روایت است که ناصرالدّین شاه از ذوق و هنرهای شعر و نقّاشی بیبهره نبوده است و اغلب تصاویر وزرا و درباریان و سفرا و در اندرون صورت خانمها و کنیزان و خواجه سرایان را میکشیدهاند. او پس از پایان نقّاشی به مناسبت کار انجام شده در کنار تابلو مطلب یا شعری مینوشته است و همچنین به مطالعهی کتب نیز علاقه نشان میدادهاند. در مورد کتبی که شاه مطالعه میکرد، مینویسند: «روزی امیر نزد ناصرالدین شاه آمد و زمانی که در خلوت مشغول صحبت با او شد. از شاه پرسید که آقاجان چه میکردید؟ شاه جواب داد مشغول نقّاشی بودم. امیر گفت: ای کاش قدری تاریخ گذشتگان را مطالعه میکردی و شعر و نقّاشی پس از خستگی دماغ خوب است! و شاه گفت: شبها کتاب هم میخوانم. امیر گفت: چه کتابی؟ شاه پاسخ داد تاریخ سر جان ملکم را با نظر میرزا علی مشکاهالممالک ترجمه کردهاند و میخوانم که امیر گفت: آقاجان اوّل باید از سیاست مملکت آگاه شوی. تاریخ گذشتگان و شرح حال بزرگان را بخوانید. چرا شاهنامهی فردوسی را نمیخوانید؟ و تذکّرات دیگر که وضع ایران چگونه آشفته است و به هیچ کس نباید اعتماد کرد و خواندن آن مطالب سمّ مهلک است! شاه پس از خارج شدن امیر به فکر فرو رفت و بعد دستور داد. شاهنامهی فردوسی را برای او بیاورند. همین که باز کرد اوّل آن نوشته بود:
همه مرز ایران پر از دشمن است به هر دودهای ماتم و شیون است
همه جای جنگی سواران بدی نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای آشوب و جای بلاست نشستنگه تیزچنگ اژدهاست
شاه مصمّم شد که به امیر آن قدر اقتدار دهد تا مملکت را سر و سامانی بخشد، ولی مهد علیا و اطرافیان و عمّال خارجی نگذاشتند و سرانجام شاه را اغفال کرده و این مرد بزرگ را که از سنخ خودشان نبود به شهادت رسانیدند و وطنپرستان را در اندوه زمانها قرار دادند.[1]
[1] - خلاصهای از صص 80 تا 100 - پشت پرده - احمد خان ملک ساسانی
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 206
چنان که روایت میکنند ناصرالدین شاه فردی به ظاهر مذهبی بوده و هیچ گاه نماز او ترک نمیشده است. اعتمادالسّلطنه در رابطه با این ویژگی او مینویسد: «در حفظ قوانین شرع شریف چندان مقیّد میباشند که زمستانهای بسیار سخت در قلل جبال و شکارگاهها همین که وقت نماز رسد تجدید وضو کرده به عبادت مشغول شوند! در تمام عمر یک بار نمازشان ترک نشده حتّی در سفر فرنگ!!»[1] و همچنین در بارهی حفظ حدود شرعی در ممالک فرنگ مینویسد: «مقارن مسافرت اوّلیّهی اروپا با علما توصیه فرمود که در زمان غیبت اعلیحضرت همایون ما زینهار در اقامهی حدود تعطیل نورزید و احکام الهیّه را از روی (لمعتین) شهیدین علیهماالرّحمه مجری دارید و هم در اصقاع و ارباع ممالک فرنگستان هوای نقاطی را به صوت قرآن منشق همی داشت که صیت اسلام هیچ وقت تا آن جا نرسیده بود و فضای امکنهای را به رکوع و سجود مشغول همی ساخت که بانگ نماز تا آن روز اصلاً نشنیده بود.»[2]
