دوران نادر سراسر شگفتی از هیجانات با سرانجامی نافرجام میباشد. در مدّت کمتر از دو دهه تمام ایران از وجود دشمنان خالی شد و در سایهی مدیریت نادر به یکی از ارتشهای مجهّز آن زمان تبدیل شد. تمام نبردهای نادر که بر علیه دشمنان داخلی و خارجی انجام گرفت به تنهایی بیانگر نقش و اهمیّت این شاه نادر میباشد، امّا پس از آن که به هندوستان لشکر کشید شهرت جهانی یافت و ملقّب به آخرین جهانگشای آسیا گردید. در مورد علت و بهانه حمله به هند چندین عقیده ابراز شده است ولی آن چه مسلّم است و زیربنای تمام جنگها میباشد، آنهایی که میکشتند و یا کشته میشدند هیچ گاه به عمق و اهداف پشت پردهی اقدامات خود پی نبردهاند. مردم دهلی نیز همانند اهالی دیگر شهرها فقط نظارهگر کشتار و غارت و چپاول خود بودند و از ورود و خروج نادر همین نکات را لمس کردند و چه بسا که بزرگان دربار هند نیز با نادر ملاقاتی نداشتهاند. علت اصلی لشکرکشی به هند را باید در توانایی نادر و از سوی دیگر ضعف و انحطاط بازماندگان شاهان مغولی و به خصوص از زمان سلطنت اورنگ زیب دانست که در هنگام فرمانروایی محمّدشاه گورکانی به مرحله فروپاشی رسیده بود و از این نظر به دربار شاه سلطان حسین صفوی شباهت بسیار داشت.[1] در این زمان اگر نادری وجود نمیداشت به یقین محمود افغانها پیدا میشدند و فراتر از آن استعمارگر پیر یعنی انگلیس در کمین شکار آنان نشسته بود.
نادر پس از آن که در سال 1148ه.ق به پادشاهی رسید، با توجه به فراهم بودن زمینهی سقوط محمدشاه به سمت قندهار حرکت کرد و در آن جا بود که با شنیدن اخبار موثّق عزم خود را در لشکرکشی به هند مسجّل ساخت. از این هنگام به بعد است که مورّخان در جستجوی علل و بهانه لشکرکشی نادر به هند برآمدهاند و بر اساس منابع موجود وقوع آن را به افکار قبل و یا در زمان محاصره قندهار نسبت دادهاند.
افرادی مانند جیمس فریزر با توصیف کامل خود و همچنین هنوی نیز به تَبع از او علّت حمله را دعوت درباریان محمّدشاه از نادر ذکر میکنند. هنوی مینویسد:«میگویند که ضمن محاصره قندهار بعضی از درباریان امپراتور هند با نادر مکاتبه خیانتآمیز میکردند که جزء آنها باید نظامالملک حاکم دکن را که در دهلی اقامت داشت و سعادتخان حاکم اود را نام برد. نادر که در توطئهچینی و داد و ستد استاد بود پس از وقوف بر وضع امپراتور هند و ضعف ارتش او کسانی را که حاضر به شورش بودند یا در نهانی موافق نقشههای او بودند تحریک کرد و به آنها وعده داد که در نتیجهی موفقیّت از حمایت او و سایر مزایا بهرهمند خواهند شد.»[2] دکتر میمندینژاد این نظریه را مردود میشمارد و مینویسد:«...چنان که ذکر شد علت اساسی حمله نادر به هندوستان از بیاعتنایی محمّدشاه و درباریانش سرچشمه گرفت. در صورتی که به درخواستهای نادر ترتیب اثر داده شده بود بدون تردید این لشکرکشی انجام نمیگرفت. در کتب تاریخ برای قشونکشی نادرشاه به هندوستان علل دیگری ذکر نمودهاند که لازم است در اطراف هر یک از آنها توضیحات مختصری داده شود:
1 - بنا به نوشته لاکهارت علّت روی آوردن نادرشاه به طرف هندوستان که عدّهای از مورّخان هندی و اروپایی معاصر به آن اشاره کردهاند، این است که نظامالملک نایبالسّلطنه و سعادتخان که یکی از فرمانداران بزرگ هندوستان بودند و اصلاً اهل ایران بودند، پنهانی و در خفا نادرشاه را دعوت نمودند به هندوستان قشونکشی کند و کشور هندوستان را تسخیر نماید؛ این ادّعای بعضی مورّخان معاصر مورد قبول عمومی نیست زیرا در کتاب لاکهارت از قول هانوی چنین اظهار نظر شده است. با اطّلاعات کاملی که نادرشاه از اوضاع هندوستان داشت برای عملی ساختن نقشه تسخیر آن کشور احتیاجی نداشت به خیانتکاران داخلی متوسّل گردد. این ادّعا که نادرشاه به دعوت نظامالملک و سعادتخان به هندوستان حمله کرده باشند به هیچ وجه منطقی و صحیح نیست، زیرا اولاً در کتب نوشته شده در ایّام پادشاهی نادرشاه به آن اشاره نشده است. ثانیاً در کتبی که بعد از نادرشاه نوشته شده هیچ گونه نقل قولی راجع به این موضوع نگردیده است. ثالثاً اگر نظامالملک و سعادتخان مردان بزرگ و مقتدری بودند از هرج و مرج دربار محمّدشاه بهتر میتوانستند استفاده کنند تا این که به نادرشاه متوسّل شوند و جنگ را به خاک هندوستان بکشانند و خرابیها به بار آورند. نسنجیده و نفهمیده خود را به گرداب بیافکنند. رابعاً در صورتی که چنین عملی انجام شده بود بعد از فتح و پیروزی نادرشاه میبایستی نسبت به کسانی که به او خدمت کرده بودند، پاداشی داده باشد. در هر حال شایعهی دعوت نادرشاه از طرف نظامالملک که نسبت به محمّدشاه وفادار مانده، در بستن قرارداد متارکه جنگ با نادرشاه وارد مذاکره گردیده است، به هیچ وجه صحیح و منطقی به نظر نمیآید.
2 – آن دسته از مورّخین تازه به دوران رسیده که تاریخ نویسی مینمایند تا تاریخ را تقلیب کنند و مورد استفاده دیگران قرار دهند و به خصوص سعی دارند رعب و ترسی در دلها پدید آورند، این ها را شایع ساختهاند. حرکت نادرشاه به هندوستان از آن جهت بوده است که انگلستان علاقه داشت، هندوستان تجزیه گردد و اقتدارش از هم بپاشد تا بتواند در هندوستان نفوذ خود را بسط دهد. این بزرگواران به صراحت میگویند: انگشت انگلستان در کار بوده و حرکت نادرشاه به طرف هندوستان به تحریک ایادی انگلستان انجام گرفته است. یکی از این اشخاص پست و پلید که خود را نویسنده و مورّخ میخواند و هر روز به رنگی درمیآید و در هر لباسی که باشد از خدمت به اربابان فروگذاری نمینماید، برای این که اربابان خود را بزرگ جلوه دهد نه تنها حملهی نادرشاه به هندوستان را مربوط به دسیسهبازی انگلستان میداند، بلکه وقاحت را به آن حد رسانده که حمله اعراب به ایران در چهارده قرن قبل را در اثر تحریکات اربابان خود جلوهگر میسازد. در حالی که در آن موقع انگلستان محلّی از اعراب نبوده است. زهی پستی و دنائت و خیانت.»[3] امّا محمّدشفیع تهرانی(وارد) و مایکل آکس علّت حمله را ناشی از اهداف گذشته نادر دانسته و معتقدند که مسأله فرار افاغنه به آن دیار بهانهای بیش نبوده است. مایکل آکس مینویسد:«از فوریه 1734 شایعات حمله نادر به هندوستان بر سر زبانها بود. امّا احتمالاً نادر از همان اوایل 1730 که بر اشرف غلبه یافت و در حوالی شیراز بود با ارسال پیغامهایی به امپراتور مغول خواستار جلوگیری از ورود پناهندگان و فراریان افغان به قلمرو هند شده بود، چنین هدفی را در سر میپرورانده است. عدم اقدام و پاسخگویی هندیها به درخواست نادر بعدها بهانهی لازم برای حمله به هندوستان را فراهم آورد. او در حقیقت با عزم حمله به هندوستان، فرمان تهیّه مقدمات عملیات قندهار را صادر کرد.»[4] ناصر نجمی نیز به تبع این عقاید بهانه لشکرکشی را به قتل رسیدن سفیران نادر میداند و مینویسد:«نادر بعد از تاجگذاری ابتدا علیمردانخان بعد محمّدعلیخان قولّرآقاسی و محمّدخان ترکمان را به دربار محمّدشاه فرستاد که به دلایل نامعلوم او را کشتند. نادر از این امر بسیار ناراحت شد و به او نامه نوشت که به واسطه عدم انتظامات و اوضاع به همریخته کشور شما، یکی از سفرای من بر خلاف قوانین دنیا و به خصوص قوانین و احکام مقدس اسلام در پایتخت کشور شما به قتل رسیده. از این رو برای جبران لطمه بزرگی که به حیثیت ما وارد شده است و رفع مسائل دیگر میباید قسمت شرقی افغانستان را به طور گروگان با پنج میلیون تومان وجه به عنوان خسارت جمعآوری کرده و بدون هیچ گونه عذر و بهانهای به کشور ما تسلیم و تحویل نمایند.»[5] در دیدگاهی دیگر آ. دوکلوستر مینویسد که محمّدشاه بعد از شنیدن اخبار قدرتیابی نادر به او نامه مودّتآمیز نوشت و میگوید:«محمدشاه از سرعت فتح قندهار و پیروزیهای پیاپی شاه جدید ایران خبر یافت و از همسایه خود به وحشت افتاد و چون میترسید این پادشاه مغرور سپاهیان سلحشورش را به هندوستان کشاند بیدرنگ سفیری با هدایای گرانبها به نزد نادر فرستاد و گمان نمیبرد که روابطش با یاغیان افغان فاش شده است. این سفیر مأموریت داشت پادشاهی و پیروزیهایی را که از شمشیر نصیب نادر شده بود تهنیت گوید و پیشنهاد کند که پیمانهای پیشین صلح بین دو دولت تجدید گردد.»[6] و برخلاف این دیدگاه تقوی پاکباز و محمّد ملایری معتقدند که این نادر بود که نامه به محمّدشاه نوشت و تقاضاهای دیگر نمود و میگویند:«هنگامی که نادر در قندهار بود نامهای دوستانه به محمّدشاه، شاه هندوستان نوشت و از او درخواست نمود که دو ولایت غزنین و کابل را که از زمانهای پیش جزو خراسان شمرده میشد به ایران واگذار نماید. محمّدشاه جوابی به نامه نادر ننوشت و فرستاده نادر را یک سال دربند نگاه داشت. نادر چون فرستادهاش از هند برنگشت و از پیشآمد او آگاه گردید به آراستن سپاه برای جنگ با هندیان پرداخت و فرستاده دیگری فرستاد و نامهای نوشت که یک سال است پاسخ نامهام را نداده و فرستادهام را در آن جا نگاه داشتهای؛ گویا کارهای مرا شوخی و بازیچه پنداشتهای. اینک آماده باش که شمشیرِ دو رویه کار ما را با شما یک رویه خواهد گردانید.»[7]
در هر صورت به دلیل آن که منبعی موثّق و اولیّه وجود ندارد اختلاف نظرها شکل گرفته است و نادر نیز به خاطر دستیابی به خطوط مرزی قدیم و یا کسب غنایم لشکرکشی به هند را آغاز کرد و با درایت و تیزهوشی و ارادهی پولادین خود به اهدافش نیز رسید، ولی این شکست و پیروزیها مایه عبرت هندیان و دیگران نگردید.
[1] - ناصر نجمی در پاورقی صفحه 147 کتاب نادرشاه در مورد واژه گورکانی مینویسد عنوان گورکانی صحیح نیست هرچند که در اکثر کتابهای تاریخی به جانشینان تیمور، گورکانی میگفتند بلکه صحیح آن «کورکن» است که لغت ترکی است و به معنی داماد. تیمور لنگ هم چون در ابتدای کارش داماد یکی از بزرگان ترکستان شد به همین جهت او را تیمور داماد مینامیدند.
