پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

نیروی دریایی نادر شاه

 

 

نیروی دریایی نادرشاه

 

درایت و استعداد نظامی نادر تنها شامل مبارزه با دشمنان در مرزهای زمینی نبود؛ بلکه در طی نبردهای خود هنگامی که به محدوده‌ی سواحل خزر و خلیج فارس رسید، متوجّه‌ی ضعف و عقب‌ماندگی شدید ایران در امور دریایی گردید. زمانی که نخستین قدم‌ها را برای ناوگان دریایی برداشت با مخالفت روس‌ها و کمپانی‌های انگلیسی و هلندی مواجه شد، امّا نادر با توجّه به آگاهی از عکس‌العمل استعمارگران یک سری اقدامات در سواحل شمال و جنوب ایران انجام داد و حتی به نتایج موفقیّت‌آمیزی نیز دست یافت، ولی و متأسّفانه بر اثر کارشکنی‌های موجود و همچنین بعد از وی تمام زحمات و برنامه او به هدر رفت و ایرانی را که می‌توانست به استثنای مقطعی کوتاه در زمان صفویه از نیروی دریایی برخوردار گردیده بود از داشتن آن محروم ساختند. حاکمان بعدی نیز به دلیل عدم لیاقت و بی‌توجّهی در جهت احیای این امر مهم برنیامدند و حتی حقّ کشتیرانی را هم در دریای خزر از آن‌ها سلب نمودند. در بررسی خدمات و فعالیّت‌های نادر در جهت تأسیس ناوگان دریایی دکتر شعبانی می‌نویسد:«نخستین اقدام برای ایجاد نیروی بحری به حوالی سال 1145 می‌رسد که نادر قصد تصرّف بغداد و بصره را داشت و چون در محاصره خشکی این دو شهر و به ویژه بصره توفیق کاملی نیافت در صدد تأسیس نیروی دریایی برآمد و لطیف‌خان از نزدیکان خویش را بدین امر مهم نامزد کرد. شخص مزبور بوشهر را که دهکده‌ای بیش به نظر نمی‌رسید مرکز استقرار نخستین اقدامات دریایی ایران قرار داد و طبق امر نادر به خرید و تهیّه کشتی‌های جنگی پرداخت. دو تن از صاحبان کشتی‌های جنوب حاضر به فروش آن‌ها به خان مزبور شدند و بدین ترتیب با کشتی دیگری که فراهم شده بود نطفه‌ی اولین ناوگان کشور بسته گشت. در همان حال طهماسبقلی‌خان جلایر در اصفهان نمایندگان کمپانی هند شرقی انگلیس و هلند را به خدمت خود احضار کرد و فرمان خان بزرگ نادر را دایر بر تحویل تعداد کافی کشتی جنگی به ایران یادآور شد. طبق اظهارات نماینده شرکت در بندرعباس، طهماسبقلی‌خان تهدید کرده بود که عدم اعتناء به دستور نادری، وهن عمده برکمپانی وارد خواهد آورد ولی نمایندگان شرکت‌های مزبور توجّهی به این درخواست نشان ندادند و ایجاد قدرت دریایی را هم از نظر سیاسی و هم تجاری و نظامی برای خود خطرناک انگاشتند. در خلال این احوال که نادر تصمیم به یکسر کردن کار ترک‌ها داشت (1147/1734) خود در آذربایجان و ارمنستان و گرجستان با آن‌ها به نبرد پرداخت و به امیرالبحر ایران لطیف‌خان نیز دستور داد که با معاضدت یک نیروی هشت هزار نفری که از خشکی حمله می‌کردند به محاصره بصره دست زند. عجله‌ای که لطیف‌خان با داشتن سه کشتی جنگی و پنجاه قایق نفربر و چند زورق کوچک برای تسخیر بندر بصره نشان داد موجب شد که قبل از هماهنگی با ارتش صحرایی به جنگ بپردازد و چون دو کشتی انگلیسی در همان وقت سربازان ترک را در خود جای داده و به همراه ناوگان ترک با قوای ایران به نبرد پرداخته بودند شکست بر ایرانیان وارد شد و لطیف‌خان مورد بی‌مهری قرار گرفت. این تجربه البتّه برای ایران ارزان تمام نشد و با این حال انگلیس‌ها نیز علی‌رغم آن چه که خود می‌اندیشیدند، مورد سخط نادری قرار نگرفتند. چون سردار کهنه کار و آگاه می‌دانست که برای اهتمامات بعدی ناگزیر با آن‌ها سروکار خواهد داشت و مآلاً برای تسخیر بحرین و مسقط و عمان از وجودشان استفاده خواهد برد، تلاش‌های نادر که دیگر به سلطنت ایران رسیده و اقتدارات عمومی را به تمامه در دست گرفته بود، ادامه یافت و از هر طرف به جلب استعدادهایی که علاقه به خدمت در ناوگان ایران داشتند، پرداخته شد. دانیل مواینه از یک نفر هلندی نام می‌برد که وارد خدمت بحریه کشور شده و به اقداماتی دست زده بود. این هلندی که نام او سارو نوشته شده است و از کمپانی هند شرقی کشور خود ناخشنود بوده، از سواحل مالابار به درگاه حاکم ایران روی می‌آورد و پیشنهاد تشکیل ناوگان نیرومندی را می‌دهد که بتواند بر رقیبان تجاری و سیاسی این کشور از هر جهت تفوّق یابد و دریاهای جنوبی آسیا را به زیر نفوذ ایران درآورد. نظرهای او بر این قرار بود که جزیره هرمز و بندرعباس و مسقط و بصره کاملاً در تصرّف ایران واقع شود. راه‌های دریایی دجله و فرات نیز بر روی کشتی‌های ایرانی باز گردد و امتعه تجاری به دست بازرگانان ایرانی تا حدود آسیای علیا از یک سو و حلب و شهرهای کنار دریای مدیترانه از سوی دیگر حمل شود. البتّه این مجاهده شهرستان‌های شمالی ایران را از طریق وسایل نقلیه‌ی آن زمان چون استر و اشتر در بر می‌گرفت و حدود روابط را با کشور تزاری نیز توسعه می‌داد، به اضافه که باعث جلب اجباری هندوان به تسهیلات تجاری ایرانیان می‌شد و نزدیکی راه‌ها و کثرت ابزار مراوده، ثروت سرشاری را به ایران سرازیر می‌کرد. به هر صورت در تدارک ناوگان جنوب ایران زحمت لاپرتری انگلیسی نیز باید ملحوظ شود. در همین احوال لشکرکشی دریایی ایران به بحرین انجام گرفت (1149/1736) و لطیف‌خان مزبور که دوباره مورد محبت نادر قرار گرفته بود مأموریت یافت که با استعانت تقی‌خان شیرازی بیگلربیگی فارس شورش آن ایالت را فرو نشاند.

ارتش ایران با پنج هزار سپاه و 1500 اسب به سوی رأس مسندام رهسپار شد و ناوگان ایران عدّه‌ای را در «خورفکان» و بقیّه را در «جلفار» پیاده کرد. شورشیان شکست خوردند و بحرین نیز اطاعت از سر گرفت. در سال بعد مجدّدآً اغتشاشاتی در این ناحیه پیدا شد و عصیانگران به علّت اختلافاتی که میان محمّدتقی خان و لطیف‌خان ظاهر شده بود، فرصتی برای خرابکاری پیدا کردند(1150). امّا در سال 1151 ارتش دریایی ایران مجدّداً شهرهای «بهله» و «نزوه» و ناحیه مسقط را تصرّف کرد و چون این بار میان امام و فرماندهان ایرانی اختلاف پدید آمده بود و از طرفی تقی‌خان به دلیل سوء نیّت و خُبث طبیعتِ خود امیرالبحر لطیف‌خان را مسموم کرده بود، سپاه ایران ناچار به جلفار عقب نشست. محتملاً در همین ایّام است که نادر به نحوی از مساعدت جهازات جنگی فرانسویان در خلیج فارس استفاده کرده و به نوعی راه مرافقت با آن‌ها را در پیش گرفته است. چه یکی از مورّخان گمنام معاصر از حمایت‌های نادر شاه سخن گفته و ضمن ذکر توجیهات وافرِ او به تشکیل قوای بحری، از الطفاتات مخصوصش به فرانسویان یاد کرده است.

محمّدتقی‌خان میراب و مستوفی و بیگلربیگ بعد از شیراز، از دریانوردی اطّلاعی نداشت ولی این را هم نمی‌توانست تحمل کند که دیگران به نادرشاه از او نزدیک‌تر شوند. بر اثر جهالت و خودخواهی او کارها پیشرفت سریعی نداشت. به خصوص که هنوز نیروی دریایی ایران فرصت تربیت عدّه کافی از ابناء وطن را پیدا نکرده بود و بسیاری از ناخدایان کشتی‌ها نیز ناراضیان انگلیسی و هلندی و عرب و یا هندی بودند و این‌ها در جمع علاقه‌ای به پیشرفت کار ناوگان ایرانی نداشتند. مرگ لطیف‌خان که دلاوری بی‌باک و با اراده بود برای نیروی دریایی کشور فاجعه‌ای تلقّی می‌شد. با وجود این ارتش دریایی ایران بحرین را به تمامه تصرّف کرد و مسقط نیز پس از مدّتی مقاومت تسلیم ایران شد(1153) و اگر شورشی که متعاقب این حوادث به دست خود بیگلربیگی فارس که بر نادر بغی اختیار کرده بود، پیش نمی‌آمد و سواحل صمار تا مسقط را از تصرّف قوای ایران خارج نمی‌کرد، همه این نواحی مانند جلفار کماکان در اختیار ایران باقی می‌ماند. و امّا اراده نادری برای توسعه قوای بحری در جنوب با تصرّف هند راسخ‌تر شده بود و در همان ایّام اقامت در دهلی به نظام‌الملک مأموریت داد که تعداد بیست فروند کشتی برای ایران تهیّه نماید. این کشتی‌ها در بندر سورت تهیّه شد و وقتی نادر در داغستان بود به ایران فرستاده شد. از این کشتی‌ها یکی به گِل نشست و بقیّه در خدمت نیروی دریایی قرار گرفتند. از این‌ها گذشته، شاه دستور داده بود که در بوشهر کارخانه کشتی‌سازی دایر کنند و چون در جنوب ایران چوب مناسب یافت نمی‌شد الوار را از جنگل‌های مازندران به آن بندر حمل نمایند. این کار حقیقتاً دشوار و شاق بود، زیرا ارّابه‌های حمل و نقل از سرزمین‌های کوهستانی نمی‌توانستند عبور کنند و الوار را در قرب نهصد کیلومتر راه، روستائیان بر دوش می‌کشیدند و شصت روز برای حمل آن‌ها از شمال تا جنوب طول می‌کشید و تلفات انسانی بسیار به بار می‌آورد، به اضافه که گران تمام می‌شد . حکمران ایران با توجّه به این دشواری‌ها ترجیح داد روش خرید کشتی از «سورت» را در پیش بگیرد و هر سال دو کشتی بر سفاین ایران بیفزاید. به این ترتیب تا سال 1158/1745 ایران صاحب سی کشتی بزرگ و تعداد زیادی قایق شده بود که برای مصارف حمل و نقل اردو و امتعه‌ی بازرگانی به کار می‌آمد.[1]

متأسّفانه در سالیان آخر عمر نادر مشکلات به صورتی افزایش یافت که همّ وی مصروف جنگ با ترکان عثمانی و فرونشاندن شورش‌های داخلی شد و دیگر آن چنان که باید نتوانست به اوضاع بحرپیمایی در جنوب توجّه کند. تعدادی از کشتی‌های ناوگان سلطنتی نیز آسیب دید و بی‌نظمی‌های کارکنان غیر ایرانی هم بر شداید افزود. ولی با تمامی این احوال یک سال پس از هلاکت وی نیز دیده می‌شود که این ناوگان حفظ معابر ارتباط سواحل دریای فارس در هر دو سو را به خوبی بر عهده داشته و واسطه‌ی حمل و نقل کالا و نیروهای زمینی و دریایی ایران بوده است. دوّمین بخش تلاش نادر برای تأسیس نیروی دریایی شمال ایران شاید به اهمیّت اقدمات او در جنوب نبوده باشد ولی از عزم محکم او چیزی کم نمی‌کند.»[2]

علی‌اکبر عنایتی در کتاب مازندران در عصر وحشت در باره نادر و تأسیس نیروی دریایی در شمال می‌نویسد:«در سال 1154ه.ق به هنگام سرکوبی شورشیان لزگی و گرجی توسط نادرشاه افشار وی به اهمیّت کشتیرانی در دریای مازندران پی برد. وقتی که نادرشاه به دربند عقب نشینی کرد از طریق کشتی آذوقه به سپاهیانش رسید. همین امر موجب عدم تلفات سنگین سپاه نادری شد. از این رو نادرشاه به فکر تأسیس نیروی دریایی در دریای مازندران افتاد. نخستین راهی که به نظرش رسید استفاده از کشتی و ملوانان روسی بود. بنابراین او توسّط کالوشکین سفیر روسیه که برای رساندن خبر آغاز سلطنت الیزابت پترونا به دربار نادری آمده بود پیامی به دربار روسیه تزاری فرستاد. طی آن پیام نادرشاه از دولت روسیه درخواست کرد تا ده کشتی برای حمل آذوقه برای سرکوب شورشیان قفقاز به ایران تحویل دهند. دولت روسیه که به ظاهر روابط دوستانه‌‌ای با ایران داشت بنا به توصیه سفیرش کالوشکین این اقدام را به صلاح دولت روسیه ندانست و از تحویل کشتی‌های درخواستی نادرشاه خودداری کرد. روس‌ها به واسطه برخورداری از نیروی دریایی در زمان هرج و مرج ایران پس از سقوط اصفهان توسط افغان‌ها گیلان را به تصرّف خود درآوردند. نادرشاه به درستی پی به موضوع مهمّی برد. تشکیل نیروی دریایی هم ایران را از لحاظ توان نظامی و داشتن نیروی دریایی قدرتمند می‌ساخت و هم این که تاجران ایرانی می‌توانستند با کشتی‌های ایرانی در دریای مازندران به تجارت بپردازند. نیز با تسلّط ایران بر دریا و ایجاد امنیت در آن نواحی ساحلی، ایران از دستبرد دزدان دریایی روس در امان می‌ماند. البتّه همه این موارد برای دولت روسیه و اتباع آن خوشایند نبود.

