محمّدرضا شاه در خانوادهای به دنیا آمده بود که چندان پایبند به اصول مذهبی نبودند. شاید درست نباشد مطلبی از اعتقادات و ایمان مذهبی آنان بیان شود و بهتر است از اصطلاح گرایشهای مذهبی استفاده گردد. اعتقاد و ایمان مذهبی یا هر ایدئولوژی دیگر زمانی متبلور میگردد که به صورت فعل درآمده و در ضمیر هر شخص نهادینه شده باشد؛ اما تمایلات مذهبی محمّد رضا شاه بر اساس سیاست ماکیاولی بوده و از آن به عنوان وسیلهای برای تحکیم پایگاه خود در جامعه استفاده کرده است. حتّی بعضی مواقع به صورت نمایشی و با نیّت ریاکاری نقش مذهبی را ایفا کرده است؛ بنابراین اعتقادات مذهبی ایشان توهّمی بیش نبوده و با افزایش عمر روند این گرایشها همواره رو به افول بوده است. در این باره خود وی بدون توجّه به گذشته و افکار مردم و حوادث تاریخی میگوید: «پدرم چون فقط به ملاهای متعصّبِ قشری شیعه احترام نمیگذاشت به غلط در بارهاش گفتهاند که اعتقادی به مذهب نداشته است در حالی که او یک مؤمن واقعی بود چنان که من هستم. این ایمان پدرم بود که از او یک مرد شجاع و درستکار ساخت. در زمان پدرم به قدرت و اختیارات معنوی روحانیون لطمهای وارد نیامد و آنها توانستند کماکان از اعتبار و نفوذ روحانی برخوردار باشند!
پدرم به حق میگفت معنویت واقعی به مراتب مهمتر از اقتصاد و سیاست است و به همین جهت نیز ایمان و اخلاصش تا بدان پایه بود که حتی خدا را به عنوان یک ناظر امور انتخاباتی یا سرمهندس چاه نفت قلمداد میکرد. رضا شاه برای همهی پسرانش اسم امام رضا را به صورت ترکیبی با نامهای دیگر انتخاب کرد و این هیچ دلیل دیگری نداشت جز آن که پدرم برای این فرزندان امامعلی(ع) احترام خاصی قائل بود و بارها برای زیارت بارگاه این امام جلیلالقدر به مشهد رفت. موقعی که رضا شاه به سلطنت رسید تشکیلات مربوط به بارگاه امامرضا وضعیتی متروکه داشت. مبالغ هنگفتی بدهکار بود و ساختمانهایش به صورت مخروبه خودنمایی میکرد؛ اما رضا شاه همه چیز را بازسازی کرد و به صورتی آبرومند درآورد.[1]
در اینجا باید اذعان کنم که به پیروی از پدرم من از همان اوان زندگی توانستم به اهمیّت نیایش و دعا خواندن واقف شوم و این البتّه برخلاف فراگیریهای دوران کودکی که بیشتر حالت حفظکردن سرسری مطالب را دارد به صورتی عمیق و از ته قلب بود و در زمان من تشکیلات بارگاه امامرضا به اوج عظمت و اعتلا رسید و به صورت یکی از مراکز بسیار پراهمیت جهان اسلام درآمد. این وضع مرهون نذوراتی بود که از سوی علاقهمندان به امامرضا از جمله خود من برای بارگاه امامرضا در نظر گرفته شد و تشکیلات آن را به صورتی درآورد که علاوه بر تأسیسات مختلف مذهبی، مالک واحدهای صنعتی و کارخانهها و مجتمعهای کشت و صنعت و بیمارستانها و سازمانهای خیریه متعدّد شد. ضمناً ناگفته نماند که خود من شخصاً بسیاری از اماکن مذهبی و مسجدها را در ایران و در خارج کشور ترمیم و بازسازی کردهام.