[2] - ص185- زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولت شاهی
[3] - ص 599 – زندگی پرماجرای نادرشاه – دکتر محمّدحسین میمندینژاد – چاپ سوّم - 1362
[4] - ص 230 – شمشیر ایران - سرگذشت نادرشاه افشار- مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی 1389
[5] - ص 148 – نادرشاه قهرمان شرق – نوشته ناصر نجمی - 1376
[6] - ص 204 – تاریخ ایران – ا. دوکلوستر – ترجمه دکتر محمّدباقر امیرخانی
[7] - ص 46 – نادرشاه با دیباچه احمد کسروی – تقوی پاکباز و محمّد ملایری - 1369
8 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 200
نادر در آغاز کار نشان داد که نه تنها مرد کارزار، بلکه یک حکمران سیاستمدار هم هست. - پاول هورن
در مورد شیوهی تاجگذاری نادر اختلاف نظرهایی وجود دارد. گاه او را غاصب سلطنت و گاه وی را مستحق و لایق پادشاهی قلمداد کردهاند، ولی آن چه مسلّم است در بارهی لیاقت و شایستگی و نقش وی در آن مقطع تاریخی هیچ تردیدی وجود ندارد و اگر نادری نمیبود، ایرانی نیز با این محدوه جغرافیایی در نقشهها یافت نمیشد. بنابراین با هر دیدگاهی که درباره او قضاوت کنند چیزی از عظمت و بزرگی این مرد وطن دوست کاسته نخواهد شد. نادر هنگامی که کشور ایران را از گزند دشمنان نجات داد و پس از آن که ماهیت و بیکفایتی شاه طهماسب صفوی در جنگ نابخردانه با عثمانیها بر همگان روشن گردید، با مشورت و پیشنهاد اطرافیان برای رسمیت دادن و اعلام پادشاهی خود اقدام به تشکیل مجلس یا شورایی در دشت مغان کرد و این عملی بود که قبل و یا بعد از آن در تاریخ استبدادی کشور سابقه نداشت. در این زمان اگر بپذیریم که نادر علیرغم موقعیت ممتاز و حمایت مردمی که برخوردار بود، چرا متوسّل به تشکیل این انجمن گردید تا آن وقت متوجّه اهداف عمیقتر وی خواهیم شد.
از آن جا که سرگذشت چنین افرادی همیشه مورد نقّادی قرار خواهد گرفت، بعضی در رابطه با همین عمل نیز او را مورد نکوهش قرار دادهاند و میگویند هدف او انجام ریاکاری و صحنه سازی بوده است، وگرنه از قبل تمام زمینهها برای انتخاب پادشاهی وی طرّاحی و فراهم گردیده بود. دکترشعبانی در همین مورد مینویسد:«ظاهراً محارم نادر چون طهماسبقلی بیگ جلایر و میرزا زکی و ملا علیاکبر در میان مردم راه افتاده، آنان را برای وادار کردن نادر به قبول سلطنت راهنمایی میکردند. از حق نگذریم که تا این جا سخنانی مطابق با واقع بر زبان میراندهاند و اقدامات آنان در بیدار کردن وجدان مردم تأثیری به سزا داشته است. تلاش نادر بر این بود که حقیقت احوال مردم را درک کند و در برابر نیازهای حقیقی کشور از هوشیاری و آگاهی آنان کمک بگیرد، چه سلسله ریشهدار صفوی برای تقویت ارکان حکومتی خود سیاست مذهبی در پیش گرفته بود و در همه حال به طور موفّقی از تمایلات و احساسات مذهبی مردم استفاده میکرد. گرفتاریهای بیشماری که از رهگذرِ نفوذ خرافات و عناصر ناصالح ایجاد شده بود؛ مصدر برخی ناملایمات برای مردم ایران شد و ذهن دورنگرِ نادر این بار باید تدابیر قاطعی میاندیشید و با عوامل مؤثّر، از ریشه روبهرو میشد. مشاوران درستاندیش او نیز همین نظر را داشتند و مناسب بود که در مجمع حقیقی اهل بینش و دانش چنین مهمّی حتی به صورت پیشنهادِ صاحب قدرت و به اصطلاح فرمایشی مورد ملاقه قرار گیرد. با توجّه به آن چه در تاریخ شایستهی بررسی است، به حساب گرفتن مردم باید برای او افتخار بزرگی محسوب شود.»[1] همچنین مایکل آکس دورتی ضمن اشاره به صحنه سازی نادر معتقد است که وی اهداف مهمتری را دنبال میکرده است و مینویسد:«نادر این بار هم یک تئاتر سیاسی را به صحنه آورده بود که آن چادر ارغوانی، جلوهگری جزایرچیهای آبدیده، نیایشها و سخنرانیها همه، عناصر پشت پردهی آن و یا نقّاشیهای عقب صحنه بودند؛ جز آن که جزایرچیها، نسقچیها و سایر شرّها، بازیگران واقعی آن بودند. البتّه کلمات نمایشی بود امّا، شمخالهای دراز، غدّارهها، تبرها و چماقها اثاثیهی صحنه نبودند. نادر سه هفته پیش از آن را به هدر نداد. به دقّت زمینهی آن چه را که در ذهن داشت آماده کرد و این تمهید فقط شامل محفل داخلی او نمیشد، بلکه برجستگانِ سایر هیأتهای نمایندگی را نیز در برمیگرفت. نادر کاملاً میدانست چه میکند. شرطهای مذهبی نادر در پیمان میان او و نمایندگان در قوریلتای دشت مغان اهمیّت فراوان داشت. اثرات خواستههای نادر در آن عمیق بود. عمیقتر از آن بود که فیالمجلس تشخیص داده شود. از همان آغاز روشن بود که نادر مصمّم است با حمایت مذهبیای که سلسله صفوی از اسلام شیعی نصیب خود کرده، مقابله کند و آداب مذهبی مهّم شیعی را رفته رفته تعطیل نماید. نظام حکومتی او بر آن بود تا سنّتهای مذهبی و سلسلهای صفویه را به کلّی پاک کند. تجدید جهتگیری ایران به سوی تسنّن، تأثیرات ضمنی مهّمی در خارج از ایران نیز برجا میگذاشت و مقصود نادرشاه از شروطهای مذهبی در مجمع مشورتی، در واقع برای جلب نظر گنجعلی پاشا سفیر عثمانی هم بود.»[2] محمّد شفیع نیز تنها به تصنّعی بودن و اجبار تمام بزرگان برای انتخاب نادر اشاره دارد و میگوید:«..... این مثل بدان آورده شد که به عینه حقیقت نادرشاه در روز جلوس سلطنت آینهدار عارض صورت حال گرگ و شیر است.[3] از این جهت که نخست دو تن از امیران عمده را بیموجب سیاست فرموده، در باب تعیین سلطنت سخن در میان آورد. دیگران از ترس جان خویش، یک دل و یک زبان به عرض والا رساندند که سوای ذات کرامت صفات، امروز کسی دیگر مستحق این امر عظیم نیست.»[4]
همان گونه که اشاره شد دیدگاه هماهنگی در رابطه با شورای دشت مغان وجود ندارد و هرکس بر مبنای تفکّرات شخصی و همان اطّلاعات اولیّه و شرح حال نادر به توجیه آن پرداختهاند و گاهی بعضی از افراد چنان راه افراط را پیمودهاند که مطالب آنان با واقعیت هیچ ارتباطی ندارد. چنان که به نقل از یک مورخ هلندی آمده است که اصلاً محل تشکیل انجمن در دشت مغان نبوده و در قصر پادشاه در اصفهان برگزار شده است و ایشان آمیخته با تخیّلات در ادامه سخن خود میگوید:«فردای روز انتخاب با موکب باشکوهی وارد اصفهان شد و تمام اعیان و بزرگان حاضر در مجلس مؤسّسان در حالی که جامههای فاخر بر تن داشتند و بر اسبهایی با ساز و برگ گرانبها سوار بودند،جزو ملتزمین رکاب محسوب میشدند. اشراف و ثروتمندان پایتخت نیز به دنبال حاکم در جلو دروازههای شهر او را پیشواز کردند و حاکم تعظیمکنان کلیدهای شهر را تقدیم داشت. سپس به مسجد بزرگ رفت و در آن جا به طور رسمی تاجگذاری نمود و او را نادرشاه خواندند. سراهای شاهی اصفهان و حومه در دوران جنگهای داخلی صدمات زیادی دیده بود. شاه فرمان داد به سرعت آنها را عمارت کنند و نظرش این بود که این سراها با شکوهی بیشتر از پیش و با سبکی نو مفروش و آراسته گردند. فرنگیانی که پیوسته در نزد او هستند در آرایش عمارت مطابق ذوق و قریحه خود بدو تعلیم دادند! فرمان داد دیوارهای شهر را که هنگام محاصره افاغنه از چند جا خراب شده بود، مرمّت کنند و استحکامات ارگ شهر را که سابق تقریباً بیدفاع بود افزایش دهند و معبری در نزدیکی قصر بسازند تا مسلمانان فریقین بدون در نظر گرفتن اختلاف عقاید و به طور مساوی در آن گرد آیند و بالاخره به دستور وی برای بهبود میدان و گردشگاه شهر که از شاهعباس کبیر است اقداماتی به عمل آید. در اثر همّت نادرشاه این آثار به وضع پیشین برگشت و از این که این پادشاه توانست آثار شاهعباس را زنده کند وجهه زیادی در بین ملّت کسب کرد!!»[5] همچنین هنوی بر اساس عقیده خود نسبت به سلطنت رسیدن نادر مینویسد:«بدین ترتیب این آلت غضب خداوندی در اثر نبوغ و جاهطلبی مقصود خود را عملی کرد و طهماسبقلیخان به جائی رسید که سزار بدان مقام نایل نشده بود. در صورتی که دلیری و جوانمردی این سردار نامی رومی کمتر از دلیری و جوانمردی این غاصب ایرانی نبود و با وجود این در فرهنگ و ادب و انسانیّت مقامی داشت که نادر در حقیقت بدان پایه نمیرسید. کرومول نتوانست به سلطنت برسد، زیرا مهارت و هوشیاری و شجاعت و اراده او به حدّی نبود که وی شایستگی لقب پادشاه را داشته باشد. روم که بینهایت فاسد شده بود و وضع آن تغییرِ حکومتی را ایجاب میکرد که در نتیجهی آن مردم به افتخارات فراوان نایل آمده بودند، باز دارای اشخاص شرافتمند و دلیری بود که کشتن ظالم (ژولیوس سزار) را لازم میدانستند. در انگلیس اشخاصی یافت میشدند که اصول اخلاقی درستی داشتند و به اشتباه خود که عبارت از تغییر حکومت از سلطنت به جمهوری بود پی برده بودند، ولی در ایران جهل و نزدیکبینی و فساد و اخلاق عمومی زمینه را برای بردگی ملّت آماده ساخت و چند سال بعد، در همان نقطه که نادر به سلطنت برداشته شد، کلّهمنارهایی بر پا گردید. نادر پس از آن که به اوج آرزوی خود رسید شروع به اعمال قدرت نامحدودی کرد که به دست او سپرده شده بود. با وجود این سبعیّت جبلی و قساوت طبیعی خود را با چند عمل سخاوتمندانه تعدیل کرد. بدین معنی که مدّت سه روز نمایندگان را به خوبی پذیرفت و با آنها به ادب رفتار نمود. در جزو تفریحات لشکرگاه یکی آن بود به بشقابی طلایی که روی میلهی بلندی قرار داشت تیراندازی میکردند و اگر کسی آن را با تیر میزد آن بشقاب را با یک دست خلعت دریافت میداشت. آنگاه نادر دستور داد که این بیت را بر مُهر آن حک کنند:
نگین دولت و دین رفته بود چون از جا به نام نادر ایران قرار داد خدا
و بر سکّههای او این بیت را بنویسند:
هست سلطان بر سلاطین جهان شاه شاهان نادر صاحب قران
همچنین این بیت را بنویسند:
سکّه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان نادر ایران زمین و خسرو گیتیستان»[6]
در هر صورت نادر در شورای دشت مغان به پادشاهی رسید و در توصیف این مجلس نادر، مایکل آکس با شرحی کامل مینویسد:«نادر پس از آزادسازی ایروان با ارسال نامههایی به بزرگان، روحانیون عالیرتبه و صاحبمنصبان به آنان دستور داد برای شرکت در یک قوریلتای به قزوین یا تبریز بیایند. در این قوریلتای قرار بود بزرگان کشور در باره برقراری یک حکومت منظّم در کشور که بنا به ادعای نادر در نتیجه ضرورت پرداختن به بازپسگیری ایالات از دست رفته معقول باقیمانده بود به بحث و تبادل نظر بپردازند. او سپس با ارسال نامههای دیگری به بزرگان کشور دشت مغان را به عنوان محل برگزاری قوریلتای برگزید. مغان که اکنون میان جمهوری آذربایجان و ایران تقسیم شده است، دشت وسیع و علفزاری پهناور است و این زمین چنان صاف و هموار است که اگر سیبی را بر زمین بیندازی از فاصلهای بسیار دور میتوانی آن را ببینی. در این دشت پهناور نه سنگی وجود دارد و نه آثاری از سنگ به چشم میخورد. انواع بسیاری از گیاهان و علفها در این دشت میروید. پرندگان وحشی و دستههای خوک و گراز همچون گلههای گوسفند در حرکتند. نادر مغان را به خاطر فراخ بودن دشت، وجود منابع آب و علوفه فراوان جهت تأمین علوفهی اسبها و سایر چهارپایان بیشمار مدعوین انتخاب کرده بود. علیرغم این وفور، برای اسکان حدود 20000 مدعو مسکن کافی وجود نداشت. نادر دستور داد دوازده هزار کلبه از شاخههای نی بسازند. بعضی از بناهای مهّم از جمله کاخ، دیوانخان و ایوان از چوب ساخته شد. در این اردوگاه مسجد، آسایشگاهها، بازار و هر آن چیزی که برای یک شهر کوچک لازم بود ساخته شده بود. اردوگاه در غرب ملتقای دو رود ارس و کُر برپا شد. دو پل موقّت یکی بر روی ارس و دیگری اندکی پائینتر از محل تلاقی کُر و ارس ساخته شد. قشون نادر در کنار پل ارس اردو زده بود. در دو طرف پل، پائینتر از محل تلاقی رودها دو قلعه برای استقرار توپخانه ساخته شد. نادر بروز هرگونه خطری را پیشبینی کرده بود.