در تابستان 1154ه.ق حادثه‌ای روی داد که نادرشاه را در برای دستیابی به نیروی دریایی یاری رساند و آن ورود شخصی انگلیسی به نام جان التون با یک کشتی به بندر انزلی بود. وی درست صد سال پس از هیأت سیاسی هولشتین و به همان قصد یعنی ایجاد راه تجارتی بین اروپا و ایران از طریق دریای خزر و روسیه در تکاپو بود. جان التون طی اقامت در روسیه به نواحی شرقی و جنوب روسیه مسافرت کرد و در باره چگونگی تجارت با خیوه و بخارا مطالعاتی انجام داد. در سال 1148/ 1736 از طریق ولگای سفلی عازم خیوه و بخارا بود که خبر حمله نیروهای ایران را به آن نواحی شنید. از این رو کالاهای خود را به شهر رشت منتقل کرد و در آن شهر مورد استقبال نمایندگان دولت ایران قرار گرفت. در 1151ه.ق /1739م بنا به تقاضای کتبی خود از رضاقلی میرزا فرمانی دریافت کرد که برایش بسیار سودمند بود. وی در بازگشت به کشورش در ارتباط با تجارت با ایران از راه دریای مازندران اقدامات خوبی به عمل آورد و طرفداران زیادی پیدا کرد. با اجازه دولت روسیه جان التون فعالیّت تجاری خود را از شهر سن‌پطرزبورگ آغاز کرد. در سال 1155ه.ق/1742م دو کشتی از بندر غازیان روسیه عازم تجارت با ایران شد که جان التون ریاست هیأت تجاری آن را برعهده داشت. جان التون در رشت با کنسول روسیه اختلاف شدیدی پیدا کرد و بنا به پیشنهادهای ایرانیان برای همکاری و خدمت وارد دستگاه دولتی ایران شد. وی در تابستان 1155ه.ق/1742م با یک کشتی و عدّه‌ای ملوانان انگلیسی و روسی به فرماندهی سروان وودروف به بندر انزلی رسید. جان التون برای نخستین بار و با حمل برنج ایرانی به وسیله کشتی، تجارت ایران را در دریای مازندران آغاز کرد و موجب آسیب تجارت انحصاری روسیه تزاری در این دریا شد. او در سال بعد به طور رسمی وارد خدمت دولت ایران شد و ضمن دریافت عنوان دریابیگی لقب جمال بیگ را نیز از نادرشاه دریافت کرد و مسؤول ساخت کشتی‌های جنگی و تجاری و کشتیرانی ایران در دریای مازندران شد. وی شهر لنگرود را مرکز نیروی دریایی ایران در شمال قرار داد و کار خود را برای ساخت کشتی آغاز کرد. فرمان‌هایی برای حکّام و والیان رشت و لاهیجان، مازندران، فارس و بنادر جنوبی ایران صادر کرد تا در هرجا و هر مکان استادان نجّارِ صاحب وقوف که سررشته از ساختن کشتی و غراب داشته باشند را جمع کرده، معرّفی کنند. همچنین دستور داده شد تا در هر شهری به اندازه ده دوازده هزار کارگر در جنگل‌های اطراف درختان را بریده و به کنار دریا حمل کنند. جان التون با استفاده از چوب‌های جنگلی شمال و تهیه بادبان و طناب از پنبه و کتان موفق به ساخت کشتی با بیست و سه پارو و توپ‌های یازده کیلویی شد که آن را به آب دریا انداخت. او در راه ساخت این کشتی از یک نجّار انگلیسی و چند نجّار روسی و هندی بهره برد. التون با استفاده از نیروی دریایی تازه تأسیس ایران سواحل شرقی دریای مازندران را به طرف شمال تا جزیره چلکن مسّاحی کرد و به کمک سپاه نادر سواحل جنوبی دریای مازندران را امن ساخت. روس‌ها از این کارها که بر خلاف منافع و مقاصد سیاسی و تجارتشان در دریای مازندران بود به خشم آمدند و در صدد برآمدند تا از کار جان التون جلوگیری کنند. آن‌ها حتّی با پیشنهاد مبالغ زیادی پول به التون خواستند تا او را از ادامه کار باز دارند و مانع از قدرت بیشتر نیروی دریایی ایران گردند، امّا جان التون به موجب فرمان نادرشاه افشار در 1158ه.ق از خروج از ایران منع شده بود. نادرشاه علاوه بر کارهایی که توسّط جان التون انگلیسی صورت گرفت، دستور داد تا در نواحی دیگر ساحلی دریای مازندران نیز تأسیسات بندری و نظامی جدیدی بسازند. از جمله در مشهدسر (بابلسر) و پازوار کارخانه کشتی‌سازی برپا داشت و سرپرستی آن را به حاج محمّدخان اوبهی هراتی، حاکم مازندران واگذار کرد.» [3]

دکتر لارنس لاکهارت در یک جمع بندی کلّی و واقع‌گرا در باره تلاش و فعالیّت‌های نادر در زمینه نیروی دریایی می‌گوید:«در مدّتی که از سلطنت نادر باقی مانده بود وی آن قدر درگیر جنگ با عثمانی و شورش‌هایی که پی در پی در ایران رخ داد، بود که ناگزیر از نیروی دریایی خویش غافل ماند. چند فروند از کشتی‌ها به علّت خرابی غرق شدند. تعدادی دیگر نیز رو به خرابی گذاشتند. در ضمن با گذشت زمان انضباط در کشتی‌ها سست‌تر می‌شد. به نظر می‌رسد که یکی دو سال بعد از کشته شدن نادر ناوگان ایران دیگر توان رزمی خود را از دست داده بود. فرمان نادر برای ایجاد نیروی دریای در خلیج فارس مانند تلاش وی برای فتح عمّان با شکست نهایی خاتمه پذیرفت. با تمام این احوال نیرو و استقامتی که نادر به کار بست تا سلطه‌ی ایران قدیم را بر دریا احیاء کند دلیلی بر وسعت دید و سایر استعدادهای فوق‌العاده وی است. امّا در این چند سال حتّی دیکتاتوری مانند نادر با همه قدرتی که داشت، نتوانست مردمی را که تمایلی به دریانوردی نداشتند و کمترین تعلیماتی را ندیده بودند، تبدیل به دریانوردانی کارآمد کند. نادر برای اداره‌ی کشتی‌هایش ناچار بود به اعراب و به مقیاس کمتری به بلوچ‌ها و هندی‌ها متوسّل شود که هیچ یک از آن‌ها حسّ وفاداری راستین به او و ایران را نداشتند. دلیل واقعی که او نتوانست با تلاش بسیارش موفقیّت پایداری کسب کند همین بود و بس. انسان مایل است بداند اگر نادر در سال 1743 التن را به خلیج فارس فرستاده بود که سرپرستی ناوگان وی را عهده‌دار شود چه تأثیری به جای می‌گذاشت؟ اگر نادر چنین کاری کرده بود مسلماً ناوگانی در دریای خزر نمی‌داشت، ولی کشتی‌های او در خلیج فارس با شایستگی اداره می‌شدند. علاوه بر آن از برخورد دولت روس با تجّار بریتانیایی که از راه روسیه کالا به ایران حمل می‌کردند، اجتناب می‌شد. با این همه نتیجه نهایی همان می‌شد، زیرا در دوران هرج و مرجی که به دنبال کشته شدن نادر در سال 1747 روی داد حتّی التن هم نمی‌توانست مانع فروپاشی نیروی دریایی ایران بشود.»[4]



[1] - دکتر شعبانی توضیح می‌دهد که«نماینده شرکت هند شرقی انگلیس در بندرعباس ، در ذیل نامه‌ای که در همین ایام به لندن نوشته تصریح کرده است که دولت ایران هر سال دو کشتی تازه می‌خرد و اخیراً دستو داده که به مقدار پنج هزار تومان کالای منتخب ایرانیان به سورت فرستاده شود و بعد اظهار تشویش کرده است که مبادا به این کیفیّت دولت ایران به اهمیّت سودهای تجاری وقوف بیشتری یابد و خطری برای بازرگانان اروپایی ایجاد کند. علاوه بر این گزارش در موارد زیادی اشاره شده است که انگلیسی‌ها از ایجاد نیروی دریایی ایران ناراضی بودند و به همین دلیل بعد از نادر اثری از این واحد نظامی مشاهده نمی‌کنیم.»

[2] - صفحات 416 تا 408- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه دکتر رضا شعبانی جلد اول - 1365

[3] - صفحات 45 تا 48- مازندران در عصر وحشت علی اکبر عنایتی - 1389

[4] - ص 531 نادرشاه(آخرین کشورگشای آسیا) دکتر اسماعیل افشار نادری

5- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 186

شکوه و عظمت پایتخت نادر

شکوه و عظمت پایتخت نادر

 

ویژگی‌های پایتخت نادر متمایز از پایتخت دیگران می‌باشد. این پایتخت علاوه بر سادگی و بی‌آلایش بودن، گستردگی آن به پهنای ایران زمین می‌باشد. در پایتخت وی صدها هزار نفر زندگی می‌کردند، ولی از وجود کاخ و حرمسرا و تجمّلات دیگر خبری نبود. پایتخت نادر متحرّک و بنا به موقعیت زمان و مکان تغییر می‌یافت و مراسم عید نوروز و غیره در آن مکان‌ها انجام می‌گردید. نادر با روحیه‌ نظامی خود این پایتخت خود را بر همه چیز ترجیح می‌داد و همیشه از یکجانشینی گریزان بود. تنها محل ثابت و استقرار نادر کلات ابیورد خراسان بود ولی آن جا را به منزله‌ی محل تولّد و ذخیره غنایم می‌نگریست و به جرأت می‌توان گفت که بسیاری از افراد عادی به مراتب بهتر و تجمّلی‌تر از او زندگی می‌کرده‌اند. در حقیقت پایتخت نادر زین اسبش بود که مسافت‌های بسیار طولانی را با آن پیمود.

دو رکن اصلی پایتخت وی محل استقرار اردوگاه‌های نظامی و تمرینات آنان و دیگری جایگاه مخصوص خود نادر می‌باشد. در توصیف این دو پایگاه چنین گزارش داده‌اند:«اردوگاه نادرشاه معمولاً به یک شیوه برپا می‌شد. دیوانخانه در مرکز اردوگاه قرار می‌گرفت. دیوانخانه محل باریابی، رسیدگی به شکایات و انجام امور دولت بود. شاه از ساعت 7 صبح تا 10 شب به جز در مواقعی کوتاه در دیوانخانه حضور داشت. نادرشاه از سال 1744 به بعد میگساری را تعدیل کرد. شاید این تعدیل در نتیجه توصیه‌ی علوی‌خان، پزشک دربار صورت گرفته بود. افزایش روز افزون معاشرت با زنان و فرزندان بیانگر آن است که او دیگر در مجالس میگساری و بزم محفل دوستان شرکت نمی‌جست و پس از خروج از دیوانخانه در پایان روز یک راست به حرمسرا می‌رفت. دیوانخانه چادری بود که از پارچه قهوه‌ای مایل به سرخ دوخته شده بود. این چادر به وسیله سه دیرک بزرگ که بر سر هرکدام یک گوی مطلا قرار داشت، نگه داشته می‌شد. قسمت جلوی چادر حتّی در هوای سرد نیز باز بود. قسمت‌های داخلی نیز بدون تزئین و پیرایه بود. محوّطه‌ای باز و بزرگ که برای اعدام و تنبیه مجرمان در نظر گرفته شده بود، در جلو دیوانخانه قرار داشت. در انتهای این محوّطه دروازه‌ای وجود داشت که توسّط کشیک‌چیان شاه محافظت می‌گردید. این کشیک‌چیان مراجعان را نزد شاه می‌بردند. در طرف دیگر دروازه یک محوّطه‌ی باز و بزرگ قرار داشت که از سه طرف با چادرهای کشیک‌چیان احاطه شده بود. در یک طرف این محوّطه و در میان چادرها مجموعه چادرهای شاهزادگان قرار داشت. در طرف دیگر آن، دو پرچم بزرگ ابریشمی نصب شده بود. این پرچم‌ها چنان بلند و سنگین بود که بیش از دوازده نفر برای جابه‌جایی آن‌ها نیاز بود. جابه‌جایی و برداشتن پرچم نشانه‌ی برچیدن اردوگاه و نصب آن پس از چند روز راهپیمایی نشانه‌ی برپایی مجدّد اردوگاه در محل مذکور بود. اندکی دورتر از پرچم‌ها اردوگاه و بازار و چادرهای بازرگانان و فروشندگان دوره‌گرد جای گرفته بود.

اقامتگاه ویژه شاه که در پانصد قدمی دیوانخانه قرار داشت، شبانه روز توسّط چندین هزار کشیک‌چی به نوبت محافظت می‌شد، در همین مکان چادر کوچکی وجود داشت که ملاقات‌های محرمانه شاه در آن جا انجام می‌گرفت. از پشت این چادر دری به حرمسرا باز می‌شد. حرمسرا توسّط یک حصار گِرد احاطه شده بود. درون حصار نیز یک پرده گرداگرد حرمسرا را پوشانده بود. یک عدّه خواجه‌سراهای سیاه میان حصار و پرده کشیک می‌دادند. این خواجه‌سراها حدود 60 نفر بودند. در میان این دو حصار، یک چادر برای استراحت روزانه شاه، یک چادر برای خواب وی و چندین چادر دیگر جهت اقامت زنان وی در نظر گرفته شده بود. درون بعضی از این چادرها به چندین قسمت تقسیم شده بود. در یک گوشه از حرمسرا تعدادی چادر برای رقاصه‌ها، آوازخوانان و مطربه‌ها اختصاص داشت. کلّ مجموعه چادرهای سلطنتی در مرکز اردوگاه برپا می‌شد و بر گرداگرد آن چادرهای فرماندهان، سربازان و عناصر غیر جنگی اردوگاه برپا می‌شد. هنوی نتوانست به حضور نادرشاه بار یابد، امّا روزی او را حین حرکت از حرمسرا به طرف دیوانخانه دید. لباس نادرشاه ساده و بی‌پیرایه بود. امّا سنگ‌های گرانبها به لباس‌های او نصب شده بود.»[1]  و تمرین‌های نظامی بدین شکل بود:«مشق و تمرین دادن قشون نظامی، در تمام دوره زندگی نادر به صورت کار روزمرّه وی در آمده بود. احتمال می‌رود او از همان دوره فرماندهی‌اش در زمان باباعلی، حاکم ابیورد بدین کار مبادرت می‌کرده است. لکن هیچ منبعی به دقّت واتاتزس گزارش از این تمرین‌ها به دست نمی‌دهد.