در زمینه اعتقادات مذهبی خود بگویم که از همان دوران کودکی ائمه اطهار به من ارادتی خاص داشتهاند و از گزند حوادث مصون نگه داشته تا بتوانم در زمان سلطنت اقدامات مذهبی و خیرخواهانه را انجام دهم. اندکی بعد از تاجگذاری پدرم من به بیماری حصبه مبتلا شدم. هر روز حالم بیشتر رو به وخامت میرفت تا آن که یک شب علی(ع) امام اول خودمان را به خواب دیدم. با همان اطّلاعات اوان کودکی فوراً متوجّه شدم که کسی جز او نیست؛ زیرا در دست راست خود شمشیر ذوالفقار را، همان که در تصویرهایش میبینیم، داشت. او با دست دیگرش جامی حاوی یک نوع مایع به من خوراند و فردای آن شب تب من فرو نشست و حالم به سرعت رو به بهبودی نهاد. چندی بعد از آن در اثناء تابستان موقعی که عازم یک محل در کوهستان به نام امامزاده داوود بودم از فراز اسب به روی تخته سنگی افتادم و از حال رفتم. همراهانم تصوّر کردند که مردهام؛ اما من خراشی برنداشته بودم و این البته علّتی نداشت جز آن که موقع افتادن از اسب مشاهده کردم یکی از قدّیسین ما به نام عبّاس مرا گرفت و بر زمین نهاد و یک بار دیگر برخورد من با امام غایب در نزدیکی کاخ تابستانی شمیران بود. این امام بر اساس اعتقادات مذهبی ما باید یک روز ظاهر شود و دنیا را نجات بخشد و این قبیل مکاشفات برای کسانی که ایمان مذهبی ندارند قابل فهم نیست. این حوادث که برایم پیش آمد کاملاً به من ثابت کرد که ایمان عمیق مذهبی مهمترین حامی من در برابر حوادث ناگوار خواهد بود تا جایی که دو بار معجزهآسا از مهلکه حوادث به سلامت جستم و دو بار نیز از خطر سوء قصد نجات یافتم و به من ثابت شد که تحت محافظت قرار دارم.»[2]
محمّدرضا شاه معجزه چهارم از جانب ائمه را نجاتِ ایران از چنگال مصدّق میداند! البتّه این معجزه با حمایت آمریکا و انگلیس انجام گرفت. فرح پهلوی در توصیف و ریشه اعتقادات مذهبی شاه مطالبی را بیان مینماید که میتوان آنها را ملاک صحّت نداشتن سخنان شاهنشاه دانست. فرح میگوید: «باید بگویم محمّد رضا اگرچه با همه مظاهر حکومت کمونیستی مخالفت میکرد، امّا در مبارزه آنها با ملایان مذهبی اشتراک سلیقه داشت و خیلی دلش میخواست موقعیتی پیش بیاید تا برای همیشه به نفوذ مذهبی این رهبران خاتمه دهد.
محمّدرضا همیشه از پدرش انتقاد میکرد که چرا مانند آتاتورک کار ملایان را یکسره نکرد و این مصیبت را برای او باقی گذاشت. محمّد رضا همیشه ملایان را سدّ راه حکومت ایران میدانست و میگفت باید جذابیّت آنها در میان تودههای عوام از میان برده شود. او مطالعات زیادی در مورد شیوه برخورد کمونیستها با مذهب کرد و قصد داشت برای همیشه آنها را از صحنه اجتماعی ایران خارج سازد؛ لیکن سازمانهای اطّلاعاتی انگلستان و آمریکا و مشاوران امنیتی محمّد رضا به او توصیه کردند فقط در جهت کنترل مذهبیون گام بردارد و فکر نابودی تمام و کمال آنها را از سر بیرون کند؛ زیرا مذهب در ایران عامل مهمی در جلوگیری از نفوذ کمونیسم است وآن چه تا کنون راه پیشرفت کمونیستها را در ایران سد کرده، همانا اعتقادات مردم به دین و مذهب میباشد.
شاه در این اواخر اعتقادات مذهبی نداشت و به خصوص در این سالهای آخر حکومتش که مرتّب به شدّت بیدین شده بود و حتی بدش نمیآمد توصیه هویدا را به کار ببندد؛ اما از مردم به شدّت میترسید و وحشت داشت که مردم علیه او دست به شورش بزنند. به همین خاطر از هویدا خواست تا در خفا وسیله رشد بهائیان را فراهم کند؛ اما به طور رسمی و علنی در این مورد صحبتی نکند و حتّی موضوع بهایی بودن خود را پنهان نگه دارد.»[3]
[1]. در این باره شاه دروغ میگوید؛ زیرا همواره از پدرش گلایه دارد که چرا همانند آتاتورک رفتار نکرده است. رضا شاه در بازسازی حرم نه تنها کاری نکرد، بلکه عناد خود را در حادثۀ مسجد گوهرشاد به اثبات رسانید.
[2]. محمّد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص 82 و 83.