اجلاس مغان را قوریلتای میگفتند که واژه مغولی بود. کاربرد این واژه تأکید دیگری بود از طرف نادر برای منتسب کردن خود به فاتحان آسیا یعنی چنگیز و تیمور. چنگیز قوریلتای را برای قدرتنمایی در برابر بزرگان و اشراف مغول و ظاهراً برای جلب تأیید آنها برگزار میکرد. لیکن مشارکت واقعی در کار نبود. او قوریلتای را نه برای انتخاب فرمانروا بلکه به منظور تأیید و کسب مشروعیت برپا کرد. قوریلتای نادر در مغان نیز کارکرد مشابهی داشت. مفصلترین و جاندارترین گزارش قوریلتای را آبراهام خلیفه ارامنه ارائه کرده است. آبراهام کرتی از بیم بروز سوء تفاهمی دیگر، پیش از آغاز قوریلتای در 14 ژانویه 1736 وارد مغان شد و مراسم کریسمس ارمنی را در مغان برگزار کرد. لیکن پس از مراسم کریسمس برف بارید و هوا به شدّت سرد شد. کلبههای ساخته شده از نی محافظ کافی در برابر سرما نبود. خلیفه نزد نسقچیباشی (که مأمور تهیّه مقدمات قوریلتای بود) رفت و از او اجازه بازگشت خواست تا بتواند تا زمان ورود نادر در جای امنتر و راحتی منتظر بماند. همه نگران آن بودند که مبادا نادر مدعوینی را که پیش از وی در قوریلتای حضور نداشته باشند عقوبت کند. نسقچیباشی بیش از دیگران نگران عقوبت نادر به دلیل عدم تهیّه امکانات کافی برای دعوت شدگان بود. با وجود این نسقچیباشی به خلیفه اذن بازگشت داد و به او گفت چون خلیفه پیر و ناخوش است او را مجبور به توقّف در اردوگاه نخواهد کرد. چندی از رفتن خلیفه از مغان نگذشته بود که او ناگزیر به اردوگاه برگشت، زیرا نادر در 22 ژانویه وارد مغان شد.
طی چند روز بعد تعداد کثیری از بزرگان سرتاسر کشور به محل قوریلتای در مغان وارد شدند. ابراهیمخان برادر نادر و طهماسبخان جلایر از مشهد، پیر محمّدخان حاکم هرات و تقیخان از شیراز وارد مغان شدند. هر روز هنگام طلوع آفتاب بزرگان، حکّام ایالات و شهرها، فرماندهان قشون، رؤسای قبایل و ملاها جهت باریابی به دیوانخانه میرفتند. نادر دو یا سه ساعت بعد وارد دیوانخانه میشد. پس از مراسم نماز و دعا 3000 هزار جزایرچی در سه یا چهار صف فشرده به محوطه حصارکشی شده میرفتند. هر کدام از جزایرچیها یک تفنگ جزایر سنگین با حمایل مزیّن به طلا و نقره حمل میکردند. افزون بر جزایرچیها که چندان ترسناک و رعبانگیز به نظر نمیرسیدند 200 نسقچی، 300 یساول (تبرزین نقره داشتند و مأمور اعدام بودند) و 300 خانزاده (مسؤول اجرای تنبیه و کتک زدن به مجرمان بودند) و شماری کشیکچی در اردوگاه حضور داشتند. پس از استقرار نگهبانان و نفرات قشون در جایگاهایشان میهمانان مطابق تشریفات به ترتیب مقام در کنار نادر مینشستند. سپس میهمانان با نمایش پهلوانان و مبارزه شترها سرگرم شدند. پس از اتمام سرگرمی نادر جهت استراحت به اقامتگاهش برمیگشت و با دوستان نزدیکش از جمله طهماسبخان جلایر، حسنعلیخان اصفهانی و میرزا زکی به میگساری میپرداخت. این افراد به همراه ابراهیمخان برادر نادر در باره اداره قوریلتای به نادرشاه مشاوره میدادند. حسنعلیخان و میرزا زکی بیشتر نیز در موضوع خلع طهماسب مشاور نادر بودند. نادر هر روز عدّه دیگری از نمایندگان را به حضور میپذیرفت و به منظور کشف نیّت میهمانان از آنان با شراب پذیرایی میکرد. بر خلاف مجالس میگساری قبلی دوستان نزدیک نادر در این میهمانی عمومی شرکت نمیجستند. پس از اتمام مجلس میگساری نادر جاسوسانی را در تاریکی شب به اطراف چادر میهمانان میفرستاد تا به سخنانشان در حالت مستی گوش فرا دهند.
پس از چند روز چادر بزرگی به طول بیش از 70 متر به محل قوریلتای آوردند. خدمتکاران نادر چادر را در محل محصوری که برای نادر و درباریانش در نظر گرفته شده بود، برافراشتند. چادر به رنگ سرخ ارغوانی بود. 20 ستون داشت که بر نوک هر ستون یک گوی نقرهای به بزرگی یک هندوانه نصب شده بود. میهمانان در 14 فوریه برای عرض تبریک عید فطر در این چادر عظیم به حضور نادر بار یافتند. از میهمانان با شربت و شیرینی و رقص و موسیقی پذیرایی شد. نادر بر روی فرش گرانبهایی نشسته بود که مرصّع به قطعات طلا و مرواریدهای خلیج فارس بود. این فرش به سفارش او در اصفهان بافته شده بود. همه این جلوهها و اقدامات بیهوده و بدون هدف صورت نمیگرفت. این نمایشها و مراسم برای تحت تأثیر قراردادن و ترساندن نمایندگان حاضر در قوریلتای و پیشبرد یک هدف جدّی انجام میگرفت. هدف فهماندن این نکته بود که نادر همه چیز درخور شاه را جز نام و عنوان در خود دارد. روز بعد به جای باریابیهای معمول میهمانان را در یک محوّطه باز که با اقامتگاه اندکی فاصله داشت جمع کردند. هفت نفر از مشاوران نادر از جمله طهماسبخان جلایر و میرزامهدی به نسقچیها دستور دادند تا نمایندگان را گروهگروه نزد آنها بیاورند. مشاوران به هر یک از گروهها میگفتند نادر از آنها خواسته است تا در باره انتخاب یک فرد مناسب برای سلطنت به کنکاش بپردازند. مشاوران به نمایندگان میگفتند که نادر به یاری پروردگار کشور را از وجود دشمنان پاک کرده است. اکنون که کشور در امنیت به سر میبرد او به دلیل خستگی آرزویی جز بازگشت به کلات در خراسان را ندارد. شما میبایست یا یکی از شاهزادگان صفوی یا فرد لایق دیگری را به سلطنت بردارید. مشاوران به نمایندگان میگفتند فکرتان را بکنید و فردا پاسختان را بگوئید. پیش از برپایی قوریلتای شاکیانی مبنی بر بازگشت یکی از شاهزادگان صفوی به سلطنت بر زبانها جاری بود. احتمالاً بعضی از نمایندگان سادهلوح و نیز طرفداران خاندان صفوی که از پیام نادر به وجد آمده بودند در باره انتخاب یکی از شاهزادگان صفوی تأمّل پرداختند. امّا اغلب نمایندگان که مصیبتها و فجایع ناشی از تهاجم افغانها و نیز نجات کشور را به دست نادر دیده بودند علیرغم زمامداری خشونتآمیز، او را بهترین نامزد سلطنت میدانستند. با این که هنوز کسی پیشنهادش را ارائه نکرده بود، امّا تنها گزینهی پیشنهادی عملاً کسی جز نادر نبود. بار دیگر نمایشی سیاسی به اجرا در میآمد که در آن جزایرچیهای مخوف، نمازها، خطبهها و چادرها فقط تزئینات پشت صحنه بودند. نادر سه هفتهی نخست قوریلتای را به بیهودگی سپری نکرد. او علاوه بر حلقه نزدیک دوستانش از شخصیتهای مهّم، هیأتهای نمایندگان و میهمانان نیز برای نیل به مقصود خود بهره برد. بعضی از بزرگان از بیم متّهم شدن به مخالفت، پیش از انقضای مهلت پاسخشان را به مشاوران نادر ارائه کردند. هفت مشاور نادر بدون خستگی برای گرفتن پاسخ به صدها هیأت و گروه رجوع میکردند. کار جمعآوری پاسخها تا طلوع آفتاب طول کشید. همه نمایندگان یک صدا اعلام کردند که ما شاهی جز نادر نمیشناسیم. احتمالاً در همین اثنا بود که یکی از جاسوسان نادر که در پشت چادر ملاباشی پنهان شده بود، خبر آورد که ملاباشی میگوید هرکس قصد سلسله صفویه نماید، اعقاب او در عرصه عالم نخواهد ماند. روز بعد به دستور نادر طناب در گردن ملاباشی انداخته نزد نادر آوردند. سپس او را خفه کردند. اگر در ذهن برخی نمایندگان شبههای در باره منویات نادر باقیمانده بود با اعدام ملاباشی این شبهه به کلی رفع گردید.
روز بعد نمایندگان حاضر در قوریلتای در محل اقامت نادر جمع شدند. نسقچی، نمایندگان را به محوطه باز هدایت کردند. نمایندگان در آن جا گروهگروه روی چمن نشستند. پس از مدّتی هفت مشاور نادر همه آنها را در یک گروه بزرگ گرد آوردند و به آنان گفتند که نادر میگوید حال که شما راضی به بازگشت من به خراسان نیستید به سه شرط تقاضای شما را قبول میکنم. نخستین شرط این است که ایرانیان از طرفداری خاندان صفوی دست بردارند و هیچ یک از فرزندان آن خاندان را پناه ندهند. دوم ایرانیان از سب و رفض عمر و عثمان دست بردارند و از زدن سر و سینه و ریختن خون خود در روز عاشورا خودداری کنند، زیرا اختلاف مذهبی میان ایران و عثمانی که از زمان اسماعیل اوّل برقرار شده موجب خونریزی میان مسلمین است. ایرانیان مذهب اهل سنّت را قبول کنند و امامجعفر را به عنوان رئیس مذهب خود بشناسند. سوم این که پس از مرگ نادر ایرانیان سلطنت و اخلاف و اعقاب او را به رسمیت بشناسند و در حقّ آنان خیانت نورزند. این شرط آخر نشان میدهد که نادر مستبدّی نبود که قدرت را صرفاً برای خود بخواهد بلکه در صدد تأسیس یک سلسله پادشاهی بود. او بر آن بود که خانوادهاش را به مرکز و کانون قدرت تبدیل کند. عمر خاندان صفوی به سر آمده بود، به نمایندگان گفته شد در باره این شروط به تأمّل بپردازند.
