پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اطلاعات جغرافیایی فتح علی شاه

اطّلاعات جغرافیایی فتح‌علی‌شاه

فتح‌علی‌شاه هنگامی ‌زمام امور کشور را به دست گرفت که استعمارگران سراسر جهان را در نوردیده و به طور مسلّم ایران نیز در مدت کوتاهی مورد تاخت و تاز آن‌ها قرار می‌گرفت؛ ولی بیش از همه کسی که زمینه را برای نفوذ آن‌ها فراهم کرد پادشاه مستبد و عیّاش و تربیت یافته‌ی جبّاری چون آقامحمّدخان بود. ای‌کاش این پادشاه جهان‌گشا در زمینه‌ی سیاست خارجی بویی از خصلت‌های آقامحمّدخان برده بود.

متأسّفانه مطلب ذیل بیانگر آن است که فتح‌علی‌شاه و درباریان متملّق او تا چه اندازه از جهان و حداقل از نقشه‌ی جغرافیایی آن بی‌اطّلاع بوده‌اند! تا چه رسد به سیاست دیپلماتیک که آن‌ها را قادر سازد که با استعمارگران مقابله کنند. این اطّلاعات محدود بیانگر آن است پادشاهی که باید کشوری را اداره کند حتّی به اندازه کودکان و خردسالان امروزی نیز پیرامون خود را نمی‌شناسد و در افکار عقب مانده خود غوطه‌ور می‌باشد. با این وضعیت دیگر چه توقّعی می‌توان از ثبات و امنیت کشور داشت؟ در مورد اطّلاعات جغرافیایی فتح علی شاه می‌نویسند: «...در این ایّام آشنایی ایرانیان با آمریکا بسیار محدود و مبنی بر داستان‌های عجیب و غریب بود به طوری که وقتی سر هارد فورد جونز نخستین وزیر مختار دولت بریتانیا در زمان فتح‌علی‌شاه قاجار به ایران آمد و برای تقدیم استوارنامه‌ی خود به دربار فتح‌علی‌شاه رفت. شاه پس از انجام تشریفات در کاخ گلستان از سفیر انگلستان پرسید؟ راستی! آقای وزیر مختار حقیقت دارد که اگر ما به قدر دویست ذرع زمین را بکنیم و چاه بزنیم به ینگی‌ دنیا می‌رسیم؟ سفیر انگلستان که از این بی‌اطّلاعی و بی‌سوادی شاه ایران حیرت کرده بود، می‌گوید که این مسأله حقیقت ندارد و اروپاییان با کشتی به آمریکا مسافرت می‌کنند و نه از طریق کندن چاه و سوراخ کردن دو طرف کره‌ی ارض! سفیر انگلیس در سفر‌نامه‌ی خود در این خصوص می‌نویسد: شاه ایران عجیب اصرار می‌کرد که بفهمد چگونه می‌توان با کندن زمین به ینگی‌ دنیا رسید و وقتی من این تصّور کودکانه او را نفی کردم بسیار عصبانی شد و گفت سفیر عثمانی در تهران برایش سوگند یاد کرده است که اگر به اندازه دویست ذرع چاه در کف زمین بزنیم، می‌توانیم از آن عبور کرده به ینگی دنیا[1] در آن سوی کره زمین برسیم. ایرانیان عموماً آمریکا را نمی‌شناختند و افراد معدودی هم که به واسطه شغل درباری و یا مطالعه با نام ینگی‌ دنیا آشنا شده بودند، نمی‌دانستند که در کدام نقطه جهان واقع شده است.»[2]

 



[1] - ینگی . [ ی ِ ] (ترکی ، ص ) ینی . در ترکی به معنی تازه و نو است و «ینگی دنیا» که به امریکا اطلاق می شود و به معنی «جهان نو» یا «دنیای نو» است ، از آن می باشد. (لغت نامه دهخدا، ویراستار)