[3]. احمد پیرانی، دختر یتیم، صص 538 و 540.
4- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 185
با توجه به مطالبی که در باره زندگی و میهمانیها و مراسمهای خانواده پهلوی در این مجموعه آمده است شاید ضرورتی به توصیف برنامه روزانهای از شاه احساس نشود؛ ولی برای آن که تفاوتهای بین گفتار خودشان و واقعیّتها روشنتر شود به نکاتی از سخنان ایشان استناد میگردد. فرح پهلوی در مصاحبهای از زندگی روزانه اعضای خانوادهاش میگوید: «محمّدرضا به قدری این روزها سرگرم و گرفتارند که گاه ساعت ناهارشان را فراموش مینمایند و من مجبورم به دفتر کارشان تلفن بزنم و یادآوری کنم که غذا سرد شده است. شاهنشاه از ساعت هفت صبح تا ساعت یک و نیم و گاهی تا دو بعد از ظهر کار میکنند و بعد دو باره از ساعت سه و چهار مشغول میشوند تا ساعت هشت شب و گاه وقت دیدن بچهها را ندارند و ما فقط ایشان را در سر میز صبحانه و ناهار و شام میبینیم.»[1]
محمّدرضا شاه نیز بدون توجّه به آن که زندگی و رفتار حاکمان زیر ذرّهبین نگاههای اطرافیان و مردم قرار دارد یا این که سخنانش با بزمهای شبانهاش تطبیقی دارد یا خیر از تنظیم و برنامهریزی کار روزانه خودچنان سخن میگوید که باعث تعجّب است. در مجموعه تألیفات وی آمده است: «زندگی روزانه من ترتیب و تنظیم معیّنی دارد و گاهی هم به مناسبت اوضاع و کیفیات مختلف تغییر میکند. من در حوالی ساعت هفت و نیم صبح از خواب برمیخیزم. هنگام استحمام و اصلاح صورت غالباً در باره امور کشور اندیشه میکنم و یا برنامه کارهای روزانه را در ذهن مورد بررسی قرار میدهم و همیشه پس از پوشیدن لباس تنها به صرف ناشتا میپردازم که معمولاً بسیار ساده و منحصر به کمی آب میوه و یک فنجان قهوه و یک تکّه نان برشته است. هرچند مدّت صرف این ناشتایی مختصر از دو سه دقیقه تجاوز نمیکند؛ ولی عادتاً سه ربع ساعت سرِ میز نشسته به مطالعه روزنامه میپردازم و هر صبح تمام روزنامههای مهم ایران و روزنامههایی را که از آمریکا و انگلستان و فرانسه میرسد، مطالعه میکنم. ترجمه روزنامههای آلمانی و ایتالیایی نیز از نظر من میگذرد.
در حدود ساعت نُه به دفتر خود میروم و کار روزانه را آغاز میکنم. بدواً وزیر دربار شاهنشاهی را میپذیرم و به امور متنوّع و گوناگون مانند اجازه شرفیابی اشخاص و ملاقات با شخصیتهای خارجی و مطالعه عرایض استمداد و نظایر آنها رسیدگی میکنم. نخستوزیر و وزیر امور خارجه هر وقت لازم باشد به حضور میآیند و سایر وزیران و رؤسای دوایر دولتی نیز غالباً اجازه ملاقات پیدا میکنند. از نظر مقام فرماندهی کل قوای مسلح، هفتهای دو روز، صبحها را با پذیرفتن رؤسای سازمانهای نظامی و سایر افسرانی که گزارشهای مستقیم را از نقاط مختلف آوردهاند، اختصاص دادهام و برای این که افسران مزبور تشویق شوند که آزادانه و بیپرده مطالب خود را اظهار دارند معمولاً اینگونه افسران را به طور انفرادی احضار میکنم. از این گذشته بسیاری از افراد مردم تهران و شهرستانها اجازه شرفیابی پیدا میکنند. بعضی از این ملاقاتها نتیجهای جز اتلاف وقت ندارد؛ زیرا ملاقات کنندگان مطالب