از آن جا که اعمال نشانهای از نیّت اشخاص میباشد گزارشهای رفتار پادشاه در فرنگ هیچ تطبیقی با موازین شرع را بیان نمیکند و از سفرنامههایش چنین برمیآید که سیاحت و تفریح در اوّلویّت اهداف شاه و همراهانش قرار داشته است. مثلاً: «در سفری که برای عتبات عالیات به عراق میرفته، از آن جا که بیشتر زنها مقدسّات و زیارت دوست هستند خصوصاً زیارت کربلا که مطلوبیت مخصوص دارد به میل طبع و رقابت یک دیگر جمع کثیری از خانم ملتزم رکاب همایون بودهاند و این مسأله در انظار مردم عراق عرب خوشنما نبوده و او را شاه زنان میخواندهاند و ناصرالدین شاه از آسایش خود و تا یک اندازه بیصدایی مملکت خوشحال است و از بروز افکار جدید که میداند بر هم شکنندهی عیش و عشرت اوست تا آن جا که بتواند جلوگیری میکند و رجال تحصیل کردهی اروپا دیده را از کارها دور میکند.»[3] و در برخورد با دیگر مذاهب و یا آزادی عمل آنها ادوارد براون خاورشناس انگلیسی که در دورهی سلطنت ناصرالدین شاه به ایران سفر کرده و راجع به ایران مطالعه داشتهاند، میگوید: «در یزد به یکی از بزرگان زردشتی پیشنهاد کردم که سوار بر اسب شود تا به اتّفاق نزد حاکم برویم و او از سوار شدن بر اسب خود داری کرد و گفت: در ایران یک زردشتی مجاز نیست که سوار بر اسب شود، در صورتی که ناصرالدین شاه منوّرالفکرترین پادشاه قاجاریه بود.»[4]
[1] - صص 30 و 165 - چهل سال تاریخ ایران - جلد اول - محمّدحسنخان اعتمادالدّوله - به کوشش ایرج افشار
[2] - صص 30 و 165 - چهل سال تاریخ ایران - جلد اول - محمّدحسنخان اعتمادالدّوله - به کوشش ایرج افشار
[3] - ص 363 –پشت پرده های حرمسرا - حسن آزاد
[4] - ص 437 - خواجهی تاجدار –جلد دوم - ژان گور - ترجمهی ذبیحالله منصوری
5- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 204
در مورد آگاهی و اطّلاعات پادشاه از تاریخ و جغرافیا و... چند نمونه از روایات ضد و نقیض اعتمادالدّوله ذکر میشود و جای تعجّب است که با این وسعت اطّلاعات چرا به کشور خیانت کردهاند و اگر این موارد صحّت داشته باشد او را باید رئیس خائنان تاریخ دانست:
«از سیر گذشتگان تاریخ ایران آن چه نوشتهاند از مصنّفین عجم و عرب و یونان و لاتین و غیره مرکوز[1] ذهن مبارک است و تاریخ قدیم و جدید سایر ممالک را از هر سلسله و طبقه که باشد به خوبی میدانند و از هر نقطه ذکر میشود شرحی وافی در آن بیان میفرمایند و همه قسم تاریخ بالاستمرار در حضور همایون خوانده میشود و بنا بر علاقه تتبّع کامل میفرمایند. ذوالقرنین که در قرآن کریم ذکر او شده و بر شرق و غرب عالم استیلا یافته و او را مالک اقالیم سبع دانند همان سزوستریس معروف مصری است[2] و تاریخ پطرکبیر و ناپلئون اوّل به تمامه در مدّ نظر مبارک است و ولعی به مطالعه آن کتب دارند.»[3] و «بیشتر از سه کرور بیت و وقایع مهمهی یومیّه و روزنامه جاتی است که به قلم مبارک نگاشته شده و در مجلاّت عدیده جلوه کرده و در خزینهی مبارک مخزون و مخلّد است و اگر کسی آن جمله را بیند قدر و مرتبت و اندازه زحمت این پادشاه کارآگاه را میداند.»[4] و در روزنامهی خاطرات صفحه 98 به تاریخ جمعه 20 رمضان 1298 ه.ق. مینویسد:
