استبداد ناصری آن چنان حکم میکرد که اگر کسی شکایتی داشت و میخواست آن را به نظر شاه برساند باید به روشهای غیر معمول متوسّل میگردیده است. مثلاً شاکیان جهت رساندن شکایت به شاه متوسّل به ببری خان گربهی نازنین شاه میشدند و عریضه را بر گردن گربه آویزان کرده تا بدین ترتیب شاه کاغذ را ببیند و به شکایت رسیدگی کند. حسین لعل در کتاب ملیجک عزیز دُردانهی شاه شهید مینویسد: «غیر از ملیجک ابزار دیگری نیز دست آویز شاکیان و عریضه نگاران شده بود، از آن جمله ببری خان گربهی قشنگ و برّاق قبلهی عالم بود. در مواقعی که قبلهی عالم به دفتر کارش میرفت یا برنامههایی برای دید و باز دید داشت ببری خان در عمارت امینه اقدس به سر میبرد. ببری خان نیز یک پرستار و لَلهی مخصوص داشت و لَلهی مخصوص او مواظب بود که ظهر و شب به آبدارخانه مراجعه کرده و یک دست جوجه کباب غذای مخصوص ببری خان را تحویل بگیرد و به او بخوراند. غذای ببری خان نیز مانند غذای قبلهی عالم در ظرف مخصوص گذارده میشد و قبلاً وسیله امینالسّلطان آبدار باشی کنترل میشد که مبادا نامطبوع باشد یا دشمنان در غذایش زهر ریخته باشند. مشهدی رحیم فرّاش لَلهی مخصوص ببری خان بود که گاه گاه آن را در کالسکهی مخصوص میگذاشت و در باغ به گردش میبرد. ببری خان خیلی با قبلهی عالم مأنوس بود و تمام اطرافیان و کارکنان اندرون نیز وقتی که مراتب محبّت و علاقه او را میدیدند جرأت نداشتند کوچکترین توهینی در بارهاش روا دارند. حسین لعل در بارهی علّت این که چگونه این گربه آن قدر شانس آورده و عزیز شده بود، مینویسد: «ناگفته نماند که بر حسب مقرّرات اندرون هرگز موجودات نر حقّ ورود به اندرون را نداشتند ببری خان نیز ماده گربهای بود که هر ساله چند توله میزایید. یک روز که قبلهی عالم در بستر بیماری خوابیده بود ببری خان یکی از بچّههایش را که تازه به دنیا آورده بود کنار بستر قبلهی عالم آورد و رفت. اتّفاقاً بچّه گربه نیز ظرف مدّت کوتاهی مرد و شایع شد که ببری خان یکی از بچههای خود را تصدّق و بلا گردان کرده است. بر حسب اتّفاق همان شب نیز قبلهی عالم عرق صحّت به بدنش نشست، تبش برید و راحت و سالم شد. میگویند این حادثه بیش از بیش اسباب عزّت و تقرّب ببری خان شده بود.»[1]
[1] - ص 268 - داستانهایی از عصر ناصرالدین شاه - محمود حکیمی
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 265
«یکی از خصوصیّات اخلاقی ناصرالدین شاه خرافاتی بودن وی میباشد. مثلاً با یک عطسه کردن در برنامههایش تجدید نظر میکند و از آن جا که در بخشش القاب و عناوین نیز ید طولایی داشت این بار مشمول گربهای میشود و ملقّب به ببری خان میگردد و در موردش آمده است که ببری خان به غلط نام گربهای بود الاّ پلنگ که شاه او را دوست میداشت. در آن اوان شاه را تبی سخت عارض شد و روزی چند در بستر بیماری و ناتوانی بخوابید. گربهی مزبور که تازه بچّه آورده بود روز بعد به اقتضای طبیعت به تغییر مکان آنها پرداخت. هنگامی که یکی از بچّههایش را به دندان گرفته و از کنار بستر میگذشت زبیده خانم ملقّب به امینه اقدس به درون اطاق آمد و دری را که گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همین که راه بیرون شدن را بسته دید چند دور گرد بستر گشت و در پای شاه سرگردان ایستاد و زبیده خانم از مشاهدهی این حال رو به شاه کرد و گفت قربان امشب عرق خواهید کرد و تب خواهد برید. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببری خان مقامی بلند یافت و دارای تشک و اطلس و پرستار و خوراک مخصوص شد.»[1]
تاجالسّلطنه نیز در خاطرات خود ضمن روایت و علاقهی پادشاه به گربهی مذکور به انتقاد از این شیوه و عملکرد پدر خود میپردازد و مینویسد: «...این سلطان مقتدر که ما او را خوشبختترین مردمان عصر خویش میدانیم اگر به نظر انصاف نگاه کنیم فوقالعاده بدبخت بوده است؛ زیرا که این سلطان خود را مقیّد به دوست داشتن زنها کرده و از این جنس متعدّد در حرمسرای خود جمع کرده بود و به واسطهی رشک و حسدی که در خلقت زنها که ودیعهی آسمانی است این سلطان به این مقتدری نمیتوانسته است عشق و میل خود را به زن یا اولاد خود در موقع بروز و ظهور بیاورد و به قدری خود را مغلوب نفس و هوا و هوس ساخته و به قدری غرق در دنیوی بوده است که اقتدارات سلطنتی را هم فراموش کرده. از آن جایی که هر انسانی یک مخاطب و طرف محبّت و یک نفر دوست و محبّ لازم دارد و این شخص البتّه بر سایرین سرکرده بشود این سلطان مقتدر مقهور و به واسطهی ملاحظهی زنها این حیوان را طرف عشق و محبت قرار داده، او را بر تمام خانوادهی خودش ممتاز میسازد. عکس این گربه را من در تمام عمارات سلطنتی دیدهام. گربهای برّاق ابلقی با چشمهای قشنگ و ملوس، این گربه زینت داده میشد به انواع و اقسام چیزهای نفیس قیمتی و پرورش داده میشد با غذاهای خیلی عالی و مثل یک نفر انسان مستخدم و مواحب بگیر و مواظبت کننده داشت. اگر این پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانیّت و ترقّی ملّت خود و معارف و صنایع میکرد چه قدر بهتر بود تا این که مشغول یک حیوانی! و اگر آن قدر زنها را دوست نمیداشت و آلوده به لذایذ دنیوی نشده و تمام ساعات عمر مشغول سیاست مملکت و ترویج زراعت و فلاحت میشد چه قدر امروز به حال ما مفید بود! و در عوض این که من در این تاریخ از گربهی او مجبور شده صحبت میکنم از رعیّت پروری، معارف طلبی، کارهای عمدهی سلطنتی مینوشتم چه قدر با افتخار بود! ای معلّم عزیز من که در آن عصر و زمان تمام غرق در غفلت بوده و بویی از انسانیّت به مشامشان نرسیده و به قدری آلوده به رذایل و بدیها بودند که در قرنها خرابی به یادگار گذاشتهاند که اصلاح پذیر نیست. در هر حال ناچار باید دوباره شروع کنم به قصّهای که تعجّب از حکایت گربه ندارد و پس از این که عزّت و سعادت این گربهی بیچاره به سر حدّ کمال میرسد خانمها که شوهر عزیز خود را همیشه مشغول به او میبینند به واسطهی رشک و رقابت به وسایلی که مخصوص به زنهاست متوسّل و با پولهای گزاف که خرج میکنند گربهی بدبخت را دزدیده و در چاه عمیقی سرنگون میسازند و این یک دل خوشی را هم از پدر تاجدار بیچارهی من منع میکنند.»[2]