پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

تعصَب مذهبی آقامحمدخان

تعصّب مذهبی خواجه

در اکثر منابع به اختصار و اشاره از تعصّب شدید و مذهبی بودن آقامحمّدخان ذکری به میان آمده است. شاید در مقابل اعمال وحشت آور او که بیانگر نیّت واقعی او بوده مجال گفتار نبوده است. آقامحمّدخان چون با نیروی شمشیر و خونریزی به سلطنت رسیده بود احتیاجی به مشروعیت بخشیدن قدرت از طرف علما را در خود احساس نمی‌کرده و می‌گویند ارتباط چندانی با روحانیون نداشته است. در برخورد با مذاهب دیگر نیز با مماشات برخورد می‌کرده و به آن‌ها اجازه می‌داده است که آزادانه به اعمال مذهبی خود بپردازند و اگر کسی به آن‌ها آزار می‌رسانید به شدّت برخورد می‌کند و حتّی فتوی می‌دهد که آن‌ها نیز در روزهای بارانی می‌توانند از خانه بیرون آیند و مسلمانان در اثر تماس با آن‌ها نجس نمی‌شوند. کتاب خواجه‌ی تاجدار که بیشتر از بقیّه و با دیدی مثبت به توصیف و شرح حال آقامحمّدخان پرداخته است در باره‌ی خصایص مذهبی او می‌نویسد: «آقامحمّدخان قاجار در زمینه‌ی مذهب تعصّب زیادی به خرج می‌داده است و اغلب بنا به عقیده‌ی خویش عمل می‌کرد از جمله هنگامی که آقامحمّدخان قاجار از تهران جهت مقابله با لطف‌علی‌خان زند عازم فارس بود به راه افتاد. ماهی بود که مسلمین روزه می‌گیرند، امّا طبق قوانین اسلام مسافر از گرفتن روزه معاف است ولی آقامحمّدخان قاجار امر کرد که افسران و سربازانش روزه بگیرند و گفت افسر و سرباز مانند پیک است که دائم سفر می‌کند و در قوانین اسلام کسانی که کثیر‌السّفر هستند و دائم مسافرت می‌کنند باید در ماه رمضان روزه بگیرند. این نظریه را علمای اسلام قبول ندارند و سربازان را کثیرالسّفر نمی‌دانند، ولی آقامحمّدخان که به خود حقّ می‌داد در مسائل مربوط به شرع اسلام فتوی بدهد امر کرد که تمام افسران و سربازان باید روزه بگیرند، ولی هنگام مسافرت که مصادف با فصل تابستان بود و سپاهیان وی در بیابان قم هنگام شب بر اثر طوفان دچار سرگردانی می‌شوند و روز بعد اغلب سپاهیان نجات یافته در هوای گرم در معرض نابودی قرار می‌گیرند فتوی می‌دهد که روزه را بگشایند و در این مورد جایز است. در مورد همراه داشتن دعا هنگام جنگ اعتقادی نداشت و حتّی شیخ‌ جعفر تنکابنی که کتابخوان وی بود و سفارش کرد که جدولی از اعداد یک تا نه را که عدد پنج در وسط قرار داشته و در سه ردیف که از هر طرف جمع آن پانزده می‌شده را همراه داشته باشد او قبول نمی‌کند. به سنّت بَست نشینی معتقد بود و احترام می‌گزارد و به ساعات سعد و نحس در کار‌های خود اعتقادی نداشت. در صورتی که شاهان قبلاً اعتقاد زیادی در این مورد داشته و حتّی بدون توجّه به آن ناخن نیز نمی‌گرفتند، ولی آقامحمّدخان قاجار با این که عقیده به سعد و نحس بودن نداشت. موقعی که می‌خواست ولیعهد خود را انتخاب کند مجبور شد که از منجّم تهران بخواهد که روز سعد را تعیین کند، زیرا اطرافیان آن قدر راجع به لزوم تعیین روز سعد گفتند تا این که آقامحمّدخان را تحت تاثیر قرار دادند.»[1]