سند حاوی شروط نادر تنظیم شد. امضاء و مهر کردن این سند توسّط نمایندگان سه روز به طول انجامید. پس از این که نمایندگان حاضر سند را امضاء کردند نادر هدایایی میان آنها تقسیم کرد. به هرکدام از بزرگان حاضر به فراخور مقامشان خلعتهایی اعطا کرد. مراسم تاجگذاری در 8 مارس 1726 که منجّمان به عنوان روز سعد تشخیص داده بودند، برگزار شد. نادر در روز تاجگذاری مطابق معمول، بقیّه نمایندگان و میهمانان را به حضور پذیرفت. در مراسم تاجگذاری ابراهیمخان برادر نادر، مرتضیخان پسر کوچک وی و برادرزادهاش علیقلی، تهماسبخان جلایر، میرزا زکی و سایر نزدیکانش در دو طرف او نشسته بودند. میرزا زکی تاج طلایی را که شکل کلاهخود و مرصّع به جواهرات و مروارید بود بر سر نادر گذاشت. از حاضران پس از اقامه نماز و دعا در جامهای طلایی و بر روی سینیهای طلایی با گلاب و شربت پذیرایی شد. در پایان بزرگان و امرا در برابر شاه جدید به رسم معمول زانو زدند. اکثر میهمانان پس از مراسم تاجگذاری مجلس را ترک گفتند. دختران و پسران رقّاص و مطرب به اجرای موسیقی و رقص پرداختند. پس از نیم ساعت بقیّه میهمانان نیز مجلس را ترک گفتند. نادر دو ساعت بعد تاج را از سر برداشت و بار دیگر کلاه چهارگوش نادری را که شال سفیدی به دور آن پیچیده بود بر سر نهاد. پس از قوریلتای مغان نام نادر در سکّهها و خطبههای نماز جمعه چنان که در کشورهای اسلامی رسم بود، خوانده شد و چنان که معمول بود یکی از شاعران مادّه تاریخی به مناسبت جلوس نادر به تخت سلطنت (1148) ساخت. مادّه تاریخ مذکور الخیرفیماوقع بود که بر روی سکّهها حک گردید. لطیفهگویان با تغییر حرف اوّل ماده تاریخ آن را به لاخیرفی ما وقع تبدیل کردند.»[7]
[1] - ص 38 – تاریخ تحولات سیاسی- اجتماعی ایران در دورههای افشاریه و زندیه – دکتر رضا شعبانی - 1377
[2] - ص 275 – شمشیر ایران(نادرشاه) – مایکل آکس دورتی – ترجمه محمّد حسین آریا - 1388
[3] - منظور این داستان میباشد که گرگی و روباهی در خدمت شیری بودند. روزی شیر، آهویی را صید کرد و به گرگ و روباه گفت: حالا چگونه آن را تقسیم کنیم؟ گرگ گفت: دل و جگرش مال شیر که سلطان ماست، باشد. شیر ضربهای بر سر گرگ زد که مغزش متلاشی شد. بعد رو کرد به روباه و گفت: به نظر تو آهو را چگونه تقسیم کنیم؟ روباه مکّار گفت: دل و جگر و قلوهگاه و کلّه پاچهاش را صبحانه میل فرمائید، راستا و امعاء و احشاء را ناهار و بقیّه را شب نوش جان کنید. شیر بسیار خوشش آمد و پرسید که این همه استعداد و هوش را از کی آموختهای؟ روباه گفت: از مغز متلاشی شده گرگ .
[4]- ص 145 – نادرشاه بازتاب حماسه و فاجعه ملی – احمد پناهی سمنانی
[5] - ص 171 – تاریخ ایران – ا. دو کلوستر – ترجمه دکتر محمّد باقر امیرخانی
[6] - صص 159 و 160 – زندگی نادرشاه – تألیف جونس هنوی – ترجمه اسماعیل دولت شاهی
1- برگزیدهای از صفحات 207 تا 228 – شمشیر ایران – سرگذشت نادرشاه افشار – مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی - 1389
7- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه . زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 194
درایت و استعداد نظامی نادر تنها شامل مبارزه با دشمنان در مرزهای زمینی نبود؛ بلکه در طی نبردهای خود هنگامی که به محدودهی سواحل خزر و خلیج فارس رسید، متوجّهی ضعف و عقبماندگی شدید ایران در امور دریایی گردید. زمانی که نخستین قدمها را برای ناوگان دریایی برداشت با مخالفت روسها و کمپانیهای انگلیسی و هلندی مواجه شد، امّا نادر با توجّه به آگاهی از عکسالعمل استعمارگران یک سری اقدامات در سواحل شمال و جنوب ایران انجام داد و حتی به نتایج موفقیّتآمیزی نیز دست یافت، ولی و متأسّفانه بر اثر کارشکنیهای موجود و همچنین بعد از وی تمام زحمات و برنامه او به هدر رفت و ایرانی را که میتوانست به استثنای مقطعی کوتاه در زمان صفویه از نیروی دریایی برخوردار گردیده بود از داشتن آن محروم ساختند. حاکمان بعدی نیز به دلیل عدم لیاقت و بیتوجّهی در جهت احیای این امر مهم برنیامدند و حتی حقّ کشتیرانی را هم در دریای خزر از آنها سلب نمودند. در بررسی خدمات و فعالیّتهای نادر در جهت تأسیس ناوگان دریایی دکتر شعبانی مینویسد:«نخستین اقدام برای ایجاد نیروی بحری به حوالی سال 1145 میرسد که نادر قصد تصرّف بغداد و بصره را داشت و چون در محاصره خشکی این دو شهر و به ویژه بصره توفیق کاملی نیافت در صدد تأسیس نیروی دریایی برآمد و لطیفخان از نزدیکان خویش را بدین امر مهم نامزد کرد. شخص مزبور بوشهر را که دهکدهای بیش به نظر نمیرسید مرکز استقرار نخستین اقدامات دریایی ایران قرار داد و طبق امر نادر به خرید و تهیّه کشتیهای جنگی پرداخت. دو تن از صاحبان کشتیهای جنوب حاضر به فروش آنها به خان مزبور شدند و بدین ترتیب با کشتی دیگری که فراهم شده بود نطفهی اولین ناوگان کشور بسته گشت. در همان حال طهماسبقلیخان جلایر در اصفهان نمایندگان کمپانی هند شرقی انگلیس و هلند را به خدمت خود احضار کرد و فرمان خان بزرگ نادر را دایر بر تحویل تعداد کافی کشتی جنگی به ایران یادآور شد. طبق اظهارات نماینده شرکت در بندرعباس، طهماسبقلیخان تهدید کرده بود که عدم اعتناء به دستور نادری، وهن عمده برکمپانی وارد خواهد آورد ولی نمایندگان شرکتهای مزبور توجّهی به این درخواست نشان ندادند و ایجاد قدرت دریایی را هم از نظر سیاسی و هم تجاری و نظامی برای خود خطرناک انگاشتند. در خلال این احوال که نادر تصمیم به یکسر کردن کار ترکها داشت (1147/1734) خود در آذربایجان و ارمنستان و گرجستان با آنها به نبرد پرداخت و به امیرالبحر ایران لطیفخان نیز دستور داد که با معاضدت یک نیروی هشت هزار نفری که از خشکی حمله میکردند به محاصره بصره دست زند. عجلهای که لطیفخان با داشتن سه کشتی جنگی و پنجاه قایق نفربر و چند زورق کوچک برای تسخیر بندر بصره نشان داد موجب شد که قبل از هماهنگی با ارتش صحرایی به جنگ بپردازد و چون دو کشتی انگلیسی در همان وقت سربازان ترک را در خود جای داده و به همراه ناوگان ترک با قوای ایران به نبرد پرداخته بودند شکست بر ایرانیان وارد شد و لطیفخان مورد بیمهری قرار گرفت. این تجربه البتّه برای ایران ارزان تمام نشد و با این حال انگلیسها نیز علیرغم آن چه که خود میاندیشیدند، مورد سخط نادری قرار نگرفتند. چون سردار کهنه کار و آگاه میدانست که برای اهتمامات بعدی ناگزیر با آنها سروکار خواهد داشت و مآلاً برای تسخیر بحرین و مسقط و عمان از وجودشان استفاده خواهد برد، تلاشهای نادر که دیگر به سلطنت ایران رسیده و اقتدارات عمومی را به تمامه در دست گرفته بود، ادامه یافت و از هر طرف به جلب استعدادهایی که علاقه به خدمت در ناوگان ایران داشتند، پرداخته شد. دانیل مواینه از یک نفر هلندی نام میبرد که وارد خدمت بحریه کشور شده و به اقداماتی دست زده بود. این هلندی که نام او سارو نوشته شده است و از کمپانی هند شرقی کشور خود ناخشنود بوده، از سواحل مالابار به درگاه حاکم ایران روی میآورد و پیشنهاد تشکیل ناوگان نیرومندی را میدهد که بتواند بر رقیبان تجاری و سیاسی این کشور از هر جهت تفوّق یابد و دریاهای جنوبی آسیا را به زیر نفوذ ایران درآورد. نظرهای او بر این قرار بود که جزیره هرمز و بندرعباس و مسقط و بصره کاملاً در تصرّف ایران واقع شود. راههای دریایی دجله و فرات نیز بر روی کشتیهای ایرانی باز گردد و امتعه تجاری به دست بازرگانان ایرانی تا حدود آسیای علیا از یک سو و حلب و شهرهای کنار دریای مدیترانه از سوی دیگر حمل شود. البتّه این مجاهده شهرستانهای شمالی ایران را از طریق وسایل نقلیهی آن زمان چون استر و اشتر در بر میگرفت و حدود روابط را با کشور تزاری نیز توسعه میداد، به اضافه که باعث جلب اجباری هندوان به تسهیلات تجاری ایرانیان میشد و نزدیکی راهها و کثرت ابزار مراوده، ثروت سرشاری را به ایران سرازیر میکرد. به هر صورت در تدارک ناوگان جنوب ایران زحمت لاپرتری انگلیسی نیز باید ملحوظ شود. در همین احوال لشکرکشی دریایی ایران به بحرین انجام گرفت (1149/1736) و لطیفخان مزبور که دوباره مورد محبت نادر قرار گرفته بود مأموریت یافت که با استعانت تقیخان شیرازی بیگلربیگی فارس شورش آن ایالت را فرو نشاند.
ارتش ایران با پنج هزار سپاه و 1500 اسب به سوی رأس مسندام رهسپار شد و ناوگان ایران عدّهای را در «خورفکان» و بقیّه را در «جلفار» پیاده کرد. شورشیان شکست خوردند و بحرین نیز اطاعت از سر گرفت. در سال بعد مجدّدآً اغتشاشاتی در این ناحیه پیدا شد و عصیانگران به علّت اختلافاتی که میان محمّدتقی خان و لطیفخان ظاهر شده بود، فرصتی برای خرابکاری پیدا کردند(1150). امّا در سال 1151 ارتش دریایی ایران مجدّداً شهرهای «بهله» و «نزوه» و ناحیه مسقط را تصرّف کرد و چون این بار میان امام و فرماندهان ایرانی اختلاف پدید آمده بود و از طرفی تقیخان به دلیل سوء نیّت و خُبث طبیعتِ خود امیرالبحر لطیفخان را مسموم کرده بود، سپاه ایران ناچار به جلفار عقب نشست. محتملاً در همین ایّام است که نادر به نحوی از مساعدت جهازات جنگی فرانسویان در خلیج فارس استفاده کرده و به نوعی راه مرافقت با آنها را در پیش گرفته است. چه یکی از مورّخان گمنام معاصر از حمایتهای نادر شاه سخن گفته و ضمن ذکر توجیهات وافرِ او به تشکیل قوای بحری، از الطفاتات مخصوصش به فرانسویان یاد کرده است.