«امروز شاه میل کردند جغرافیا تألیف کنند. نقشه به زبان انگلیسی است. به هیچ وجه از درجات عرضی و طولی اطّلاع ندارند و زبان انگلیسی نمیدانند تا از روی نقشه، تألیف جغرافیا بفرمایند. پناه بر خدا از اتلاف وقت عزیز گرانبهای پادشاهی که به واسطهی استقلال هر دقیقهی او مقابل هزار سال دیگران است و سبحانالله که حتّی در تألیف جغرافیا هم از راه معمول و سهل ورود نمیفرمایند. از راه غیر معمول مشکل حرکت میکنند.» و مجدداً در بارهی علم جغرافیای شاه مینویسد: «در علم جغرافیا طوری احاطه دارند که قراء و قصبات و انهار و جبال و رساتیق اقالیم خمسه را به تفصیل دانند و شرحی مبسوط از هر ناحیه توانند و همانا کرهی ارض در دست مبارک گویی است.» و در مورد فرانسه دانستن شاه مینویسد: «پانزده سال است که من درس میگویم. ...و ده سال قبل از من معتمدالملک و پیش از او، حکیم کلوله و در زمان ولیعهدی و ایالت تبریز جمع دیگر درس داده بودند. ماشاءالله از شدّت کار یا پریشانی خیال هیچ فرانسه نمیدانند و چهل سال است فرانسه میخوانند و هنوز در تکّلم ماضی را جای مضارع و امر را به جای نفی تکّلم میفرمایند.»[5]
[1] مرکوز. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکز. رجوع به رکز شود. || محکم نشانیده شده ، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است . (غیاث ) (آنندراج ). || نشانده شده و نهاده شده و نصب شده . (ناظم الاطباء). || ثابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت و مستحکم و برقرار و استوار. (ناظم الاطباء). || مدفون . (یادداشت مرحوم دهخدا). دفن شده . || میل و خواهش و مراد. || دریافت شده و درک شده . (ناظم الاطباء). - مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن شدن ؛ مرتسم شدن . نقش بستن در ذهن . مرتکز شدن در خاطر. - مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن کسی کردن ؛ خاطرنشان ساختن . خاطرنشان کردن . مرتکز ذهن او کردن . (( لغت نامه دهخدا، ویراستار))
[2] ساسسطراطیس شکل عربی شده شکل پونانی سسوستریس Sesosteris گرفته شده است. در دورهی پادشاهی میانه دز سلسلهی دوازدهم سه فرعون بنام های سزوستریس اول و دوم و سوم سلطنت کردهاند. این پادشاهان سلسله دوازدهم در آبیاری و کشیدن کانال شهرت دارند و از میان اینان سزوستریس دوم (1888-1906 پیش از میلاد) به سد سازی پرداخته است و یکی از کارهای او سدّی است که درهی بحر یوسف را از خطر طغیان نیل حفظ میداشت و خود او در ساختمان سد، نظارت میکرد و تصور میشود که مقصود ابوریحان همین سزوسترس دوم است. دربارهی این سزوستریس هرودوت آورده است که هنگامی که: وی به مصر بازگشت اسیرانی به همراه آورد و آنها را به کار واداشت و تمام کانالهائی که امروز در مصر وجود دارد هم اینان کندهاند. باز هرودوت در همان کتاب از کانالهایی که سزوستریس حفر کرده یاد میکند و یادآور میشود که شهر بوباستیس