آزرمیدخت در مدت کوتاهی بعد از سلطنت خواهرش بر تخت شاهی نشست، زیرا پس از پوراندخت، برادر خسرو سوم به مدت کمتر از یک ماه سلطنت کرده بود. پادشاهی شش ماهی او نیز که در سال 631 میلادی به سلطنت رسیده بود توسط رستم فرخزاد به پایان رسید. پس از قتل آزرمیدخت جنگهای متناوب اعراب مسلمان و ایران از سال 633 تا 643 میلادی شروع شد که در نتیجهی آن حکومت ساسانیان به پایان رسید. با پیروزی و استقرار اعراب مسلمان تاریخ ایران را دو بخش قبل و بعد از اسلام تقسیم کردهاند. درباره شرح زندگی آزرمیدخت نیز همانند خواهرش نا چیز است و تنها به همان منابع اندک استناد شده است. اغلب روایات درباره آزرمیدخت ناهماهنگ و متفاوت میباشد. برخی آنها غیر منطقی به نظر میرسد چنان که اگر کمتر از شش ماه حکومت کرده است چگونه فرصت بنا کردن کاخ را در اوضاع آشفته برای خود داشته است. به عنوان مثال حتی در مورد سرنوشت آنان نیز دیدگاهی واحد وجود ندارد. با توجه به آن که در مرگ آنان ابهامی وجود ندارد و خود عبدالعظیم رضایی نیز به نقل از ابن اثیر میگوید آزرمیدخت با خوردن زهر خودکشی کرد در برداشتی عجیب مینویسد: «پس از کشته شدن رستم و فرار یزدگرد از مداین روشن نیست که پوراندخت کجا رفت و آذرمیدخت چه شد. زنده ماندند یا همراه یزدگرد آواره شدند یا به جایی در خاور ایران رفتند. به هر حال به دست تازیان مسلمان گرفتار نشدند و از این رو میتوان گفت که چون مداین به دست تازیان افتاد آنها جایی دیگر رفته یا مرده بودند.»[1]
گویا آن چه که سرنوشت آزرمیدخت را رقم زده است مربوط به همان روایت بلعمی میباشد که رستم به خوانخواهی پدر قیام میکند. بلعمی در این رابطه مینویسد: «چون آذرمیدخت بر تخت شاهی نشست دادگری کرد. وی کسی را به وزیری نگماشت و پادشاهی را خود اداره میکرد به رأی و تدبیر خویش و در همه فرزندان خسرو از وی نیکوتر نبود. در این هنگام مردی بود که کسی از وی بزرگتر نبود به اصل و نسب و مردی و اسپهبد خراسان بود و پرویز او را فرمانروایی خراسان داده بود و نام وی فرخ هرمزد بود. خود او در بارگاه خسرو خدمت میکرد و پسر خویش رستم را به جانشینی خود به خراسان گسیل داشته بود. این هرمزد کس نزد آذرمیدخت فرستاد و پیام داد چه باشد اگر تو مرا به شوهری بپذیری؟ آذرمیدخت پاسخ داد اگر پیش از این گفته بودی، میکردم ولی شهبانوی جهان نشاید که شوهر کند به پیدا و مرا در کشور به چون تو بی نیاز است و من نیز خواهانم. پس از این میانه چنان باید که امشب با تو گرد آیم. چون تاریک شود تو به کاخ من آی تنها، تا من امیر حرس را بگویم که مرا با تو تدبیری هست در کار کشور تا تو را پیش من آورد و امشب با هم شادی کنیم. فرخ هرمزد چنین کرد و امیر حرس را گفت شهبانو مرا خوانده است. امیر حرس، آذرمیدخت را آگاهی داد که فرخ هرمزد آمده و چشم به راه است. ملکه گفت برو و سرش برگیر و پیش من آر. امیر حرس بیامد و سر او را برید و پیش شهبانو آورد. پس آذرمیدخت دستور داد سر و تنش را یک جا بر در کوشک بیفکندند. دیگر روز چون سپاه به کاخ شهبانو آمدند فرخ هرمزد را کشته دیدند. این فرخ هرمزد در زن خواستن و شهوترانی شناخته شده بود به این کار. سپاه ترسید و از امیر حرس پرسید او چه گناه کرده است؟ گفت: گناهی نابخشودنی کرده که باید کشته میشد. پس دانستند که آهنگ شهبانو کرده، خاموش شدند و فرخ هرمزد را بدان کار سرزنش کردند. رستم فرخزاد فرمانروای خراسان چون از این رویداد با خبر شد به مداین سپاه کشید و با آذرمیدخت جنگید و او را گرفت و کور کرد و پس از آن بکشت و امیر حرس را نیز بکشت. پادشاهی آذرمیدخت شش ماه بود.»[2] در هر صورت ابراز عقاید در مورد آزرمیدخت متفاوت است و در این جا به دو روایت دیگر اشاره میگردد:
__ «ملکه آزرمیدخت در زمانی که خاک اهورایی ایران دوران مغشوش و بیمارگونه پس از فرمانروایی خسروپرویز را میگذراند پس از «پیروز دوم» بر تخت کیانی نشست. او به گفته فردوسی بر داد و آیین پایبند بود و به پاک اندیشی و دادگستری شهرت داشت. به مدت شش ماه کشتی شکسته ایران زمین را در آن دریای توفانی به پیش راند، اما سرانجام سپهبد فرخ هرمزد که به گفتهای از اسپهبدان آذربایجان و به گفتهی دیگری از خراسان بود و از دیرباز دل به مهر آن شاهبانوی خوب روی بسته و گذشته از آن سودای حکمروایی را نیز در سر میپرورانید به خواستگاری او آمد. آزرمیدخت که به سبب نا امنی زمان نمیتوانست با صراحت او را از خود براند در نهان وسیله کشتن او را فراهم آورد، اما به زودی راز نهان از پرده برون افتاد و رستم فرخ زاد سردار نامور ایرانی که پسر فرخ هرمزد اسپهبد از دست رفته بود به خونخواهی پدر، آزرمیدخت را از سلطنت برانداخته و دیدگان درخشان او را از نور بینایی خالی ساخت. از پایان این زندگانی این بانوی سیاستگزار باستان آگاهی دقیقی در دست نیست و چگونگی مرگ او که بی گمان در پنهان صورت بسته است در پردههای هزارتوی تاریخ به خواب فرو رفته است.»[3]
__ «رستم پسر فرخ هرمز، همان که به روزگار بعد، یزدگرد او را به جنگ عربان فرستاد، به خراسان (و به قولی در آذربایجان و ارمنیه) جانشین پدر بود و چون از کشتن وی خبر یافت با سپاهی بزرگ به مداین آمد و چشمان آزرمیدخت را میل کشید و او را بکشت و به قولی او را زهر داد. این واقعه به سال دهم هجرت بود.