یک بار نیز دستور می‌دهد که ضریحی جهت مقبره‌ی امام اوّل علی بن ابی طالب در نجف بسازند و در مورد دیگر مرمّت و تعمیر آرامگاه امام حسین (ع) می‌باشد که آقامحمّدخان هیأتی متشکّل از یک معمار و چند بنّا و یک مباشر را که ناظر هزینه بود به کربلا فرستاد تا گنبد مذکور را مرمّت و با زر بپوشانند و در این جا به روایتی اشاره می‌شود که خواجه‌ی قاجار با آن همه جنایت و وحشی‌گری از خداوند طلب بخشش نیز می‌کند و انسان نمی‌داند که در مورد وی چگونه قضاوت کند و نمی‌داند که تفکّر و مرام او چه بوده است! .این گزارش صحنه‌ای است که به ما اجازه می‌دهد نگاهی به ژرفنای حقیقت این موجود عجیب بیفکنیم. در یک شب مهتابی در گرمای خفه‌کننده‌ی تابستان شاه پیش از نیمه شب از بستر خود که بر بامی ‌افتاده است بلند می‌شود و به راه می‌افتد. چون دیر می‌کند یکی از بزرگزادگان نگهبان و یکی از خدمتگزاران که شاید همان پیش‌خدمت گوش‌ بریده بوده است نگران می‌شوند و می‌ترسند که مبادا بار دیگر سرور آنان دچار غشّ و حمله شده باشد که هنوز پی در پی به او عارض می‌شد. پس از آن که از این حیاط به آن حیاط به سراغش رفتند و در باغ به جایی که حوضی داشت، رسیدند. چشمشان به منظره‌ی بُهت ‌انگیزی افتاد که در آن روشنایی تند برایشان جای تردید باقی نمی‌گذاشت. رئیس پر مهابت قاجار با لُنگ خشتی که به کمر بسته بود با آن بالا ‌تنه‌ی لاغر و بازوان استخوانی و سر برهنه میان حوض ایستاده بود. آب کثیف و آلوده به زانوانش می‌رسید. با مشت‌ها لجن سیاه و بد بوی ته حوض را پی در پی بر‌می‌داشت و بر سر و روی می‌ریخت. کسانی که نزدیک می‌شدند؛ شنیدند که با ناله‌ای خفه و در همان حال بلند می‌گفت خدایا ببخشای! شاه چون چشمش به آنان افتاد با آن که وضع اَسف‌انگیز و ناهنجاری داشت به همان خشونت تهدیدآمیز همیشگی خویش بازگشت و گفت هیچ وقت به کسی کلمه‌ای از آن چه دیدید و شنیدید نگوئید! همه‌ی این‌ها را فراموش کنید وگرنه کشته خواهید شد!»[2]



[1] - ص 3 و 18 و 19 - جلد دوم - خواجه‌ی تاجدار - ژان گور - ترجمه‌ی‌ ذبیح‌الله منصوری

[2] - ص - 229 - چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - امینه‌ی‌ پاکروان - ترجمه‌ی‌ جهانگیر افکاری