خاکریزی و تقویت شد و بعد در همان کتاب آورده است که دو کانال از نیل منشعب میشود و معبد بوباستیس را که در میان شهر است در بر میگیرند و این کانالها هر کدام یک صدپا عرض دارند و دور هر با خاکریزی بالا آورده شده است و در جای دیگر مینویسد که شاخهی نیل که از آن کانالها به شهر کشیده شده است در زیر شهر در کنار دریا واقع است و پلوسی (Pelusi) نام دارد بنابراین آن قسمت از نیل که دربوباتیس به دریاچه تمساح و دریاچههای تلخ میپیوسته است؛ نخستین بار توسط سزوستریس دوم کنده شده و در این صورت تاریخ حفر کانال تا زمان داریوش اوّل هخامنشی چنین میشود: سزوستریس (1888-1906 ق.م)، ستی اول (1298- 1318 ق.م)، رامسس دوم (1239-1298 ق.م)، نخائو (594 – 609 ق.م) و سرانجام داریوش در حدود 518 پیش از میلاد آن را به پایان برد. اما بیرونی دربارهی اتمام کار بوسیلهی داریوش با این که به کنده شدن کانال به دست داریوش اشاره میکند گویا از روایت دیودوروس متاثر است و آورده است که کار کانال به پایان نرسید زیرا به شاه گفتند که چون سطح دریای سرخ بالاتر از نیل است مصر در آب عرق خواهد شد امّا سنگ نبشتهی مصری و نیز سنگ نوشتهی پارسی باستان کانال، اتمام کار این آبراهه را تایید میکنند. در سنگ نوشتهی فارسی باستان داریوش میگوید که از « پیراو نام رودی» در مصر کشتیها به سوی دریای پارس روان شدند و سنگ نوشتهی مصری نیز میرساند که 44 کشتی از کانال روانه پارس شدند. گویا داریوش حدود 80 کیلومتر از کانال را هنوز پایان نیافته بود کنده است و پس از این تاریخ است که داریوش اسکیلاکس را برای اکتشاف راه دریایی هند فرستاد. ابوریحان خبر درست دیگری میدهد و آن این است که این کار را بطلمیوس سوم به دست ارشمیدس به پایان رسانید. میدانیم که پس از داریوش از این راه دریایی چنان که باید استفاده نشد و کانال بار دیگر پر شد و بطلموس دوم (246-283 ق-م) دوباره کانال را پاک کرد و از آن بهره برداری نمود و نیز میدانیم که ارشمیدس همزمان او بوده و حتی برای تحصیل به اسکندریه هم رفته است. امّا همکاری او با بطلمیوس در بارهی کانال دانسته نیست و اگر سخن ابوریحان را در این مورد درست بپنداریم؛ میتوان تصور کرد که شایعهی ریزش آب دریای سرخ به نیل و ویرانی مصر هنوز در اذهان مردم بوده است و ارشمیدس، بطلمیوس را در کاری که پیش داشته است اطمینان خاطر بخشیده است. (ایرانویج دکتر بهرام فرهوشی، ویراستار)
[3] - صص 28 و 29 - چهل سال تاریخ ایران - جلد اوّل - محمّدحسنخان اعتمادالدوله - به کوشش ایرج افشار
[4] - صص 28 و 29 - چهل سال تاریخ ایران - جلد اوّل - محمّدحسنخان اعتمادالدوله - به کوشش ایرج افشار
[5] - ص 433 - جلد دوم - چهل سال تاریخ ایران - با تعلیقات محبوبی اردکانی
6 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 202