[2] - ص 10 - حاجی واشنگتن - اسکندر دلدم - 1370

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 104

سرنوشت آخرین بازمانده حکومت افشار

سرنوشت آخرین بازمانده‌ی حکومت افشار

در بخش مربوط به آقامحمّدخان گفته شد که خواجه‌ی قاجار چگونه شاهرخ ‌میرزای نابینا را از زندگی ساقط کرد، و امّا سرانجام آخرین بازمانده‌ی نادری در ناحیه خراسان چنین بوده است:«در جریان تصّرف مشهد و دستگیری و شکنجه و مرگ شاهرخ، فرزند او نادر میرزا به افغانستان گریخت. او تا زمانی که آقامحمّدخان زنده بود به ایران باز نگشت. در اوایل سلطنت فتح‌علی‌شاه که فتنه و شورش از همه‌ جا بلند بود نادر میرزا به خراسان آمد و سپاهیانی فراهم کرد و به انتقام خون پدر آماده‌ی پیکار شد. ضعف حکومت مرکزی و درگیری با آشوب‌های گوناگون به نادر میرزا فرصت داده بود که در خراسان به استقلال حکومت کند. با این حال نادر میرزا که ظاهراً سر سازش با شاه جدید داشت برادر خود عبّاس‌ میرزا را به عنوان تضمین و به عبارت دیگر به نام گروگان به تهران فرستاد، امّا سران و بزرگان خراسان مانع اتّحاد بین شاه و این آخرین فرد از سلسله‌ی افشار شدند. شاه سپاهی به سرداری داماد خود به خراسان فرستاد. این سردار مشهد را در محاصره گرفت و کار بر اهالی تنگ شد. با وساطت سیّد مهدی یکی از روحانیون بزرگ شهر سپاه شاه دست از محاصره برداشت و به دامغان عقب نشست، مشروط بر این که اهالی مشهد نادر میرزا را دستگیر سازند. تعهّد دستگیری نادر میرزا به وسیله‌ی اهالی عملی نشد و محاصره تجدید گردید. نادر میرزا تصمیم به مقاومت گرفت. به روایت گرانت واتسن برای آن که از عهده‌ی مخارج قشون و حراست شهر بر آید با جسارت تمام به صحن حضرت رضا (ع) رفت و در حالی که در شأن امام روضه ‌خوانی می‌کرد آن جا را در میان گرفت. ضریح را عقب زد و طلاهای گنبد را برداشت. این اقدام نه تنها موجب عصیان مردم متعصّب و درگیری آن‌ها با سربازان نادر میرزا شد بلکه مقدّمه فرود ضربه‌ی نهایی بر وی شد. شاهزاده‌ی گستاخ روز بعد از حمله به بارگاه امام با خشونت وارد خانه‌ی سید مهدی شد و او را که در حال ادای نماز بود با تبرزین جنگی خود نقش بر زمین کرد. این عمل ابلهانه موجب شد که مردم متفّقاً دروازه‌های شهر را به روی سپاهیان شاه بگشایند. نادر میرزا از راه آب عمومی ‌فرار کرد امّا به تعقیبش پرداختند و در چهار فرسنگی مشهد دستگیرش ساختند. دست و پایش را به زنجیر کشیدند و با همان وضع به تهران نزد فتح‌علی‌شاه فرستادند. وقتی از او پرسیدند چرا سیّد مهدی را کشتی؟ به انکار آن پرداخت. شاه فرمان داد زبانش را از دهانش بکنند و دست‌های او را از تن جدا کنند و میله‌ی سرخ آهن به چشم‌های او بکشند و کسانی را هم که در آن عمل وی را یاری کرده بودند به قتل رساندند. بدین ترتیب آخرین مدّعی تاج و تخت از سلسله‌ی نادرشاه با چنین سرانجام هولناکی از صحنه کشاکش حذف شد.»[1] و [2]

 



[1] - ص 198 و 199 - آغامحمّدخان قاجار چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ . محمّداحمد پناهی

[2] - محمود طلوعی نیز در ص 123 - هفت پادشاه - تقریباً به همین نحو روایت نموده است.