واتاتزس می‌نویسد نادر سوار بر اسب وارد میدان مشق می‌شد. با خم کردن سرش به مین‌باشی‌ها و یوزباشی‌های قشون سلام می‌داد. نادر هیکلی تنومند، زیبا و مردانه داشت. اسبش را در میدان جنگ نگه می‌داشت. دمی می‌نشست و قشون حاضر در میدان مشق را از نظر می‌گذرانید. واتاتزس می‌نویسد هنگامی که نگاه نادر به قشون متمرکز می‌شد گلویش مدام تکان می‌خورد، گویی در تلاش است تا آب دهانش را ببلعد. نادر در پایان به حالت شوخی رو به افسرانش می‌کرد و می‌گفت: ارباب چه اوامری دارند؟ سپس از چگونگی آرایش سپاه یا نوع اسلحه‌ی مورد استفاده در آن روز می‌پرسید و سرانجام مشق آغاز می‌شد. از هر سو حمله می‌کردند. به هر جهت می‌چرخیدند. صفوف نفرات درهم فشرده می‌شد، سپس دست به حمله می‌زدند. آرایش سپاه به هم می‌خورد. سپس همین سپاهِ پراکنده در همان نقطه دوباره جمع می‌شد. آنگاه می‌گریختند و در حین فرار به ضد حمله می‌پرداختند. قشون پراکنده به سرعت مجدّداً دور هم جمع می‌شدند. سپس بر روی اسب همه نوع نمایش و تمرین انجام می‌دادند. برای مشق سلاح‌های واقعی به کار می‌بردند. امّا مراقب بودند که به هم‌رزمانشان صدمه وارد ننمایند. علاوه بر مشق‌های جمعی، افراد سواره‌نظام به صورت فردی نیز مهارتشان را در به کارگیری سلاح‌هایی چون نیزه، شمشیر، سپر و کمان به نمایش می‌گذاشتند. گوی شیشه‌ای را بر بالای دیرکی عمودی قرار می‌دادند. سواران چهار نعل به سوی هدف می‌تاختند و تلاش می‌کردند گوی را با تیر و کمان، هدف قرار دهند. واتاتزس می‌نویسد شمار کمی از افراد می‌توانستند هدف را بزنند. امّا هنگامی که خودِ نادر این تمرین را انجام می‌داد، در سه یا چهار بار تیراندازی می‌توانست، دو یا سه بار تیر را به هدف بزند. او کمان به دست، چهار نعل به سوی هدف می‌تاخت. دستش را همانند بال پرندگان باز می‌کرد. تیری از ترکش برمی‌داشت و چون عقاب با حرکتی نرم تیر را به هدف می‌زد. مشق سواره‌نظام سه ساعت به طول می‌انجامید. افراد پیاده‌نظام همواره به صورت جمعی تمرین می‌کردند. نفرات پیاده‌نظام، منظورم کسانی است که تفنگ حمل می‌کردند به صورت جمعی و درون واحدها به تمرین می‌پرداختند. آن‌ها به سوی هدف تیراندازی می‌کردند و به طور مدام به تمرین می‌پرداختند. چنان چه تهماسبقلی خان، سربازی عادی را که همواره در اوج آمادگی می‌دید او را به مقام یوزباشی یا الّی‌باشی(فرمانده 50 نفر) ترفیع می‌داد. او سربازانش را به ابراز شجاعت، قابلیت و کسب تجربه ترغیب می‌نمود و به عبارت ساده، او از خود الگویی از یک شخصیت قوی و دارای استعداد نظامی ارائه می‌داد. واتاتزس در توصیف‌های خود بیشتر به مانورهای سواره‌نظام و نمایش مهارت اشخاص در کاربرد سلاح می‌پردازد، زیرا این دو نوع تمرین، اهمیّت چشمگیری داشتند. امّا توصیف تعلیم پیاده‌نظام و استفاده‌ی پیاده‌نظام از مواد گرانبها و پرهزینه‌ای چون باروت و گلوله در تمرین‌ها نیز از اهمیّت فوق‌العاده‌ای برخوردار است و اشتیاق نادر را برای به حداکثر رساندنِ قدرتِ آتش قشون نشان می‌دهد. قدرت آتش در جنگ‌های نادر نقش تعیین کننده داشت. در گزارش واتاتزس همچنین توجّه نادر، به انتخاب افسران کاردان و ترفیع افراد سپاه بر اساس لیاقت جلب توجّه می‌کند. سرعت تحرّک و انعطاف پذیری سپاه تحت فرماندهی نادر مستلزم وجود افسران کاردان برای انتقال دستوراتِ فرماندهی به سربازان بود. انجام سه ساعت مشق نظامی در روز، قشون را به سطح بالایی از نظم و انضباط رساند به گونه‌ای که هر آن چه نادر در مورد نحوه‌ی حرکت و جنگ در اندیشه‌ی خود داشت، آنان را با تمرین به نمایش می‌گذاشتند. واتاتزس از تأثیرگذاری نادر به عنوان سرمشق بر ذهن افراد قشون سخن می‌گوید. از اصول نادر این بود که بدون توجّه به خطرات آشکار همواره در خطّ مقدم میدان جنگ به فرماندهی سپاه می‌پرداخت. آموزش، افزایش قدرت آتش، انضباط و سرمشق قرار دادن خود، رمز پیروزی‌های او در جنگ‌ها بود. کارِ دگرگون ساختن قشون در این هنگام پیشرفت خوبی داشت.»[2]


 



[1]- ص 328 شمشیر ایران سرگذشت نادرشاه افشار مایکل آکس ورسی ترجمه حسن اسدی - 1389

[2] - صص 118 و 119 شمشیر ایران  - سرگذشت نادرشاه افشار مایکل آکس ورسی ترجمه حسن اسدی - 1389

3- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 182

نبوغ و جهانگشایی نادر

 

 

 

طالع می‌خواست که نادر واپسین کشورگشای آسیا شود و شهرت جاودان کسب کند. -  ژنرال سرپرسی سایکس

نبوغ و جهانگشایی نادر

 

مهمترین دیدگاه دوست و دشمن در باره نادر، هوش و ذهن خلّاق و شگرف وی در امور نظامی می‌باشد. استعداد و کارآیی او در این زمینه به حدّی است که نادر را در ردیف بزرگترین افراد نظامی جهان قرار داده‌اند و بعضی از اقدامات او را به معجزه تشبیه کرده و یا جادوگرش دانسته‌اند. نادر در طی نبردها مدام حیله‌های جنگی را بر زور و توان ترجیح می‌داد. لشکرکشی‌های او به طرز شگفت‌آوری سریع و بدیع و خارج از قاعده جنگ‌های منظّم انجام می‌گرفت که همیشه دشمنان را گیج و غافلگیر می‌ساخت و از کوچکترین نقاط ضعف آنان حداکثر استفاده را می‌برد. این توصیف و تمجیدها تنها شامل بخشی از عملیات نظامی وی می‌باشد که جنبه ظهور یافته و دشمنان، آن‌ها را می‌دیدند وگرنه قسمت اصلی عملیات که شامل طرّاحی و تدارکات و عبور از صدها موانع و مشکلات دیگر می‌شد از دید دیگران مخفی مانده است. متأسّفانه در باره این قسمت از عملیات نظامی او اطّلاعات کافی موجود نیست و کمتر بدان‌ها پرداخته شده است. مایکل آکس ورسی علّت این امر را بدین صورت می‌داند:«مورّخانی که در مورد جنگ‌های نادر قلم زده‌اند چون خود سپاهی نبودند، غالباً امور سپاه و جنگ را با کلمات قالبی و تکراری به رشته تحریر درآورده‌اند. کاملاً محتمل است که نادر به خاطر جلوگیری از انتشار راز پیروزی‌هایش، خود مانع نوشتن دقیق جزئیات می‌شد. دیوان سالاران و اهل قلم سپاهی‌گری را کاری خشن و دور از شأن خود می‌پنداشتند. سپاهیان نیز که اغلبشان بی‌سواد و نویسندگی را دون شأن مردان و کاری لغو و عبث می‌پنداشتند. این اختلاف مانع جریان دقیق اطّلاعات می‌گردید. در مورد ترکیب قوا و تعداد نفرات قشون نادر در دوره‌های مختلف آگاهی کافی در دست نداریم. امّا آگاهی‌های ما از چگونگی مشق‌ها و شیوه‌های جنگی قشون نادر بسیار اندک می‌باشد.»[1]

در اینجا صحبت از یک سردار با سابقه نیست بلکه سخن از روستازاده‌ای است که هیچ گاه آموزش نظامی ندیده و بر اساس حوادث زمان و با تأکید بر هوش و درایت و شجاعت و اراده‌ی پولادین و همّت بلند خود مراحل تکامل را پیموده است. با توجّه به این سوابق است که وسعت اطّلاعات وی شگفتی همگان را برانگیخته و شاهد اعمالی بوده‌اند که از عهده‌ی سرداران با تجربه و کهنه‌کار نیز خارج بوده است. از نکات دیگری که بدان کمتر اشاره شده، این است که نادر چگونه توانست کشوری را که در نهایت ضعف و پراکندگی قرار گرفته بود به یک باره از نظر نظامی در ردیف برترین‌های جهان قرار دهد و تعداد سلاح‌های آتشین به خصوص توپخانه را به هزاران آتشبار برساند؟ این اقدامات نادر اثبات کننده‌ی سیستم مدیریتی است که در نهایت پاسخگوی بسیاری از چراهای تاریخ خواهد بود که علت ضعف و عقب ماندگی هر کشور را در جاهای دیگر باید جستجو کرد. نادر پیام رسان این موضوع بود که قدرت و اقتدار هر کشور حرف اوّل را می‌زند و در سایه آن می‌توان به اهداف دیگر رسید. نادر با همین دیدگاه خود ایران را که بر فرش تکیه زده بود، با استفاده از امکانات موجود به عرش رسانید و از اضمحلال آن جلوگیری کرد. برای آن که به اراده و همّت نادر پی ببریم، به نمونه‌ای از مشکلات تدارکاتی و موانع آن در جنگل و بیابان و نقاط صعب‌العبور اشاره می‌گردد:«پیش از ورود قوای ایران به استرآباد، سربازان در زیر باران سنگین به سختی از درّه گرگان عبور کردند. چون مجبور می‌شدند مکرر از رودخانه‌ها بگذرند در جریان عبور آن‌ها تعدادی سرباز و چاپار غرق شدند. یک روز هم که ارتش اردو زده بود ناگهان سیل جاری شد و چند هزار آدم و چاپار را با خود برد. گنجینه‌ای از نادرشاه به ارزش پانصد هزار تومان هم از دست رفت. آب بیشتر بالا آمد و نادرشاه که بر بالای تپّه‌ی کوچکی خیمه زده بود، نگذاشت چادر او را به مکان مرتفع‌تری ببرند و تپّه محل مسکونی او در محاصره‌ی آب افتاد. بر کرسی قابل حمل خود نشست و بالا آمدن آب را تماشا کرد. آب بالاتر آمد و سپس فرو نشست. نادرشاه بر فیلی سوار شد و از آب گذشت. سربازانش تا درّه‌های پایین به جستجوی آن چه رفتند که آب برده بود. قدری از آن‌ها را پیدا و اجساد را دفن کردند و بعد از گذشت دو یا سه روز لشکر به سوی استرآباد به حرکت درآمد.»[2]

نیروهای نظامی نادر متشکّل از طوایف و قبایل مختلف بودند و اعتنایی به اعتقادات مذهبی آنان نداشت و از دیدگاه گسترده‌تر حتّی شامل جنگجویان دشمن شکست خورده نیز می‌شد، زیرا نادر معتقد بود که با این عمل خود ضمن به دست آوردن جنگجویان دشمن که آنان را ضعیف می‌ساخت، وجود آن‌ها را برای اطاعت حاکم آن محل لازم می‌دانست. نویسنده کتاب شمشیر ایران در رابطه با استفاده از قبایل مختلف و تجهیزات قشون نادر به نقل از هنوی می‌گوید:«هنوی که احتمالاً در هنگام حضورش در اردوگاه تنها بخشی از قشون نادر را دیده بود شمار قشون او را دویست‌ هزار نفر برآورد کرده است. هنوی ترکیب قشون و تجهیزات و ساز و برگ سربازان را با ذکر جزئیات نوشته است. اکثر سربازان مجهّز به تفنگ و خنجر بودند. امّا ازبک‌ها و دیگر افراد سواره‌نظام سبک احتمالاً فقط به نیزه، کمان یا تپانچه و خنجر مجهّز بودند. هنوی می‌نویسد سربازان پول لباسشان را خود می‌پرداختند، امّا چون آن‌ها را از شاه می‌خریدند لباسشان تا اندازه‌ای متحدالشّکل بود. گزارش‌های نماینده شرکت هند شرقی هلند حاکی از آن است که نادرشاه مکرّر برای سربازانش در حجم زیادی لباس سفارش داده است. ایرانیان به طور کلّی به مهارتشان در تیراندازی و هدف‌زنی می‌بالیدند و به وزن و مقدار باروت در هنگام بارگذاری تفنگ جز در ایّام گرماگرم جنگ دقّت به خرج می‌دادند. افغان‌ها به نیزه مسلّح بودند. هنوی به طور وپژه به دلیری و بی‌باکی آنان اشاره کرده است. پنجاه هزار افغان، شش هزار ازبک، شش هزار ترکمن و شش هزار بلوچ در قشون نادرشاه حضور داشتند. هزار نفر از فرزندان رؤسا و بزرگان، دو هزار نفر از فرزندان نجبا و هزار نفر غلام، گارد ویژه‌ی سلطنتی را تشکیل می‌دادند. هنوی می‌نویسد سه عنصر مذکور نخبه‌ترین سربازان قشون را تشکیل می‌دادند و همچون دوره‌ی صفویان سواره‌نظام بودند. از سوی دیگر کشیک‌چیان به صورت پیاده‌نظام خدمت می‌کردند و در اردوگاه و هنگام حرکت قشون از نادرشاه محافظت می‌کردند و گویا در جنگ شرکت نمی‌جستند. هنوی جزایرچی‌ها را در ردیف پیاده‌نظام ذکر کرده است. شمار جزایرچی‌ها دوازده هزار نفر بود. هنوی می‌نویسد نادرشاه شخصاً واحد جزایرچی‌ها را تشکیل و در شکل‌گیری آن دقّت به خرج می‌داد. آنان لباس‌های عالی بر تن داشتند و تفنگ‌های سنگینی با کالیبر بزرگ حمل می‌کردند. هنوی با لحنی جانبدارانه می‌نویسد که واحد جزایرچی‌ها شباهت ناقصی به پیاده‌نظام ارتش‌های اروپائیان داشتند. همچنین یک پیاده‌نظام چهل هزار نفری به نام قاراقشون(قشون سیاه) نام می‌برد که بر خلاف جزایرچی‌ها از لباس‌‌های مناسب برخوردار نبودند. وی همچنین بیست هزار افغان را که محتملاً سواره‌نظام بودند در فهرست واحدهای قشون ذکر کرده است.» [3]