آن گونه که معیّرالممالک و اعتمادالسّلطنه صفات ناصرالدین شاه را توصیف میکنند از نظر هوش و اطّلاعات ادبی و هنری و تاریخی و جغرافیا و مهارتهایی چون تیراندازی و... هیچ کمبودی نداشته است. مینویسند که او علاوه بر این ویژگیها به شاگردان دارالفنون علاقهی وافر داشته و از نظر توجّه به مظلومان نیز مشکلی نداشتهاند و اگر این گونه باشد واقعاً در ریاکاری بینظیر بوده است؛ زیرا هیچ یک از این خصایل شاهنشاه را در انجام امور مشاهده نمیکنیم. معیّرالممالک در بارهی این پادشاه مینویسد: «ناصرالدّین شاه را چهرهای گشاده و مطبوع بود. چشمهای گیرا و درخشانش هر دلی را مجذوب میساخت و نگاه ملایمش را چنان نفوذی بود که در دل هر کس اثری شگفت میبخشید و خواه و نخواه در حلقهی اطاعتش میکشید؛ ولی گاه خشم، آن نگاه آرام را چنان سختی و تندی پدید میگشت که کس را یارای تحمّل آن نبود و شرارههایی که از دیدگانش میجست خرمن نیروی هر جسوری را میسوخت. دماغی کشیده و اندکی برگشته، سبیلی بلند و راست و لبانی مردانه و متبسّم داشت. موهای سرش به کلّی ریخته و دامنهی پیشانی فراخ تا فرق درخشان کشیده شده بود. اندامی معتدل، حرکاتی موزون، رفتاری برازنده و دست و پایی در نهایت ظرافت داشت. با زیردستان به رأفت و عطوفت سلوک میکرد و برای فراهم ساختن آسایش رعایا و آرامش کشور دَمی نمیآسود. خلاصه برای خدمتگزاران پدری مهربان و برای خیانتکاران مؤاخذی سختگیر بود.
شاه با جملات منقطع سخن میگفت. صدایی ملایم و در عین حال آمرانه و خندهای مخصوص به خود داشت. اغلب کلمات را از حلق ادا میکرد. زبان فرانسه را خوب میدانست؛ ولی به روانی حرف نمیزد. مردمان طبقهی سوم به آسانی وسیلهی شرفیابی به چنگ آورده شکایت خود را شفاهاً به عرض میرساندند و مأیوس برنمیگشتند و اغلب به وسیلهی یکی از علمای وقت یا خواجههای محترم و یا عزیزالسّلطان دادخواهی میکردند. در تابستان سرداری از پارچههای نازک و مخصوصاً آغاری[1] با شلوار سپید میپوشید و در زمستان سرداریش از ترمه یا ماهوت سیاه و پالتوهایش نیز از ترمه و ماهوت سیاه و برگردان و یقهی خز داشت. در زیر پالتو قبای قلمکاری در بر میکرد و زیر آن جامههایی چند روی هم به تن میکرد. سرداری شلوار و پالتوهایش دارای مغزی قرمز و تکمههای زرد شیر و خورشیدی بود. گاه عصا به دست میگرفت و ندرتاً دستکش بر دست میکرد. معمولاً پالتو را بر دوش میافکند و ندرتاً دست از آستین بیرون میآورد. همیشه موزهی چرم برقی به پا میکرد. اگر کفش میپوشید آن نیز از چرم برقی بود. عطر زنبق و بنفشه را بسیار دوست میداشت و پیوسته بوی دلکش این دو گل از وی به مشام میرسید. گاه نیز دست و رو را با گلاب میشست و هرگز نماز را ترک نمیکرد و پیوسته مُهر کوچکی در جیب داشت و چون هنگام گزاردن نماز فرا میرسید دستمال خود را از سجاده به زمین گسترده، مهر را روی آن قرار میداد و به نیایش پروردگار میپرداخت. شاه روزی پنج قلیان میکشید. به کشیدن انفیه نیز معتاد بود و بهترین آن را از هندوستان برایش میآوردند که در قوطی از طلا و مینا ریخته در جیب میگذاشت و روزی چند بار از آن استعمال میکرد.»[2]