مهمی ندارند. در پایان هر صبح رئیس دفتر مخصوص را احضار میکنم و در باب توده متراکم نامهها و یادداشتها و گزارشهایی که رسیده است دستور اقدام میدهم. در حدود ساعت یکونیم بعد از ظهر از دفتر کار بیرون میآیم و برای صرف ناهار با ملکه و گاهی با خویشاوندان و یا با شخصیتهای داخلی و یا خارجی میروم. ناهار ما خوراکهای معمولی ایرانی با اغذیه فرنگی و یا مخلوطی از هر دو نوع است؛ ولی برخلاف بیشتر هموطنان خود، میل دارم ناهار من سبک باشد و از آشامیدن مشروبات الکلی، چه در هنگام ناهار و چه در مواقع دیگر، پرهیز میکنم. بعد از صرف ناهار، معمولاً باز مدّت سه ربع ساعت روزنامه مطالعه میکنم و اگر فرصتی باشد در حدود سه ربع ساعت استراحت میکنم و پس از آن اغلب به دفتر خویش برمیگردم و دو سه ساعت به خواندن گزارشهای رسیده میپردازم. روزهای دوشنبه بعد از ظهر شورای عالی اقتصاد و جلسه هیأت وزیران در حضور من تشکیل میگردد و چندین ساعت ادامه دارد. هر ماه یکبار جلسه مطبوعاتی من تشکیل میشود و در ضمن هر ماه چندین بار به سرکشی واحدهای نظامی در تهران و یا افتتاح کارخانه و بیمارستان و پرورشگاههایی که تازه احداث شده باشد، میروم. میل من آن است که اگر مانعی پیش نیاید عصرها یک ساعت و نیم به ورزش بپردازم. معمولاً شام را که اغلب از اغذیه اروپایی است تنها یا با ملکه صرف میکنم. اوایل شب به شنیدن موسیقی و یا به تماشای فیلمهایی که در کاخ مسکونی نمایش میدهند، میگذرانم و عموماً شبها زود میخوابم و معمولاً پیش از استراحت به راز و نیاز به درگاه پروردگار میگذرانم.»[2]
رضا شاه به تحصیل فرزندش حسّاس بود و تمایل داشت او را همانند خودش فردی نظامی تربیت کند؛ ولی به دلیل بیلیاقتی فرزندش و روش تربیت او و همچنین بیتأثیر نبودن سرویسهای جاسوسی هرگز به آمال و آرزوی خود نرسید. در این باره رضا شاه به اشرف میگوید که ای کاش بعضی از ویژگیهای تو در وجود محمّد رضا میبود. محمّد رضا پهلوی دوران کودکی خود را در کنار خانمی فرانسوی به نام بانو ارفع گذراند که شوهری ایرانی داشت. این بانو که گویا بیارتباط با سازمان جاسوسی فرانسه نبوده تا پایان عمر پادشاه را همراهی کرده است.
محمّدرضا دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان نظام با 21 دانشآموز دیگر شروع مینماید. در آنجا به دلیل پسر رضا شاه بودن و ترس از نارضایتی پدرش از امتیازات زیادی برخوردار بوده است. حسین فردوست که همکلاس و همراه دوران زندگی وی بودهاند از رفتار وی در مدرسه میگوید: او طی دوره شش ساله دبستان نظام به شاگردان خیلی ظلم میکرد و به خصوص بعضی را خیلی آزار میداد و هر روز نوبت یک نفر بود که آزار ببیند. این خصلت در هنگام تحصیل در سوئیس نیز ادامه داشت؛ ولی به دلیل موقعیتی که برخوردار بود احترام او را حفظ میکردند. در اینجا صحبت از شیطنت و بازیگوشی دوران نوجوانی و بعد از آن نیست. موضوع، پاسخگو نبودن و تأثیر این اعمال بر رفتارهای بعدی وی است. این ویژگیها چنان در او رسوخ یافته بودند که در مصاحبهای میگوید: هیچ کس حتی پدرم نمیتوانست در من نفوذ داشته باشد.