نادر انسجام این نیروها را از طریق نظم و انضباط شدید تضمین می‌کرد و این رفتار او حتّی شامل برادر و پسر خود نیز می‌شد و اصلاً آن‌ها را به خاطر منافع کلّی نمی‌بخشید. در این مورد نمونه‌های بسیاری به ثبت رسیده است. این شیوه‌ی رفتار نادر بر روحیه سربازان تأثیر مستقیم داشت و به او احترام می‌گذاردند و به احتمال زیاد یکی از دلایل عدم تمرّد در سپاهیانش همین مورد باشد. او برای نیروهای نظامی ارزش بسیاری قائل بود و به موقع آن‌ها را می‌ستود و یا تنبیه می‌کرد. محمّدکاظم در باره عکس‌العمل نادر نسبت به برادرش ابراهیم که بر اثر سهل‌انگاری وی، تعداد زیادی از سربازان کشته شده بودند، می‌نویسد:«فی مابین عرض راه، نظر آن مظهر‌اله بر قامت برادر خود افتاد. دست بر تازیانه‌ی زرّین و هِی بر تکاور زرّین زده، گفت: ای نامرد از کلاب کمتر، باعث چه بود که جمعی از غازیان و بهادران گرامی را در معرض تلف آورده و به دست جماعت افغان به کشتن دادی؟ او آن را مورد اعتراض ساخته، موازی بیست دو عدد تازیانه که والد فقیر شماره نموده بود بر سر و دوش برادر خود زده و چون عاصی گردیده، دست بر شمشیر نمود که حال تو را به قتل بیاورم، اُولی خواهد بود و حمله نمود و چون نزدیک رسید دم تیغ را گردانیده با پشت تیغ یک ضربه بر کفل اسب آن فرود آورد و چون دید که برادرش حرکت ننمود، شمشیر را انداخته و عنان مرکب را برگردانیده، روانه چاوش‌لو که مسکن آن بود، گردید.»[4]

برای آن که به عظمت و بزرگی عملیات نظامی و پیرزمندانه این مرد پولادین پی ببریم، به تعدادی از جنگ‌های او اشاره می‌گردد: 1726/ محرّم 1139 جنگ با ملک محمود سیستانی ــ 1727/ ذی‌الحجّه 1139 با طایفه ابدالی ــ 30 مارس 1725 تصرّف ایالات ساحل بحر خزر ــ مه 1729/ شوّال 1141 تسلّط بر هرات و غلبه بر افغان‌ها ــ دسامبر 1729/ غلبه بر اشرف افغان ــ 1142/ 1730 تصرّف نواحی شمال غربی ایران ــ 1730 خروج عثمانی‌ها از قسمتی از خاک ایران ــ 1732 غلبه بر شورش ابدالی‌ها ــ 1733/ 1147 غلبه بر طغیان محمّدخان بلوچ ــ 1735 تصرّف منطقه ایروان ــ 1737/ 1150 لشکرکشی به قندهار ــ 1739/ 1152 تصرّف دهلی ــ 1740/ 1153 فتح خوارزم و ......

چنان که اشاره شد تعداد عملیات پیروزمندانه و پیاپی نادر با آن همه مشکلات تدارکاتی و عدم تبعیت از فصول و آب و هوا کاری بس بزرگ و بی‌نظیر در جهان بوده است. نادر یگانه سردار و پادشاهی است که در تمام جنگ‌ها همیشه حضور داشته و همانند سربازان زندگی می‌کرده است. البتّه او در طی جنگ‌ها دو اشتباه بزرگ انجام داد، یکی شکست اولیّه با عثمانی بود که بر اثر بی‌تجربگی و بدشانسی انجام گرفت و دیگری جنگ بر علیه لزگی‌های داغستان بود که در آن منطقه‌ی نامساعد پیروزی مهمّی برایش در پی نداشت و غرور فتح دهلی را درهم شکست. با توجّه به این مسائل برای آن که در توصیف نبوغ نظامی وی به دیدگاه کاملتری دست یابیم به گفتار دو تن از مورّخان استناد می‌گردد:

الف ـ دیدگاه دکتر لاکهارت

«نادر در اوّلین مرحله یک مرد رزمی بود. پس جا دارد در آغاز سخنی در آن باب گفته شود. از اخباری که از منابع متفرّقه به ما رسیده عیان است که نادر بلاشک در نبرد نابغه بوده، از یک خانواده محقّر شروع نمود و درسی نیاموخت و فقط جنگ‌های محلی عشیره‌ای دید. با این همه استعداد نظامی و علم جنگ‌آوری در جبلت او مکنون بود که به جنگ‌های بس بزرگ پرداخت و به موفقیت‌های عظیم نائل شد و در طالع کشورش چندان تحوّلات شگرف به وجود آورد که این بیشتر به معجزه شبیه است و مبالغه نیست که او را ناپلئون شرق نامیدند و به اسکندر و تیمور تشبیه کردند. همچنین می‌توان او را با معاصر آلمانی جوان‌تر خودش فردریک قیاس نمود که در فتوحات و فعالیّت و فن جنگ‌آوری همتای او بود. در تعبیه نقشه جنگ به تمام حریفان زمان خود برتری داشت و گفته‌اند که در هر جنگ جزئی‌ترین جهات را پیش‌بینی می‌کرد. با این همه در بعضی موارد معلوم می‌شد پیش‌بینی لازم را نکرده، چنان که نبرد با توپال عثمان پاشا که آن چنان عاقبت وخیم داشت، خوب تهیّه نشده بود. همچنین در رزم‌ها با لزگی‌ها هم موفق نشد. البتّه به این معنی پی برده بود که اگر قرار به تصرّف داغستان باشد باید آواره یا فتح شود؛ ولی همواره عملیات خود را موسم نامساعد و دیر آغاز نمود و از عهده‌ی تصرّف موانع هولناک کوهستانی برنیامد. برزگ‌ترین روش جنگی که نادر مهارتی به سزا در آن داشت همانا حمله سواره‌نظام او بود که معمولاً از جهت غیر مترقّبه‌ای می‌تاخت و معمولاً خصم را خورد می‌کرد. شکستی که در تنگه خیبر و درّه بازار و تنگه تساتسویی به نیروهای هندی وارد آورد، واقعاً شاهکار بود. با این حال نادر از مزایای پیاده‌نظام هم استفاده کامل می‌کرد. پیاده‌نظام نادر و جزایرچی‌های بسیار منظّم او کاملاً مجهّز و در واقع جواب ده ینی‌چری‌های عثمانی بود. سرعت انتقال نادر به وضع نظامی در موقع جنگ حیرت‌آور بود. ویلیام کوکل از روی مشاهده شخصی در این باب چنین می‌گوید، نمی‌توان باور کرد با چه سرعتی نادر نقایص طرفین را در می‌یابد. اگر یکی از سرکردگانش بدون فزونی دشمن زمینه را خالی کند بی‌درنگ با تبری که همیشه در دست دارد به سوی آن سرکرده می‌تازد و او را می‌کشد و یکی دیگر را که بعد از او می‌آید به جای او منصوب می‌کند.

در محاربات بزرگ قوای ذخیره‌ی خود را با نهایت مهارت مهیّا می‌دارد و درست به موقع از آن استفاده می‌کند و به ضعیف‌ترین قسمت خصم حمله می‌برد. نادر هم مانند هینبل ویلینگتن در اغلب محاصره‌های خود مانند محاصره‌های بغداد و موصل و قارص و بصره و کرکوک و قندهار موفق نشد و ظاهراً تصرّف قندهار را دست خیانت داخلی ممکن ساخت. علّت این ناکامی اولاً نقص توپخانه بود که از طول مسافت و نبودن راه برای حمل توپخانه‌ سنگین ناشی می‌شد. دوّم آن که مهندسان ایرانی به اندازه مهندسان عثمانی خبره نبودند. سوّم آن که در محاصره‌ها نادر به حکم طبیعت می‌توانست از نبوغ نظامی خود مانند حملات ناگهانی و غافلگیری و نظایر استفاده کند و همچنین نباید فراموش کرد که قلاع آن زمان نسبت به وسایل جنگی مستحکم بود. از طرف دیگر توپخانه‌ی سبک نادر در نتیجه اهتمام خودش و کمک مهندسان فرانسوی بسیار مؤثّر و مهیب بود و در واقع او بود که ایران را به دارا بودن توپخانه مجهّز ساخت. نادر تنها فرمانده لایقی نبود، بلکه مدیر قابلی هم بود و با شخصیّتی که داشت، می‌توانست از افراد حدّ اعلای استفاده کند و در واقع به سربازان ایران امید نوین داد و روحی نو دمید و با پیوستن عدّه‌ی زیادی از افغانان و ازبکان به لشکر ایران و انتظامات سختی که معمول می‌داشت یکی از قوی‌ترین سپاه‌ها را به وجود آورد و نفوذ او در سپاهیان همین اندازه کافی است که یادآوریم چگونه غارت دهلی را با یک فرمان یکباره توقیف کرد و غنایم را پس گرفت. حافظه عجیب نادر هم شگفت‌آور بود و به شهادت کلیّه سرکردگان خود حتّی اغلب افراد را با نام و نشان به خاطر داشت. شماری از معاصرین نادر در باب صدای قوی او روایت کرده‌اند که چون فرمان می‌داد در سراسر نبرد طنین می‌انداخت و دشمنان به هراس می‌افتادند. اگر بخواهیم نتایج عملیات نادر را در نظر گیریم تردیدی نیست که او ایران را از استیلای اجانب رها ساخت. گرچه استبداد او ارزش این خدمت را کاست. مهاجمات عدیده‌ی او بر ضد عثمانی آنان را ضعیف نمود و به روسیه و اتریش فرصت داد و در جریان امورِ اروپای جنوب شرقی مؤثر افتاد. در خاور حمله‌ی او امپراتوری مغول را متزلزل ساخت و مهاجمه‌ی بعدی احمدشاه درّانی به آن سامان داد، و در واقع کار را برای سلطه‌ی انگلیس آسان نمود. در پایان می‌توان گفت که نادر بزرگ‌ترین سرباز روزگار خود بود. وطن خود را از پست‌ترین مرحله‌ی انحطاط به اوج عزّت رسانید و دارای بزرگ‌ترین نیروی نظامی کرد. افسوس که فتوحات او به جای این که تأمین یک رفاه پایدار برای کشورش کند، زود گذشت و سبب خسارات بی‌حساب مالی و جانی شد.»[5]

ب ــ دیدگاه آرونوا

«سخن گفتن درباره تعداد افراد قشون نادر بسیار مشکل است. هرچند که تعداد سربازان زیر پرچم متغیّر بوده، با وجود این تردیدی نمی‌توان داشت که در طول حکومت نادر تعداد آن‌ها کمابیش ثابت مانده. اطّلاعاتی که در منابع مختلف راجع به این موضوع یافت می‌شود فوق‌العاده ضدونقیض است. هانوی تأکید می‌کند که قشون از 200 هزار نفر تشکیل شده بود. به هنگام جنگ در شماخی(1735) نادر به قول یکی از همرزمانش 90 هزار جنگجو داشت. به گفته محمّدکاظم تعداد سربازان نادر در دوره‌ای که برای جنگ با ترکیه(1743) آماده می‌شد 375 هزار نفر بود. با این حال چنان که پتروشفسکی می‌گوید نباید به دقّتِ ارقام تاریخ‌نگاران اعتماد کرد زیرا اغراق آمیز است. و دیگران تعداد آن‌ها را 50 تا 60 هزار نفر نوشته‌اند.

سپاه دوازده هزار نفری جزایرچی یا تفنگچی، پیاده‌نظام عظیم و ممتاز کشور را تشکیل می‌داد. جزایرچی‌ها خوب لباس می‌پوشیدند و از شاه تعلیم می‌گرفتند. به گفته هانوی آن‌ها بسیار سودمند بودند، به طوری که تا آن حد نمی‌توان از پیاده‌نظام ایرانی انتظار داشت. جزایرچی‌ها به تفنگ‌های چخماقی سنگینی مسلّح بودند. تفنگ چخماقی دهانه‌ی گشادی داشت و مرصّع به طلا و نقره بود. چنان که آبراهام کرتاسی می‌گوید هنگام پذیرایی نادر از اشراف در دشت مغان سه هزار نفر جزایرچی در یک دو یا سه ردیف شاه را محاصره کرده بودند. جزایرچی‌ها نزدیک به هم ایستاده بودند و مثل قراول‌ها به تفنگ‌های چخماقی خود تکیه داشتند. نادر در میان قشون دائمی گروهی قراول قرار داشت. به نظر هانوی آن‌ها چهارهزار نفر بودند و به نظر آبراهام کرتاسی شش هزار نفر. آن‌ها عمامه‌هایی سفید به سر داشتند که به دور کلاهشان پیچیده شده بود و شمشیر و نیزه مسلّح بودند. آبراهام کرتاسی یادآوری می‌کند که اسلحه آن‌ها عبارت از تفنگ چخماقی ساده بود. شش هزار قراول روز و شب در اردوگاه پاسداری می‌کردند به ویژه ده نفر از آن‌ها که نزدیک اقامتگاه نادر بود. شاه اغلب، شب هنگام به بازدید قراول‌ها می‌پرداخت و اگر هر ده نفر را هم در حال چرت زدن می‌دید فوراً دستور می‌داد که آن‌ها را اعدام کنند. قراول سالانه 250 تومان مواجب می‌گرفت.