اعتمادالسّلطنه مینویسد: «شمایل همایون اعلی حضرت قَدر قدرت اقدس صاحبقران ادامالله تعالی شوکته که همواره به بشّاشت و فرخندگی مقرون است حاکی از تمامی خلقت و تناسب عناصر و استکمال قوی و استعداد حواس و مدارک عالیه و مشاعر کامله میباشد. اعتمادالسّلطنه اوصاف ناصرالدین شاه را با الفاظی چون پیکر مبارک، بالای همایون سمن و هزال،[3] چهرهی لَمَعان،[4] جبین اقدس اعلی، گونههای مبارک و درخشنده چون لئالی است، میگوید:
بهار است گویی همایون رُخش
که شادی دهد طلعت فرخش
و در مورد موی دستها و ناخنها میگوید: موی سیاهِ نرمی بر روی دستها روییده که آنها را به شمشیر مجوهر شبیه کرده و ناخنها به رنگ پشت گلی شفّاف و اَملَس[5]. از نظر اخلاقی گوید: هر کس در اخلاق کریمهی خسروانی به تأمّل دیده داند که با صلابت و مهابت شاهنشاهی قلب مبارک را رأفت و مهری است که بار یافتگان را به ملاطفت از حالت رُعب به عالم اُنس آرد و در دِهشت و خشیّت نگذارد. نحوهی تکّلم وی را با عبارات و انسجام استعارات سعدی مشابه میداند:
به آب لطف سرشتند طینتش زان روی
ز فرق تا به قدم، نرمی و ملاطفت است
و از نظر مردم دوستی میل قلب همایون این است که تمام اهل عالم خاصّه رعایای ایران در مهد آسایش، مرفّهالحال باشند و به وسعت زندگانی کنند. ذکور و اناث اهل مملکت را فرزند خود دانند و خیال ناشایسته هرگز به مخیّلهی آن حضرت راه نیافته.»[6]
[1] آغاری .(اِ) آغری . قسمی جامهی ابریشمین سطبر که از آن مردان لباده و عباو سرداری کردندی و زنان یَل و نیم تنه و مانند آن .(لغت نامه دهخدا)، ویراستار
[2] - خلاصهی صص 52 تا 66 - یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه - معیّرالممالک
[3] هزال . [ هَُ ] (ع مص ) لاغر گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) لاغری . (منتهی الارب ). نزاری . نحول . نحیفی . نحافت . (یادداشت به خط مؤلف ). قلت گوشت و پیه . نقیض سمن . (از اقرب الموارد).( لغت نامه دهخدا، ویراستار)
[4] لمعان . [ل َ م َ ] (ع مص ) لَمْع. درخشیدن . (تاج المصادر). بُروق . تلألؤ. تابش . درخشیدن . درفشیدن . تافیدن . تابیدن . لُموع : و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. (تاریخ بیهق ص 4). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستان ). || اشارت کردن . لمع. ( لغت نامه دهخدا، ویراستار)
[5] املس . [ اَ ل َ ] (ع ص ) تابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس . (ترجمهی تاریخ یمینی ). || نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (زمخشری ). || هموار، مقابل خشن . (فرهنگ فارسی معین ). نسو. (تاج المصادر بیهقی ). هموار و چیزی که به او چیزی دیگر متعلق نشده باشد. (آنندراج ). مؤنث آن ملساء است . (از اقرب الموارد). || صحیح و درشت پشت . (ناظم الاطباء). درشت پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || صحیح الظَّهر. (از اقرب الموارد).
- امثال : هان علی الاملس ما لاقی الدبر ؛ یضرب فی سوء اهتمام الرجل لشأن صاحبه . (از ناظم الاطباء).