مدت پادشاهی آزرمیدخت را طبری و مسعودی شش ماه نوشتهاند. فصیح خوافی نام او را اورمی دخت آورده و مدت پادشاهیاش را چهار ماه ذکر کرده است. او فرخ زاد را که بر آزرمیدخت عاشق شد از فرزندان پرویز دانسته که آزرمیدخت او را وزارت داد. مستوفی نیز مدت پادشاهی آزرمیدخت را چهار ماه ذکر کرده و دربارهاش گوید: بنت پرویز بعد از خواهر پادشاه شد. به غایت جمیله و عاقله و زیرک بود. امیر لشکرش خواست که با او عشقبازی کند. او را به خلوت راه داد و بکشت. به نقل گردیزی، آزرمیدخت سخت با داد و رأی بود و همیشه (داد خواهان را) تیمار کشیدی و سخن ایشان بشنیدی و انصاف ایشان بدادی از یکدیگر، و نیکو نگرش بود. ابن بلخی نیز گوید: زنی عاقل بود. و بلعمی نوشته است چون آزرمیدخت به ملک اندر نشست عدل و داد کرد و کس وزیر نکرد و پادشاهی خود نگه میداشت به رأی و تدبیر خویش، و در همهی آل کسری از او نیکو رویتر نبود. صاحب مجملالتواریخ او را خواهر بوراندخت و دختر کسری پرویز میداند، لیکن نه از یک مادر و مینویسد در فیروزنامه هم دختر انوشیروان گوید: نام او خورشید و پدرش به لقب آزرمی خواندی از دوستی که وی داشتی.
پیراهن آزرمیدخت سرخ منقش به نقوش (ملون)، شلوارش آسمان گون و مرصع، تاجش سبز بود، بر تخت نشسته، بر دست راستش تبرزین و به دست چپ به شمشیر (تیغ) تکیه زده. او زیرک و نیرومند و زیبارو بود. آن گونه که در گزارشها آمده، آزرمیدخت در ده قرطمان از روستای ابخاز آتشگاهی ساخت و به ناحیهی اسد آباد در هامون قصری بنا کرد به نام خویش آزرمیدخت و نشستنگاه بزرگوار بر سر تل، که اثر آن تا سده ششم هجری هنوز به جا و معلوم بود است.»[4]
[1] - گنجینه تاریخ ایران، تألیف استاد عبدالعظیم رضایی، چاپ اول، 1378، انتشارات اطلس، جلد هشتم، ص 686
[2] - همان، ص 687
[3] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 72
[4] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، ص 27
5- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 166
خسروپرویز ساسانی نیز بعد از 38 سال سلطنت به سرنوشت بسیاری از شاهان قبل از خود دچار شد و عاقبت به دستور شیرویه با همکاری بزرگان و توطئهی دربار به قتل رسید. دوران پس از وی بسیار آشفته بود و در مدت چهار سال یازده و به روایتی چهارده پادشاه بر تخت متزلزل ساسانی تکیه زدند. از میان این حوادث فردی از پسران خسروپرویز باقی نماند تا این که یکی از دخترانش به نام پوراندخت (بوراندخت) بر تخت سلطنت نشست. پوراندخت که اوضاع کشور را نا به سامان میدید دست به یک سری اصلاحات داخلی و خارجی با راهنمایی وزیر دانشمند خود پوس فرخ زد. او در سال 630 میلادی با روم قرارداد صلح منعقد کرد و در داخل نیز مالیاتها را کاهش داد. از آن جا که انجام این اقدامات موافق موبدان و ثروتمندان و جمعی از سرداران سپاه نبود منافع شخصی را بر نابودی کشور ترجیح دادند و سرانجام پوراندخت را در دومین سال سلطنت مجبور به استعفا ساختند و سپس هلاکش کردند. شاهنامه یکی از منابع مهم و معتبر در زمینه اطلاعات تاریخ باستان و احیاگر زبان فارسی در مقابل تهاجم فرهنگی دیگران بوده است. در این شاهکار بی نظیر ایران علاوه بر توصیف این دو پادشاهِ زن به اسامی دیگر زنان نیز اشاره دارد؛ از جمله گوچهر یا چوزهر مادر اردشیر بابکان، خرهزاد یا خورآزاد خواهر اردشیر بابکان، موررو مادر شاهپور، آذر آناهید همسر شاپور یکم ساسانی که در سنگ نوشته نقش رستم با نام (بانبشنان بانبش) آمده است، ماه آفرید، فرانک، آرزو، ملکه نیوندخت مادر انوشیروان را میتوان نام برد. فردوسی بزرگ درباره پوراندخت چنین میسراید:
یکی دختری بود پوران به نام چو زن شاه شد کارها گشت خام
که از تخم ساسان همان مانده بود بسی دختر خسروان خوانده بود
بر آن تخت شاهیش بنشاندند بزرگان برو گوهر افشاندند
چنین گفت پس دخت پوران که من نخواهم بر آکندن انجمن
کسی را که درویش باشد ز گنج توانگر کنم تا نماند به رنج
مبادا به گیتی کسی مستند که از داد او بر من آید گزند
ز کشور کنم دور بدخواه را بر آئین شاهان کنم راه را
چو شش ماه بگذشت بر کار او ببد ناگهان کژه پرگار او
به یک هفته بیمار بود و بمرد ابا خویشتن نام نیکی ببرد»[1]
در باره پوراندخت اطلاعات چندانی در دست نیست و مورخان در حالتی مشابه یک سری مطالب را ارائه کردهاند که به چند مورد آن اشاره میگردد:
__ «ملکه پوراندخت در آن هنگام که کشور باستانی ایران پس از شکستهایی پی در پی خسروپرویز دوران بیمارگونهای را میگذراند و از هر سوی بانگ آشوبی برمیخاست، از خاندان ساسانی شاهدخت خوبرویی بر اریکهی شهریاری ایران نشست و با آن که دوران حکمرواییاش کوتاه بود، اما در همین زمان کوتاه کشور را با آرامش کم مانند اداره کرد. این شاهدخت خردمند پوراندخت دختر خسروپرویز و تنها بازماندهی تخمهی ساسانیان بود. ملکهی پوراندخت نخست نامهها و خطابههای بسیار به شهرها فرستاد که در آن بر روی این نکته که حکومت نه به جنسیت، بلکه به دادگری و خردمندی شهریار بستگی دارد تکیه میشد و فرمانداران را به میانهروی و دادگستری دعوت میکرد. او باج و خراجهای باقیمانده از گذشته را بخشید و کوشید تا با داد و دهش بنای استواری به وجود بیاورد. پوراندخت در زمینه سیاست خارجی نیز با واقع بینی شایان توجهی روش میانهروی را انتخاب کرد و چلیپایی را که میگفتند حضرت مسیح را با آن مصلوب کردهاند و به خاطر به دست آوردن آن بین ایران و روم پیکارهای خونباری درگرفته بود تدبیرمندانه به هراکلیوس امپراتور روم سپرد و جشن بازگرداندن صلیب که از آن پس در میان عیسویان برگزار شد یادگاری از این تدبیر گیتی پسند ملکهی پوراندخت است. درباره درازای پادشاهی ملکه پوراندخت اختلاف است. مورخین زمان آن را بین شش ماه تا یک سال و نیم دانستهاند. فردوسی درباره پایان کار ملکه پوراندخت که از دوران کورش، نخستین زنی بود که به طور رسمی در ایران به سلطنت نشست میگوید: پس از یک هفته بیماری درگذشت. از این بانوی بزرگ که گفته شده دختر خسروپرویز بود چندین سکه با نقش خود او باقی مانده است.»[2]
__ «وی دختر خسروپرویز پسر هرمز پسر کسری انوشیروان بود. پس از شهربراز به پادشاهی رسید. گویند روزی که به پادشاهی رسید، گفت: نیّت خیر دارم و به عدالت فرمان میدهم. و مقام شهربراز را به فسفروخ داد و وزارت بدو سپرد و با رعیت روش نکو داشت و عدالت کرد و بگفت تا سکهی نو زنند و پلها را آباد کنند و باقیمانده خراج را بخشید. نامهها نوشت و نیکخواهی خویش را با عامه مردم در میان نهاد و از حال گذشتگان خاندان خود سخن آورد و گفت امید دارد خداوند به روزگار وی چندان رفاه بیاورد و کارها چنان استوار باشد تا بدانند که کشورگیری و لشکرکشی و پیروزمندی و فتنه نشانی به صولت و شجاعت و تدبیر مردان نیست، بلکه این همه از خدای است و بفرمود تا اطاعت آرند و نیکخواهی کنند.