در قشون نادر 500 جارچی، 200 نفر شاطر و یک هزار پرچمدار(ریکا) وجود داشت. هانوی از 250 نفر نسقچی نام می‌برد که مواجب کلانی می‌گرفتند و قدرت زیادی داشتند. آبراهام کرتاسی تعداد آن‌ها را 300 نفر دانسته، رئیس نسقچی‌ها، نسقچی‌باشی نامیده می‌شد که به هنگام تشکیل قوریلتای مغان عبدالحسین بک این مقام را داشت. وظیفه‌ی نسقچی‌باشی عبارت بود از مجازات بزهکاران و حتّی سرکوبی دزدانی که به اردوگاه رخنه می‌کردند. در زمان جنگ نسقچی‌باشی جنگجویان را تعقیب می‌کرد و نمی‌گذاشت که آن‌ها فرار کنند. هرکس که سعی می‌کرد، بگریزد نسقچی‌باشی او را می‌کشت. سیصد نفر جانتاول محافظ اطراف اردوگاه، راه‌ها، گذرگاه‌های کوهستانی و غیره بودند. آن‌ها نیز می‌توانستند حکم اعدام صادر و اجرا کنند. در ارتش منظّم نادر نیز مانند ارتش صفویان، بک زادگان(دو هزار نفر) و ریش سفیدزادگان(یک هزار نفر) که پسران و اقوام خان‌ها و دیگر اشراف قبیله‌ای بودند، وجود داشتند. بسیاری از آن‌ها محافظ خزانه شاه در کلات بودند. در عملیات نظامی قشون نادرشاه، توپخانه نقش بسیار بزرگی داشت زیرا تعیین کننده‌ی نتیجه برخی نبردها بود. مثلاً سه روز گلوله باران قلعه‌ی خانکاه خیوه را به یک ویرانه مبدل کرد. در مورد توپخانه نادر ما اطّلاعات دقیقی نداریم. با وجود این اطّلاعات پراکنده‌ای وجود دارد که بسیار گویاست. چنان که محمّدکاظم می‌گوید نادرشاه از قصد پادشاه چین که گویا خیال شروع جنگ را داشته با خبر بوده و بدین جهت برای تدارک لشکرکشی دستور صادر کرده. نادر تحصیلداران مخصوصی به اطراف خراسان فرستاد تا سه هزار خروار چدن برای تهیّه گلوله توپ و دویست خروار مس و قلع برای ریختن توپ و خمپاره به مرو بیاورند. حاجی سیف‌الدّین‌خان بیات که حاکم و ضابط مالیات خراسان بود تمام مواد مذکور را در عرض سه ماه با کمک اهالی به مرو رساند. چون در نواحی مرو ذغال درخت پسته نبود. مردم از بالا مرغاب و ماروچاق(بادغیس) آوردند. در همان موقع نادر، علی دوست بک و عنایت‌الله بک لالوی، دو نفر از نزدیکان خود را با گروهی استاد و متخصٌص برای ریختن توپ و گلوله فوراً به مرو فرستاد. آن‌ها می‌بایست هفتاد عرّاده توپ و خمپاره و 14 هزار گلوله در مرو بریزند. فرمانده توپچی‌ها به سیصد نفر توپچیانی که در مرو بودند دستور داد که همه روزه به نقب‌زنی آموزشی مشغول شوند و عملیات تخریبی و انفجاری انجام دهند تا بدان وسیله نقبچی‌های مرو در این کار ماهر و آزموده گردند.

قشون منظم نادر لباس یک شکل ویژه‌ای نداشت. با وجود این رسته‌های مختلف دارای علامت‌های متفاوتی به شکل پَر بر روی کلاهشان یا به شکل عمامّه‌ی مخصوص و غیره بودند. چیزی که ظاهراً برای همه جنگجویان قشون دائمی اجباری و عمومی به حساب می‌آمد، شکل کلاهشان بود که طهماسبی نامیده می‌شد. پیش از قوریلتای مغان بود که این کلاه به وسیله نادر مقرّر گردید. کلاه قرمز با دوازده ترک که نشانه هواخواهی از دوازده امام شیعه بود فقط به قزلباش‌ها تعلّق داشت. طبیعی است که لغو و از بین بردن چنین کلاهی و مقرّر کردن کلاهی دیگر مبیّن یک معنی خاص سیاسی باشد. کلاه‌های طهماسبی همه یک شکل بودند: پائین آن‌ها به شکل مربع و بالایشان به صلیب می‌مانست. همه جنگجویان نادر چنین کلاهی داشتند. بعضی‌ها به دور آن عمامه‌ای از پارچه سفید می‌بستند و بعضی دیگر بر روی آن پَر می‌نشاندند. نادر نیز چنین کلاهی داشت که پارچه پشمی سفید ظریفی به دور آن می‌بست و دنباله‌های پارچه ابریشمی از کنار گوش‌هایش آویزان بود.

نادر برخلاف آخرین شاهان صفوی توجّه زیادی به آموزش جنگجویان داشت، مثلاً او در سال 1730م از قبایلی که از فارس عراق عجم و آذربایجان به خراسان کوچانده شده بودند، سان دید. او طبق معمول برخی از جوانان مشهور را به گارد خویش افزود و برای تعلیم فنون نظامی به آنان نیز معلمانی به کار گماشت که در تمام امور مربوط به سواره‌نظام مهارت داشتند. انضباط در قشون نادرشاه نه فقط با تشویق و انعام، بلکه با تدابیر خشن نیز برقرار می‌شد. نادر هرگونه بی‌انضباطی و خودسری را سرکوب می‌کرد و نافرمانان را بی‌رحمانه مجازات می‌نمود. هنگامی که قشون نادرشاه از لشکرکشی به داغستان باز می‌گشت و در کنار رود کورا اردو زده بود، 700 نفر از افراد آن فرار کردند. آن‌ها خیال داشتند که به کوه بگریزند. نادر با حیله آن‌ها را برگرداند. سپس قسمت اعظم آن‌ها را کور کرد و نزدیک 200 نفرشان را سر برید. نادر در عین حال که سربازان را به خاطر جرمشان به سختی مجازات می‌کرد، می‌توانست به موقع لازم نیز نرمش نشان دهد. درباره میزان مواجب سرکرده‌های نظامی اطّلاعات معیّن و مشخّصی در منابع می‌توان یافت. سرکرده‌های نظامی درجه اول سالانه در حدود 1200 تا 500 تومان و سرکرده‌های نظامی درجه دوم 300 تا 100 تومان می‌گرفتند.»[6]



[1]- ص 121 -  شمشیر ایران سرگذشت نادر شاه افشار مایکل آکس ورسی ترجمه حسن اسدی - 1389

[2] - ص 378 شمشیر ایران(نادرشاه) -  مایکل آکس دورتی ترجمه محمّدحسین آریا - 1388

[3] - صفحه‌های 329 و 340 شمشیر ایران سرگذشت نادرشاه افشار مایکل آکس ورسی ترجمه حسن اسدی - 1389

[4][4] - ص 11 تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه دکتر رضا شعبانی جلد دوم - 1365

[5] - منتخبی از صفحات 381 تا 399 ایران در زمان نادرشاه و. مینورسکی و جمعی دیگر ترجمه رشید یاسمی -  1381

[6] - برگزیده‌ای از صفحات 143 تا 155 دولت نادرشاه افشار ک.ز.ز.اشرافیان م. ر. آرونوا ترجمه حمید امین - 13567

7- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 174

سیستم اداری و کشور داری نادر

سیستم اداری و کشورداری نادر

 

صحبت از سیستم اداری و فرهنگی در دوران کوتاه مدّت نادر که سراسر آن با جنگ‌های داخلی و خارجی سپری شده است کاری عبث می‌باشد، زیرا این تغییر و تحوّلات همیشه در سایه‌ی امنیت شکل گرفته و نیازمند سال‌ها تجربه می‌باشد. نادر هنگام تاجگذاری دیدگاه خود را نسبت به محو آثار حکومت صفویه آشکار ساخت ولی از آن جا که وی فردی نظامی بود و همه چیز را در خدمت امور نظامی می‌نگریست به یک باره نمی‌توانست به طور دستوری سیستم اداری و مالیاتی را تغییر دهد. بنابراین زیربنای ادامه برنامه‌ها و به خصوص اخذ مالیات‌ها به همان شیوه‌ی گذشته می‌باشد و در اجرای اخذ آن‌هاست که تفاوت‌هایی مشاهده می‌گردد.[1]   به طور کلی سیستم حکومتی نادر مطلق‌گرایی و همه‌ی دستورات از جانب او صادر می‌شده و تمام برنامه‌ها مانند اخذ مالیات و درآمدهای دیگر در خدمت هزینه‌های نظامی قرار داشته‌اند. کنترل اصلی این مدیریت که دستورات آن از رأس هرم قدرت صادر می‌شد، توسّط جاسوسان وی انجام می‌گرفت. آنان در هر شهر و ایالت در کنار حکّام قرار گرفته و وظیفه اصلی آن‌ها ارسال همه نوع گزارش‌ از وضعیت منطقه به نادر بود. همان‌گونه که اشاره شد تمام این دقّت و نظم در جهت تأمین امور مالی و علایم وفادرای به شاه و برای پرداخت مواجب قشون طرّاحی شده بود، زیرا از دیدگاه نادر مردم تنها ابزار و وسیله‌ا‌ی برای اهداف وی شمرده می‌شدند. نادر تا بدان حد بر دیدگاه خود متمرکز شده بود که روزبه‌روز هزینه‌ی جنگ‌های متوالی مردم را فقیرتر ساخت و متأسّفانه به جای عکس‌العمل مناسب غنایم متصرّفی هند را در کلات انبار نمود و سعی نکرد که از قِبل آن‌ها کوچکترین رفاه و آسایشی برای مردم خسته و آواره تأمین سازد.

کتاب دولت نادرشاه افشار در مورد چگونگی اخذ مالیات‌ها و سیستم اداری آن زمان می‌نویسد:« تمام دولت نادر به چهار ولایت بزرگ تقسیم می‌شد: آذربایجان با توابعش، گرجستان، ارمنستان و تمام متصرّفات ورای قفقاز، عراق عجم و خراسان و فارس. در رأس خزانه هر یک از واحدهای اداری نامبرده یک نفر مستوفی‌الممالک قرار داشت. مستوفی‌الممالک این ولایات عبارت بودند از میرزا شفیع، میرزا باقر خراسانی، میرزا علی و میرزا محمّدعلی اصفهانی. بعداً هنگامی که نادر متصرّفات شمال غربی هندوستان مغولی را به زور به دولت خود ملحق کرد از این متصرفات ولایت جدیدی تشکیل داد و مستوفی‌‌الممالکی نیز برای کلّیه مداخل و مخارج ولایت هندوستان تعیین کرد. در دولت نادر مستوفی‌الممالک هر ولایت به وسیله شاه کنترل می‌شد. شاه به طور دقیق در جزئیات اداره مالی کل دولت و نیز هر یک از ایالات رسیدگی می‌کرد. حاکم هر ناحیه و ولایت مسؤول جمع‌آوری به موقع و کامل مالیات‌های دولتی بود. شهر مرکز اداری خزانه‌ی هر ناحیه بود. چنان که آبراهام کرتاسی می‌گوید نادر نیز مانند شاهان صفوی برای اداره درآمدهای خود سه صاحب‌منصب تحت عناوین میرزا وکیل، وزیر و میرصوفی انتخاب می‌کرد. نادرشاه به پیروی از شاهان صفوی به منظور کاستن از نفوذ حکام ایالات، خود مأموران ولایات را عزل و نصب می‌کرد. بدین جهت آن‌ها به حکام ایالات وابستگی نداشتند و حسابده آن‌ها نبودند. مثلاً آبراهام کرتاسی در باره خان نخجوان می‌گوید که وکیل شاه در ایالت او مأمور جمع‌آوری مالیات بوده و کلانترها که حاکم شهر بوده‌اند نیز چنین وضعی داشته‌اند.

سازماندهی و اجرای امور مختلف اجتماعی(ساختن راه‌ها، قلعه‌ها، ترمیم شبکه آبیاری و غیره) به حکّام ولایات و سرکردگان نظامی واگذار می‌شد. آن‌ها نیز کشاورزان اطراف، ساکنان شهرها و از جمله پیشه‌وران را به اجبار به محل ساختمان‌ها می‌آوردند و از کار مجانی و اجباری آن‌ها استفاده می‌کردند. مثلاً نادر برای تجدید بنای سدّ رودخانه مرغاب که مرو را مشروب می‌کرد برادر خود ابراهیم‌خان را فرستاد و همچنین برای ساختن قصرها، قلعه‌ها، خزاین و آرامگاه‌های کلات و دربند، حکّام این ایالات را مأمور کرد. ناوگان دریای خزر و کارخانه اسلحه سازی مرو نیز به همین صورت ساخته شد.»[2] و انواع مالیات‌ها در زمان نادر بدین شکل بوده است:« قسمت اعظم مالیات‌ها و وظایفی که در دهه‌های چهارم و پنجم سده هیجدهم در دولت نادرشاه معمول بود، تشکیل می‌شد از مالیات برزمین و درآمد(مال وجهات، عشر، چوپان‌بگی، نتیجه و وجوه ضرّابخانه) و مالیات سرانه( سرشماری، یاساق‌کش و جزیه)، مالیات برای نگهداری قشون(علوفه، سورسات و اسب چاپار) و وظایف خدمات جنگی(چریک)، مالیات به نفع شاه و کارمندان دولت(رسومات، تحویلات، پیشکش. خراج مترّد دین.) وظیفه مشقّت‌بار به نفع دولت و فئودال‌ها(بیگار)، مالیات راه( راهداری) و غیره.

