همان گونه که در شرح زندگی شاه عباس اول توصیف گردید وی در بسیاری از ابعاد زمامداری با دیگر پادشاهان صفوی تفاوت اساسی دارد. این وجه تمایز را در تمام بحرانهای سیاسی و حوادث اجتماعی زندگیش میتوان مشاهده کرد. مدیریت وی در حل مشکلات داخلی و خارجی به طور منظم و دقیق برنامه ریزی شده و در اجرای آن حتی به پدر و فرزندان خود نیز رحم نکردهاند. در توصیف شخصیّت شاه عباس هر واژهای را میتوان به کار برد؛ زیرا در جایی بی رحم و سفّاک که بی دلیل دستور قتل عام صادر کرده و یا به راحتی سرها را از تن جدا ساختهاند و در جایی دیگر چنان مهربان و پشیمان از اعمال خود ظاهر میگردد که اشک میریزد و قابل تصور نیست. او در میدان جنگ فردی طرّاح و دلیر و موقعیت شناس است و با تشکیل ارتش شاهسون و ارتقا دادن افراد شایسته موفق به سرکوب تمام قزلباشان مغرور و دشمنان داخلی میشوند. وی در ابراز عقاید مذهبی گاه بسیار متعصّب و خرافاتی و گاه ریاکار جلوه مینماید. او توسعه دهندهی تجارت و بازرگانی و در ارتباط با مردم، گاه قهّار و ظالم و در بعضی مواقع به حاکمی دلسوز و مهربان تبدیل میشود که برای رفاه آنان مأموران خود را بازخواست و محکوم میسازد. شاه عباس این رفتار را در جامعهای آشفته و پس از عبور از دورانی سخت انجام دادهاند که مردم آن تشنهی آرامش و امنیت هستند و شاید به همین دلیل باشد که جایگاه وی در دوران صفویه آن قدر برجسته و ممتاز باقی مانده است. در بعضی اوقات روایاتی در مورد وی وجود دارد که بدون دلیل و توجه به مکان و زمانش به او نسبت داده و این گونه به کمک تبلیغات درباری برخاسته و به توسعهی کرامات و داستانسرایی زندگی وی پرداختهاند. داستان و افسانهها ممکن است از حقیقت و واقعیت هم به دور باشند ولی حکایت از نوعی نگاه و توجه عمومی نسبت قهرمان آن داستانها دارد. شاید هم مردم ایران در این نوع نگاه خود پادشاه آرامانی را این گونه به تصویر کشیدهاند. دکتر نصرالله فلسفی در رابطه با این روایات مینویسند: «شاه عباس برای این که از جزئیات احوال رعایای خود آگاه شود و به حقیقتِ عقاید و افکار ایشان دربارهی خویشتن پی برد گاهگاه به صورت ناشناس و با لباس مبدّل تنها یا با یکی دو همراه در شهر میگشت و با افراد مردم از طبقات مختلف به صحبت مینشست. روزی سخن میگفت و روز دیگر به قصد تفتیش در کار کسبه و پیدا کردن متقلّبان و گران فروشان در بازار شهر به دکانهای مختلف سرکشی میکرد. گاه نیز برای این که عقیدهی مردم هر ولایت را درباره حکمرانان آن جا دریابد نهانی از پایتخت به مرکز آن ولایت سفر میکرد و گمنام و ناشناس در آن شهر از اشخاص درباره رفتار حاکم و وضع آن ولات اطلاعات کافی میگرفت. در خصوص این گونه گردشهای شاه عباس داستانهای گوناگون روایت میکنند که غالباً بنیان تاریخی ندارد و به افسانه شبیهتر است. امّا روایاتی که ما در این جا نقل میکنیم از تواریخ معتبر و آثار معاصران آن پادشاه اقتباس شده است.»[1]
[1] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 373
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 663