|| اسب هموار درشت پشت . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || و در اساس است : بعیر املس ؛ خلاف الاجرب . (از اقرب الموارد). || خمس املس ؛ خمس سخت درتعب اندازنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ساده . || نغز. (فرهنگ فارسی معین ). لغت نامه دهخدا. ویراستار
[6] - صص 26 تا 30 - چهل سال تاریخ ایران - جلد اوّل - محمّدحسنخان اعتمادالدّوله - به کوشش ایرج افشار
7 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 200
عصر ناصرالدین شاه نیز یکی از دورانهای تاریک و شرمآور تاریخ قاجاریه میباشد. دورهای مملو از خیانت و چاپلوسی و آکنده از جهل و بیخبری. تودههای وسیع مردم بیسواد بودهاند که شاه و درباریان از این ناآگاهی و جهل حداکثر استفاده را میبردند و هر لحظه میرغضبها آماده بودند که جان انسانها را برای عبرت دیگران بگیرند. درباریان متملّق و چاپلوس و فاسد نیز در جهت حفظ منافع خود از انجام هیچ کاری رویگردان نبودند. ناصرالدین شاه نیز پادشاهی بود هوسباز که به آزادی و حقوق قانونی مردم هیچ اعتنایی نداشت و مردم جهت دادرسی و دادخواهی متوسّل به گربهی شاه میشدند. شاهی است که اغلب مورّخین چاپلوس معاصر او، وی را با صفت شجاعت و جهانگیر و به اصطلاح منوّرالفکر خواندهاند در حالی که در هیچ جنگی شرکت نکرده و در زمان وی بخشهای عظیمی از میهن ما همچون سَلَفش از دست رفت. در این رابطه افسوس که نمیخورد هیچ، بلکه از جهت خلاص شدن از شرّ آنها احساس رضایت نیز میکرد. انسان وقتی دورهی ناصری را مطالعه میکند همواره خلاء وجود امیرکبیر را احساس میکند و با تداعی شدن این موضوع نفرین و لعن ابدی بر مسبّبین قتل وی خصوصاً عمّال خود فروختهی داخلی میفرستد. بهرام افراسیابی در این زمینه مینویسد: «در ایّام سلطنت او بدترین فاجعه قتل میرزا تقیخان امیرکبیر بود. خرابی در ادارهی نظامی کشور و عصر او به حدّی است که غیر قابل تصّور است. در زمان او مهاجرت ایرانیان به خارج بسیار بالا گرفته. در زمان وی یک قدم به جانب اصلاحات برنداشتند. مسافرتهای خارج چنان به مذاق وی خوش آمد که در ازای آن هر کاری میکرد. از روسها بسیار مرعوب بود. در باطن تحتالحمایهی آنها بوده و توصیهی دوران کودکی را از طرف تزار فراموش نکرده بود[1] و در مورد ولیعهد نیز آن چه را که روسها میخواستند اجرا شد. شاه بسیار متلّون مزاج بود. هیچ کاری را درست به پایان نرساند. دشمن آزادی مردم و قلم بود. شعر نیکو میسرود. تا حد کمی به زبانهای دیگر آشنا بود. در شرح سفرنامههایش از شکار و تفریح میگوید. در جلب علما میکوشید، ولی با واقعهی رژی رشتهها پنبه شد. اگر فرزندش نیز صحبت از اصلاحات میکرد او را به خاک سیاه مینشاند. شخصی بود جایی که نمیبایست بخشش و جایی دیگر پول ناچیز میگرفت.»[2]
در مورد این پادشاه نیز همانند دیگران دیدگاههای متنوّعی وجود دارد که به دو نمونه از آنها اشاره میشود: علیخان قاجار مشهور به ظهیرالدّوله در کتاب خاطرات و اسناد خود به نام (تاریخ صحیح بیدروغ) به تعریف و تمجید از این پادشاه سفّاک پرداخته است و پس از قتل شاه در بارهی صفات وی مینویسد: «تواریخ فرس و عجم کمتر پادشاهی مهربان و بردبار و رعیّت پرور و ترقّی طلب و خوش خواه و با رحم و هوشیار و رئوف و بیغضب و بذول و آبادانی دوست و عیّاش و خوشمنظرتر از ناصرالدّین شاه نشان میدهد. مدّت سلطنتش پنجاه سال و چند روز کمتر بود. ...