مالیات اصلی‌ای که از رعیّت‌ها به نفع دولت و فئودال دریافت می‌شد«مال وجهات» یا مالیات نامیده می‌شد. معمولاً مقدار محصولی که کشاورز می‌بایست به دولت یا فئودال بپردازد با توجّه به این که زمین مال که بود و در چه شرایطی قرار داشت تعیین می‌شد.  عُشر= این اصطلاح از زمان اشغالگران عرب معمول شد. در دوره مورد پژوهش ما عُشر به صورت یک دهم محصول اخذ می‌گردید. در مرو(که برای هدف‌های سوق‌الجیشی مسکون و آباد شده بود) به دستور نادرشاه فقط عُشر گرفته می‌شد.  چوپان بگی= مالیاتی بود که رعایا و ایلیات به منظور استفاده خود و دام‌هایشان از چراگاه‌ها می‌پرداختند. معنی لفظی چوپان بگی«مالیات رئیس چوپان» است. اصطلاح چوپان بگی در ترجمه‌های فرمان که در گزارش‌های ایالتی هشترخان و مجموعه کلیسایی- اجتماعی درج است به مالیات از دام‌ها و چوپان ترجمه شده. این نوع مالیات از زمان آق قویونلوها معمول گردید.  وجوهات و متوجّهات ملکی= نوعی خراج به نفع دولت( به استثنای مال وجهات) بوده. وجوهات= مالیاتی بود که برحسب اسم و رسم گرفته می‌شد.  اسم= آن چیزی بود که در دفترها ثبت شده بود و نام مشخصّ داشت. رسم= آن چه بود که برحسب معمول اخذ می‌گردید. این مالیات‌ها باید برای مدّت سه سال به رعایا و ایلیات به جز آنان که در زمین‌های خالصه و تیول می‌نشستند، بخشیده می‌شد. سرشماری= مالیات سرانه بوده. در ترجمه‌های روسی پیش‌گفته نیز از این اصطلاح، معنی مالیات سرانه استنباط شده. طبق این فرمان، سرشماری در عرض سه سال به وسیله‌ی رعایایی که روی زمین خالصه کار می‌کردند، پرداخت می‌گردید.  یساق‌کش= مالیاتی بوده که فقط از ایلیات گرفته می‌شده. در ترجمه‌های فرمان به جای اصطلاح یساق‌کش کلمات روسی یاساچنیه دنگی گذاشته شده. جزیه= یکی از قدیمی‌ترین نوع مالیات‌هاست که از اشغالگران عرب به یادگار مانده. جزیه= خراج سرانه‌ای بود که از سکنه نامسلمان کشور گرفته می‌شد. آبراهام کرتاسی خبر می‌دهد که نادرشاه در سال 1736 این نوع مالیات را برای مسیحیان لغو کرد. رسومات= برخی مالیات‌ها و وظایفی بوده که به نفع مأموران دولت(کدخدا، داروغه، و غیره) گرفته و اجرای شده. اسب چاپار= تهیّه و نگاهداری اسب‌های پستی و دیگر وسایل حمل و نقل برای نامه رسانان شاه بود. اصطلاح اسب چاپار، ظاهراً به جای اصطلاح الاغ که از زمان ایلخانان به جای مانده مطابقت دارد. اصطلاح اسب چاپار به معنی پول برای نگاهداری اسب‌های پستی است، چون در آن سال‌ها معمول بود که بسیاری از مالیات‌های جنسی را به پولی تبدیل کنند. امکان دارد که به جای اسب و وسایل نقلیه دیگر پول طلب کرده باشند. طبق فرمان 1151ه اسب چاپار از کشاورزانی گرفته می‌شده که در زمین‌های خالصه و تیول می‌نشسته‌اند. تحویلات= خراجی بود که برای مخارج ارسال وجوه پولی به مرکز( تحویل به معنی انتقال پول یا عملیات انتقال پول بود) اخذ می‌شد. به شهادت محمّد کاظم، تحویلات به وسیله‌ی نادر سه ساله از بخشی از مردم خراسان گرفته شد. پیش‌کش= وجوهی بود که به نام هدیه برای شاه به وسیله مأموران و سرکرده‌های نظامی جبراً جمع‌آوری می‌شد. پیش‌کش از خیلی وقت پیش معنی هدیه‌ی داوطلبانه را از دست داده بود و در دوره‌ی مورد پژوهش ما چیزی نظیر سایر مالیات‌ها و وظایف بود. مأموران و سرداران به حساب مردم برای شاه پول و خواروبار و اشیاء گرانبها می‌بردند. آبراهام کرتاسی خبر می‌دهد که در سال 1736م یکی از مأموران شاه در ناحیه نخجوان قریب هزار تومان به عنوان پیش‌کش برای شاه گرد آورد. به شهادت محمّدکاظم قبایل عرب در سال 1732م دوازده هزار اسب و صد هزار گوسفند برای نادر فرستادند.  علوفه و رسومات= مالیات‌هایی بود که به صورت خواروبار برای قشون و علیق برای دام‌هایشان گرفته می‌شد. این مالیات‌ها به اردوی نظامی شاه و همچنین به واحدهای بزرگ نظامی در ایالات فرستاده می‌شد.

به جز خراج‌ها و وظایف مقرر شده، وجوه پیش‌بینی نشده و کمرشکن دیگری هم برای آذوقه، لباس فرم و اسلحه‌ی قشون از مردم گرفته می‌شد. در سال 1740م دستور داده شد که در اصفهان برای رضاقلی میرزا هزار نفر قوا گرد آورند. لباس و اسلحه‌ی آنان را می‌بایست مردم اصفهان تهیّه می‌کردند. حتّی نقل مکان گروه‌های قشون از ایالتی به ایالت دیگر نیز به حساب مردم تمام می‌شد. تمام مالیات‌ها باعث فشار بیش از حد بر مردم آن نواحی می‌گردید و موجب نارضایتی و قیام‌هایی شد. در نتیجه در هر یک از ایالات گروه‌هایی سرباز مستقر شدند تا از قیام‌ها جلوگیری نمایند که مخارج آن‌ها فشار مضاعفی بر مردم تحمیل می‌کرد زیرا حضور قشون در غارت کردن مردم دست کمی از اشغالگران بیگانه نداشت. چنان که بازن پزشک مخصوص نادر اطّلاعات مشابهی در باره اقامت قشون نادر در اصفهان می‌گوید: سربازان که در شهرها و روستاها پخش و پلا شده بودند همه‌جا را ویران می‌کردند. در جاده‌ها و خیابان‌ها گروه‌های 20 تا 30 نفره‌ای را می‌شد، دید که چون نتوانسته بودند حرص و ولع سربازان را فرو بنشانند به دنبال آن‌ها کشیده می‌شدند. در همه‌جا صدای شیون مردم از وحشت و نومیدی به گوش می‌رسید. حتّی شهری که مورد هجوم و غضب سربازان فاتح بیگانه قرار گرفته باشد سرنوشتی وحشتناکتر از اصفهان به هنگام اقامت این غاصب(نادرشاه) نخواهد داشت. هر روزی پایان زندگی خانواده‌ای بود.

در تابستان سال 1728م در محاصره هرات قشون نادر که تمام روستاهای اطراف شهر را غارت کرده بود علیق جمع‌کن‌های خود را به حوالی بلخ فرستاد. آن‌ها نه تنها تمام خواروبار موجود ساکنان را می‌گرفتند، بلکه همه‌جا را مثل ملخ ویران می‌کردند و با غنایم گرانبها برمی‌گشتند. نادر به سرکرده‌هایی که در لشکرکشی شرکت داشته خلعت‌های گرانبها و به سربازان خود پول می‌داد. به هنگام لشکرکشی به هندوستان به فرمان شاه برای چنین مأموریت‌هایی دسته‌های کوچک سرباز فرستاده می‌شد. نادر همچنین امر کرد که هنگام ویران کردن روستاها، روستائیان را به اسیری بگیرند.

وظیفه دیگر رعایا جمع‌آوری سرباز برای حکومت بود. مثال در سال 1737م لطفعلی‌خان سردار همدان، سه هزار نفر کشاورز به خدمت نظامی گماشت. در همان سال قانی‌خان ابدالی با کمال درماندگی از کشاورزان ایالت بندرعبّاس سه هزار نفر برای قشون گرد آورد. محمّدحسین‌خان سردار آستارا شش هزار نفر کشاورز را به قشون خود داخل کرد. غالباً به روستائیان دستور داده می‌شد که هر خانواده‌ای یک نفر برای خدمت در قشون بفرستد و در صورتی که دهی چنین دستوری را اجرا نمی‌کرد، به ویرانی کامل تهدید می‌گردید. علاوه بر این‌ها کشاورزان مجبور بودند که به بیگاری برای قشون کار کنند و گاهی باید تهیه دختر برای آن‌ها ببینند. مثلاً نادرشاه برای مجازات مردمی که در قیام محمدخان بلوچ شرکت کرده بودند دستور داد که آن‌ها در حدود 500 دختر برای نظامیان مرو بفرستند.

مالیات راه یا راهداری= به طور کلی به وسیله بازرگانان و حتّی پیشه‌وران و کشاورزانی که محصول کار خود را در بازارهای محل می‌فروختند، پرداخته می‌شد. اقمشه= عوارض مخصوصی بود که بر حمل پارچه تعلّق می‌گرفت. وجوه ضربخانه= عوارضی بود که از درآمد ضرابخانه‌هایی که به اشخاص قدرت خرید می‌دادند، این مالیات حتی شامل عوارض گمرکی نیز می‌شد.»[3]



[1]- دکتر شعبانی در صفحه 691 تاریخ اجتماعی افشاریه در مورد مخارج ارتش عظیم نادر به نقل از هانوی می‌نویسد:«شرح هزینه‌های نظامی به قرار تقریرات هانوی برای هر فرد نظامی در سال حدود یک صد قران است که در جمع باید مبلغی برای نگهداری اردو و مخارج متفرّقه منظور شود. به هر حال این درآمد به اعتقاد او این طور تأمین می‌شده است:ا- سرزمین‌های متصرّفی هند و سرحدات مجاور آن 12.500.000قران برابر با 3.125.000 لیره استرلینگ 2- قندهار و هرات 1.000.000 قران برابر با 250.000 لیره استرلینگ 3- خراسان 2.000.000 قران برابر با 500.000 لیره استرلینگ 4- استرآباد 40.000 قران برابر با 12.500 لیره استرلینگ 5- مازندران 400.000 قران برابر با 100.000 لیره استرلینگ 6- گیلان(که یک وقت حدود یک میلیون می‌پرداخته ولی اینک) 500.000 قران برابر با 125.000 لیره استرلینگ تأدیه می‌کند. 7- شیروان به انضمام گرجستان و قسمتی از داغستان 1.500.000 قران برابر با 375.000 لیره استرلینگ 8- ایروان و ارمنستان ایران 2.000.000 قران برابر با 500.000 لیره 9- عراق عجم(کاشان، اصفهان، فارس، کرمان و تبریز در جزو آن است) 1.500.000 قران برابر با 375.000 لیره 10- آذربایجان (اردبیل و تبریز در جزو آن است) 1.500.000 قران برابر با 375.000 لیره ------ جمع کل  22.950.000 قران که برابر با 5.737.000 لیره استرلینگ می‌باشد»

[2] - صص140 و 141 دولت نادرشاه افشار ک.ز.ز.اشرافیان م.ر.آرونوا ترجمه حمید امین - 1356

[3] - برگزیده‌ای از صفحات 78 تا 91 دولت نادرشاه افشار ک.ز.ز.اشرافیان م.ر.آرونوا- ترجمه حسین امین  1356

4- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه . زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 169

اشرف و سرانجام افغان ها

 

 

نادر یکی از بی‌باکترین نوابغ نظامی بود که ایران به وجود آورد. - ادوارد براون

اشرف و سرانجام افغان‌ها

 

پس از آن که محمود افغان کارش به جنون کشید و مداوای جن و انس به جایی نرسید اشرف افغان با حمایت عدّه‌ای به حکومت منصوب گردید. با این که از لیاقت و شایستگی وی روایاتی ثبت گردیده، ولی اوضاع اجتماعی وخیم‌تر از آن بود که لحظه‌ای را در آرامش زندگی کند. در آن زمان محدوده‌ی جغرافیایی افاغنه شامل اصفهان، شیراز، کرمان، سیستان، دامغان و قسمت غربی خراسان بود؛ امّا بر این نواحی نیز تسلّط کامل نداشتند و می‌توان گفت که فقط خطوط ارتباطی را کنترل می‌کرده‌اند. علاوه بر آشفتگی سیاسی، وضع ایران از نظر اقتصادی نیز از هم پاشیده بود و هزاران روستا از سکنه خالی و اهالی آن به قتل رسیده و یا به بردگی گرفته شده بودند و به تَبع آن در اثر گرسنگی راهزنی‌ها افزایش یافته بود. در چنین جوّ نامساعدی افاغنه بر جان و مال مردم مسلّط شده بودند و از آن گذشته در تقسیم بندی اجتماعی که اشرف صادر کرده بود ایرانیان در پایین‌ترین رتبه و هم ردیف بردگان قرار گرفته بودند. هنگامی که اشرف قدرت را در دست گرفت اقداماتی انجام داد تا بلکه بتواند علاوه بر ضعف دشمنان تا حدّی از ناراحتی عمیق مردم اصفهان بکاهد. در رابطه با اوّلین اقدامات وی چنین روایت می‌کنند:«او اوّل کاری که کرد الیاس سرتیپ خاصّه‌ی محمود را که به نیک سیرتی و مروّت موصوف بود به جهت تعلّقی که به محمود داشت با امان‌الله خان که در آن اوقات دم از نخوت فرعونی و دولت قارونی می‌زد و جمعی از امرای دیگر که فقط گناهشان این بود که اتّفاق کرده او را قبل از فوت محمود به سلطنت برداشته بودند همه را به قتل رسانیده، اموال ایشان را ضبط کرده بعد از آن نیز به هرکس گمان خطایی برد یا خیال مالی کرد به هر بهانه او را از پای درآورد. این عمل موجب خشنودی اهالی اصفهان گشت و اشرف بر سرِ جمع، بر افعال آخر ایّام محمود انکار بلیغ و اکراه شدید نموده، حکم کرد تا مادر محمود یک شب در میدان با کشتگان به سر برد و بعد از آن فرمود تا جسدهای ایشان را به احترام تمام در جمّازه‌ها گذارده و به قم برده مدفون ساختند. بدین جهات اعتقاد مردم در حق وی صورت ازدیاد یافت و افغان محیل تا خوب مردم را رام کند.»[1]

مهمترین عمل مزوّرانه اشرف افغان را می‌توان هنگام بر سر نهادن تاج پادشاهی دانست؛ زیرا خواهان آن بود که نه نحوی استیلای خود را توجیه نمایند. در مورد این عمل و عکس‌العمل شاه سلطان حسینی که به جز حسرت و کشته شدن افراد خانواده و نزدیکانش چیزی برای او باقی نمانده بود، می‌نویسند:«اشرف سلطان فرمود دیهیم و تاج و کمر پادشاهی را آوردند و نزد سلطان جمشیدنشان نهادند و اشرف‌سلطان از جا برخاست و به سلطان جمشیدنشان سرفرود آورد و فرمود کلاه پادشاهی بر سر مبارک بگذارند و تاج بر آن نه و کمر پادشاهی بر میان بند و به رتق و فتق امور پادشاهی و به نظم و نسق مهمّات جهان‌پناهی اشتغال نما که تو پشتِ ایمان و پناه ایرانی و اوالامرِ معظّم مایی و ما به اخلاص خدمتگزاریم. پس سلطان جمشیدنشان از جا برخاست و دست برگردن وی درآورد و رویش را بوسید و دست وی را گرفت بر مسند مکلّل پادشاهی برنشاند و به دست مبارک خود کلاه پادشاهی با تاج بر سرش نهاد و کمرِ مرصّع پادشاهی بر میانش بست و با گریه فرمود که از اولاد و احفاد و اقربا و وزرا و امرا و کسانم احدی باقی نماند و نوّاب همایون ما، از تو و اتباع تو شکایت نداریم؛ زیرا که تعدّی و ظلم و جور بسیار از کارگزاران ستم‌پیشه‌ی خیانتکار ما به شما رسید و ما خواستیم چاره نمائیم، نتیجه‌ی آن بالعکس اتّفاق افتاد.»[2]