در تاریخ بلعمی درباره نامهی پوراندخت به سپاهیان چنین آمده: و نامه نوشت به همهی سپاهها تا همه به حضرت او گرد آمدند و آن نامه برایشان بخواند و از آن نسخه نامه به هر شهر مینوشتند و اندر آن نامه چنین نوشته بود که این پادشاهی نه به مردی نگه توان داشتن و سپاه نتوان شکستن، مگر به عطا دادن به سپاه و سپاه، نگاه نتوان داشتن مگر به داد و عدل و انصاف. چون پادشاه دادگر بود، مُلک بتواند نگاه داشتن. اگر مرد بود و اگر زن و من چنان امیدورام که شما عدل و داد و عطا دادن از من ببینید چنان که از هیچ کس ندیده باشید و به فرمود هرچه در ولایت بر مردم از روزگار پرویز بقایای خراج بمانده بود همه بیفکندند و آن دفترها بشستند و داد و عدل بگسترانید چنان که به هیچ روزگار ندیده بودند.
به نوشته گردیزی چون پوراندخت به پادشاهی بنشست کار مملکت را نیکو ضبط کرد و زنی با دانش بود و رعیت را تألف کرد و همهی رعایا ازو شاد بودند به ایرانشهر، و به هر جای که سپاهی بفرستاد همه پیروز باز آمدند و به روزگار او ایران بیارامید. ابن بلخی که بوران دخت بنت کسری ضبط کرده نیز دربارهاش گوید: زنی سخت عاقل و عادل و نیکو سیرت بود و چون پادشاه شد یک سال خراج از مردم بیفکند و در میان رعایا طریق عدل گسترد. از دید حمزه اصفهانی سبب پادشاهی پوران دخت این بود که شیرویه همهی پسرانی را که از نسل پدر بود هلاک کرده بود و به ناچار زنان را به پادشاهی برداشتند. یا به تعبیر مستوفی چون از تخمهی پسرینه نمییافتند پادشاهی بدو دادند. او کینه اردشیر بن شیرویه باز خواست.
از جمله اقدامات او برگرداندن چوب صلیب به پادشاهی روم بود. این چوب را بختالنصر از روم بیاورده و اندر خزینهی ملوک عجم مانده بود. پوراندخت آن را همراه جاثلیقی به نام ایشو عهب به روم باز فرستاد و بر قیصر بدین سبب منتها نهاد و رومیان به خاطر این کار دوستدار و موافق او گشتند. گویا مادرش مریم دختر هرقل (هراکلیوس) پادشاه روم بود . این ارتباط در بازگرداندن صلیب بیتأثیر نبوده است. مستوفی گوید: زنی عاقله بود و بورانی بدو منسوبست و پادشاهی او شش ماه بود، اما در منابعی دیگر مدت پادشاهی او را یک سال و چهار ماه نوشتهاند. به گفته مسعودی پادشاهی او به سال دوم هجرت بود و پیغمبر خدا (ص) وقتی شنید که ایرانیان او را به پادشاهی برداشتهاند و میان آنها اختلاف و فتنه افتاده است درباره او فرمود مردمی که تدبیر کارشان را زنی کند رستگار نشوند. در مجمل نیز آمده است که پادشاهی پوران دخت روزگار قوت اسلام بود و سپاه همی فرستاد به حرب عرب و همان مدت به مداین بمرد. اما مستوفی گوید پیغمبر (ص) در عهد او به دارالقرا رحلت فرمود. فصیح خوافی در شرح بوراندخت بنت پرویز نوشته است که بزرگان فارس با او بیعت کردند به پادشاهی و ازو همان خواستند که از همان بنت بهمن آمده بود. بوراندخت فیروز خسرو را بگرفت و بر دنبال اسب بسته به زاری بکشت و در زمان او لشکر اسلام خروج کردند و پادشاهی او شش ماه بود.
پیراهن وی منقش به نقوش و سبز (پیراهن وشی سبز) شلوارش آسمانی رنگ، تاجش نیز آسمانی رنگ بود بر تخت نشسته و تبرزینی در دست. چون بوراندخت بمرد مردی از خویشان پرویز، جشنده نام او، بعد از وی به ملک نشست و یک ماه ببود پس بمرد و پادشاهی به آزرمیدخت رسید.»[3]
[1] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 225
[2] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 577
[3] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 102 و 103
4- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 164
آداب و رسوم رایج در هر جامعه اموری نیستند که به سرعت شکل گرفته و سپس تبدیل به یک رفتار خاص شوند. هر یک از مجموعهی این سنتها، بخشی از فرهنگ و تمدنی هستند که عقاید و رفتارشان را در طی قرون متمادی از اندوختهی خود و دیگران اخذ کردهاند. آن دستآوردها میتواند ناشی از تجربیات خودِ جامعه و یا متأثر از انتقال و کسب آنها از سرزمینها همجوار باشد. فرهنگ و تمدن ساسانی نیز بازماندهی همان ریشههای اعتقادی قبل بوده است که در مقابل حوادث و تهاجمات افرادی چون اسکندر جانِ سالم به در برده و استوار ماندهاند. اصولاً تغییر و تحول در امور فرهنگی به کندی صورت گرفته و برخی قواعد آن که جنبهی مثبت و روح جمعی دارند حتی تقویت نیز شده است. چگونگی نوع نگرش به امر ازدواج و حفظ مقام و موقعیت زنان در دوران ساسانی نیز ناشی از همین دیدگاه میباشد. از مهمترین عواملی که فرهنگ ساسانی را در این زمینه تحت تأثیر قرار دادهاند شامل سابقه تاریخی، عقاید مذهبی و در نهایت تطبیق آنها با خواست و سلایق حاکمان و ثروتمندان برای خلوص نژاد و حفظ جایگاه طبقاتی خود میباشد.