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 82

رفتار آقامحمدخان با کتابخوان

رفتار با کتاب‌خوان

روایت رفتار آقامحمّدخان با کتاب‌خوان به طور قطع در آخرین شب زندگی خواجه در شهر شوشی رخ داده است. همان گونه که در توصیف آخرین شب نظرات متفاوت وجود دارد در علّت به وجود آمدن حادثه‌ای که موجب ناراحتی و دستور پادشاه در به قتل رساندن آن سه تن از پیش‌خدمت‌ها می‌گردد نیز اختلاف وجود دارد و به نظر می‌رسد که هر نویسنده‌ای با دیدگاه و شمای ذهنی خود علّت را ناشی از کمبود خربزه و یا باجگیری سربازان دانسته و به آن شاخ و برگ داده است. در این رابطه کافی است به تفاوت شرح واقعه از زبان امینه‌ی پاکروان با روایت ژان گور در کتاب خواجه‌ی تاجدار توجّه شود. در نتیجه باید رفتار با کتاب‌خوان را نیز در پرده ابهام دانست. ولی آن چه مسلّم است این بوده که پادشاه در آن شب پایانی خود در وضع روحی نامناسب و غیر طبیعی به سر می‌برده است. به هر حال خواجه‌ی قاجار در اواخر شب طبق روال همیشگی جهت استراحت و خواب آماده می‌شود. در توصیف آن شب می‌نویسند: «...آغامحمّدخان نیز بیش از معمول برای رفتن به بستر خواب طول داد. وقتی روی تشک دراز کشید و طبق معمول شاعر کتاب‌خوان را فراخواند تا به خواندن بپردازد. شاعر که از رنج سفر فرسوده و حالتی خوش نداشت بار‌ها به سبب شُلی و بی‌حالی صدا ریشخند و سرزنش شد و بیش از معمول مجبور شد که یک بند را دوباره بخواند تا این که ارباب لحاف را بر سر کشید و شاعر او را خفته پنداشت. نفسی آسوده کشید و رفت که کتاب را روی سر بخاری بگذارد. شاه با دشنامی‌ زننده که تازگی هم نداشت، گفت جای کتاب آن جا است؟ و کتاب‌خوان که یقین داشت دیشب نیز کتاب همان جا بوده مردّد بود که شاه دوباره با صدایی خشمناک‌تر فریاد زد کتاب را سرِجایش بگذار! کتاب‌خوان بدون تفکّر همان کار را انجام داد، ولی باز شاه فحش‌های قرمساق و پدر سوخته نثارش کرد و در این لحظه مردک بیچاره از خود بی‌خود شد. یا به علّت فراموشی شروع به دشنام دادن به ارباب هراس انگیزش کرد و از شاه پرسید که حواسش کجاست؟ مگر نمی‌بینید که طاقچه‌ی دیگری در اتاق نیست؟ وقتی متوجّه شد که شاه با چهره‌ای غضب‌آلود و به هم فشرده روی رختخواب خود نشسته پی برد که چه کرده است! عرق سردی بر چهره‌اش نشست و دریافت چه گوری برای خود کنده است! خود را به روی پاهای پادشاه انداخت و گفت خداوندگارا! خواب بودم، نفهمیدم چه بر زبانم گذشت ... ... مرا ببخشید. شاه از پریشانی آن بد‌بخت متوجّه شد که راست می‌گوید. به او گفت حال که این طور شد بر خیز و برو ببین در اتاق‌های مجاور کسی بیدار هست یا نه؟ او لرز لرزان اطاعت کرد وقتی به نزد شاه بازگشت گفت که اعلی‌حضرتا! همه خوابند. شاه گفت، بنشین! سه چیز جانت را خرید اوّل آن که من با دادن دستورهای ضد و نقیض در اشتباه بودم و جای کتاب روی همان سرِ بخاری بود. دوم آن که تو هشیار نبودی و سوم از همه بالاتر آن که کسی بی‌حرمتی‌های تو را نشنیده است. من تو را می‌بخشم، ولی اگر این خبر به گوش کسی رسید آخر عمر تو و شنونده‌اش است. حالا برو بخواب. کتاب‌خوان بیچاره بیرون رفت و باز هم در اندیشه‌ی عکس‌العمل‌های آتی شاه بود، ولی نمی‌دانست که آخرین کسی است که با شاه هم‌سخن شده است. شاه با طی کردن این جریانات و افکار روزمره‌اش به خواب خوش فرو رفت. اگر کتاب‌خوان بیچاره را در کنار خود نگه می‌داشت چه بسا که بامداد دیگری را هم می‌دید. چون آن سه مرد، دو محکوم و هم دست آنان پنهانی و بی سر و صدا بیدار مانده بودند و سپیده دم آنان وارد اتاق شاه شدند و دیگر معلوم نیست که او را در خواب خنجر زده‌اند یا با پیکار نامساوی او را کشتند و سپس گوهرهای شاهی را برداشته و به سوی مرز شمال ایران گریختند.»[1]