علاوه بر عوامل طبیعی آن چه که توسط حاکمان در تخریب و ویرانی تمدن گذشتگان انجام گرفته، بسی غم انگیز و تأسفبارتر است. در این زمینه اعمال ناهنجار عوامل داخلی به هیچ وجه قابل مقایسه با اقدامات پژوهشگران خارجی نیست. فرهنگ سنتی تاریخ ما نشان دهندهی آن است که حاکمان تازه به دوران رسیده به جای آن که با اعمال و رفتار خود طرحی نو دراندازند همواره سعی بر آن داشتهاند که کاستیهای خود را در نفی گذشتگان بجویند. اصولاً بعد از پیروزی اولیهی سردمداران حکومتها، اولین مکانی که مورد هجوم قرار گرفتند کاخهای سلاطین بوده است و به ندرت با ویرانی قبرستانها و سوزاندان برخی اجساد و به جای آن شاهد احداث توالت عمومی چون اوایل صفوی هستیم. عظمت بناهای هخامنشی تا بدان پایه میباشد که هنوز هم پس از هزاران سال در بین آثار دیگر میدرخشند و گویا برخی شاهان و امرای صفوی نیز در تخریب این اماکن سهمی داشتهاند. در این مورد عقب ماندگی خود را نسبت به افاغنه بعد از پیروزی بر اصفهان نشان دادهاند. دربار تخریب و مخدوش کردن تصاویر از بنای تخت جمشید جرج کرزن از عهد صفویه مینویسد: «... دلایلی اقامه کردهایم که لااقل یک بنا به دست اسکندر ویران شده است. تنها موضوعی که باقی میماند آن است که در چه دورهای حجاریها و ساختمانها به صورت مخروبهی کنونی درآمدهاند. از یک سو زوال خاندان پادشاهی ایران، از سوی دیگر بی اعتنایی سلوکیدها و اشکانیان و رجحان پادشاهان ساسانی به انتخاب پایتختهای دیگر همه در ماجرای طولانی این انحطاط و ویرانی تأثیر داشته است.
به احتمال قوی از زمان هجوم تازیان آثار فنا و زوال عمدی و خرابکاری کلی آغاز شده است. هر جا که در دسترس آنان بود تصاویر پادشاهان را مخدوش کردند و هرگونه اسباب خرابی و آسیب به کار بستند. به نظر من متأخرین نیز در این تلاش نفرت انگیز بی دخالت نبودهاند. بنا بر قول شاردن، شاه عباس هم مأمورانی برگماشته بود که برای بنای کاخهای او از آن جا سنگ بیاورند و باز امامقلی خان، والی گردن فراز فارس همین کار عنیف را برای ابنیهی حاکم نشین خود در شیراز کرد و وزیر شاه صفی که از رفت و آمد پژوهندگان اروپایی به تخت جمشید که وی پذیرایی از ایشان را بر عهده داشت و آرزده خاطر شده بود شصت نفر مأمور فرستاد تا آن چه از حجاریها و آثار را که قادر باشند از میان بردارند.
من روی هم رفته از این حضرات اروپایی مآب هم دل خوشی ندارم، مگر نه این است که لوبرن در کتاب خود نوشته است که وی از شیراز بنّایی استخدام و تمام ابزار او را نیز کند و خراب کرد تا با جهد بسیار آن چه میتوانسته است از قطعات مطلوب آن بناها جدا و با خود حمل کند. وی اعتراف نموده است که چند پیکره را قطعه قطعه کرده بود. هرچند که جای نهایت خرسندی است که از 1200 اثر حجاری و تیشه کاری که بنا بر روایات در زمان او وجود داشته وی خوشبختانه فقط چند تا از آن ها را هدف کار ناهنجار خویش ساخته است. تا هزار سال دیگر اعقاب ما باز دلایل واقعی برای سیر و زیارت آثار تخت جمشید فراهم خواهند داشت.»[1]
[1] - ایران و قضیه ایران، جرج. ن. کرزن، ترجمه وحید مازندرانی، چاپ دوم، 1362، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، جلد دوم، ص 231
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401