محمّدتقیخان میراب و مستوفی و بیگلربیگ بعد از شیراز، از دریانوردی اطّلاعی نداشت ولی این را هم نمیتوانست تحمل کند که دیگران به نادرشاه از او نزدیکتر شوند. بر اثر جهالت و خودخواهی او کارها پیشرفت سریعی نداشت. به خصوص که هنوز نیروی دریایی ایران فرصت تربیت عدّه کافی از ابناء وطن را پیدا نکرده بود و بسیاری از ناخدایان کشتیها نیز ناراضیان انگلیسی و هلندی و عرب و یا هندی بودند و اینها در جمع علاقهای به پیشرفت کار ناوگان ایرانی نداشتند. مرگ لطیفخان که دلاوری بیباک و با اراده بود برای نیروی دریایی کشور فاجعهای تلقّی میشد. با وجود این ارتش دریایی ایران بحرین را به تمامه تصرّف کرد و مسقط نیز پس از مدّتی مقاومت تسلیم ایران شد(1153) و اگر شورشی که متعاقب این حوادث به دست خود بیگلربیگی فارس که بر نادر بغی اختیار کرده بود، پیش نمیآمد و سواحل صمار تا مسقط را از تصرّف قوای ایران خارج نمیکرد، همه این نواحی مانند جلفار کماکان در اختیار ایران باقی میماند. و امّا اراده نادری برای توسعه قوای بحری در جنوب با تصرّف هند راسختر شده بود و در همان ایّام اقامت در دهلی به نظامالملک مأموریت داد که تعداد بیست فروند کشتی برای ایران تهیّه نماید. این کشتیها در بندر سورت تهیّه شد و وقتی نادر در داغستان بود به ایران فرستاده شد. از این کشتیها یکی به گِل نشست و بقیّه در خدمت نیروی دریایی قرار گرفتند. از اینها گذشته، شاه دستور داده بود که در بوشهر کارخانه کشتیسازی دایر کنند و چون در جنوب ایران چوب مناسب یافت نمیشد الوار را از جنگلهای مازندران به آن بندر حمل نمایند. این کار حقیقتاً دشوار و شاق بود، زیرا ارّابههای حمل و نقل از سرزمینهای کوهستانی نمیتوانستند عبور کنند و الوار را در قرب نهصد کیلومتر راه، روستائیان بر دوش میکشیدند و شصت روز برای حمل آنها از شمال تا جنوب طول میکشید و تلفات انسانی بسیار به بار میآورد، به اضافه که گران تمام میشد . حکمران ایران با توجّه به این دشواریها ترجیح داد روش خرید کشتی از «سورت» را در پیش بگیرد و هر سال دو کشتی بر سفاین ایران بیفزاید. به این ترتیب تا سال 1158/1745 ایران صاحب سی کشتی بزرگ و تعداد زیادی قایق شده بود که برای مصارف حمل و نقل اردو و امتعهی بازرگانی به کار میآمد.[1]
متأسّفانه در سالیان آخر عمر نادر مشکلات به صورتی افزایش یافت که همّ وی مصروف جنگ با ترکان عثمانی و فرونشاندن شورشهای داخلی شد و دیگر آن چنان که باید نتوانست به اوضاع بحرپیمایی در جنوب توجّه کند. تعدادی از کشتیهای ناوگان سلطنتی نیز آسیب دید و بینظمیهای کارکنان غیر ایرانی هم بر شداید افزود. ولی با تمامی این احوال یک سال پس از هلاکت وی نیز دیده میشود که این ناوگان حفظ معابر ارتباط سواحل دریای فارس در هر دو سو را به خوبی بر عهده داشته و واسطهی حمل و نقل کالا و نیروهای زمینی و دریایی ایران بوده است. دوّمین بخش تلاش نادر برای تأسیس نیروی دریایی شمال ایران شاید به اهمیّت اقدمات او در جنوب نبوده باشد ولی از عزم محکم او چیزی کم نمیکند.»[2]
علیاکبر عنایتی در کتاب مازندران در عصر وحشت در باره نادر و تأسیس نیروی دریایی در شمال مینویسد:«در سال 1154ه.ق به هنگام سرکوبی شورشیان لزگی و گرجی توسط نادرشاه افشار وی به اهمیّت کشتیرانی در دریای مازندران پی برد. وقتی که نادرشاه به دربند عقب نشینی کرد از طریق کشتی آذوقه به سپاهیانش رسید. همین امر موجب عدم تلفات سنگین سپاه نادری شد. از این رو نادرشاه به فکر تأسیس نیروی دریایی در دریای مازندران افتاد. نخستین راهی که به نظرش رسید استفاده از کشتی و ملوانان روسی بود. بنابراین او توسّط کالوشکین سفیر روسیه که برای رساندن خبر آغاز سلطنت الیزابت پترونا به دربار نادری آمده بود پیامی به دربار روسیه تزاری فرستاد. طی آن پیام نادرشاه از دولت روسیه درخواست کرد تا ده کشتی برای حمل آذوقه برای سرکوب شورشیان قفقاز به ایران تحویل دهند. دولت روسیه که به ظاهر روابط دوستانهای با ایران داشت بنا به توصیه سفیرش کالوشکین این اقدام را به صلاح دولت روسیه ندانست و از تحویل کشتیهای درخواستی نادرشاه خودداری کرد. روسها به واسطه برخورداری از نیروی دریایی در زمان هرج و مرج ایران پس از سقوط اصفهان توسط افغانها گیلان را به تصرّف خود درآوردند. نادرشاه به درستی پی به موضوع مهمّی برد. تشکیل نیروی دریایی هم ایران را از لحاظ توان نظامی و داشتن نیروی دریایی قدرتمند میساخت و هم این که تاجران ایرانی میتوانستند با کشتیهای ایرانی در دریای مازندران به تجارت بپردازند. نیز با تسلّط ایران بر دریا و ایجاد امنیت در آن نواحی ساحلی، ایران از دستبرد دزدان دریایی روس در امان میماند. البتّه همه این موارد برای دولت روسیه و اتباع آن خوشایند نبود.
در تابستان 1154ه.ق حادثهای روی داد که نادرشاه را در برای دستیابی به نیروی دریایی یاری رساند و آن ورود شخصی انگلیسی به نام جان التون با یک کشتی به بندر انزلی بود. وی درست صد سال پس از هیأت سیاسی هولشتین و به همان قصد یعنی ایجاد راه تجارتی بین اروپا و ایران از طریق دریای خزر و روسیه در تکاپو بود. جان التون طی اقامت در روسیه به نواحی شرقی و جنوب روسیه مسافرت کرد و در باره چگونگی تجارت با خیوه و بخارا مطالعاتی انجام داد. در سال 1148/ 1736 از طریق ولگای سفلی عازم خیوه و بخارا بود که خبر حمله نیروهای ایران را به آن نواحی شنید. از این رو کالاهای خود را به شهر رشت منتقل کرد و در آن شهر مورد استقبال نمایندگان دولت ایران قرار گرفت. در 1151ه.ق /1739م بنا به تقاضای کتبی خود از رضاقلی میرزا فرمانی دریافت کرد که برایش بسیار سودمند بود. وی در بازگشت به کشورش در ارتباط با تجارت با ایران از راه دریای مازندران اقدامات خوبی به عمل آورد و طرفداران زیادی پیدا کرد. با اجازه دولت روسیه جان التون فعالیّت تجاری خود را از شهر سنپطرزبورگ آغاز کرد. در سال 1155ه.ق/1742م دو کشتی از بندر غازیان روسیه عازم تجارت با ایران شد که جان التون ریاست هیأت تجاری آن را برعهده داشت. جان التون در رشت با کنسول روسیه اختلاف شدیدی پیدا کرد و بنا به پیشنهادهای ایرانیان برای همکاری و خدمت وارد دستگاه دولتی ایران شد. وی در تابستان 1155ه.ق/1742م با یک کشتی و عدّهای ملوانان انگلیسی و روسی به فرماندهی سروان وودروف به بندر انزلی رسید. جان التون برای نخستین بار و با حمل برنج ایرانی به وسیله کشتی، تجارت ایران را در دریای مازندران آغاز کرد و موجب آسیب تجارت انحصاری روسیه تزاری در این دریا شد. او در سال بعد به طور رسمی وارد خدمت دولت ایران شد و ضمن دریافت عنوان دریابیگی لقب جمال بیگ را نیز از نادرشاه دریافت کرد و مسؤول ساخت کشتیهای جنگی و تجاری و کشتیرانی ایران در دریای مازندران شد. وی شهر لنگرود را مرکز نیروی دریایی ایران در شمال قرار داد و کار خود را برای ساخت کشتی آغاز کرد. فرمانهایی برای حکّام و والیان رشت و لاهیجان، مازندران، فارس و بنادر جنوبی ایران صادر کرد تا در هرجا و هر مکان استادان نجّارِ صاحب وقوف که سررشته از ساختن کشتی و غراب داشته باشند را جمع کرده، معرّفی کنند. همچنین دستور داده شد تا در هر شهری به اندازه ده دوازده هزار کارگر در جنگلهای اطراف درختان را بریده و به کنار دریا حمل کنند. جان التون با استفاده از چوبهای جنگلی شمال و تهیه بادبان و طناب از پنبه و کتان موفق به ساخت کشتی با بیست و سه پارو و توپهای یازده کیلویی شد که آن را به آب دریا انداخت. او در راه ساخت این کشتی از یک نجّار انگلیسی و چند نجّار روسی و هندی بهره برد. التون با استفاده از نیروی دریایی تازه تأسیس ایران سواحل شرقی دریای مازندران را به طرف شمال تا جزیره چلکن مسّاحی کرد و به کمک سپاه نادر سواحل جنوبی دریای مازندران را امن ساخت. روسها از این کارها که بر خلاف منافع و مقاصد سیاسی و تجارتشان در دریای مازندران بود به خشم آمدند و در صدد برآمدند تا از کار جان التون جلوگیری کنند. آنها حتّی با پیشنهاد مبالغ زیادی پول به التون خواستند تا او را از ادامه کار باز دارند و مانع از قدرت بیشتر نیروی دریایی ایران گردند، امّا جان التون به موجب فرمان نادرشاه افشار در 1158ه.ق از خروج از ایران منع شده بود. نادرشاه علاوه بر کارهایی که توسّط جان التون انگلیسی صورت گرفت، دستور داد تا در نواحی دیگر ساحلی دریای مازندران نیز تأسیسات بندری و نظامی جدیدی بسازند. از جمله در مشهدسر (بابلسر) و پازوار کارخانه کشتیسازی برپا داشت و سرپرستی آن را به حاج محمّدخان اوبهی هراتی، حاکم مازندران واگذار کرد.» [3]
دکتر لارنس لاکهارت در یک جمع بندی کلّی و واقعگرا در باره تلاش و فعالیّتهای نادر در زمینه نیروی دریایی میگوید:«در مدّتی که از سلطنت نادر باقی مانده بود وی آن قدر درگیر جنگ با عثمانی و شورشهایی که پی در پی در ایران رخ داد، بود که ناگزیر از نیروی دریایی خویش غافل ماند. چند فروند از کشتیها به علّت خرابی غرق شدند. تعدادی دیگر نیز رو به خرابی گذاشتند. در ضمن با گذشت زمان انضباط در کشتیها سستتر میشد. به نظر میرسد که یکی دو سال بعد از کشته شدن نادر ناوگان ایران دیگر توان رزمی خود را از دست داده بود. فرمان نادر برای ایجاد نیروی دریای در خلیج فارس مانند تلاش وی برای فتح عمّان با شکست نهایی خاتمه پذیرفت. با تمام این احوال نیرو و استقامتی که نادر به کار بست تا سلطهی ایران قدیم را بر دریا احیاء کند دلیلی بر وسعت دید و سایر استعدادهای فوقالعاده وی است. امّا در این چند سال حتّی دیکتاتوری مانند نادر با همه قدرتی که داشت، نتوانست مردمی را که تمایلی به دریانوردی نداشتند و کمترین تعلیماتی را ندیده بودند، تبدیل به دریانوردانی کارآمد کند. نادر برای ادارهی کشتیهایش ناچار بود به اعراب و به مقیاس کمتری به بلوچها و هندیها متوسّل شود که هیچ یک از آنها حسّ وفاداری راستین به او و ایران را نداشتند. دلیل واقعی که او نتوانست با تلاش بسیارش موفقیّت پایداری کسب کند همین بود و بس. انسان مایل است بداند اگر نادر در سال 1743 التن را به خلیج فارس فرستاده بود که سرپرستی ناوگان وی را عهدهدار شود چه تأثیری به جای میگذاشت؟ اگر نادر چنین کاری کرده بود مسلماً ناوگانی در دریای خزر نمیداشت، ولی کشتیهای او در خلیج فارس با شایستگی اداره میشدند. علاوه بر آن از برخورد دولت روس با تجّار بریتانیایی که از راه روسیه کالا به ایران حمل میکردند، اجتناب میشد. با این همه نتیجه نهایی همان میشد، زیرا در دوران هرج و مرجی که به دنبال کشته شدن نادر در سال 1747 روی داد حتّی التن هم نمیتوانست مانع فروپاشی نیروی دریایی ایران بشود.»[4]
[1] - دکتر شعبانی توضیح میدهد که«نماینده شرکت هند شرقی انگلیس در بندرعباس ، در ذیل نامهای که در همین ایام به لندن نوشته تصریح کرده است که دولت ایران هر سال دو کشتی تازه میخرد و اخیراً دستو داده که به مقدار پنج هزار تومان کالای منتخب ایرانیان به سورت فرستاده شود و بعد اظهار تشویش کرده است که مبادا به این کیفیّت دولت ایران به اهمیّت سودهای تجاری وقوف بیشتری یابد و خطری برای بازرگانان اروپایی ایجاد کند. علاوه بر این گزارش در موارد زیادی اشاره شده است که انگلیسیها از ایجاد نیروی دریایی ایران ناراضی بودند و به همین دلیل بعد از نادر اثری از این واحد نظامی مشاهده نمیکنیم.»
[2] - صفحات 416 تا 408- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد اول - 1365
[3] - صفحات 45 تا 48- مازندران در عصر وحشت – علی اکبر عنایتی - 1389
[4] - ص 531 – نادرشاه(آخرین کشورگشای آسیا) – دکتر اسماعیل افشار نادری
5- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 186
ویژگیهای پایتخت نادر متمایز از پایتخت دیگران میباشد. این پایتخت علاوه بر سادگی و بیآلایش بودن، گستردگی آن به پهنای ایران زمین میباشد. در پایتخت وی صدها هزار نفر زندگی میکردند، ولی از وجود کاخ و حرمسرا و تجمّلات دیگر خبری نبود. پایتخت نادر متحرّک و بنا به موقعیت زمان و مکان تغییر مییافت و مراسم عید نوروز و غیره در آن مکانها انجام میگردید. نادر با روحیه نظامی خود این پایتخت خود را بر همه چیز ترجیح میداد و همیشه از یکجانشینی گریزان بود. تنها محل ثابت و استقرار نادر کلات ابیورد خراسان بود ولی آن جا را به منزلهی محل تولّد و ذخیره غنایم مینگریست و به جرأت میتوان گفت که بسیاری از افراد عادی به مراتب بهتر و تجمّلیتر از او زندگی میکردهاند. در حقیقت پایتخت نادر زین اسبش بود که مسافتهای بسیار طولانی را با آن پیمود.