و امّا نقد ژان گور بر رفتار آقامحمّدخان با کتاب‌خوان چنین است و آن را با دلایلی به دور از صحّت می‌داند:

1- مرد منطقی چون خواجه‌ی قاجار کسی نبود که در یک اتاق که دارای طاقچه نیست اصرار کند که آن جا دارای طاقچه است و به طریق اولی خیمه طاقچه نداشت (به جای طاقچه سرِ بخاری ذکر شده).

2- یک مرد دقیق و محتاط چون آقامحمّدخان قاجار کسی نبود که فقط به گفته‌ی شیخ‌ جعفر تنکابنی که اظهار کرد همه خوابیده‌اند اعتماد کند، آن هم در موردی که جان خواننده کتاب در معرض خطر قرار داشت و اگر می‌گفت عدّه‌ای بیدار هستند به قتل می‌رسید.

3- شیخ‌ جعفر تنکابنی مردی بود فاضل و دارای جنبه روحانی و فضلای روحانی در ایران و سایر کشورهای شرق فحش نمی‌دهند.

4 - هرکس که از قدرت سلاطین گذشته در شرق اطّلاع دارد، می‌داند که کسی نمی‌توانست به یک سلطان ناسزا بگوید، زیرا ناسزا گقتن به سلطان گناهی بود بزرگ و مرتکب با شکنجه‌های هولناک و طولانی به هلاکت می‌رسید. شاید یک از جان گذشته هم نمی‌توانست که به آقامحمّدخان ناسزا بگوید چون پیش‌بینی می‌کرد که مورد شکنجه قرار خواهد گرفت و کسانی بودند که می‌توانستند از جان بگذرند امّا تاب تحمّل شکنجه را نداشتند.

5 - شیخ‌ جعفر تنکابنی اگر به آقامحمّدخان قاجار ناسزا می‌گفت جان و ثروت خود را به خطر می‌انداخت و انسان وقتی می‌بیند که بعد از مرگش ثروت او به فرزندانش نخواهد رسید، ولی از جان گذشته باشد قدری مطالعه می‌کند.

6 شیخ ‌جعفر تنکابنی در آن موقع مردی بود معمّر و سنّش از مرحله‌ای گذشته بود که انسان در آن مرحله اختیار زبان خود را ندارد و از آن گذشته یک مرد درباری رعایت آداب و رسوم را می‌کند و چیزی بر زبان نمی‌آورد که زننده باشد.

7 - بعد از آن ناسزاگویی خواجه‌ی قاجار شیخ‌ جعفر تنکابنی را طرد نکرد و او تا آخرین روز زندگی آقامحمّدخان ندیم و کتابخوانش بود. به این دلایل می‌توان گفت که روایت مربوط به ناسزاگویی خواننده‌ی کتاب به آقامحمّدخان قاجار صحّت ندارد.»[2]

و جالب این جاست که عبدالله مستوفی بر خلاف نظر ژان گور می‌نویسد: «اشتغال به خواندن و نوشتن را که بهترین سرگرمی‌های ایّام بی‌کاری و انزوا و موجب تصفیه‌ی خاطر و تزکیه‌ی خُلق و نجیب‌ترین مشغولیات است از خان قجری که جز سواری و جنگ از پدرانش نیاموخته است نباید توقّع داشت. آقامحمّدخان به قدری از این کار دور بوده که در زمان سلطنتش میرزاها و نویسنده‌ها را به تحقیر با تعبیر"فرنی‌خور" می‌خوانده است.»[3]



[1] - ص 296 - چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - امینه‌ی‌ پاکروان - ترجمه‌ی‌ جهانگیر افکاری