ولیعهد در 12 سالگی به همراه برادرش علیرضا، حسین فردوست، دکتر مؤدب نفیسی و یک معلّم ایرانی به نام مستشار برای تحصیل به سوئیس فرستاده میشود. در آنجا نیز وضعیت و پیشرفت تحصیلی وی مناسب نیست و حسین فردوست میگوید: «محمّدرضا در ریاضیات بسیار ضعیف بود و اصولاً حوصله فکر کردن نداشت. او از همان کودکی اهل تفکّر عمیق و همه جانبه نبود. زود خسته میشد و بیشتر علاقه داشت پیشنهادات را بپذیرد چون قبول پیشنهاد زحمتی نداشت. آن هم بدون مطالعه که این پیشنهاد چیست. نمیگویم بدون هیچ مطالعهای؛ ولی اگر پیرامون پیشنهاد مطالعهای هم میکرد سطحی و بدون در نظر گرفتن دورنما و نتیجه آن بود. این از مسائل بسیار مهمّی است که در زندگی آیندهاش بسیار مؤثر بود و در شیوه کشورداریاش تأثیر عمیق گذارد. این خصوصیت را همیشه داشت. در زمینه تاریخ و ادبیات، مسائلی که احتیاج به تفکّر عمیق نداشت و حفظ کردنی بود نمرات خوبی میآورد؛ ولی چه در تهران و چه در سوئیس وقتی میخواستم برایش شرح دهم که این مسأله ریاضی را به این دلیل و به این ترتیب باید حل کرد، گوش کنید که یاد بگیرید مسأله سادهای است که میتوانید حل کنید، گوش نمیکرد و میگفت نه همین را که نوشتی بده به من. این برای من از عجایب بود که چگونه ممکن است فردی ندانسته، نفهمیده، موضوعی را قبول کند. محمّد رضا در علوم طبیعی نیز همین ضعف را داشت؛ ولی نه به شدّت ریاضی. زیرا ریاضی به علّت مشکلاتی که دارد تماماً ذهنی است؛ ولی در شیمی و فیزیک میشود چیزهایی را نشان داد و محمّد رضا نمره متوسطی به دست میآورد. خلاصه طی مدّت تحصیل، چه در دبستان و چه در سوئیس تمام مسائل ریاضی را خودم حل میکردم و محمّد رضا آن را کپی میکرد.»[1]
فرح پهلوی نیز همسو با سخنان فردوست میگوید: «تحصیلات رسمی شاه محدود به تحصیلات دبیرستانی در کالج لهروزه سوئیس بود و من مطمئن هستم اگر پول و قدرت نامتناهی رضا شاه فقید نبود و محمّد رضا مجبور میشد همچون افراد عادی در جستوجوی تحصیل وارد مدرسه شود جزو ضعیفترین دانشآموزان قرار میگرفت و مسلّماً با آن ریاضیات ضعیف و ادبیات ضعیفتری که داشت هرگز موفّق به پایان بردن تحصیلات دبیرستانی خود نمیشد.»[2]
محمّدرضا شاه برخلاف نظر دیگران در خاطرات خود میگوید: من در سوئیس نمرات عالی میگرفتم و فقط در درس هندسه که مورد علاقه من نبود، نمره خوب نداشتم و خودم هم نمیدانم چرا به هندسه مسطّحه اینقدر بیعلاقه بودم در حالی که به جبر و مقابله و مثلثات و هندسه تحلیلی و علوم طبیعی مانند فیزیک و شیمی دلبستگی داشتم و در بیشتر رشتههای درسی نمرات ممتازی داشتم و به اخذ جوایزی نائل آمدم. این که شاه میگوید موفّق به اخذ دیپلم شدم و نمرات عالی میگرفتم، مسلّم است که دروغ میگوید؛ زیرا مستشار که همراه او بوده در این باره میگوید: «ولیعهد، یعنی شاه فعلی در سوئیس به تنهایی قادر به نوشتن یک نامه عادی برای پدرش نبوده و همه نامههای خود را با کمک وی مینوشته. آن وقت یک چنین آدم بیسوادی ادّعا میکند که ظرف مدّت سه سال موفّق به اخذ دیپلم شده است آن هم از مدرسه ابتدایی لهروزه. خیلی مسخره است!»[3]و[4]