دو رکن اصلی پایتخت وی محل استقرار اردوگاههای نظامی و تمرینات آنان و دیگری جایگاه مخصوص خود نادر میباشد. در توصیف این دو پایگاه چنین گزارش دادهاند:«اردوگاه نادرشاه معمولاً به یک شیوه برپا میشد. دیوانخانه در مرکز اردوگاه قرار میگرفت. دیوانخانه محل باریابی، رسیدگی به شکایات و انجام امور دولت بود. شاه از ساعت 7 صبح تا 10 شب به جز در مواقعی کوتاه در دیوانخانه حضور داشت. نادرشاه از سال 1744 به بعد میگساری را تعدیل کرد. شاید این تعدیل در نتیجه توصیهی علویخان، پزشک دربار صورت گرفته بود. افزایش روز افزون معاشرت با زنان و فرزندان بیانگر آن است که او دیگر در مجالس میگساری و بزم محفل دوستان شرکت نمیجست و پس از خروج از دیوانخانه در پایان روز یک راست به حرمسرا میرفت. دیوانخانه چادری بود که از پارچه قهوهای مایل به سرخ دوخته شده بود. این چادر به وسیله سه دیرک بزرگ که بر سر هرکدام یک گوی مطلا قرار داشت، نگه داشته میشد. قسمت جلوی چادر حتّی در هوای سرد نیز باز بود. قسمتهای داخلی نیز بدون تزئین و پیرایه بود. محوّطهای باز و بزرگ که برای اعدام و تنبیه مجرمان در نظر گرفته شده بود، در جلو دیوانخانه قرار داشت. در انتهای این محوّطه دروازهای وجود داشت که توسّط کشیکچیان شاه محافظت میگردید. این کشیکچیان مراجعان را نزد شاه میبردند. در طرف دیگر دروازه یک محوّطهی باز و بزرگ قرار داشت که از سه طرف با چادرهای کشیکچیان احاطه شده بود. در یک طرف این محوّطه و در میان چادرها مجموعه چادرهای شاهزادگان قرار داشت. در طرف دیگر آن، دو پرچم بزرگ ابریشمی نصب شده بود. این پرچمها چنان بلند و سنگین بود که بیش از دوازده نفر برای جابهجایی آنها نیاز بود. جابهجایی و برداشتن پرچم نشانهی برچیدن اردوگاه و نصب آن پس از چند روز راهپیمایی نشانهی برپایی مجدّد اردوگاه در محل مذکور بود. اندکی دورتر از پرچمها اردوگاه و بازار و چادرهای بازرگانان و فروشندگان دورهگرد جای گرفته بود.
اقامتگاه ویژه شاه که در پانصد قدمی دیوانخانه قرار داشت، شبانه روز توسّط چندین هزار کشیکچی به نوبت محافظت میشد، در همین مکان چادر کوچکی وجود داشت که ملاقاتهای محرمانه شاه در آن جا انجام میگرفت. از پشت این چادر دری به حرمسرا باز میشد. حرمسرا توسّط یک حصار گِرد احاطه شده بود. درون حصار نیز یک پرده گرداگرد حرمسرا را پوشانده بود. یک عدّه خواجهسراهای سیاه میان حصار و پرده کشیک میدادند. این خواجهسراها حدود 60 نفر بودند. در میان این دو حصار، یک چادر برای استراحت روزانه شاه، یک چادر برای خواب وی و چندین چادر دیگر جهت اقامت زنان وی در نظر گرفته شده بود. درون بعضی از این چادرها به چندین قسمت تقسیم شده بود. در یک گوشه از حرمسرا تعدادی چادر برای رقاصهها، آوازخوانان و مطربهها اختصاص داشت. کلّ مجموعه چادرهای سلطنتی در مرکز اردوگاه برپا میشد و بر گرداگرد آن چادرهای فرماندهان، سربازان و عناصر غیر جنگی اردوگاه برپا میشد. هنوی نتوانست به حضور نادرشاه بار یابد، امّا روزی او را حین حرکت از حرمسرا به طرف دیوانخانه دید. لباس نادرشاه ساده و بیپیرایه بود. امّا سنگهای گرانبها به لباسهای او نصب شده بود.»[1] و تمرینهای نظامی بدین شکل بود:«مشق و تمرین دادن قشون نظامی، در تمام دوره زندگی نادر به صورت کار روزمرّه وی در آمده بود. احتمال میرود او از همان دوره فرماندهیاش در زمان باباعلی، حاکم ابیورد بدین کار مبادرت میکرده است. لکن هیچ منبعی به دقّت واتاتزس گزارش از این تمرینها به دست نمیدهد.
واتاتزس مینویسد نادر سوار بر اسب وارد میدان مشق میشد. با خم کردن سرش به مینباشیها و یوزباشیهای قشون سلام میداد. نادر هیکلی تنومند، زیبا و مردانه داشت. اسبش را در میدان جنگ نگه میداشت. دمی مینشست و قشون حاضر در میدان مشق را از نظر میگذرانید. واتاتزس مینویسد هنگامی که نگاه نادر به قشون متمرکز میشد گلویش مدام تکان میخورد، گویی در تلاش است تا آب دهانش را ببلعد. نادر در پایان به حالت شوخی رو به افسرانش میکرد و میگفت: ارباب چه اوامری دارند؟ سپس از چگونگی آرایش سپاه یا نوع اسلحهی مورد استفاده در آن روز میپرسید و سرانجام مشق آغاز میشد. از هر سو حمله میکردند. به هر جهت میچرخیدند. صفوف نفرات درهم فشرده میشد، سپس دست به حمله میزدند. آرایش سپاه به هم میخورد. سپس همین سپاهِ پراکنده در همان نقطه دوباره جمع میشد. آنگاه میگریختند و در حین فرار به ضد حمله میپرداختند. قشون پراکنده به سرعت مجدّداً دور هم جمع میشدند. سپس بر روی اسب همه نوع نمایش و تمرین انجام میدادند. برای مشق سلاحهای واقعی به کار میبردند. امّا مراقب بودند که به همرزمانشان صدمه وارد ننمایند. علاوه بر مشقهای جمعی، افراد سوارهنظام به صورت فردی نیز مهارتشان را در به کارگیری سلاحهایی چون نیزه، شمشیر، سپر و کمان به نمایش میگذاشتند. گوی شیشهای را بر بالای دیرکی عمودی قرار میدادند. سواران چهار نعل به سوی هدف میتاختند و تلاش میکردند گوی را با تیر و کمان، هدف قرار دهند. واتاتزس مینویسد شمار کمی از افراد میتوانستند هدف را بزنند. امّا هنگامی که خودِ نادر این تمرین را انجام میداد، در سه یا چهار بار تیراندازی میتوانست، دو یا سه بار تیر را به هدف بزند. او کمان به دست، چهار نعل به سوی هدف میتاخت. دستش را همانند بال پرندگان باز میکرد. تیری از ترکش برمیداشت و چون عقاب با حرکتی نرم تیر را به هدف میزد. مشق سوارهنظام سه ساعت به طول میانجامید. افراد پیادهنظام همواره به صورت جمعی تمرین میکردند. نفرات پیادهنظام، منظورم کسانی است که تفنگ حمل میکردند به صورت جمعی و درون واحدها به تمرین میپرداختند. آنها به سوی هدف تیراندازی میکردند و به طور مدام به تمرین میپرداختند. چنان چه تهماسبقلی خان، سربازی عادی را که همواره در اوج آمادگی میدید او را به مقام یوزباشی یا الّیباشی(فرمانده 50 نفر) ترفیع میداد. او سربازانش را به ابراز شجاعت، قابلیت و کسب تجربه ترغیب مینمود و به عبارت ساده، او از خود الگویی از یک شخصیت قوی و دارای استعداد نظامی ارائه میداد. واتاتزس در توصیفهای خود بیشتر به مانورهای سوارهنظام و نمایش مهارت اشخاص در کاربرد سلاح میپردازد، زیرا این دو نوع تمرین، اهمیّت چشمگیری داشتند. امّا توصیف تعلیم پیادهنظام و استفادهی پیادهنظام از مواد گرانبها و پرهزینهای چون باروت و گلوله در تمرینها نیز از اهمیّت فوقالعادهای برخوردار است و اشتیاق نادر را برای به حداکثر رساندنِ قدرتِ آتش قشون نشان میدهد. قدرت آتش در جنگهای نادر نقش تعیین کننده داشت. در گزارش واتاتزس همچنین توجّه نادر، به انتخاب افسران کاردان و ترفیع افراد سپاه بر اساس لیاقت جلب توجّه میکند. سرعت تحرّک و انعطاف پذیری سپاه تحت فرماندهی نادر مستلزم وجود افسران کاردان برای انتقال دستوراتِ فرماندهی به سربازان بود. انجام سه ساعت مشق نظامی در روز، قشون را به سطح بالایی از نظم و انضباط رساند به گونهای که هر آن چه نادر در مورد نحوهی حرکت و جنگ در اندیشهی خود داشت، آنان را با تمرین به نمایش میگذاشتند. واتاتزس از تأثیرگذاری نادر به عنوان سرمشق بر ذهن افراد قشون سخن میگوید. از اصول نادر این بود که بدون توجّه به خطرات آشکار همواره در خطّ مقدم میدان جنگ به فرماندهی سپاه میپرداخت. آموزش، افزایش قدرت آتش، انضباط و سرمشق قرار دادن خود، رمز پیروزیهای او در جنگها بود. کارِ دگرگون ساختن قشون در این هنگام پیشرفت خوبی داشت.»[2]
طالع میخواست که نادر واپسین کشورگشای آسیا شود و شهرت جاودان کسب کند. - ژنرال سرپرسی سایکس
مهمترین دیدگاه دوست و دشمن در باره نادر، هوش و ذهن خلّاق و شگرف وی در امور نظامی میباشد. استعداد و کارآیی او در این زمینه به حدّی است که نادر را در ردیف بزرگترین افراد نظامی جهان قرار دادهاند و بعضی از اقدامات او را به معجزه تشبیه کرده و یا جادوگرش دانستهاند. نادر در طی نبردها مدام حیلههای جنگی را بر زور و توان ترجیح میداد. لشکرکشیهای او به طرز شگفتآوری سریع و بدیع و خارج از قاعده جنگهای منظّم انجام میگرفت که همیشه دشمنان را گیج و غافلگیر میساخت و از کوچکترین نقاط ضعف آنان حداکثر استفاده را میبرد. این توصیف و تمجیدها تنها شامل بخشی از عملیات نظامی وی میباشد که جنبه ظهور یافته و دشمنان، آنها را میدیدند وگرنه قسمت اصلی عملیات که شامل طرّاحی و تدارکات و عبور از صدها موانع و مشکلات دیگر میشد از دید دیگران مخفی مانده است. متأسّفانه در باره این قسمت از عملیات نظامی او اطّلاعات کافی موجود نیست و کمتر بدانها پرداخته شده است. مایکل آکس ورسی علّت این امر را بدین صورت میداند:«مورّخانی که در مورد جنگهای نادر قلم زدهاند چون خود سپاهی نبودند، غالباً امور سپاه و جنگ را با کلمات قالبی و تکراری به رشته تحریر درآوردهاند. کاملاً محتمل است که نادر به خاطر جلوگیری از انتشار راز پیروزیهایش، خود مانع نوشتن دقیق جزئیات میشد. دیوان سالاران و اهل قلم سپاهیگری را کاری خشن و دور از شأن خود میپنداشتند. سپاهیان نیز که اغلبشان بیسواد و نویسندگی را دون شأن مردان و کاری لغو و عبث میپنداشتند. این اختلاف مانع جریان دقیق اطّلاعات میگردید. در مورد ترکیب قوا و تعداد نفرات قشون نادر در دورههای مختلف آگاهی کافی در دست نداریم. امّا آگاهیهای ما از چگونگی مشقها و شیوههای جنگی قشون نادر بسیار اندک میباشد.»[1]