در مورد سابقهی تاریخی آداب ازدواج و به خصوص ازدواج با محارم میتوان در عهد مادها چنین اشاره کرد. «در زمان حکومت مادها پادشاهان غالباً با خواهر خود مزاوجت میکردند و این رسم خارج از خاندان سلطنتی در ایران باستان و آسیای میانه نیز جاری بود و ظاهراً به خاطر حفظ ثروت زن در داخل خانوادهی پدرشاهی و جلوگیری از خروج آن بوده است.»[1] در صورتی که همین اعتقاد و سنتها ریشه در فرهنگ بینالنهرین و ایلامیها دارد. خانم مریم عنبرسوز درباره ازدواج با محارم و منشاء آن در بخشی دیگر از کتاب خود مینویسد: «در این قوم ایلامی نمونههایی از ازدواج میان برادر و خواهر یافت میشود و گویا این ازدواجها میان همگان رواج داشته است. حتی امکان دارد که ازدواج میان برادر و خواهر که در میان شاهان هخامنشی اتفاق افتاده، برگرفته از این سنّت ایلامیان باشد. به هر حال یکی از ویژگیهای مورد توجه در جامعهی ایلامی ازدواج با محارم است. میزان بالای مرگ و میر در خانوادهی فرمانروایان نیز احتمالاً بر اثر این مورد بوده است.»[2] بنابراین چگونگی انجام و روشهای ازدواج در دوره ساسانی نیز تداوم عقاید گذشته میباشد که با اصول و آموزشهای دین رسمی زردشتی تغییراتی در آن راه یافته است. بررسی و اشاره کوتاه نسبت به رسوم آن زمان تا حدودی میتواند بیانگر بخشی از زوایا و ابهاماتی درباره بعضی برداشتهای نادرست از سیستم ازدواجها باشد. میر حسن ولوی در باره برخی از این قوانین مینویسد: «در جامعهی ساسانی چند همسری امری متداول و رایج به شمار میرفت و ازدواج اشکال گوناگونی داشت. زنانی که به خانه همسر میرفتند بسته به این که دارای چه مقام و ارجی داشتند، نام و عنوانی متفاوت دریافت میکردند. زن ممتاز یا «پادشاه زن» دارای بهترین شرایط بود یعنی هم صاحب خانوادهای اصیل و هم آورنده چند فرزند پسر برای همسرش بود. زنی که تک فرزند خانوادهاش بود «اواغ زن» نامیده میشد. اگر مردی به سن ازدواج رسیده بود و مجرد از دنیا میرفت خانوادهاش به زنی بیگانه جهیزیه میدادند تا همسر مرد بیگانهای شود تا از این راه در آن دنیا متعلق به مرد مجرد تازه درگذشته شود. این زن را همسر خوانده یا «سذر زن» مینامیدند. بیوهای که دوباره به خانه بخت میرفت «چاکر زن» نام داشت و زنی که بی رضایت والدین ازدواج میکرد «خود سرای زن» نام میگرفت. معمولاً رسم بر این بود که خانواده دختر مبلغی از خانواده پسر دریافت میکرد و چنان چه زن نازا بود مبلغ یاد شده را به خانوادهی شوهر برمیگرداندند.»[3]
در ادامه بحث فوق میتوان اظهار کرد که عقاید مذهبی بیشترین نفوذ و تأثیر را بر امور فرهنگی داشته است و از نظر طبقه بندی در رأس قرار دارد. بر این مبنا اعتقاد برخی است که دین زرتشت نیز بر اساس فرهنگ پدرسالاری مادها شکل گرفته است. با پذیرش و قبول آن که عقاید مذهبی به خاطر جلوگیری از تخلفات بشری و با دیدگاه اصلاح جامعه و تحقق اخلاق مثبت بر مبنای فرهنگ زمان خود پدید آمدهاند، ولی این دین نیز به مرور زمان و همانند بقیه در بسیاری از اصول دینی تحت تأثیر ارادهی افراد و نیروی فرمانروایان قرار گرفته و با توجه به خواست و دیدگاه ایشان تغییر یافته است. یکی از مباحثی که مابین پیروان زردشت و پژوهشگران تاریخ چالش به وجود آورده است مسأله طرفداری این دین از ازدواج با محارم میباشد که تا حدودی از زمان هخامنشیان تا ساسانیان در طبقهی حاکمان رواج داشته است. با وجود این که چنین عملی در دربار برخی شاهان ساسانی قابل کتمان نیست و مورخان نیز انجام آن را منبعث از عقاید و مجوز مذهب زردشتی میدانند؛ در نتیجه پیروانش معتقد هستند که چنین مجوزی در این مذهب وجود ندارد و علت این امر در برداشت نا درست از مفهوم واژهها میباشد. با پذیرش آن که همیشه حاکمان تاری جدا بافته از دیگران بودهاند و خودمحوری آنها حد و مرزی نمیشناخته است و از آن گذشته در سطح جامعه آثاری از ازدواج با محارم گزارش نشده، میتوان نظر زردشتیان را پذیرفت و این عمل را ناشی از رفتار خاص دربار شاهان تلقی کرد. از جمله نمونههای ازدواج با محارم در دربار ساسانیان که مستند میباشد چنین اشاره شده است: «در تاریخ ساسانی به نمونههایی از ازدواج با محارم بر میخوریم. دینک، بانوی بانوان همسر و خواهر اردشیر بود. اتور آناهید، دختر و همسر شاپور یکم بود. دختر شاپور یکم که در سال دویست و شصت و دو میلادی عنوان"شهبانوی سکایان" داشت به همسری برادر خود نرسی (شاه سکستان، تورستان و هند و کرانههای دریا ) درآمد. یزدگرد دوم پسر وهرام پنجم (گور) دختر خود را به زنی گرفته بود. مهران گشنسب نیز پیش از گرویدن به کیش نصاری خواهرش را عقد کرده بود. بهرام چوبین خواهری داشت گردیه نام که او را به زنی گرفته بود. نولدکه مینویسد فردوسی نمیگوید که این زن هم خواهر و هم زن او بوده است، زیرا کوشش او بر این بوده است که آن چه از آیین قدیم منفور مسلمانان باشد ذکر نکند. معلوم میشود که چنین ازدواجی در نظر ایرانیان قدیم مخصوصاً با ارزش بوده است. (اما کتب دینی در این باب چندان تأکید میکنند که انسان باور نمیکند که چنین ازدواجی زیاد اتفاق میافتاده است زیرا در آن صورت به این همه تأکید و اصرار احتیاجی نبود) »[4]