تلاش‌های اوّلیه اشرف نتیجه‌ای به دنبال نداشت و حتّی سعی کرد که طهماسب‌میرزا را با حیله به سوی خود بکشاند، ولی موفّق نشد. احتمالاً اشرف با تاریخ ایران آشنایی نداشته‌اند که ایران سرزمینی نیست که دشمنان بر آن غلبه یافته و یا در آرامش به سر برند و سرانجام روزی فراخواهد رسید که رادمردان بزرگ با پشتوانه‌ی فرهنگ غنی بر امثال او غلبه خواهند یافت. در همین ایّام روستازاده‌ای از خطّه‌ی خراسان به پا خاست و آسمان ایران را برای دشمنان تیره و تار کرد. زمانی که اخبار پیروزی‌های پیاپی نادر با همراهی شاه طهماسب به اصفهان رسید اشرف چاره‌ای جز مقابله با آنان نیافت. از آن جا که افغان‌ها سرمست از قدرت بودند و خود را شکست‌ناپذیر می‌پنداشتند بدان سمت حرکت کردند و در منطقه مهماندوست با قوای نادر رودرروی هم قرار گرفتند. ژان اوتر درباره غرور و نخوت افاغنه می‌نویسد:«افغان‌ها که به شکست دادن ایرانیان عادت کرده بودند آنان را مردمی بی‌مقدار و ملّتی بی‌ارزش و خوار می‌شمردند. از این رو به خود یک پیروزی آسان را وعده می‌دادند و با این اطمینانِ خاطر وارد کارزار شدند. آنان نمی‌دانستند که ایرانیان به فرماندهی طهماسبقلی‌خان دیگر آن ایرانیانی نیستند که به فرمان سرداران بی‌غیرت و خائن رهبری می‌شدند.»[3]

نبرد مهماندوست برای هر دو طرف از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار بود و می‌توانست موجب تقویت یا ضعف روحیه آن‌ها گردد. قبل از جنگ طهماسب به نادر وعده داد که در صورت پیروزی بر افغان‌ها وارث تخت سلطنت خواهی شد و همشیره خود گوهرشاد بیگم را به عقد تو در خواهم آورد نادر نیز به وی اطمینان خاطر داد. با توجّه به مقاومت شدیدی که افاغنه از خود نشان دادند نادر توانست با تاکتیک‌های نظامی خود شکست سختی بر آن‌ها وارد سازد و اشرف را متوجّه افول و زوال خود گرداند. از این به بعد آن چه که برای اشرف اهمیّت داشت حفظ موقعیت خود به هر قیمتی است و دیگر ارزشی برای ایران قائل نبود. بنابراین تصمیم گرفت که با عثمانی‌ها به توافق برسد و از حمایت آنان برخوردار شود. بر همین اساس در سال 1140 ه.ق بین آن‌ها معاهده‌ای منعقد گردید که قسمتی از آن چنین می‌باشد:«قرار بر این شد که اشرف، سلطانِ قسطنطنیه را اولوالامر داند و سلطان در عوض، اشرف را پادشاه ایران خواند. همچنین ممالکی که از ایران در آن اوقات در تحت تصرّف عثمانی بود به حکومت ابدی به اولیای آن دولت مقرّر باشد. از آن جمله تمام کردستان و خوزستان و بعضی از صفحات آذربایجان و چند شهر عراق بود و سلطانیه و طهران که حال پایتخت است از شهرهای عراق است که عثمانی مالک شد.»[4] انعقاد این پیمان تکمیل کننده آمال عثمانی‌ها بود و حفظ موقعیت اشرف برای آن‌ها بسیار اهمیّت داشت. بنابراین در نبرد سرنوشت ساز مورچه‌خورت اصفهان از اشرف حمایت کردند. ناصر نجمی در باره تعداد نیروهای آنان می‌گوید:«در روز ربیع‌الثّانی سال 1143ه.ق نیروی نادر با ارتشی که شمار افرادش به 23000 نفر می‌رسید به طرف کاشان رهسپار گردید. او پس از شش روز راهپیمایی در مورچه‌خورت آرایش جنگی گرفت. ارتش اشرف که فقط پنج هزار نفر بود. در این میدان نبرد از وجود بیست و هفت هزار تن از قوای عثمانی که اکنون یار و یاور اشرف شده بود برخوردار بود.»[5]با توجّه به این حمایت گسترده، نادر از کسانی نبود که دچار بیم و هراس گردد. هنگامی که نیروها در مورچه‌خورت مقابل هم صف‌آرایی کردند این نابغه‌ی تاریخ به نیروهای خود چنین دستور داد:«نادر به فرماندهان خود اکیداً دستور داد از فرامین او موبه‌مو پیروی کنند و به سواران هشدار داد مبادا برای غارت اردوی افغان از اسب‌های خود پیاده شوند تا به دام حمله‌ی غافلگیرانه دشمن بیفتند. قشون نادر در حالی به پیشروی ادامه داد که توپخانه و شمخال‌داران در مقدمه لشکر او حرکت می‌کردند. مهاجمان نادری بعد از رستن از آتش دشمن پیشروی کردند و از فاصله نزدیک بارانی از آتش هماهنگ بر خندق افغان‌ها فرو ریختند و بعد از آن به جنگ تن به تن پرداختند. سواره‌نظام افغان مجدّانه تلاش کرد تا از پهلوها و عقب به قشون نادر حمله کند امّا ثمری نبرد. روشنایی روز در ابری از گرد و غبارِ برخاسته از نعل اسبان و دود و دَم باروت تیره و تار شد. ایرانی‌ها بر سر توپخانه اشرف ریختند و بعد از نبردی سخت عاقبت افغان‌ها را درهم شکستند و مغلوبان هم پا به فرار گذاشتند. اشرف غروب همان روز با شتاب خود را به اصفهان رساند تا آن جا که توانست اشیاء قیمتی خود را جمع‌آوری و آن‌ها را بر پشت هر چارپایی که یافت بار کرد و زن‌ها و اعضای خانواده صفوی را برای بردن آماده نمود. صبح روز بعد ساعتی پیش از سپیده دم بر اسب نشست و راه شیراز در پیش گرفت. نادر پس از پایان نبرد عدّه‌ای سرباز ترک عثمانی را در میدان اسرا دید امّا با انسانیّت با آنان رفتار کرد و اجازه داد به بغداد بازگردند. بعد ناچار شد عدّه‌ای از افراد خود را به خاطر لغو دستور و غارت کردن بار و بنه افغان‌ها تنبیه کند.»[6]

این نبرد با پیروزی نادر به پایان رسید. در این هنگام شاه طهماسب که سر از پا نمی‌شناخت اصرار داشت که نادر به تعقیب افغان‌ها بپردازد و کارشان را یکسره سازد و اعضای خانواده صفوی را نجات دهد. سرانجام نادر با غرور و تحت شرایطی که باید مصلحتی باشد راضی بدین امر گردید؛ زیرا جهانگشای آینده اهداف مهمتری را در سر می‌پروراند. مایکل آکس می‌گوید:«عاقبت نادر موافقت کرد به دنبال اشرف برود و در عوض حاکمیت شخصی خود را بر خراسان، کرمان و مازندران تضمین کرد. مهمتر از آن نادر مجاز شد برای تأمین هزینه‌ی ارتش در سراسر کشور مالیات وضع و جمع کند و بعلاوه حق آن را به دست آورد تا جقّه بر سر نهد. برای اطمینان از دوام این موافقتنامه قرار شد نادر و پسرش رضاقلی هر یک با یکی از خواهران شاه طهماسب ازدواج کنند. اندکی بعد نادر با راضیه بیگم خواهر شاه طهماسب عروسی کرد. نادر با این امتیازات تقریباً بر بخش بزرگی از شرق ایران زعامت پیدا کرد و بعلاوه به دو هدف مهم یکی پول نقد برای لشکر و دیگری کسب مشروعیت برای خود رسید، اعلام کرد ابتدا دشمنان پادشاه را برای همیشه منکوب می‌کند و سپس به خراسان باز می‌گردد.»[7]در چنین شرایطی بود که بعد از نبرد مورچه‌خورت نیروهای اشرف با حالت ضعف و سرشکستگی و چندی بعد نیروهای نادر با پیروزی و استقبال مردم وارد شهر اصفهان شدند. شهر مملو از اضطراب و هیجان بود و هنوی اوضاع شهر اصفهان را چنین توصیف می‌کند«....می‌گویند تلفات افغان‌ها در این جنگ بالغ برچهار هزار تن بود. قسمت عمده‌ی افغان‌ها در ساعت سه بعد از ظهر به اصفهان رسیدند و خود اشرف با عدّه کمی از سربازان در شبِ آن روز وارد پایتخت شد. افغان‌ها ادّعا می‌کردند که بر دشمن پیروز شده‌اند، ولی در اثر فریاد و گریه و زاری زنان و کودکان آن‌ها در قلعه، خلاف قضیه ثابت شد. همچنین در سایر قسمت‌های شهر آشوب برپا بود زیرا ساکنان تیره‌بخت پایتخت می‌دانستند که اگر افغان‌ها شکست بخورند آن‌ها را قتل عام خواهند کرد.»[8] هنوی در صفحه بعد در مطلبی که صحّت ندارد، می‌نویسد:«اشرف پس از ورود به اصفهان شاه سلطان حسین و جمعی دیگر را قتل عام نمود؟ و دختران و زنان شاه سلطان حسین را به همراه خود برد و دوباره به فکر انتقام‌گیری از مردم می‌افتد. هنوز دو فرسنگ بیشتر از اصفهان دور نشده بود که اعتمادالدّوله را با جمعی از سربازان برگزیده‌ی خود ظاهراً مأمور کرد که پایتخت را آتش بزنند و هر که را در سر راه خود ببینند به قتل برسانند. این عدّه به سوی باغ‌های سلطنتی که در یک میلی اصفهان واقع است پیش رفتند. ولی در این هنگام جمعی از مردم که دریافته بودند افغان‌ها برای عمل خیری بازنگشته‌اند چند طبل جمع کردند و چنان آن‌ها را به صدا درآوردند که افغان‌ها به تصوّر آن که قوای نادر وارد شهر شده است عنان باز گرداندند و بدون آن که بتوانند به کسی آسیبی برسانند شتابان به سوی شیراز گریختند.»[9]

در همین رابطه محمّدشفیع تهرانی از دیدگاهی دیگر می‌نویسد:« اگرچه قبل از آن مدّت هشت سالِ کامل یک افغان بر یکصد قزلباش رایتِ غلبه و عَلم تفوّق می‌افراشت در آن روز به دولتِ صاحب اقبالی سپهسالارِ نامدار یک قزلباش بر هزار افغان، تیغ‌آزمای نصرت می‌گشت با وجود کمال پایداری که اشرفِ دون‌نژاد در آن روز معرکه آرای عرصه‌ی جدال گردید. از آن جا که بخت برگشته بود و اقبال به مخالفت برخاسته، آن همه سعی و تردّد نفعی نبخشید. آخر کار بعد از پایداری بسیار و تردّد، رو از میدان کارزار برتافته با صد جهان حسرت و ناکامی رو به صوب صفاهان آورد و در آن ساعت که این خبر بهجت‌اثر به ساکنان صفاهان رسید دست جرأت از آستین بی‌باکی برکشیده به تیغ انتقام، اقدام به قتل افغانان باقی‌مانده که در شهر اقامت داشتند، فرمودند. اگرچه دو مرتبه در زمان محمود مردود، افاغنه به قتل عام مردم شهر صفاهان تیغ‌آزمای جرأت گشتند و سه مرتبه در عهد اشرف، لیکن از آن فریق ابقا ننمودند و در یک روز در تمام شهر احدی از فریق افغانان را زنده نگذاشته، جمع مخارج و مداخل شهر را به دمدمه‌های جنگی مضبوط کرده، مستعد قتال گردیدند.»[10]

این وضعیت قابل دوام نبود و حالت تعقیب و گریز ادامه یافت. اشرف با نیروهایش برای پیدا کردن مأمنی در تلاش بودند، امّا نادر به قلع و قمع کامل آن‌ها می‌اندیشید. سرانجام در حوالی شیراز پایان کارِ اشرف و افاغنه رقم خورد. هنوی در رابطه با همین ایّام بدین نکته اشاره دارد که اشرف پس از آن که از کمک عثمانی‌ها نومید گردید با شرایطی حاضر به تسلیم و مذاکره با نادر شد و می‌نویسد:«اشرف که در این هنگام به کلّی پریشان و مستأصل شده بود دو تن از افسران عالی‌رتبه خود را نزد طهماسبقلی‌خان فرستاد و پیغام داد که حاضر است شاهزاده خانم‌ها را آزاد و اشیای گرانبهای متعلّق به خزانه سلطنتی را تسلیم کند، به شرط آن که اجازه یابد با سربازان و خانواده خود و سلاح‌ها و بار و بنه‌ی خود از ایران بیرون برود. طهماسبقلی‌خان پاسخ داد که با این پیشنهاد‌ها موافق نیست و برعکس اگر اشرف را تسلیم نکنند تمام افغان‌ها را از دم شمشیر خواهد گذرانید.»[11]