در اینجا صحبت از یک سردار با سابقه نیست بلکه سخن از روستازادهای است که هیچ گاه آموزش نظامی ندیده و بر اساس حوادث زمان و با تأکید بر هوش و درایت و شجاعت و ارادهی پولادین و همّت بلند خود مراحل تکامل را پیموده است. با توجّه به این سوابق است که وسعت اطّلاعات وی شگفتی همگان را برانگیخته و شاهد اعمالی بودهاند که از عهدهی سرداران با تجربه و کهنهکار نیز خارج بوده است. از نکات دیگری که بدان کمتر اشاره شده، این است که نادر چگونه توانست کشوری را که در نهایت ضعف و پراکندگی قرار گرفته بود به یک باره از نظر نظامی در ردیف برترینهای جهان قرار دهد و تعداد سلاحهای آتشین به خصوص توپخانه را به هزاران آتشبار برساند؟ این اقدامات نادر اثبات کنندهی سیستم مدیریتی است که در نهایت پاسخگوی بسیاری از چراهای تاریخ خواهد بود که علت ضعف و عقب ماندگی هر کشور را در جاهای دیگر باید جستجو کرد. نادر پیام رسان این موضوع بود که قدرت و اقتدار هر کشور حرف اوّل را میزند و در سایه آن میتوان به اهداف دیگر رسید. نادر با همین دیدگاه خود ایران را که بر فرش تکیه زده بود، با استفاده از امکانات موجود به عرش رسانید و از اضمحلال آن جلوگیری کرد. برای آن که به اراده و همّت نادر پی ببریم، به نمونهای از مشکلات تدارکاتی و موانع آن در جنگل و بیابان و نقاط صعبالعبور اشاره میگردد:«پیش از ورود قوای ایران به استرآباد، سربازان در زیر باران سنگین به سختی از درّه گرگان عبور کردند. چون مجبور میشدند مکرر از رودخانهها بگذرند در جریان عبور آنها تعدادی سرباز و چاپار غرق شدند. یک روز هم که ارتش اردو زده بود ناگهان سیل جاری شد و چند هزار آدم و چاپار را با خود برد. گنجینهای از نادرشاه به ارزش پانصد هزار تومان هم از دست رفت. آب بیشتر بالا آمد و نادرشاه که بر بالای تپّهی کوچکی خیمه زده بود، نگذاشت چادر او را به مکان مرتفعتری ببرند و تپّه محل مسکونی او در محاصرهی آب افتاد. بر کرسی قابل حمل خود نشست و بالا آمدن آب را تماشا کرد. آب بالاتر آمد و سپس فرو نشست. نادرشاه بر فیلی سوار شد و از آب گذشت. سربازانش تا درّههای پایین به جستجوی آن چه رفتند که آب برده بود. قدری از آنها را پیدا و اجساد را دفن کردند و بعد از گذشت دو یا سه روز لشکر به سوی استرآباد به حرکت درآمد.»[2]
نیروهای نظامی نادر متشکّل از طوایف و قبایل مختلف بودند و اعتنایی به اعتقادات مذهبی آنان نداشت و از دیدگاه گستردهتر حتّی شامل جنگجویان دشمن شکست خورده نیز میشد، زیرا نادر معتقد بود که با این عمل خود ضمن به دست آوردن جنگجویان دشمن که آنان را ضعیف میساخت، وجود آنها را برای اطاعت حاکم آن محل لازم میدانست. نویسنده کتاب شمشیر ایران در رابطه با استفاده از قبایل مختلف و تجهیزات قشون نادر به نقل از هنوی میگوید:«هنوی که احتمالاً در هنگام حضورش در اردوگاه تنها بخشی از قشون نادر را دیده بود شمار قشون او را دویست هزار نفر برآورد کرده است. هنوی ترکیب قشون و تجهیزات و ساز و برگ سربازان را با ذکر جزئیات نوشته است. اکثر سربازان مجهّز به تفنگ و خنجر بودند. امّا ازبکها و دیگر افراد سوارهنظام سبک احتمالاً فقط به نیزه، کمان یا تپانچه و خنجر مجهّز بودند. هنوی مینویسد سربازان پول لباسشان را خود میپرداختند، امّا چون آنها را از شاه میخریدند لباسشان تا اندازهای متحدالشّکل بود. گزارشهای نماینده شرکت هند شرقی هلند حاکی از آن است که نادرشاه مکرّر برای سربازانش در حجم زیادی لباس سفارش داده است. ایرانیان به طور کلّی به مهارتشان در تیراندازی و هدفزنی میبالیدند و به وزن و مقدار باروت در هنگام بارگذاری تفنگ جز در ایّام گرماگرم جنگ دقّت به خرج میدادند. افغانها به نیزه مسلّح بودند. هنوی به طور وپژه به دلیری و بیباکی آنان اشاره کرده است. پنجاه هزار افغان، شش هزار ازبک، شش هزار ترکمن و شش هزار بلوچ در قشون نادرشاه حضور داشتند. هزار نفر از فرزندان رؤسا و بزرگان، دو هزار نفر از فرزندان نجبا و هزار نفر غلام، گارد ویژهی سلطنتی را تشکیل میدادند. هنوی مینویسد سه عنصر مذکور نخبهترین سربازان قشون را تشکیل میدادند و همچون دورهی صفویان سوارهنظام بودند. از سوی دیگر کشیکچیان به صورت پیادهنظام خدمت میکردند و در اردوگاه و هنگام حرکت قشون از نادرشاه محافظت میکردند و گویا در جنگ شرکت نمیجستند. هنوی جزایرچیها را در ردیف پیادهنظام ذکر کرده است. شمار جزایرچیها دوازده هزار نفر بود. هنوی مینویسد نادرشاه شخصاً واحد جزایرچیها را تشکیل و در شکلگیری آن دقّت به خرج میداد. آنان لباسهای عالی بر تن داشتند و تفنگهای سنگینی با کالیبر بزرگ حمل میکردند. هنوی با لحنی جانبدارانه مینویسد که واحد جزایرچیها شباهت ناقصی به پیادهنظام ارتشهای اروپائیان داشتند. همچنین یک پیادهنظام چهل هزار نفری به نام قاراقشون(قشون سیاه) نام میبرد که بر خلاف جزایرچیها از لباسهای مناسب برخوردار نبودند. وی همچنین بیست هزار افغان را که محتملاً سوارهنظام بودند در فهرست واحدهای قشون ذکر کرده است.» [3]
نادر انسجام این نیروها را از طریق نظم و انضباط شدید تضمین میکرد و این رفتار او حتّی شامل برادر و پسر خود نیز میشد و اصلاً آنها را به خاطر منافع کلّی نمیبخشید. در این مورد نمونههای بسیاری به ثبت رسیده است. این شیوهی رفتار نادر بر روحیه سربازان تأثیر مستقیم داشت و به او احترام میگذاردند و به احتمال زیاد یکی از دلایل عدم تمرّد در سپاهیانش همین مورد باشد. او برای نیروهای نظامی ارزش بسیاری قائل بود و به موقع آنها را میستود و یا تنبیه میکرد. محمّدکاظم در باره عکسالعمل نادر نسبت به برادرش ابراهیم که بر اثر سهلانگاری وی، تعداد زیادی از سربازان کشته شده بودند، مینویسد:«فی مابین عرض راه، نظر آن مظهراله بر قامت برادر خود افتاد. دست بر تازیانهی زرّین و هِی بر تکاور زرّین زده، گفت: ای نامرد از کلاب کمتر، باعث چه بود که جمعی از غازیان و بهادران گرامی را در معرض تلف آورده و به دست جماعت افغان به کشتن دادی؟ او آن را مورد اعتراض ساخته، موازی بیست دو عدد تازیانه که والد فقیر شماره نموده بود بر سر و دوش برادر خود زده و چون عاصی گردیده، دست بر شمشیر نمود که حال تو را به قتل بیاورم، اُولی خواهد بود و حمله نمود و چون نزدیک رسید دم تیغ را گردانیده با پشت تیغ یک ضربه بر کفل اسب آن فرود آورد و چون دید که برادرش حرکت ننمود، شمشیر را انداخته و عنان مرکب را برگردانیده، روانه چاوشلو که مسکن آن بود، گردید.»[4]
برای آن که به عظمت و بزرگی عملیات نظامی و پیرزمندانه این مرد پولادین پی ببریم، به تعدادی از جنگهای او اشاره میگردد: 1726/ محرّم 1139 جنگ با ملک محمود سیستانی ــ 1727/ ذیالحجّه 1139 با طایفه ابدالی ــ 30 مارس 1725 تصرّف ایالات ساحل بحر خزر ــ مه 1729/ شوّال 1141 تسلّط بر هرات و غلبه بر افغانها ــ دسامبر 1729/ غلبه بر اشرف افغان ــ 1142/ 1730 تصرّف نواحی شمال غربی ایران ــ 1730 خروج عثمانیها از قسمتی از خاک ایران ــ 1732 غلبه بر شورش ابدالیها ــ 1733/ 1147 غلبه بر طغیان محمّدخان بلوچ ــ 1735 تصرّف منطقه ایروان ــ 1737/ 1150 لشکرکشی به قندهار ــ 1739/ 1152 تصرّف دهلی ــ 1740/ 1153 فتح خوارزم و ......
چنان که اشاره شد تعداد عملیات پیروزمندانه و پیاپی نادر با آن همه مشکلات تدارکاتی و عدم تبعیت از فصول و آب و هوا کاری بس بزرگ و بینظیر در جهان بوده است. نادر یگانه سردار و پادشاهی است که در تمام جنگها همیشه حضور داشته و همانند سربازان زندگی میکرده است. البتّه او در طی جنگها دو اشتباه بزرگ انجام داد، یکی شکست اولیّه با عثمانی بود که بر اثر بیتجربگی و بدشانسی انجام گرفت و دیگری جنگ بر علیه لزگیهای داغستان بود که در آن منطقهی نامساعد پیروزی مهمّی برایش در پی نداشت و غرور فتح دهلی را درهم شکست. با توجّه به این مسائل برای آن که در توصیف نبوغ نظامی وی به دیدگاه کاملتری دست یابیم به گفتار دو تن از مورّخان استناد میگردد:
الف ـ دیدگاه دکتر لاکهارت
«نادر در اوّلین مرحله یک مرد رزمی بود. پس جا دارد در آغاز سخنی در آن باب گفته شود. از اخباری که از منابع متفرّقه به ما رسیده عیان است که نادر بلاشک در نبرد نابغه بوده، از یک خانواده محقّر شروع نمود و درسی نیاموخت و فقط جنگهای محلی عشیرهای دید. با این همه استعداد نظامی و علم جنگآوری در جبلت او مکنون بود که به جنگهای بس بزرگ پرداخت و به موفقیتهای عظیم نائل شد و در طالع کشورش چندان تحوّلات شگرف به وجود آورد که این بیشتر به معجزه شبیه است و مبالغه نیست که او را ناپلئون شرق نامیدند و به اسکندر و تیمور تشبیه کردند. همچنین میتوان او را با معاصر آلمانی جوانتر خودش فردریک قیاس نمود که در فتوحات و فعالیّت و فن جنگآوری همتای او بود. در تعبیه نقشه جنگ به تمام حریفان زمان خود برتری داشت و گفتهاند که در هر جنگ جزئیترین جهات را پیشبینی میکرد. با این همه در بعضی موارد معلوم میشد پیشبینی لازم را نکرده، چنان که نبرد با توپال عثمان پاشا که آن چنان عاقبت وخیم داشت، خوب تهیّه نشده بود. همچنین در رزمها با لزگیها هم موفق نشد. البتّه به این معنی پی برده بود که اگر قرار به تصرّف داغستان باشد باید آواره یا فتح شود؛ ولی همواره عملیات خود را موسم نامساعد و دیر آغاز نمود و از عهدهی تصرّف موانع هولناک کوهستانی برنیامد. برزگترین روش جنگی که نادر مهارتی به سزا در آن داشت همانا حمله سوارهنظام او بود که معمولاً از جهت غیر مترقّبهای میتاخت و معمولاً خصم را خورد میکرد. شکستی که در تنگه خیبر و درّه بازار و تنگه تساتسویی به نیروهای هندی وارد آورد، واقعاً شاهکار بود. با این حال نادر از مزایای پیادهنظام هم استفاده کامل میکرد. پیادهنظام نادر و جزایرچیهای بسیار منظّم او کاملاً مجهّز و در واقع جواب ده ینیچریهای عثمانی بود. سرعت انتقال نادر به وضع نظامی در موقع جنگ حیرتآور بود. ویلیام کوکل از روی مشاهده شخصی در این باب چنین میگوید، نمیتوان باور کرد با چه سرعتی نادر نقایص طرفین را در مییابد. اگر یکی از سرکردگانش بدون فزونی دشمن زمینه را خالی کند بیدرنگ با تبری که همیشه در دست دارد به سوی آن سرکرده میتازد و او را میکشد و یکی دیگر را که بعد از او میآید به جای او منصوب میکند.