[2] - ص 336 و 337 - جلد دوم - خواجه‌ی تاجدار - ژان گور - ترجمه‌ی‌ ذبیح‌الله منصوری

[3] - ص 5 - جلد اوّل - شرح حال زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره‌ی قاجاریه - تألیف عبدالله مستوفی

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 79

آموزش بابا خان توسط آقامحمدخان

تعلیم باباخان

خواجه‌ی قاجار به سبک و روش خود بار‌ها ولیعهد را با قتل و غارت و جنایت و نیرنگ و برادرکشی و... مورد آموزش قرار داده بود، ولی غافل از این بود که همانند خودش کم‌یابند و خصلت و طبیعت ولیعهد با او تفاوت زیاد دارد و نمی‌تواند چون او استاد جنایت باشد. اما برعکس او در زمینه‌ی خیانت و عیّاشی و هوسرانی می‌تواند سرآمد روزگار باشد. یکی از دروس و روش تعلیم جانشین بدین گونه بود که «روزی اندکی پس از تاجگذاری شاه آماده می‌شد که با فتح‌علی‌شاه از سربازان مازندرانی سان ببیند. در یکی از تالارهای کاخ که جمع انبوهی در آن جا گرد آمده بودند؛ ایستاده بود. ناگهان یکی از افسران حاضر در برابر شاه تعظیم بلندی کرد و اجازه‌ی سخن خواست و با احترام هرچه تمامتر مدّتی درگوشی با وی صحبت داشت. این شیوه‌ی خودمانی ممکن است مایه‌ی حیرت شود، ولی در آن روزگار رسم بود. پس از چند لحظه آقامحمّدخان اظهار درد کرد و رنگ‌ پریدگی مرده‌وار سیمایش مؤیّد اظهارش بود. یکی از وزیران را به مرخّص‌کردن سربازان برگماشت زیراکه حال سان دیدن نداشت. همین که مجلس خالی از اغیار شد تغییر حالت داد ولیعهد و نزدیکان حاضر در آن جا را روانه‌ی اتاق‌های دیگر کرد و فرماندهی چوخاها (کلمه ترکی به معنای سیه قبایان زیرا عدّه‌ای از دسته‌های قشون در زمستان چوخای سیاه در بر می‌کردند.) را خواست و دو ساعت تمام با وی گفت‌وگو کرد. این مذاکره چند بار به دستور او قطع شد، زیراکه در آن میان افسرانی را برای بازجویی به درون تالار می‌آوردند. این جریان با سرعت و سکوت آمیخته به انضباطی می‌گذشت که آقامحمّدخان از عهده‌ی برقراری آن برمی‌آمد. فتح‌علی‌خان در دیوان‌خانه مجاور منتظر دستورهای عمّ خود بود. او از دیرباز به چنین انتظارهای دراز خو گرفته بود و بی چون‌ و چرا این روش را پذیرفته بود. شاه امیدوار است که از این جوان سست عنصر و هوس‌باز که نهادش از مکر و بدجنسی عاری بود موجودی همچون خود بسازد. غافل از آن که خود او در مکتب بی‌مهری روزگار و خطر پرورش یافته بود. سرانجام برادرزاده را نزد خود خواند و گفت افسری که زیرگوشی با من صحبت کرد یکی از رفیقان خود را متّهم کرد که قصد دارد شاه را بکشد و برای اثبات آن می‌گفت سلاحی را که برای کشتن شاه برداشته در کمربند این مرد است. شاه به دنبال آن گفت من هم در این دو ساعت بازجویی دقیقی کردم که مدّعی با افسر متّهم دشمنی شخصی داشته و آن‌ها را سرپا از خود ساخته است. نیاز به گفتن ندارد که مرد مظنون به داشتن نیّتی آن‌ چنان پلید را بی‌درنگ باز داشت کرده بودند.