در هر صورت که آیا چنین ازدواجی برای ایرانیان قدیم با ارزش بوده است یا خیر؛ برخی رسومات ازدواج در زمان ساسانیان رایج بوده است که امکانِ تعبیر غلطِ واژهها را فراهم میکند. از جمله آن آداب و رسومی که میتواند بر مبنای توصیه ادیان و عقاید امروزه امری ناهنجار تلقی شود شکلهای رایج ازدواج در آن زمان میباشد. به عنوان مثال یکی از این نوع ازدواجها به این صورت بوده است. «ازدواج اوگ زن یا ابوکر زن، این نوع ازدواج از نظرگاه تعمق بسیار حائز اهمیّت است چون با اندکی اشتباه موجب میشود که با ازدواج با دختر و پدر اشتباه شود. اساس این ازدواج بر این قرار است که هرگاه پدری دارای دختر بود و صاحب پسری نشده بود برای آن که پس از خود نسلش باقی بماند و جانشینی داشته باشد مرد صالح و نیکوکاری را انتخاب میکرد و پس از طی تشریفاتی خاص نام خود را بر او میگذاشت و دخترش را به عقد ازدواج او درمیآورد. پسری که از این ازدواج به وجود آمده بود نام پدر عاریه خود را میگرفت ( چون پدر نامش را به داماد داده بود.) و اولاد ذکور مردی که پسر نداشت و از تمام حقوق فرزندی برخوردار میشد. از این رو در چنین مواردی پیش میآمد که اشتباهاً تصور میشد پدری با دخترش ازدواج کرده است.»[5]
بر اساس چنین مواردی است که با اطمینان نظری متقن درباره ازدواج با محارم ارائه نشده است. بسیاری را اعتقاد بر این است اصطلاحی که به معنای ازدواج با محارم باشد در اوستا وجود ندارد و تنها در موارد متعدد پیوند با خویشان نزدیک سفارش شده است. اگر وجود این امر در طبقه اشراف و حاکمان به خاطر حفظ نژاد خونی و جلب رضایت آنان توجیه شده باشد، در نتیجه برداشتها متفاوت خواهد بود. از آن گذشته باید به این نکته توجه داشت که این نوع ازدواجها در طبقات مردم عادی وجود نداشته است. راضیه عیسی زاده در این رابطه مینویسد: «علت اصلی این نوع ازدواج حفظ جامعه از اختلاط نژاد و مذهب بوده است. «راپ» میگوید رسم مذکور بدین منظور بوده است که خون قبیله حتیالامکان پاک نگاه داشته شود. او حدس میزند که این رسم در شرق ایران بوده و عادت مغها به شمار میرفته است که شاید در زمان کامبیز (کمبوجیه) میان ایرانیان رایج شده است.»[6]
علاوه بر احتمالات ذکر شده و تأثیر آن بر روابط زناشوئی مسأله نفوذ فرهنگهای شرق و غرب بر سیستم اجتماعی ساسانیان مطرح است. چنان که برخی بن مایهی ازدواج با محارم را منبعث از این اسطوره که تولد اجرام آسمانی از حاصل ازدواج اوهرمزد با مادر خودش که زوجه زروان (پدر عظمت) صورت پذیرفته است، میدانند. در کنار این شواهد باید این پرسش را مطرح کرد که در طی قرون بعد و حتی امروزه مقام و موقعیت زنان تا چه حد مورد احترام بوده و میباشد که توقع از اجرای آن در زمان ساسانیان داشته باشیم. شاید در آن زمان نیز حیات اجتماعی زن را تنها به خاطر مایحتاج اقتصادی و بقای نسل و اهتمام در پاکی نسب و خون مینگریستهاند و در این میان مسأله ازدواج با محارم اِشکالی در عرف ایجاد نمیکرده است. میدانیم که ازدواج با محارم در زمان ساسانیان به ندرت وجود داشته است، ولی این اعتقاد راسخ در جامعه ایرانی وجود داشته است که همواره در حفظ نژاد و خود بکوشند. امروزه نیز تداوم این نوع نگرش را بین ازدواج با اقوام و یا قشرهای اقتصادی هم تراز میتوان مشاهده کرد. بر این اساس احتمال جایز شمردن ازدواج با محارم و به خصوص در دربار شاهان و ثروتمندان را تقویت میکند. در این وضعیت اگر توجیه مذهبی هم بر این عقاید اضافه گردد که مزاوجت بین برادر و خواهر به وسیلهی فرّه ایزدی روشن میشود و دیوان را به دور میراند، پاسخگوی برخی ابهامات خواهد بود. بقایای این برداشت در عقاید دیگران نیز مشاهده میگردد. چنان که مزدک نیز با استفاده از فرهنگی که وجود داشته دیدگاه اشتراک زن را در جامعه مطرح میسازد. بنفشه حجازی مینویسد: «اصرار خاص ایرانیان به خلوص نژاد، ازدواج میان ارحام مثل برادر با خواهر و پدر با دختر و پسر با مادر را بر ایشان واجب کرده بود و این همان است که خویتوکدت مینامیدند. این قبیل قرابت دو جنبهای در میان هخامنشیان نیز متداول بوده و در اوستا بارها سفارش شده و در ادبیات مذهبی نیز اغلب ذکر شده است. منجمله در شایست نی شایست منقول است که خویتوکدت مرگ ارژان بکنت یعنی ازدواج با محارم گناهان بزرگ را نابود کند و این اعلی درجه است.
