژاد میباشد.
در زمانهی ما که بسیاری از ملّتها میکوشند با ایجاد شرایط مناسب همهی افراد کشور را به کوشش بیشتر برای بهروزی مردم و پیشرفت کشور ترغیب نمایند، برای مردم ایران راهی جز به دور انداختن شیوهی خشونت و جلوگیری از هر گونه عاملی که موجب بروز خشونت گردد، وجود ندارد. خشونت موجب ایجاد کینه و خصومت میشود و ما را با یکدیگر دشمن میسازد. تاریخ صفویان و بعضی پادشاهان آن، روشن میدارند که کشتارها و خراب کردنها عموماً توسط ما انجام گرفته و هر چه هست از ماست که بر ماست. در دو سدهی اخیر، ایرانی در برخی موارد چون دشمن خویش عمل کرده است. ما باید بدانیم که قدرتهای بیگانه با ما، نه دشمنی دارند و نه دوستی. آنها فقط در اندیشهی منافع ملی خود هستند و بر اساس آن با ما و یا هر ملتی دوستی و یا دشمنی میکنند. پالمرستون، نخست وزیر انگلستان در سدهی نوزدهم گفته بود انگلستان، نه دوست دائمی دارد و نه دشنمنی دائمی، فقط منافع دائمی دارد. سیاست دوگانهی آمریکا و غرب با عراق در هنگام جنگ با ایران و سپس زمانی که به کویت حمله کرد گواه صحّت نظر بالا است. آمریکا و غرب در تمام مدت هشت سال جنگ از عراق حمایت مؤثر و همه جانبه کردند و پس از حملهی آن کشور به کویت، اکثر تأسیسات اقتصادی و نظامی آن را با بمبارانهای سنگین با خاک هموار نمودند و مردم آن را بیرحمانه کشتند. ما نیز باید به منافع ملی خود بیندیشیم و آن را راهنمای عملی قرار دهیم. توجّه به منافع ملی خشونت را نفی میکند و همکاری دسته جمعی را طلب مینماید.
بکوشیم توجّه به منافع ملّی را در خود دائمی و ریشهدار کنیم تا خشونت برای همیشه از بن کنده شود. مهمترین و کارسازترین راه رسیدن به این هدف بزرگ، استقرارِ توجّه مردم به منافع ملّی و لزوم حفظ آن است. آزادی، موجب ورود کلیّهی افراد مردم به صحنهی فعالیّتهای اجتماعی میشود و مردم، صالحترین قدرت برای حفظ منافع خود که منافع ملی است، میباشند. آزادی، همهی مردم را آگاه میکند که جامعه را از آن خود و متعلّق به خود بدانند و چون خانهی خویش در حفظ آن و جلوگیری از هر گونه زیانی به آن دقیق و هوشیار باشند. آزادی، همدلی و همبستگی را که از میان برندهی خشونت است در میان افراد جامعه تقویت میکند و همگان را متوجّه مینماید که مطمئنترین راه تضمینِ حفظ منافعِ هر فرد، در حفظ منافع ملّی و جامعه است. بدون آزادی، نیروی ملّت از درون تهی میگردد و بیش از همیشه در برابر هر ضربهای از داخل و خارج آسیبپذیر میشود و منافع ملّی مورد تهدید جدّی قرار میگیرد. آزادی، قدرت ملّت را با همکاری دسته جمعیِ همهی افرادش، توان شکستناپذیر میدهد و ملّت را در برابر هر تهدیدی برای منافع ملی مقاوم و پیرروز میکند. آزادی، شرایط اجتماعی را برای خدمت به کشور، برای همهی افراد با هر عقیده و مذهب و از هر قوم مساعد میکند و همه را با توجّه دقیق برای حفظ منافع ملّی، برای ساختن ایرانی آباد و پیشرفته به شوق میآورد. آزادی، روح سازندگی را در مردم ایران تقویت میکند و خصلت خراب کردن را از میان برمیدارد. آزادی، ریشهی هر گونه نفاق و جدایی را از میان برمیدارد و کلیّهی افراد کشور را از هر قوم و مذهب به مشارکت عملی در اداره امور کشور تشویق میکند. آزادی، رشتهی نیرومندی است که همهی ایرانیان را به یکدیگر و به سرزمین خود به گونهای استوار پیوند میدهد و آنان را در غمها و شادیها و در سختیها و آسودگیها همبسته و شریک میسازد. آزادی، تضمین کنندهی وحدت ملی و مشوّق همگان برای همکاری دسته جمعی در رفع دشواریها و تنگناها و ساختن ایرانی آباد و پیشرو میباشد. آزادی، پایه و اساس سلامت امروز و فردای جامعهی ماست.»[1]