برای آن که با صحنه‌ای از این نبردها و شیوه نگارش آن زمان آشنا شویم به روایتی از محمّدشفیع تهرانی استناد می‌گردد:«..... تا آن که روزی بعد از قطع چندین منازل، درّه‌ی کوهی تنگ منفذ از پیش و از پس، افواجِ نادری کوکب افروزِ تیغ برقِ شعاع از نمود جنود اعداء و عبور از آن مکان با یک جهان اضطراب در کمال تأنّی متعذّرالعبور بود، به غیر از این اشرف و افاغنه مصلحتی که راهنمای طریق نجات باشد، نداشته، تمامی اموال بحر و کان را در صحرا جابه‌جا متفرّق از پشت شتران بر زمین افکنیدند و دهنِ درّه را به خزاین قارونی مسدود گردانیده، بلا وسواس قدم به صوب کوه‌پیمایی و دشت‌نوردی گذاشتند و در آن ساعت که سپاهِ ظفر پناهِ سپهسالارِ معظّم قدم در آن صحرا گذاشتند تمامی دشت را از خزاین و اموال لبالب یافتند و دهنِ درّه‌ی کوه را از کیسه‌های زر و صنادیق پُر از جواهر مسدود دیده، به غیر از آن که آن دولتِ باد آورده‌ی موفور و مال نامحصور که به هر طرفی پراکنده افتاده بود، مجتمع ساخته، متصرّف شدند. طریق صواب دیگر رو ننمود. ناچار سردار و سپاه همّت بر گرد آوردن آن اسباب پراکنده برگماشتند، قضا را تا دو سه روز تلاش آن نقد و جنس متفرّقه که تا یک روزه راه به هر طرفی رایگان افتاده بود به سر برده، بعد از فراغ این کار وقتی که پی به سرمنزل آن آهوی رمیده و طایر پریده بردند به یقین دانستند که الحال به تعاقب آن نسیمِ خرام برقِ پیام قدم‌فرسای طلبِ گردیدن باد به مُشت و آفتاب به گز پیمودن است، همان بهتر که دست از دامان جست‌وجوی آن گم گشته‌ بادیه‌ی آوارگی که سراغش پی به آشیان عنقا برده واکشیده قدم به صوب بازگشت باید آورد. به این تدبیر مطابق تقدیر عنان به معاودت به صوب شیراز به معه‌ی اندوخته تمامی بحر و کان رایتِ مراجعت برافراشت و زمانی که خبر نزول آن جنود سراپا مسعود شنود معروض والای خان معظّم و سپهدار مکرّم گردید. سه چهار فرسخ راه به استقبال آن فوج و اموال توجّه مبذول داشته در حین ملاقات سرادق اقامت مرتفع ساخته، تمامی غنایم لاتحدّ و لاتحصّی را در همان صحرای وسیعِ عریض یک‌جا مجتمع نموده، سردارِ آن جیش را مخاطب به این خطاب گردانیده، معاتب ساخت که غرض این جانب از تعاقب افاغنه، مدّعا ذاتِ اشرف دون‌خصال یا سران برگشته اقبال بود. هر گاه به طمع اموال دست از سر تلاش واکشیده، نظر بر این مال که در پیشگاه اهل همّت مشتی خاکستر بیش نیست، افکنده. چشم از مشاهده‌ی جمالِ شاهد همّت و غیرت پوشیده باشد و هرگاه این مزخرفات دنیوی را بهتر از آن مدّعی سلطنت دانستی همان بهتر که با این مالِ کوه‌تمثال تا محشر توأمان باشی. بعد از ادای این تقریرنا موجب حکم سردار ذوی‌القدر یعنی سپهسالار نامدار آتش در آن نقد و جنس از شش جهت زده، شعله‌ور گردانیدند و زمانی که التهاب آن به فلک نصب گشت، سردار سپاهِ تعاقب را دست و پا بسته در آن آتش افکندند. چنان چه در یک نفس به معه‌ی اموال خاکستر گردیده، بر باد فنا رفت.»[12]

بعد از شکست، نیروهای اشرف پراکنده شدند و تعداد کمی از آن‌ها به موطن خود بازگشتند. بیشتر آنان در جنگ‌های پیاپی و یا توسّط اهالی محل کشته شدند و یا در بیابان‌ها از گرسنگی مردند. جمعی نیز از طریق دریا به جزایر خلیج فارس فرار کردند و در آن جا به غلامی و بردگی مشغول گردیدند. البتّه لازم به تذکّر است که این حوادث به معنی پاکسازی کامل افاغنه نبود، زیرا مدّتی بعد در خدمت نیروهای نظامی نادر قرار گرفته و بعد از وی نیز توسّط قدرت‌های منطقه‌ای مورد استفاده قرار می‌گرفتند تا این که در زمان کریم‌خان زند با قتل عام افاغنه به فعالیّت‌های سیاسی و مزدوری آنان پایان داده شد. در پایان آن چه که قابل توجّه می‌باشد سرنوشت شوم اشرف افغان است که بین مورّخان اختلاف نظر وجود دارد. مؤلّف عالم‌آرای نادری قتل اشرف را توسّط برادر محمود افغان یعنی شاه سلطان حسین حاکم قندهار و لاکهارت توسّط عبدالله‌خان بلوچ ذکر می‌کند که وی با سه تن از آخرین یارانش در حوالی سیستان به قتل رسیدند.

 روایت‌های شیخ حزین که یکی از منابع معتبر این دوره می‌باشد در باره‌ی قتل اشرف و آوارگی افاغنه می‌گوید:«اشرف و بقیه‌السّیف که هنوز بیست و دو هزار کس افزون بودند هراسان به حال تباه راه خطّه‌ی لار پیش گرفته و از بیم تعاقب لشکر قزلباش از ایوار وشمگیر نمی‌آسودند. اکثر اسبان ایشان در راه مانده تلف شد و در هر مرحله جماعتی از پیروان و اطفال و بیماران خود را که از رفتن عاجز می‌شدند خود کشته می‌انداختند. چنان که از شیراز تا بلده‌ی لار که پانزده روز راه است کشتگان ایشان ریخته بود. چون آوازه‌ی فرار ایشان منتشر شده بود رعایای جمیع دهات و نواحی اگر همه دَه خانه بود دست به تفنگ و تیر برده، بر روی لشکری به آن عظمت ایستاده ایشان را می‌راندند و از بیم، مجال آن نداشتند که درنگ نموده با کسی درآویزند و در آن راه قرصی نان به دست ایشان نیفتاد و به گوشت اسبان و الاغان خود معاش می‌کردند و خلقی با وجود زر و جواهر به گرسنگی بمردند. القصّه به لار رسیده، چون قلعه‌ی آن شهر شُهره جهان است اشرف مذکور را به خاطر رسید که آن جا خودداری نماید و از رومیّه معاونت طلبید. برادر خود را با فوجی و نفایس بسیار روانه ساخت که از راه دریا به بصره رفته از رومیان درخواست امداد کند. چون روز شد رعایای نواحی بر سر او ریخته بکشتند و اموال ببردند.

افغانی که کوتوال بلده‌ی لار بود روزی از قلعه به سلام اشرف به زیر آمد و بیست و پنج کس از اعیان لار را در قلعه محبوس داشت. محبوسان از رفتن او آگاه شده از مکان خود برآمدند و چهل کس افاغنه را که در قلعه مانده بودند به شمشیر ایشان کشته، قلعه را در بستند و چند قبضه تفنگ در منزل کوتوال و افاغنه یافته به حراست چنان قلعه‌ای پرداختند و از بروج آن دعای دولت‌شاهی برکشیدند و چون تسخیر آن قلعه هر چند حارسانش بیست و پنج تن باشند به زودی میسّر نیست، اشرف چندان که به تهدید و نوید خواست که ایشان را رام سازد، در نگرفت و نُه روز در لار اقامت نموده هر شب فوجی از لشکریانش سرِ خود گرفته به امید رسیدن به مأمنی بیرون می‌رفتند و رعایای اطراف بر ایشان سرِ راه گرفته، خود را از قتل و اخذ اموال معاف نمی‌داشتند. اشرف چون پراکندگی خود بدید، هراس بی‌قیاس بر وی استیلا یافته بود راه فرار به قندهار پیش گرفت و در آن گرمسیر هر روز فوج فوج از لشکر او جدا شده راه سواحل دریا می‌‌گرفتند و رعایا را با ایشان همان معامله بود و جمعی که به دریا و کشتی رسیدند. بسیاری از سفاین به تقدیر ایزدی غرق شده، خلقی انبوه به دریا فرو رفتند و معدودی از ایشان به سواحل لحسا و عمان و نواحی سند افتادند. شیخ بنی خالد که صاحب لحسا است ایشان را گرفته امر به قتل نمود و پس از عجز و لابه از خونشان درگذشته، لباس و یراقشان بسته و عریان به بیابان راه داد.

 پس از چندی که من به سواحل عمان رسیدم پسر یک برادر اشرف را که قریب بیست سال عمر داشت و خدادادخان حاکم لار را که از امرای بزرگ ایشان بود در شهر مسقط بدیدم، هر دو مشکی بر دوش گرفته آب به خانه‌ها می‌بردند. ایشان را طلبیده سخنان پرسیدم و سرورخان نامی نیز از امرای ایشان در آن جا بود، گفتند به مزدوری کار گِل می‌کنند. او را هم نزد من آوردند و احوال پرسیدم. القصّه چون اشرف از لار به سمت حدود بلوچستان راه قندهار پیش گرفت در هر گریوه(تل، پشته) رعایا و مردم اطراف خود را بر او زده و جمعی مقتول نموده اموال می‌بردند. تا آن که مال و سپاه او به انجام رسید و خود چنان به سرعت می‌راند. پسر عبدالله بروهی بلوچ وی را در آن حدود با دو سه کس یافته به قتلش مبادرت نمود و سرش را با قطعه الماس گرانبها که بر بازوی او یافته بود نزد شاه طهماسب فرستاد. پادشاه آن الماس را به فرستاده‌ی او باز دادند و خلعت برای او عطا شد.»[13]

امّا دکتر میمندی‌نژاد در داستان خود نحوه به قتل رسیدن اشرف را در حوالی قندهار و توسّط نادر دانسته و این چنین توصیف می‌نماید:«اشرف توانست با تعداد سه هزار نیرو خود را به قندهار برساند و در نزدیکی آن جا در قلعه‌ای مستقر گردد. سرانجام آن محل نیز به تصّرف نادر درآمد و اشرف را زنده به اسارت درآوردند. زمانی که اشرف را در میدان قلعه آورده بودند سپاهیان نادر و ساکنین قلعه با فریادهای زنده باد سپهسالار منتهای سعادت و خوشحالی خود را ابراز داشتند. نادر با سر و دست به این همه لطف و محبّت جواب می‌داد. نادر در وسط میدان آمد . در برابر اشرف قرار گرفت. سکوت محض برقرار شد. همگی می‌خواستند، بشنوند نادر چه می‌گوید و با اشرف چه رفتاری می‌نماید؟ نادر اظهار داشت شکر می‌کنم پروردگار لایزال و قادر متعال که به من نیرو بخشید به ظلم و ستم و جوری که مدّت‌ها روا داشته‌ای خاتمه دهم. امروز روز حساب و روز انتقام است. ای خیره سر در برابر خودسری‌ها و قتل و کشتاری که کرده‌ای، ظلم و ستمی که به مردم روا داشته‌ای، بی گناهانی که از هستی و حیات ساقط کرده‌ای، چه جواب داری؟ سرانجام دستور داد که چشم‌های اشرف را از حدقه درآوردند. نادر برای این که سربازان خود را دلشاد نماید و پاداشی به آنان بدهد دستور داد صندوق‌های پر از سکّه‌های نقره را باز کردند. فرماندهان خود را پیش خواند. تعداد نفرات ابوابجمعی هر یک را سؤال کرد. سهمیه‌ی هر یک از سربازان را به فرماندهانشان داد تا بلافاصله در بین نفرات تقسیم نمایند.»[14]

 چون ایشان نقل داستان را دور از واقعیت می‌پندارد، بدین شکل آن را توجیه می‌کند:«در یکی از کتب تاریخ خواندم موقعی که نادر بر اشرف چیره شد دستور داد در وسط شهر قندهار سر اشرف را جدا کردند. کسانش را از دم تیغ گذراندند. سر و تن از هم جدا شده‌اش را به اصفهان فرستادند تا در معرض تماشای مردم اصفهان قرار دهند. به نظر نگارنده این مطلب صحیح در نمی‌آید؛ زیرا راه قندهار و اصفهان طولانی است و با وجود گرمی هوا حمل لاشه‌ای که در هوای گرم متعفّن می‌گردد معقول به نظر نمی‌آید و چون راه زیاد بود و مدّتی لاشه می‌بایستی در راه باشد آش و لاش شده، چیزی از آن به اصفهان نمی‌رسید. روی این اصل داستان به شکلی که به نظرم منطقی و معقول می‌آید در اینجا ذکر شده است.»[15] ولی نویسنده‌ای دیگر مشکل ایشان را به شکلی بر طرف می‌سازد و می‌گوید:«سردار ایران مظفّر و منصور در حالی که چند تن از سرکردگان نامی لشکر اطرافش را گرفته بودند و اشرف نگون‌بخت را با خانواده و اطرافیانش برای تسلیم به عذاب و شکنجه به دنبال داشت، وارد شهر شد و فرمان داد در میدان بزرگ شهر سرِ اشرف را از تن جدا و بستگانش را قتل عام کنند. جسد مومیایی شده‌ی اشرف به اصفهان فرستاده شد. در پایتخت چوبی در ملاء عام در شکم وی فرو کردند و در جاده‌ی بزرگ شهر به معرض تماشای عموم گذاشتند.»[16]و در صفحه دیگر می‌نویسد:«سردار ایرانی هنگام عزیمت به قندهار به شاه قول داد اشرف را بدو تسلیم کند. شاه طهماسب سرگرم محاصره‌ی شیراز بود، هنگامی غاصب را به حضور او آوردند که پادگان این شهر به اعتمادِ رسیدن نیروهای امدادی که اشرف وعده داده بود به شدّت در مقاومت سماجت می‌کرد. شاه فرمان داد، چوب بستی که ساکنین شهر بتوانند آن را نظاره کنند، نصب شود. سپس اشرف را به بالای آن برده با قشوهای اسبان زنده زنده پوست او را بکنند. عاقبت سرش را به سرنیزه‌ای که در چشم انداز باروها قرار داشت، زدند!!»[17]



[1] - ص 218 ایران در زمان نادرشاه مینورسکی و جمعی دیگر ترجمه رشید یاسمی 1381

[2] - ص 167 رستم‌التّواریخ محمّدهاشم آصف(رستم‌الحکما) به اهتمام محمّد مشیری - 1352

[3][3] - ص 92 نادرشاه محمّد احمد پناهی(پناهی سمنانی)  -  1382

[4] - ص 221 ایران در زمان نادرشاه مینورسکی و جمعی دیگر ترجمه رشید یاسمی - 1381

[5] - ص 101 نادرشاه افشار نوشته ناصر نجمی - 1376

[6] - ص 171 شمشیر ایران( نادرشاه) مایکل آکس دورتی ترجمه محمّد حسین آریا - 1388

[7] - ص 183 شمشیر ایران (نادرشاه)- مایکل آکس دورتی ترجمه محمّدحسین آریا - 1388

[8] - ص 43 زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت‌شاهی

[9] - ص 44 زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت‌شاهی

[10] - ص 26 تاریخ نادرشاهی محمدشفیع تهرانی(وارد) به اهتمام رضا شعبانی

[11] - ص 52 زندگی نادرشاه تألیف جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت‌شاهی

[12] - ص 31 تاریخ نادرشاهی محمّدشفیع تهرانی(وارد) به اهتمام رضا شعبانی

[13] - صص119 تا 121 نادرشاه با دیباچه احمد کسروی تقوی پاکباز و محمّدی ملایری - 1369

[14] - ص 229 زندگی پرماجرای نادرشاه دکتر محمّدحسین میمندی‌نژاد چاپ سوم - 1362

[15] - ص230 - همان

[16] - ص 48 تاریخ ایران ا. دو کلوستر. ترجمه دکتر محمّد باقر امیرخانی

[17] - ص 49 تاریخ ایران ا. دو کلوستر ترجمه دکتر محمّد باقر امیرخانی

18- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 159