در محاربات بزرگ قوای ذخیرهی خود را با نهایت مهارت مهیّا میدارد و درست به موقع از آن استفاده میکند و به ضعیفترین قسمت خصم حمله میبرد. نادر هم مانند هینبل ویلینگتن در اغلب محاصرههای خود مانند محاصرههای بغداد و موصل و قارص و بصره و کرکوک و قندهار موفق نشد و ظاهراً تصرّف قندهار را دست خیانت داخلی ممکن ساخت. علّت این ناکامی اولاً نقص توپخانه بود که از طول مسافت و نبودن راه برای حمل توپخانه سنگین ناشی میشد. دوّم آن که مهندسان ایرانی به اندازه مهندسان عثمانی خبره نبودند. سوّم آن که در محاصرهها نادر به حکم طبیعت میتوانست از نبوغ نظامی خود مانند حملات ناگهانی و غافلگیری و نظایر استفاده کند و همچنین نباید فراموش کرد که قلاع آن زمان نسبت به وسایل جنگی مستحکم بود. از طرف دیگر توپخانهی سبک نادر در نتیجه اهتمام خودش و کمک مهندسان فرانسوی بسیار مؤثّر و مهیب بود و در واقع او بود که ایران را به دارا بودن توپخانه مجهّز ساخت. نادر تنها فرمانده لایقی نبود، بلکه مدیر قابلی هم بود و با شخصیّتی که داشت، میتوانست از افراد حدّ اعلای استفاده کند و در واقع به سربازان ایران امید نوین داد و روحی نو دمید و با پیوستن عدّهی زیادی از افغانان و ازبکان به لشکر ایران و انتظامات سختی که معمول میداشت یکی از قویترین سپاهها را به وجود آورد و نفوذ او در سپاهیان همین اندازه کافی است که یادآوریم چگونه غارت دهلی را با یک فرمان یکباره توقیف کرد و غنایم را پس گرفت. حافظه عجیب نادر هم شگفتآور بود و به شهادت کلیّه سرکردگان خود حتّی اغلب افراد را با نام و نشان به خاطر داشت. شماری از معاصرین نادر در باب صدای قوی او روایت کردهاند که چون فرمان میداد در سراسر نبرد طنین میانداخت و دشمنان به هراس میافتادند. اگر بخواهیم نتایج عملیات نادر را در نظر گیریم تردیدی نیست که او ایران را از استیلای اجانب رها ساخت. گرچه استبداد او ارزش این خدمت را کاست. مهاجمات عدیدهی او بر ضد عثمانی آنان را ضعیف نمود و به روسیه و اتریش فرصت داد و در جریان امورِ اروپای جنوب شرقی مؤثر افتاد. در خاور حملهی او امپراتوری مغول را متزلزل ساخت و مهاجمهی بعدی احمدشاه درّانی به آن سامان داد، و در واقع کار را برای سلطهی انگلیس آسان نمود. در پایان میتوان گفت که نادر بزرگترین سرباز روزگار خود بود. وطن خود را از پستترین مرحلهی انحطاط به اوج عزّت رسانید و دارای بزرگترین نیروی نظامی کرد. افسوس که فتوحات او به جای این که تأمین یک رفاه پایدار برای کشورش کند، زود گذشت و سبب خسارات بیحساب مالی و جانی شد.»[5]
ب ــ دیدگاه آرونوا
«سخن گفتن درباره تعداد افراد قشون نادر بسیار مشکل است. هرچند که تعداد سربازان زیر پرچم متغیّر بوده، با وجود این تردیدی نمیتوان داشت که در طول حکومت نادر تعداد آنها کمابیش ثابت مانده. اطّلاعاتی که در منابع مختلف راجع به این موضوع یافت میشود فوقالعاده ضدونقیض است. هانوی تأکید میکند که قشون از 200 هزار نفر تشکیل شده بود. به هنگام جنگ در شماخی(1735) نادر به قول یکی از همرزمانش 90 هزار جنگجو داشت. به گفته محمّدکاظم تعداد سربازان نادر در دورهای که برای جنگ با ترکیه(1743) آماده میشد 375 هزار نفر بود. با این حال چنان که پتروشفسکی میگوید نباید به دقّتِ ارقام تاریخنگاران اعتماد کرد زیرا اغراق آمیز است. و دیگران تعداد آنها را 50 تا 60 هزار نفر نوشتهاند.
سپاه دوازده هزار نفری جزایرچی یا تفنگچی، پیادهنظام عظیم و ممتاز کشور را تشکیل میداد. جزایرچیها خوب لباس میپوشیدند و از شاه تعلیم میگرفتند. به گفته هانوی آنها بسیار سودمند بودند، به طوری که تا آن حد نمیتوان از پیادهنظام ایرانی انتظار داشت. جزایرچیها به تفنگهای چخماقی سنگینی مسلّح بودند. تفنگ چخماقی دهانهی گشادی داشت و مرصّع به طلا و نقره بود. چنان که آبراهام کرتاسی میگوید هنگام پذیرایی نادر از اشراف در دشت مغان سه هزار نفر جزایرچی در یک دو یا سه ردیف شاه را محاصره کرده بودند. جزایرچیها نزدیک به هم ایستاده بودند و مثل قراولها به تفنگهای چخماقی خود تکیه داشتند. نادر در میان قشون دائمی گروهی قراول قرار داشت. به نظر هانوی آنها چهارهزار نفر بودند و به نظر آبراهام کرتاسی شش هزار نفر. آنها عمامههایی سفید به سر داشتند که به دور کلاهشان پیچیده شده بود و شمشیر و نیزه مسلّح بودند. آبراهام کرتاسی یادآوری میکند که اسلحه آنها عبارت از تفنگ چخماقی ساده بود. شش هزار قراول روز و شب در اردوگاه پاسداری میکردند به ویژه ده نفر از آنها که نزدیک اقامتگاه نادر بود. شاه اغلب، شب هنگام به بازدید قراولها میپرداخت و اگر هر ده نفر را هم در حال چرت زدن میدید فوراً دستور میداد که آنها را اعدام کنند. قراول سالانه 250 تومان مواجب میگرفت.
در قشون نادر 500 جارچی، 200 نفر شاطر و یک هزار پرچمدار(ریکا) وجود داشت. هانوی از 250 نفر نسقچی نام میبرد که مواجب کلانی میگرفتند و قدرت زیادی داشتند. آبراهام کرتاسی تعداد آنها را 300 نفر دانسته، رئیس نسقچیها، نسقچیباشی نامیده میشد که به هنگام تشکیل قوریلتای مغان عبدالحسین بک این مقام را داشت. وظیفهی نسقچیباشی عبارت بود از مجازات بزهکاران و حتّی سرکوبی دزدانی که به اردوگاه رخنه میکردند. در زمان جنگ نسقچیباشی جنگجویان را تعقیب میکرد و نمیگذاشت که آنها فرار کنند. هرکس که سعی میکرد، بگریزد نسقچیباشی او را میکشت. سیصد نفر جانتاول محافظ اطراف اردوگاه، راهها، گذرگاههای کوهستانی و غیره بودند. آنها نیز میتوانستند حکم اعدام صادر و اجرا کنند. در ارتش منظّم نادر نیز مانند ارتش صفویان، بک زادگان(دو هزار نفر) و ریش سفیدزادگان(یک هزار نفر) که پسران و اقوام خانها و دیگر اشراف قبیلهای بودند، وجود داشتند. بسیاری از آنها محافظ خزانه شاه در کلات بودند. در عملیات نظامی قشون نادرشاه، توپخانه نقش بسیار بزرگی داشت زیرا تعیین کنندهی نتیجه برخی نبردها بود. مثلاً سه روز گلوله باران قلعهی خانکاه خیوه را به یک ویرانه مبدل کرد. در مورد توپخانه نادر ما اطّلاعات دقیقی نداریم. با وجود این اطّلاعات پراکندهای وجود دارد که بسیار گویاست. چنان که محمّدکاظم میگوید نادرشاه از قصد پادشاه چین که گویا خیال شروع جنگ را داشته با خبر بوده و بدین جهت برای تدارک لشکرکشی دستور صادر کرده. نادر تحصیلداران مخصوصی به اطراف خراسان فرستاد تا سه هزار خروار چدن برای تهیّه گلوله توپ و دویست خروار مس و قلع برای ریختن توپ و خمپاره به مرو بیاورند. حاجی سیفالدّینخان بیات که حاکم و ضابط مالیات خراسان بود تمام مواد مذکور را در عرض سه ماه با کمک اهالی به مرو رساند. چون در نواحی مرو ذغال درخت پسته نبود. مردم از بالا مرغاب و ماروچاق(بادغیس) آوردند. در همان موقع نادر، علی دوست بک و عنایتالله بک لالوی، دو نفر از نزدیکان خود را با گروهی استاد و متخصٌص برای ریختن توپ و گلوله فوراً به مرو فرستاد. آنها میبایست هفتاد عرّاده توپ و خمپاره و 14 هزار گلوله در مرو بریزند. فرمانده توپچیها به سیصد نفر توپچیانی که در مرو بودند دستور داد که همه روزه به نقبزنی آموزشی مشغول شوند و عملیات تخریبی و انفجاری انجام دهند تا بدان وسیله نقبچیهای مرو در این کار ماهر و آزموده گردند.
قشون منظم نادر لباس یک شکل ویژهای نداشت. با وجود این رستههای مختلف دارای علامتهای متفاوتی به شکل پَر بر روی کلاهشان یا به شکل عمامّهی مخصوص و غیره بودند. چیزی که ظاهراً برای همه جنگجویان قشون دائمی اجباری و عمومی به حساب میآمد، شکل کلاهشان بود که طهماسبی نامیده میشد. پیش از قوریلتای مغان بود که این کلاه به وسیله نادر مقرّر گردید. کلاه قرمز با دوازده ترک که نشانه هواخواهی از دوازده امام شیعه بود فقط به قزلباشها تعلّق داشت. طبیعی است که لغو و از بین بردن چنین کلاهی و مقرّر کردن کلاهی دیگر مبیّن یک معنی خاص سیاسی باشد. کلاههای طهماسبی همه یک شکل بودند: پائین آنها به شکل مربع و بالایشان به صلیب میمانست. همه جنگجویان نادر چنین کلاهی داشتند. بعضیها به دور آن عمامهای از پارچه سفید میبستند و بعضی دیگر بر روی آن پَر مینشاندند. نادر نیز چنین کلاهی داشت که پارچه پشمی سفید ظریفی به دور آن میبست و دنبالههای پارچه ابریشمی از کنار گوشهایش آویزان بود.
نادر برخلاف آخرین شاهان صفوی توجّه زیادی به آموزش جنگجویان داشت، مثلاً او در سال 1730م از قبایلی که از فارس عراق عجم و آذربایجان به خراسان کوچانده شده بودند، سان دید. او طبق معمول برخی از جوانان مشهور را به گارد خویش افزود و برای تعلیم فنون نظامی به آنان نیز معلمانی به کار گماشت که در تمام امور مربوط به سوارهنظام مهارت داشتند. انضباط در قشون نادرشاه نه فقط با تشویق و انعام، بلکه با تدابیر خشن نیز برقرار میشد. نادر هرگونه بیانضباطی و خودسری را سرکوب میکرد و نافرمانان را بیرحمانه مجازات مینمود. هنگامی که قشون نادرشاه از لشکرکشی به داغستان باز میگشت و در کنار رود کورا اردو زده بود، 700 نفر از افراد آن فرار کردند. آنها خیال داشتند که به کوه بگریزند. نادر با حیله آنها را برگرداند. سپس قسمت اعظم آنها را کور کرد و نزدیک 200 نفرشان را سر برید. نادر در عین حال که سربازان را به خاطر جرمشان به سختی مجازات میکرد، میتوانست به موقع لازم نیز نرمش نشان دهد. درباره میزان مواجب سرکردههای نظامی اطّلاعات معیّن و مشخّصی در منابع میتوان یافت. سرکردههای نظامی درجه اول سالانه در حدود 1200 تا 500 تومان و سرکردههای نظامی درجه دوم 300 تا 100 تومان میگرفتند.»[6]
[1]- ص 121 - شمشیر ایران – سرگذشت نادر شاه افشار – مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی - 1389
[2] - ص 378 – شمشیر ایران(نادرشاه) - مایکل آکس دورتی – ترجمه محمّدحسین آریا - 1388
[3] - صفحههای 329 و 340 – شمشیر ایران – سرگذشت نادرشاه افشار – مایکل آکس ورسی – ترجمه حسن اسدی - 1389
[4][4] - ص 11 – تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه – دکتر رضا شعبانی – جلد دوم - 1365
[5] - منتخبی از صفحات 381 تا 399 – ایران در زمان نادرشاه – و. مینورسکی و جمعی دیگر – ترجمه رشید یاسمی - 1381
[6] - برگزیدهای از صفحات 143 تا 155 – دولت نادرشاه افشار – ک.ز.ز.اشرافیان – م. ر. آرونوا – ترجمه حمید امین - 13567
7- آینه عیب نما, نگاهی به دوران افشاریه و زندیه, علی جلال پور, 1397, ص 174