«تاریخ ایران، داستان تلخ و شیرین یک ملّت نیست. تاریخ ایران سرشار از درسها و پندهاست که به بهای بس سنگین به دست آمده است و جای دارد که هر فرد ایرانی در هر مقام تحصیلی و شغلی، آن را به عنوان ضرورترین وظیفهی اجتماعی بداند و تاریخ ایران را بخواند. تاریخ به ما میآموزد که خِرد را راهنمای کار قرار دادن، به ایران و ایرانی اندیشیدن و آنگاه همهی نیروها را برای رسیدن به آرمانها بسیج کردن، ناممکنها را ممکن میسازد و حتی ایرانِ از هم پاشیده و خرابه را با مردمی آواره و تهیدست، در زمانی کوتاه در قلّهی آبادانی و رفاه قرار میدهد.درسهای تاریخ که از دل رویدادها و از تحلیل علمی آنها به دست میآید گرانبهاترین سرمایهی ملّی ما و از اساسیترین پشتوانهی بهزیستی ماست. درسهای تاریخ، به ویژه در زمانهی ما که شتاب تغییرها و پیچیدگیهای آنها، قایق هستی کشور را زیر ضربههای سنگین موجهای پیاپی قراز میدهد چون سکّانی به مانند مهمترین و اصلیترین یاور ناخدا، قایق هستی کشور را از میان گردابهای هولانگیز به سلامت به ساحل میرساند. نگارنده با آن که در رشتههای تحصیلی حقوق قضایی و علوم سیاسی است، اعتقاد راسخ دارد هیچ دانشی در جهان چون دانش تازیخ به ملتها برای داشتن سرنوشت بهتر یاری نمیدهد، و تاریخ ملت کهنسال ایران مالامال از درسها و تجربههای پندآموز است. همّت کنیم تاریخ ایرن را بخوانیم و درسهای آن را فرا گیریم.»[2]
«شرایط زمانهی ما خطا و آزمون را نمیپذیرد و نمیتواند، بپذیرد. ما در زمانهای زندگی میکنیم که افراد ملّتها به کمک دو رشتهی مهم مخابرات و ارتباطات با یکدیگر ارتباط مستقیم دارند و هر یک از آنان از شرایط زیستِ دیگری به خوبی آگاه است. ما در آستانه سدهی بیست و یکم در خانوادهی جهانی زندگی میکنیم و همه از حال یکدیگر دقیقاً آگاهیم و میدانیم که ملتها، به ویژه ملّتهای عقبماندهی جهان سوّم چگونه در تلاش بهبود شرایط اجتماعی و برپا ساختن جامعهای آزاد، آباد و پیشرفته میباشند. افزون بر آن، و برتر از آن، مردم ایران با در اختیار داشتن تجربهها و درسهای نسلهای گذشته که راه درستِ رفع دشواریها را به ما بازگو میکند، نمیتواند و نباید مرتکب خطا شود. ارتکاب خطا با داشتن چنین گنجینه گرانبهایی مایهی شرمساری تاریخی است و نسلهای فردا ما را نخواهند بخشود. به یاد داشته باشیم که نسلهای امروزِ جامعهی ایران نه تنها در برابر شرایطی که ایرانِ امروز دارد مسؤول هستند؛ بلکه همپای آن در برابر نسلهای بعدی برای ایرانی که به آنان میسپارند، مسؤول میباشند. نسلهای گذشته به علّت ژرفا و دامنهی ناآگاهیها در تعیین سرنوشت کشور مسؤولیت سنگینی نداشتند، ولی نسلهای امروز با پیشرفت شگفتانگیز دانش، با کثرت آگاهیها و گسترهی دامنه آنها، در وجود هر شرایطی که کشور داشته باشد، مسؤولیّت مستقیم دارند. این نسلها میدانند، و باید بدانند که در جهان امروز چگونه باید زیست و در چگونه شرایطی باید به کار و فعالیّت پرداخت. نادانی و نبود تحرّکِ سازنده تقصیر است و مسؤولیت تاریخی به همراه دارد. از آن سوی، سپردن کشوری آباد و پیشرفته به نسلهای بعدی موجب سربلندی نسلهای امروز است و تاریخ از این نسل به نیکویی یاد خواهد کرد. احساس رضایت نسلهای امروز و سربلندی فردای آنها در برابر تاریخ، بیش از هر عاملی وابسته به چگونگی بهرهبرداری آنها از تجربهها و درسهای تاریخ است، و تنها راهِ دسترسی بدانها، اهمیّت دادن به تاریخ ایران و تحلیل علمی رویدادهای آن است. تجربهها و درسهای تاریخ ایران در درون رویداهاست و با تحلیل علمی آنها، انگیزههای رخ دادن رویدادها و پیامدهای آن دانسته میشود.آگاهی بر آنها میتواند ما را از خطاها و دوباره افتادنها دور نگاه دارد.
زمان آن است که تاریخ ایران برای بهرهمندی هرچه بیشتر از تجربهها و درسهای آن دوباره نویسی شود و تاریخ واقعی کشور، با تمام زیباییها و زشتیهای آن برای مردم ایران روشن گردد. این گفته در ذهنها جای گیرد که تاریخِ بدون حقیقت، و حقیقتِ بدون آزادی هیچ است. اگر تاریخ ایران به درستی و بر پایهی احترام به حقیقت و برتر شمردن آن بر هرگونه ملاحظاتی نوشته شود، مردم ایران درمییابند که زمامداران آنان چه خطاها و یا درست اندیشیها داشتهاند و زمامداری آنان چه پیامدهای تلخ و یا ارزنده برای مردم و کشور داشته است.»[3]
[1] صص 10 و 11 - شاه اسماعیل دوم (شجاع تباه شده) - دکتر منوچهر پارسا دوست- 1381 –شرکت سهامی انتشار
[2] ص 859 – شاه عباس اول – پادشاهی با درسهایی که باید فراگرفت – جلد اول – تألیف دکترمنوچهر پارسادوست – چاپ اول شرکت سهامی انتشار- 1388
[3] صص 12 و 13 جلد دوم شاه عباس اول همان
4 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه,علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر, 1397, ص 21
سلام دوستان در این وبلاگ بحث هایی را در تاریخ ایران خواهیم داشت