در این جا وارد این بحث که چرا زرتشتیان امروز از اعتراف به وجود چنین رسمی در میان نیاکان خود ننگ دارند، نمیشویم. شاید برخورد زرتشتیان از ازدواج با اسلام و انتقاد مخالفین نیز در طی تاریخ در اجتناب و نفرت زرتشتیان از ازدواج با ارحام بی تأثیر نبوده است. ضمناً احتمال میرود که زناشویی با مادر تنی مرسوم و یا شاید هم روا نبوده و روائی زناشویی با مادر ناتنی یا زن پدر بعداً موجب این اشتباه شده است که ایرانیان با مادران خود نیز ازدواج میکردهاند.»[7]
[1] - زن در ایران باستان، مریم عنبرسوز، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1390، ص 64
[2] - همان ص 55
[3] - تاریخ مستند ایران باستان، میر حسن ولوی، تهران نشر ماهریس، 1397، ص 441
[4] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 190
[5] - زن در ایران باستان، مریم عنبرسوز، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1390، ص 199
[6] - زنان ساسانی، راضیه عیسی زاده لزرجانی، 1387، نشر موج، ص 55
[7] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 153
8- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 162
نقش ترکان خاتون در سقوط دولت خوارزمشاهیان
هنگامی که ایران در معرض هجوم مغولان قرار گرفته بود دولت خوارزمشاهیان از نظر سیاسی اجتماعی دارای مشکلات داخلی فراوان و متعدد بود و زمینه را برای پیروزیهای سریع چنگیزخان فراهم ساخت. در این زمان حکومت اصلی در دست سلطان محمد خوارزمشاه بود، ولی از ساختار سیاسی محکم و انسجام کافی برخوردار نبود. گذشته از آن که مردم در اثر ظلم و ستم و پرداخت مالیاتهای بی حساب جهت ماشین جنگی خوارزمشاه به شدت ناراضی بودند حکومتهای نامرئی قدرتمندی چون دخالت خلفای عباسی و اسماعیلیان و همچنین رقابت شدید دربار توأم با تبلیغ صوفیگری که روح جامعه را به سازش و خمودی گرایش میداد بر این اختلافات افزوده بود. در این میان چنگیزخان زیرک و باهوش با کسب اخبار و اطلاعات دقیق از تجار و بازرگانان و با کمک ناراضیان سیاسی چون بدرالدین عمید حداکثر استفاده را برد و سرانجام آن فجایع و ویرانی گسترده را رقم زد. سلطان محمد خوارزمشاه از نظامی فردی شایسته بود، ولی فرار شتابزدهاش از مقابل مغولان نابخشودنی و در پردهی ابهام است. یکی از دلایل این امر نقش تعیین کنندهی مادرش ترکان خاتون میباشد که روح جنگجویی را در وی به اضمحلال برده بود. این زن چنان مغرور و خودمحور بود که حتی شوهرش تکش را با حبس کردن در حمام به مرگ نزدیک کرد. او پس از حملهی مغول تاوان نابخردیهای خود را توسط حقارتی که چنگیز بر وی وارد ساخت همانند اسماعیلیان و خلفای عباسی به شکلی ننگین پرداخت کرد. چنان که محمود طلوعی مینویسد: «.... فرمانروای مغول دختران خوارزمشاه را به پسران و مقرّبان خود داد و ترکان خاتون، ملکهی شریر را برای نمایش در مجالس بزم خود نگاه داشت. ترکان خاتون میبایست جلوی سراپردهی خانان بنشیند و ترانههای حزن بخواند. چنگیزخان تکههای استخوان جلوی او میانداخت و ترکان خاتون فرمانروای مطلقالعنان خوارزم که خود را ملکهی آفاق و شاه زنان عالم مینامید با همین استخوانها ارتزاق میکرد.»[1]
در این زمینه که ترکان خاتون چه نقشی در سقوط دولت خوارزمشاهیان داشت به گوشهای از زندگی وی اشاره میگردد. «از مشکلات بزرگ و گرفتاریهای پر درد سر سلطان محمد خوارزمشاه در دوران سلطنتش در داخل کشور وجود مادرش ترکان خاتون بود. دخالتهای بی جای این زن در امور دولت گاهی صورت کارشکنی و خرابکاری به خود میگرفت، به طوری که به گفتهی بارتولد رفتار و روش این شخص و طرفدارانش در سرزمینهای اشغالی را باید علت عمدهی سقوط و از بین رفتن امپراتوری خوارزمشاه دانست.
ترکان خاتون که متقدّمین او را زن منحوسه و ملعونه و متأخرین زن مخوف و از آن قبیل نامیدهاند و خودش در بالای فرامینش خویشتن را عصمةالدنیا والدین الغ (بزرگ) ترکان ملکه نساءالعالمین میخواند زنی هوسباز و خونخوار و حیلهساز بود. این زنِ زیرک و باهوش که در سالهای اول دوران سلطنت پسرش سلطان محمد، مشاورِ دلسوز و یار و مددکار واقعی او به شمار میرفت در سالهای آخر با استظهار به ترکان طایفهی خود و طبقهی اشرافِ نظامیِ قپچاق وابسته به خویش به صورت جدّی با او درآمد و با دخالت در امور سیاسی و نظامی در واقع به کارشکنی میپرداخت و مانع اجرای دستورهای سلطان میگردید و در نتیجه اقتدار سلطنت را تضعیف مینمود. کینهجویی و اغراض شخصی ترکان خاتون باعث اختلاف در خانوادهی سلطنتی میشد. این زن کینهتوز از سلطان جلالالدین منکوبرتی (مینکبرنی) نوهی خود یعنی تنها مرد شجاع این خاندان که در معرض سقوط و انقراض بود سخت تنفّر داشت. بدین جهت سلطان محمد را مجبور کرد جلالالدین را که پسر ارشدش بود از مقام ولیعهدی محروم کند و او را به حکومت سرزمینهای سابق غوریان منصوب نماید و به جای او فرزند کوچکتر خود قطبالدین ازلاغ شاه را که مادرش از قبیلهی ترکان خاتون بود به ولیعهدی برگزیند. سلطان محمد ضمناً ازلاغ شاه را در ظاهر به سمت والی ایالات بزرگی مانند خوارزم و خراسان و مازندران انتخاب کرد، ولی البته در عمل فرمانروای واقعی این مناطق خود ترکان خاتون بود.
غالب فرماندهان عالیرتبهی سپاهیان خوارزمشاهی را سران قبیله «یمک» یعنی قبیلهی ترکان خاتون تشکیل میدادند و بدین جهت سلطان محمد که به حمایت مادرش احتیاج داشت ناچار به اطاعت از اوامر ترکان خاتون و ترکان قپچاقی بود و در واقع آلت دست اجرای مقاصد آنها به شمار میرفت. کمتر ناحیهای از سرزمین خوارزمشاهی بود که یکی از کسان ترکان خاتون بر آن مسلط نبوده باشد، به خصوص خوارزم و خراسان و مازندران که فرمانروای واقعی آن ترکان خاتون بود و سلطان محمد در آن نواحی اقتداری نداشت و در حقیقت مورد شناسایی نبود. این زن جاهطلب برای حفظ سلطنت در خاندان خود از هیچ جنایتی خودداری نمیکرد. عطاملک جوینی میگوید بسیار خاندان قدیم را واسطهی او شد که منقلع (از بن کنده) گشت و چون ملکی یا ناحیتی مسلم شدی صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان (گروگان) به خوارزم آورندی، تمامت را در شب به دجله انداختی و غرض آن داشتی تا ملک پسرش بی زحمت اغیار باشد.