شاه پس از اندکی سکوت گفت: پسر جان! تو که روزی به پادشاهی خواهی رسید. بگو ببینم به عقیده‌ی تو چه باید کرد؟ جوانک با شور ساده‌لوحانه‌ای پاسخ داد باید مفتری را که مرد شریری است تنبیه کرد و کسی را که ظالمانه به او بهتان بسته‌اند و دستگیر شده است پاداش داد. چرا که به طور مسلّم دقایق بلاتکلّیفی ناگواری را گذرانده است. آقامحمّدخان گفت به این ترتیب تو دستور می‌دادی که از نظر عدالت انسانی معقول و منطقی بود، ولی فرمانی نبود که در شأن پادشاهان باشد. باز هم برو بیرون و منتظر دستور من باش! فتح‌علی‌خان برگشت و در دیوان‌خانه منتظر ماند.

ساعتی نیز سپری شد و سپس شاهزاده‌ی جوان را به تالاری که شاه در آن جا بود خواندند. وی چیزی در آن جا دید که از نفرت و وحشت خون در رگ‌هایش بند آمد، زیرا هنوز چنین منظره‌هایی برایش چندش‌آور بود.[1] آری نعش چندین افسر را آن جا دید و در آن میان مفتری، متّهم و همه کسانی را که به عنوان گواه بازپرسی شده بودند باز شناخت. شاه گفت من دچار این اشتباه شدم که ضمن بازجویی هم اکنون خود دو طرف را با هم رو به رو کردم. روی این گونه چیزها نباید بحث شود زیراکه شایسته نیست در میان اطرافیان شاه یا حتّی جاهای دیگر کسانی آمد و شد داشته باشند که امکان شاه‌کشی به گوششان خورده است. چه فکری که در سرشان به جا می‌ماند، ولو خطری نداشته باشد به کبریای سلطنت، لطمه می‌زند. پس من برای جبران اشتباهی که کردم چاره‌ای نداشتم جز آن که بدهم همه‌ی کسانی را که به هر عنوان پایشان به این قضیه کشانده شده بود خفه کنند.»[2]



[1] - قبلاً باباخان، فجایع کرمان و غیره را دیده بود و در این مورد بی تجربه نبوده است.

[2] - ص 237 و 238 - چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - امینه‌ی‌ پاکروان - ترجمه‌ی‌ جهانگیر افکاری

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 78

خوجه قاجار و روس ها

خواجه‌ی تاجدار و روس‌ها

در شرح حال زندگی آقامحمّدخان که آمیخته و مملوّ از جنایت و کشتار است باید پرانتزی باز کرد و از اقداماتی که در جهت وحدت ملی کشور ایران برداشت از او قدردانی کرد. همه‌ی مورّخان بدین نکته توجّه و اشتراک نظر دارند که وی در مورد مملکت خیانت‌کار نبود. به عنوان مثال او در جلوگیری از نفوذ و رخنه روس‌ها در نواحی شمال مبارزاتی انجام می‌دهد، ولی چون این مبارزات طبق روال و ذات و خوی آقامحمّدخان با جنایت‌های بی‌شمار همراه بوده است باعث اثرات منفی شد و زمینه‌ی جدایی همیشگی آن نواحی زرخیز را از ایران فراهم کرد و متأسّفانه جانشینان نالایق او نیز در اثر جهل و عیّاشی و فساد درباری ناشی از آن که کمتر همانندی چون آن‌ها را می‌توان یافت به این روند کمک کرده و منجر به عهدنامه‌های ننگینی در تاریخ ایران شد. خان قاجار با توجّه به اطّلاعاتی که در مورد روس‌ها داشته و همچنین با تجربیاتی که خود آموخته و یا در دوران اسارت در شیراز فرا گرفته بود به شیوه‌ی خود در مقابل روس‌ها این گونه عمل می‌کند [1]و امینه‌ی پاکروان می‌نویسد:

«یک بار که چند کشتی روسی در سواحل جنوبی خزر لنگر انداخته و بعد خواهان آن شدند که جهت ساختن انبار کالا به آنان تضمین و تأمین داده شود. آقامحمّدخان به آنان امان داد، ولی به زودی خبر یافت که انبار‌های رو به پایان چیزی جز حصاری محکم نیست. آن همسایگان را به ضیافتی دعوت کرد و با آن که آقامحمّدخان از این گونه تفریح خوشش نمی‌آمد مقلدّان و پهلوان‌ پنبه‌ها و جانوران بازیگر و مطرب فراهم آورد. سرِ میز با آنان بسیار گرم شد و به چهار زانو نشستن خو گرفتند و چون از خوراک سنگین و از شراب گیج شدند. مردانی با سلاح بر سر آنان ریختند و به بندشان کشیدند، آن گاه مختارشان کردند تا هر آن چه ساخته‌اند به دست خود ویران کنند یا از جان خود دست بشویند. آنان پیشنهاد نحست را پذیرفتند و دیگر از آن پس در کناره‌ی اشرف چشم کسی به کشتی‌های لنگر انداخته نیفتاد.»[2]

مسلّم است که مرگ کاترین در روند مبارزات دو کشور تأثیر مهمّی‌ داشته و بعد از مرگ آقامحمّدخان اگر کاترین زنده می‌بود یقیناً تاریخ مناسبات دو کشور در آن زمان به نحو دیگری رقم می‌خورد. در این جا به ذکر بسیار مختصری از نحوه‌ی عکس‌العمل‌های دو حاکم اشاره می‌گردد: کاترین دوم که در صدد تلافی شکست‌های گرجستان و تفلیس بود دو سپاه یکی به فرمانده‌ی ژنرال گودوویچ و دیگری به سرداری ژنرال سوبوف اعزام داشت. این دو سپاه به سرعت دربند، باکو، شکّی، قراباغ، و گنجه را تصرّف کردند و در حال پیشروی بودند که در این میان کاترین درگذشت و جانشین او تزار، پل اوّل دستور بازگشت این دو سپاه را صادر کرد. اوّلین عکس‌العمل آقامحمّدخان در قبال پیشروی روس‌ها بسیار ناجوانمردانه بود. گرانت واتسن می‌نویسد: «...پادشاه قاجار همه‌ی نفرات روس را که در تفلیس اسیر ساخته بود به قتل رساند و دستور داد تمام افراد آن ملّت را که در انزلی، سالیان، بادکوبه و دربند بودند دستگیر کنند. در نتیجه 27 تن ملاّح را با زنجیر روانه تهران کردند. بعد از ورود آن‌ها به پایتخت اوّلین مجازاتشان این بود که مجبورشان کردند چشم چهل تن ایرانی را که از خدمت سربازی خودداری کرده بودند در بیاورند سپس آن‌ها را در شهر سرگردان رها کردند تا به وسیله‌ی اعانه از ارامنه‌ی محدود ساکن شهر اعاشه کنند. آقامحمّدخان یک هفته پس از بازگشت از خراسان خشم و غیظی را که به واسطه‌ی پیروزی‌های کُنت والرین سوبوف در او تولید شده بود درباره‌ی این ملاّحان تیره ‌بخت فرو نشانید به این معنی که همه آن‌ها را دستگیر و خفه کردند.

بنا به نوشته‌ی ژان گور، آقامحمّدخان اطّلاعاتی از کشورهای پیرامون داشته است و روایت می‌کند آقامحمّدخان که به مناسبت سکونت در استرآباد و تماس با ملاّحان و سوداگران روسی می‌توانست به قدر رفع احتیاج به زبان روسی عامیانه صحبت کند در صدد برآمد که نزد نوه‌ی بازرگان فرانسوی که در ضمن از مهندسی و معماری هم سررشته داشته و به علّت اقامت در استانبول زبان ترکی می‌دانسته و با آقامحمّدخان صحبت می‌کند و اطّلاعاتی به آقامحمّدخان در مورد اروپا و فرانسه به وی می‌دهد. زبان فرانسوی را تحصیل می‌کند و الفبای زبان فرانسوی و قسمتی از روش تهجی کلمات فرانسوی را فرا گرفت و او اوّلین پادشاه از سلسله‌ی قاجاریه است که در صدد برمی‌آید. یک زبان اروپایی را غیر از زبان روسی تحصیل کند.»[3]