با توجه به سابقه تاریخی و نفوذ سازمانهای جاسوسی در تحوّلات سیاسی سده اخیر بیتوجهی به روند تحصیلی ولیعهد و رصد نکردن وی امری غیرعادی نمیباشد. بر اساس این عقیده و تفکّر آیا امکان دارد مراوده و نزدیک شدن بعضی افراد در دوران تحصیل او اتّفاقی و بدون دلیل باشد؟ اشرف پهلوی زمانی که برای دیدار ولیعهد به سوئیس میرود در مورد دوستان وی میگوید: «یکی از آنان ریچارد هلمز بود که سالها بعد رئیس سازمان مرکزی اطّلاعات آمریکا و سپس سفیرکبیر آمریکا در ایران شد. دیگری ارنست پرون، پسر فراش مدرسه بود که بعدها به ایران آمد و تا زمان مرگش در سال 1340 یکی از نزدیکترین دوستان برادرم بود.»[5] یکی از دوستان و نزدیکان محمّد رضا پهلوی شخص ارنست پرون است که حتّی در خوابگاه و اندرونی شاه هم رفت و آمد میکند. این شخص در روند تحصیلی و به انحراف کشاندن ولیعهد نقش مؤثّری داشته و ارتباط بیرویه و نا مناسب با اوست که سرانجام باعث ترک تحصیل ولیعهد از سوئیس میشود. در این زمینه ایران میرفندرسکی مینویسد: «... ولیعهد بدون توجه به مقام و موقعیت خود تمایلات انحرافیاش را با پرون بر همه چیز ترجیح میدهد و سرپوشی بر این اعمال ننگین خود نمیگذارد که حتّی کنیز مطبخی نیز از ماجرای عشق گناهآلود او آگاه میشود. دانشآموزان دبیرستان روزای به خاطر احترامی که برای ولیعهد ایران قائل بودند به جای لفظ نکوهیدهی معشوق، لفظ مؤدّبانه کاوالیه را در باره ارنست پرون پسر فراش دبیرستان به کار میبردند. زمانی که مدیر کالج محترمانه به ولیعهد تذکّر میدهد که مواظب رفتارتان باشید چون شما ولیعهد یک کشور کهنسال و با فرهنگی هستید، ولیعهد پاسخ میدهد من صغیر نیستم. هیجده ساله هستم. هر طور دلم بخواهد رفتار خواهم کرد. زمانی که مدیر مدرسه روزای با نفیسی از ارتباط ولیعهد و پرون صحبت میکند، نفیسی با ناراحتی بسیار تصمیم میگیرد که در کار تحصیلی ولیعهد دخالت کند سرسختی کند مقاومت نشان بدهد و با اراده و خشونت خود ولیعهد را وادار به ترک تحصیل نماید.»[6]
دکتر شمسالدین امیرعلایی در کتاب خود علّت ترک تحصیل ولیعهد را از دیدگاهی دیگر مینگرد و میگوید: حادثهای موجب گردید که محمّد رضا سه هفته پیش از برگزاری امتحانات و دیپلم نگرفته کشور سوئیس را ترک نماید و این کار به دستور رضا شاه انجام گرفته است و در این باره مینویسد: «روزی محمّد رضا به دانشآموزان پیشنهاد میکند که خرمنهای خارج از مدرسه را آتش بزنیم. دانشآموزان قبول نمیکنند. او میگوید شما بنزین بخرید من شخصاً آتش میزنم. پس از اصرار زیاد بنزین خریداری میشود و شخصاً در حضور بعضی از دانشآموزان خرمنهای مردم را آتش میزند که صاحبان خرمن به پلیس شکایت میکنند و کار بالا میرود. بالاخره با راضیکردن صاحبان خرمنها و پرداخت غرامت، دولت سوئیس فشار میآورد که اگر او از سوئیس احضار نشود او را تعقیب خواهند کرد و پدرش ناچار میشود او را احضار نماید.»[7]
بالاخره محمّد رضا به ایران برمیگردد و در حالت نا باوری ارنست پرون را نیز همراه خود میآورد. ولیعهد در ایران به دستور پدرش وارد دانشکده افسری میشود؛ ولی در آنجا نیز به بعضی از رفتارهای ناهنجار خود ادامه داد و به محض خروج از دانشکده به کابارههای بد نام میرفت و چندین روز با اتومبیل خود ناپدید میشد.
[1]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 33.
[2]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 1، ص 284.
[3]. محمّد پورکیان، ارنست پرون، ص 21.
[4]. باتوجهبه مطالب مطرحشده، جای پرسش است که چه تحول فکری و اعتقادی در زندگی سراسر فرهنگی و سیاسی شاه پدید آمده که ایشان قادر به نوشتن چندین جلد کتاب و خاطرات شدهاند؟
[5]. اشرف پهلوی، من و برادرم، ص 66.
[6]. ایران میرفندرسکی، تاریخ سیاسی یا 37 سال فساد پهلوی، ص 33.
[7]. شمسالدین امیرعلایی، صعود محمّد رضا شاه به قدرت یا شکوفایی دیکتاتوری، ص 168.
8- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 178
محمّد رضا شاه در 4 آبان 1298، 45 دقیقه بعد از خواهرش اشرف در محله دروازه قزوین تهران به دنیا آمد. پدر و مادرش رضا خان و تاجالملوک آیرملو تا آن زمان در یک خانه اجارهای زندگی میکردند. رضا خان بعد از تولّد این دوقلوها از نظر درجه نظامی و اقتصادی در رتبه بهتری قرار گرفته بود؛ بنابراین یک کاروانسرای قدیمی را واقع در چهار راه امیریه خرید و در آن ساختمانی بنا کرد که در زمان حکومتش به قراولخانه تبدیل شد. بعد از کودتای 1299 و پس از انقراض سلسله قاجاریه در سال 1304 طبق قانون اساسی جدید این پسر شش یا به روایتی هفت ساله به عنوان ولیعهد انتخاب شد. هنگامی که رضا شاه بر اثر سیاست دولت انگلستان مجبور به ترک ایران شد با همکاری و تلاش محمّدعلی فروغی، محمّد رضا به پادشاهی رسید. سلطنت وی 37 سال طول کشید و در پی اعتراضات مردمی در 26 دی 1357 به عنوان آخرین پادشاه سلسلهی شاهنشاهی مجبور به فرار از ایران شد. او پس از یک سال آوارگی و حقارت در کشورهای گوناگون سرانجام در سن 61 سالگی بر اثر بیماری سرطان و دخالت حامیان قبلی خود در کشور مصر فوت کرد؛ سپس جسد او را همانند پدرش پس از برگزاری تشریفاتی در مسجد الرّفاعی به خاک سپردند.
محمّدرضا به جای آن که با روح و فرهنگ ایرانی پرورش یابد از دوران کودکی بانو ارفع او را بزرگ کرد که اهل فرانسه و دارای همسری ایرانی بود؛ در نتیجه با فرهنگ و تمدّن کشور فرانسه رشد و نموّ یافت. وی پس از دوران تحصیل در مدرسه نظام با تنی چند برای ادامه آموزش به سوئیس فرستاده شد و در دبیرستان لُهروزه[1] که یکی از گرانقیمتترین مدارس جهان بود به تحصیل پرداخت. اقامت او در این کشور پنج سال طول کشید و برخلاف ادّعای خودش موفّق به اخذ دیپلم نیز نگردید و به دلایلی مجبور به ترک تحصیل شد. او پس از بازگشت به ایران به دانشکده افسری رفت و برخلاف پدرش که همیشه لباس ساده نظامی میپوشید او با لباسی آکنده از مدالهای متنوّع در مجامع ظاهر میشد.
بر اساس گفتههای افرادی که با وی ارتباط نزدیک داشتهاند وی برخلاف تصاویری که از او نشان میدادند قدی کوتاه داشته و تا حدودی گوژپشت بوده است. او کفشهایی با پاشنه بلند میپوشید تا کوتاهی قدش بدین وسیله مخفی شود. روزنامه و نشریات حق نداشتند هر عکسی از او را چاپ کنند. وی دو نفر عکّاس مخصوص داشت که در فرانسه آموزش دیده بودند و خوب میدانستند سلیقهی محمّد رضا چیست و باید از کدام زاویه عکس بگیرند تا دو ضعف فیزیکی او یعنی دماغش و کوتاهی قدش کمتر در عکس مشخص باشد. عکسهای او را قبل از چاپ روتوش و بازسازی میکردند تا زیباتر به نظر آید و خیّاطان مخصوص پاریس و نیویورک و لندن در تهیّه و دوخت لباسهای ایشان فعالیّت داشتهاند.