ترکان خاتون و ترکان طرفدار او بر طبقهی روحانیون خوارزم و ماوراءالنهر نفوذ بسیار داشتند و چون سلطان محمد نفوذ این طبقه را مغایر با قدرت خود میدید در کاهش و سلب اقتدار آنها میکوشید. ترکان خاتون با نظر پسرش و اقدام او علیه روحانیون مخالف بود، زیرا امراء و سرداران سپاه از روحانیون پشتیبانی میکردند و این زن نیز وابسته به این امراء و سرداران بود. این قبیل اقدامات و دخالتهای بی مورد ترکان خاتون به تدریج موجب اختلاف بین مادر و پسر گردید و سپس این اختلافات با قتل شیخ مجدالدین که در سال 612/1216 به دستور سلطان صورت گرفت تشدید پیدا نمود. شیخ مجدالدین شرف بن المؤید بغدادی شاگرد عارف بزرگ شیخ نجمالدین کبری مؤسّس طریقهی عرفای کبراویه بود که در خوارزم مقامی معزّز و در پیروان و نفوذ بسیار داشت. بین ترکان خاتون مادر سلطان و این شیخ متنفّذ روابط دوستانه و صمیمانه ای وجود داشت به طوری که این وضع در نظر بعضی موجب سوء تفاهماتی گردیده بود. بارتولد رابطه دوستانه بین ترکان خاتون و شیخ مجدالدین را دلیل آن میداند که طبقهی نظامی در مبارزهی خود با مقام سلطنت از پشتیبانی روحانیون برخوردار بوده است. علت این قتل به درستی معلوم نیست و گفته میشود سلطان گمان میبرده که شیخ مجدالدین در توطئه و دسیسه علیه او با مادرش همدست باشد.[2] سلطان پس از صدور دستور قتل که احتمالاً به واسطهی خشم آنی بود بلافاصله پشیمان شد و روز بعد یک سینی پر از طلا و سنگهای قیمتی نزد شیخ نجمالدین کبری فرستاد و استدعا نمود از گناه او درگذرد، اما شیخ در پاسخ گفت: با طلا و سنگهای قیمتی نمیتوان خونبهای شیخ مجدالدین را پرداخت. برای آن باید سرِ قاتل، سرِ من و سرِ هزاران نفر دیگر را داد. به هر حال خشم ترکان خاتون و دشمنی بیشتر مردم خوارزم و به خصوص روحانیون نسبت به سلطان گردید و موقعیت او را بیش از پیش تضعیف کرد.
سلطان محمد وقتی نظام بن بهاءالدین مسعود هروی را از وزارت عزل نمود بنا به میل ترکان خاتون، محمدبن صالح غلام پیشین این خانم را به وزارت منصوب کرد و به او لقب نظامالملک را داد. بعد هنگامی که در اواخر زمستان یا اوایل بهار سال 615/1218 سلطان محمد این نظامالملک را به اتهام بی لیاقتی و رشوهخواری از وزارت خلع کرد اختلاف بین سلطان و مادرش بیشتر شد. سلطان، نظامالملک معزول را روانهی خوارزم کرد و به او گفت: به درگاه معلمت باز گرد. از خلال این سخنان نظر خصومتآمیز سلطان را نسبت به مادرش میتوان دید. ترکان خاتون نیز علیرغم میل سلطان از این غلام سابق خود تجلیل به عمل آورد و او را به وزارت اوزلاغ شاه ولیعهد و وزارت تاج و تخت خوارزمشاهی منصوب کرد و بعد هم که سلطان دستور قتل او را صادر کرد مانع اجرای این دستور گردید.
با توجه به این موارد سلطان محمد خوارزمشاه برای مقابله با مغولان جلسهی مشورتی تشکیل داد که سرانجام دیدگاهی را پذیرفت که پسرش جلالالدین با آن مخالف بود. به گفتهی جوینی، جلالالدین چندین بار تلویحاً به پدرش گفته بود ارتش را در گوشه و کنار کشور پراکنده نمودن و از مقابل دشمنی که هنوز از جای خود نجنبیده فرار کردن راه و روش مردم ذلیل و بیچاره میباشد و نه طریق یک رهبر نیرومند. تصمیمِ رفتن به عراق عجم و نواحی مرکزی ایران به هر صورت در نزد مردم حمل بر ضعف و ترس خواهد شد و مردمی که مورد تجاوز مهاجمان قرار میگیرند خوارزمشاه و کسان او را سرزنش میکنند و خواهند گفت آنها خراج را از مردم میگیرند، اما به وظیفهی خود که دفاع از کشور و جان و مال اهالی آن در مقابل دشمن و مهاجم خارجی است خودداری میکنند. جلالالدین ظاهراً به پدرش پیشنهاد کرده بود اگر سلطان تصمیم به پیشروی ندارد و نمیخواهد به جنگ اقدام کند و به استقبال خطر نمیرود فرماندهی سپاهیان را به او سپارد تا قبل از آن که فرصت از دست برود تدارک کار را ببیند و با حوادث و پیش آمدها به مقابله بپردازد. با این حال سلطان محمد که به قضا و قدر اعتقاد داشت و معتقد بود سرنوشتی را که از ازل برایش رقم زدهاند محتوم است و کوشش برای تغییر آن دشمنی با آسمان و کینهورزی با روزگار است و نتیجهای جز درد و رنج در دنبال نخواهد داشت. او بدون توجه به پیشنهاد پسرش توصیه عمادالملک را بر نظرات دیگران ترجیح داد و عازم عراق عجم در نواحی مرکزی ایران گردید و در حین عزیمت که در واقع صورت فرار به خود گرفته بود خبر سقوط شهرهای مختلف را دریافت میکرد و به نگرانیش افزوده میشد.»[3]
[1] - زن بر سریر قدرت، محمود طلوعی، انتشارات اسپرک تهران، 1369، ص 12
[2] - دکتر ابراهیم تیموری در پاورقی صفحه 161 کتاب خود در مورد علت قتل شیخ مجدالدین مینویسد: «بعضی علت قتل این شیخ جوان را به واسطه عشقبازی او با مادر شاه میدانند، اما بارتولد میگوید گمان نمیرود این نظر صحیح باشد چون در موقع اعدام شیخ مجدالدین، ترکان خاتون پیرزن بوده و یک نبیره داشته است. گرچه نظر بارتولد به طور کلی شاید صحصح باشد، اما وجود نوه و نبیره را نمیتوان دلیل بر انکار هوسبازی یک زنِ پیرِ بوالهوس دانست و به خصوص در میان شرقیان.»