[1] - چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - امینه‌ی‌ پاکروان - ترجمه‌ی‌ جهانگیر افکاری

[2] - ص 202 - آغامحمّدخان قاجار چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ محمّداحمد پناهی 1369

[3] - ص - 385 - خواجه‌ی تاجدار

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 76

مقایسه مغرب زمین با ایران

مقایسه‌ی مغرب‌ زمین با ایران

 مطالعه‌ی تاریخ ایران به غیر از مواردی نادر و کوتاه مدّت بیانگر این نکته است که در دور بسته‌ای قرار داشته و هر مستبدی با قتل و کشتار جای‌گزین مستبد دیگری می‌شده است و کمتر اقدامی در جهت رفاه و امنیّت و پیشرفت مردم عادی برمی‌داشته‌اند و چون این تکرار به دور از فطرت و با هیچ عقل و منطق سازگار نیست انسان با خواندن شرح حال آن‌ها دچار یأس و خستگی و انزجار و عدم مطالعه می‌شود و خود را محکوم در دست جبّاران زمان می‌بیند آن وقت احساس پوچی کرده و چیز تازه‌ای نمی‌یابد. باید به علّت و چراهای زیادی در تاریخ ایران پاسخ داده شود که مسؤولان این روند چه کسانی بوده‌اند و مردم بد‌بخت عادّی چه نقشی در ایجاد آن داشته‌اند؟ و راه حلّ آن چیست؟ در آن جوّ و فضای تاریخی باید به قدرت و توانایی اشخاصی که بر خلاف جریان رود شنا کرده و از بُعد معنوی و غیره در جهت تعالی جامعه قدم‌هایی برداشته و حقایقی را روشن کرده‌اند سر تعظیم فرود آورد. شاید این مثال کوچک بتواند بیانگر این مطلب باشد. یک سیّاح بیگانه به نام فرد ریچاردز چهره‌ی حکومت ویرانگر آقامحمّدخان را که با زیر بنای ترس و اطاعت بنا نهاده بود این گونه تشریح می‌کند: «...در این صفحات خونین تاریخ بیهوده است اگر در جست‌وجوی نشانه‌هایی حاکی از پیشرفت و ترقّی و یا ذکری از هنر دوران صلح و صفا باشیم. در سراسر ایران گاو آهن فدای شمشیر شده بود. به دشواری می‌توان تصوّر کرد که در همان هنگامی که آقامحمّدخان در مشرق زمین نام خود را با حروف خونین در صفحه‌ی تاریخ می‌نگاشت منظومه‌ای از اسامی‌ پرشکوه و جلال کسانی که به کار‌های هنری مسالمت‌آمیز سرگرم بودند در آسمان مغرب زمین می‌درخشید. در آن زمان افرادی در اروپا و آمریکا می‌زیستند که یا به تعقیب یکی از رشته‌های فرهنگی اشتغال داشته و یا زندگی خود را وقف پیشرفت و ترقّی کرده بودند. بتهون، شوبرت، گوته، کارلایل، جرج واشنگتن، فارادای، تورنر، رومنی، استیفنسن، رنی و از این قبیل مردان بودند. در همان ایّامی‌که علما درکشورهای مترقّی مغرب زمین سرگرم تعقیب رشته‌های مسالمت‌آمیز بودند در ایران جمجمه‌ها بر روی هم انباشته می‌شد و بر حسب دستور آقامحمّدخان از چشمان نابینایان تپّه‌های کوچکی تشکیل می‌شد.»[1]



[1] - ص 207 - آغامحمّدخان قاجار چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - محمّداحمد پناهی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 75