محمّدرضا شاه از نظر اخلاقی دارای حس خود بزرگبینی بود و تحمّل افراد برجستهتر از خود را نداشت. او دوست داشت که همیشه قهرمان قصّهها باشد و تمام موفقیتها به نام وی و شکستها به نام دیگران تمام شود. این تفکّر باعث شد تعداد زیادی از افراد متملّق و تنگمایه در اطراف او جمع شوند. شاه در جواب سؤال اوریانا فالاچی که از او میپرسد: «تأثیر پدرتان بر شما چقدر بوده است؟» میگوید: «هیچ. حتی پدرم نیز نمیتوانست در من نفوذ داشته باشد.» آیا این پاسخ ناشی از خود محوری وی نیست؟ با این اوصاف کدام انسان است که ضمن برخورداری از ارکان زر و زور و تزویر و پاسخگو نبودن به هیچ قانون و مرجعی بتواند روی زمین سالم زندگی و رفتار کند و به انحراف کشیده نشود و دچار مطلقگرایی نشود؟ در این زمینه اسدالله علم در خاطرات خود به تاریخ 10/2/52 از غرور پادشاه میگوید: «....عرض کردم سفیر آمریکا مدّتی با من صحبت داشت. تمام تملّق میگفت و از اعلیحضرت همایونی تعریف میکرد. حتّی گفت خوب است اعلیحضرت همایونی، ولیعهد بحرین و پادشاه مسقط و شیخنشینها را تربیت بفرمایند. فرمودند: "تملّق نیست!" من قدری خیط شدم. فرمودند: "دیروز که اعضای دانشگاه جنگ آمریکا را پذیرفته بودم و دو ساعت شرفیاب بودند حرف آنها هم همین بود. سفیر هم حضور داشت."»[2]
محمّدرضا شاه به علّت همین تفکّرات و رؤیاها روز به روز فاصله خود را با واقعیّتهای جامعه افزایش میداد و به همین دلیل نتوانست تا هنگام مرگ علّت مشروعیت نیافتن نظام خود از جانب مردم را درک کند. شاه حرف دیگران را گوش نمیکرد و همواره منتقدان سیاسی خود را احمق و خرفت و جوجه کمونیست مینامید و به زندان میافکند. مجموعهی این صفات میتواند علّت اصلی سقوط رژیم پهلوی باشد.
محمّدرضا شاه همواره در آرزوی آن بود که ایران را به سوی تمدن بزرگ هدایت نماید. بر همین اساس در زمان او فعالیّتهای اقتصادی، صنعتی، بهداشتی و به خصوص نظامی مهمی انجام گرفت. حتّی به او لقب وسواس نظامی دادند؛ اما در اجرای این برنامهها و انقلاب سفید با آن که سهم عظیمی از بودجهی نفت را به خود اختصاص داده بودند به دلیل نبود برنامهریزی صحیح و نداشتن رابطه و تکمیل زنجیره صنایع هر یک از آنها در حالت دور بسته و مونتاژ باقی ماندند و هرگز نتوانست کشور را از حالت عقبماندگی خارج نماید. در زمان وی در بخشهای آموزشی و بهداشتی نیز رشد شایان توجّهی به وجود آمد و امکان تحصیل از ابتدایی تا دانشگاه برای جمع کثیری از مردم فراهم گشت و همچنین در این دوران بر اثر مراقبتهای بهداشتی رشد جمعیت به حدّی بالا رفت که برای رشد بیرویّه آن شعار «زندگی بهتر با جمعیت کمتر» رواج یافت.
در زمان وی سیاست داخلی متمرکز بر افزایش قدرت ساواک و نیروهای نظامی بود. از آنجا که در برنامههای او شایستهسالاری وجود نداشت و سخن متملّقان بر مصلحان ارجحیّت یافته بود کمکم حکومت او تبدیل به یک طبل توخالی شد. در حالی که شاه مشروعیت خود را از دست داده بود کارهای نسنجیدهای کرد که با کوچکترین بهانه مانند تغییر ساعت موجب اعتراضات مردمی میشد و چون قادر به کنترل آنها نشد سرانجام حکومتش سرنگون گردید و باقیماندهی عمرش را در آوارگی و حقارت سپری کرد. از بُعد سیاست خارجی نیز کاملاً وابسته به آمریکا و غرب بود و به تبع سیاستهای آنان در حوادث منطقهای و پیمانهای نظامی شرکت میکرد و در اجرای سیاست آنها نقش ژاندارم را ایفا نمود؛ اما با این همه همکاری و فداکاری که برای اجانب انجام داد وقتی که نیاز داشت هیچ حمایتی از وی نکردند. پیامدهای این اقدامات برای شاه و سرنوشتش درس عبرتی برای حاکمان وابسته میباشد.
[1]. دبیرستان روزه یا لِهروزه نام یکی از مدارس شبانهروزی قدیمی در کشور سوئیس است. این دبیرستان در سال ۱۸۸۰ تأسیس شده است. در طول قرن بیستم، به دلیل تحصیل دانشآموزان سرشناسی از جمله هفت پادشاه، این مدرسه به «مدرسۀ پادشاهان» معروف شد.
[2]. علی شجاعی صائین، چکمههای پدرم، ص 39.
3- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 176