[3] - امپراتوری مغول و ایران، دکتر ابراهیم تیموری، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، برگزیده از صفحات 158 تا 162
4- گذری بر حکومت مغول و تیموریان، علی جلالپور
تأثیر فرهنگ و تمدن دوران گذشتهی هر کشور را بر هر دولت نوخاسته نمیتوان نادیده گرفت. اوضاع اجتماعی و سیاسی حکومت ساسانیان نیز از این امر مستثنی نبوده و نیست. بنابراین در بررسی مقام و موقعیت زنان این دوره که ریشه در عقاید گذشته دارد قابل تأمل است. مهمترین نکات برجستهی این مفاهیم را در متون و نوع نگرش مذهبی میتوان یافت. امپراتوری گسترده هخامنشیان تا ساسانیان آمیختهای از سرزمینهای شرق تا غرب بوده و پس از ظهور زردشت است که این دین در مراحل رشد و توسعهی خود قرار گرفته و امروزه نیز نتایج آن را در آثار باقی مانده و نامگذاری اسامی و اصطلاحات رایج آن زمان میتوان جستجو کرد. به عنوان مثال نام زنان متأثر از اعتقادات مذهبی و توجه خاص به طبیعت و پیرامون خود است. «اسامی زنان در این دوره غالباً به کلمه دخت (دختر) ختم میشده است. مانند هرمزد دخت که اگر هرمزد یا یزدان نام پدر صاحب اسم نبود معنی دختر خدا یا دختر یزدان را داشت و آزرمیدخت و بوران دخت که ترکیبی از کلمه بور است به معنی سرخ رنگ. بعضی از اسامی به «اگ» ختم میشد. مانند درینگ (از دین) و وردگ (از ورد به معنی گل سرخ). صفات نسبی را هم به جای اسم زنان به کار میبردهاند مانند شیرین.»[1] این تأثیر نه تنها بر اسامی، بلکه در حجاری سنگها و ضرب سکهها نیز قابل مشاهده میباشد. چنان که «در زمان ساسانیان هم نقش اهورا مزدا برای فرخندگی در مجالس تاجگذاری شاهان بر روی نقش سنگهای طاق بستان و نقش رستم میبینیم که این خود اعتبار سنت دیرینه احترام به زن را در وجود این ربالنوع متجّلی میسازد. به خصوص ساسانیان که از برکت خدمت در معبد آناهیتا به شاهنشاهی رسیدند. در این دوره نیز زنان در مجالس با مردان شرکت میجستند و کسی خودسرانه نمیتوانسته زن خود را تنبیه کند. به اصل و نسب فرزند از طرف مادر اهمیت میدادند. چهره زن را در این دوره بر روی سکه نقش میزدند. دختر را آن قدر عزیز و گرامی میداشتند که او را به غیر ایرانی نمیدادند. زن به مقام نیابت سلطنت میرسید و همچنین منشاء تحولاتی در کشور میگردید و در جنگ شرکت میجست و میتوانست همچون کردیه خواهر بهرام چوبینه سپاه سالاری ارتشی را در کف با کفایت خود بگیرد. حتی زنانی مانند دیناک، پوراندخت و آذرمیدخت به مقام پادشاهی نایل شدند و هر یک مدتی بر ایران سلطنت کردند. کریستن سن درباره این دوره مینویسد رفتار مردان نسبت به زنان به قدری از روی احترام و مبادی بر آداب بوده که انسان را به جای چنان دوران دور به یاد رفتار نزاکت آمیز قرن هیجدهم میاندازد. دوشیزگان نه تنها با وظایف خانوادگی آشنا میشدند، بلکه اصول اخلاقی و قوانین مذهبی اوستا را نیز فرا میگرفتند. آنان چه در زندگی خصوصی خانوادگی و چه در اجتماع از آزادی عمل برخوردار بودند.»[2]
البته در ذکر مطالب فوق حالت غلو احساس میشود و نمیتوان یک فضای دلپذیر را برای برخوردهای مذهبی و یا رفاه و آزادی زنان تصور کرد. چنان که مریم عنبرسوز در باره شخصیت حقوقی و رفتار برتری جویانهی مرد بر زن و همچنین آن چه را که علمای زرتشتی تحت عناوین مذهب و تطبیق آن با خواستههای خود به مردم القا میکردند این گونه مینویسد: «وضعیت زنان در عصر ساسانی بسیار متفاوت و دستخوش تغییر و تحولات بسیاری بوده است. به گواه تاریخ این دوران با دوران هخامنشی بسیار متفاوت است، زیرا در دورهی حکومت هخامنشیان جنسیت اهمیت زیادی نداشت و این زنان بودند که سرپرستی کارگاهها را به عهده میگرفتند و ایشان مهندسان و طراحانی بودند که مهمترین و زیباترین هنرها را در تخت جمشید پدید آوردند و یا زنانی که حتی تا ده برابر مردان حقوق دریافت میکردند و در زمان حاملگی از جیره زایمان بهرهمند میشدند. اما در دوره ساسانی وضعیت کاملاً متفاوت است و ما با برتری و تفوق مرد بر زن مواجه میشویم و درمییابیم که در طی این چهارصد سال دورانهای مختلفی سپری شده است. مثلاً در دورهای زن شخصیت حقوقی ندارد و فرد محسوب نمیشود و در مرحلهای دیگر تحت سرپرستی کت ختای یا کدخدای خانواده قرار میگیرد. در مرحلهای دیگر با وجود چنین بستری پوراندخت در تیسفون تاج بر سر میگذارد و بدون توجه به جنسیت خود قدرت را بار دیگر به خاندان از هم گسیخته ساسانی برمیگرداند.
در این زمینه به امر مهم دیگری باید اشاره کرد و آن نقش و تأثیر مذهب و علمای زرتشتی در زمان ساسانیان است. با پذیرفته شدن دین زرتشت به عنوان دین رسمی کشور و تأثیرگذاری مذاهب در امور مردم و دولت، مغان و روحانیون از قدرت بیشتری برخوردار شدند و با استفاده از این قدرت و نفوذی که به دست آوردند هر آن چه را که در صلاح دید خود میدانستند در غالب دین و مذهب به مردم القاء میکردند. تحریف سخنان زرتشت و در دست نبودن نسخ اصلی اوستا و حذف و اضافاتی که در حین جمع آوری اوستا به وقوع پیوست و همچنین برداشتهای ناروا و تفسیرهای نامناسب و برداشتهای غلط از واژهها سبب تحولی عظیم در معنای کلمات و تحریر کتابهای فقهی و احکام حقوقی براساس همین برداشتها شد که در نهایت باعث تغییر مسیر اصلی دین و انحراف آن گشت. در این میان حقوق و وظایف و تکالیف زنان نیز بی تأثیر از این رخدادها نبود و عقاید مردسالاری این قدرتمندان مذهبی در قالب فرامین و عقاید دینی شکل گرفت و نسخهی آن برای عموم مردم مخصوصاً با تأکید بیشتر بر زنان جامعه صادر شد. به رشته تحریر درآوردن کتابهایی چون شایست و ناشایست، ارداویرافنامه، مادیکان هزار دستان، دینکرد و مینوی خرد همگی در این دوران بوده است.»[3]
[1] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 202
[2] - حقوق و مقام زن در شاهنامه فردوسی، تألیف غلامرضا انصافپور، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، 1355، مقدمه، ص 9
[3] - زن در ایران باستان، مریم عنبرسوز، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1390، صص 186 و 187
4- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 162