سه نوبت برای تماشا و دیدن آثار و ملاقات سلاطین به فرنگستان رفت و غالب جاها را جز آمریکا گردش کرد و کارهای خوب کرده. خواست ایران را معمور کند، ولی افسوس که ما ملّت وحشی قبول تربیت و خوشی نمیکنیم! بیچاره ناصرالدین شاه آرزوی تربیت شدن ماها به دلش ماند.»[3] و به گفتهی حاج سیّاح: «ناصرالدّینشاه عقیدهی مذهبی صافی داشت. لکن عمل به فروع نداشت. زن پرست بود و مرد دوست نبود. گاهی هم شعر میگفت. احساسات غلطی داشت که مردم را حیران میکرد. از قبیل این که گربهای را ببری خان نامیده و برای آن گربه خرج و مواجب و خادم و اسب و تخت و رخت ساخته بود! ملیجک میرزا محمّد غیر معروفی را محبوب قرار داد با خود به فرنگ برد و دختر به او داد. امثال علاالدّوله و امیرخان سردار و غیر ایشان را که جوان و بیرحم و مغرور بودند؛ مقرّبتر میداشت و از مردمان عاقل و کار آزموده و پیران مجرّب خوش نداشت. محض این که تعرّض به او نکنند در همه جا مسلّط بر مردم شده و اقتدار زیاد پیدا کردند، گرچه از اقتدار آنان دلتنگ بود، لکن مدارا میکرد چون مقصودش کار اساسی نبود. همین قدر مایل بود که در زمان خودش خوش بگذراند و چیزی و کسی اسباب عیش و راحت او را منقص نگرداند. دشمن آزادی و ترقّی عموم بود و ابداً مردم نامآور و بزرگی در مملکت نمیخواست. زیاد پُر خوراک بوده، غالباً یا دائماً در غیر خواب و موقع رسمی مشغول تنقّلات بود. سفر و شکار را دوست داشت. در ایران چندین سفر کرده و به عتبات هم سفر میکرد. در آخر یک بدبختی دیگر به ایران رو کرد که عشق سفر فرنگ و عیّاشی و تماشای آن مکان بود. تجمّلات فوقالعاده بر ایران وارد کرد. در عوض این که اقتدار به قوانین و عدل و ترقّیات و اسلحه و قشون و صنایع و اختراعات جدید اروپاییان نماید پول ایران را برده به عیّاشیهای نا گفتنی صرف کرده. راه متاعهای غیر لازم و تجمّلات آدم فریب را به ایران بازتر کردند.»[4]
[1] - ناصرالدّینمیرزا 8 ساله بود که از طرف محمد شاه مأمور میشود که به عنوان استقبال نزد امپراطور روسیه نیکلای اوّل که عزم گردش به بلاد قفقازیهی جنوبی یعنی ولایاتی که در جنگهای ایران و روس از ایران گرفته بودند؛ بروند. عبّاس اقبال آشتیانی در صفحه 26 کتاب خود تحت عنوان میرزا تقیخان امیرکبیر مینویسد: «شاهزاده، ولیعهد را در دامن و بر ران خود بنشاند و بنیاد ملاطفت و مهربانی کرد و ولیعهد را به خنده و تبسّم و سخن و تکلّم تکلیف و ترغیب همی فرمود. انگشتری الماس گرانبها که به صورت همایون امپراطور مصوّر بود از انگشت مبارک برآورده و به انگشتِ اشرف اعلی کرد و فرمود که هر وقت هر چه میخواهی از این عمّ بزرگ خود بخواه که به تو خواهد داد.» مرآتالوقایع مظفّری هم در صفحه 89 در این مورد مینویسد پس از آن که انگشتری را به او میدهد، میگوید این یک طلسم است و هر وقت کمک خواستی بگو! که در زمان استقرار به تخت از تزار کمک میگیرد.
[2] - ص 591 - شاه ذوالقرنین و خاطرات ملیجک - بهرام افراسیابی
[3] - ص 49 - داستانهایی از عصر ناصرالدین شاه - تهیّه و تدوین محمود حکیمی 1363
[4] - ص 362 - پشت پردههای حرمسرا - تألیف حسن آزاد
5 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 197