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 105

مقایسه خواجه قاجار با ولیعهدش

مقایسه خواجه‌ی قاجار با ولیعهدش

همه در باره‌ی سیاستمداری و آینده‌ نگری آقا محمّدخان صحبت می‌کنند. امّا او چه آینده‌ نگری است که تمام برادران و نزدیکان خود را برای باباخان برادرزاده و عزیز دُردانه‌ی خود از میان برد و در بین آن همه مردان لایق این فرد را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد؛ مگر در او چه ویژگی‌هایی را دیده بود! شاید به خاطر ازدواج مصلحتی مادرش با خواجه می‌باشد که این قدر به او وفادار بوده و چون فرزند خود می‌پنداشته است؟ آقامحمّدخان از سن 11 سالگی به بعد او را در امور زنان که خود در مقابل آن‌ها کمبود داشته آشنا می‌سازد و زنانی را به عقد او درمی‌آورد و کسی که از این سن با حرمسرا آشنایی پیدا می‌کند مسلّم است که آموزه‌های دیگر پادشاه را نادیده گرفته و در غیاب پادشاه و پس از آن به استمرار لذّت‌های آنی می‌پردازد و نمی‌توان تصّور کرد که زنان در شکل‌گیری شخصیّت و افکار این نوجوان تأثیر نداشته و به مسیرهای معیّن‌ شده وی را هدایت نکرده باشند. بنابراین خود آقامحمّدخان را باید مسبّب و زمینه ‌ساز انحرافات اخلاقی فتح‌علی‌شاه دانست؛ همچنان‌که پادشاه بزرگ صفوی یعنی شاه عباس نیز این کار را انجام داد و از آن به بعد نمودار آن سلسله‌ی قدرتمند رو به افول نهاد. گویند فتح‌علی‌شاه از سن 15 سالگی در رکاب آقامحمّدخان در لشکرکشی‌های او شرکت داشته است و این نوجوان دو مسیر را در آینده‌ی خود مشاهده می‌کرد: یکی جنگ و خون‌ ریزی و دیگری آرامش و راحت‌ طلبی در کنار زنان را. او نیز دوّمی ‌را انتخاب کرد و بعد‌ها با اعمال خود نشان داد که این کار او آگاهانه بوده است؛ زیرا پس از آن که به حکومت رسید در اجرای آن تصمیم با عزمی ‌راسخ از هیچ کوششی در توسعه‌ی آن دریغ نکرد و از همان بدو ورود به تهرانّ شروع به کور کردن برادر و کشتن برادر دیگر به خاطر تصاحب زن بیوه‌ی آقامحمّدخان اقدام کرد.

آقامحمّدخان با قساوت و بی‌رحمی تمام مدّعیان سلطنت را از بین برده بود و دیگر برای به حکومت رسیدن فتح‌علی‌شاه مدّعی مهمّی ‌وجود نداشته ‌است تنها مشکل بزرگ او سیاست استعماری زمان بود که در این زمینه او هیچ آگاهی و تجربه نداشت. آقامحمّدخان نیز که در دوران اسارت شیوه‌ی مبارزه و تقابل با نفوذ خارجیان را به وکیل سفارش می‌کرد و خود نیز در اجرای آن‌ها بی‌بهره نبود و در دوران حکومت هم ولیعهد خود را از خطرات احتمالی و هر پندی بی نصیب نمی‌کرد که چه کسانی را باید بکشی یا کور کنی؛ جای سؤال است چرا در این مورد به فتح‌علی‌شاه اندرزی نداد که بعداً این پادشاه جهان‌ سِتان، ورود و نفوذ انگلیسی‌ها را از صفر به اعلی درجه‌ی خود نرساند؟ و با اطمینان می‌توان گفت: اگر رقابت دو قدرت منطقه یعنی روسیه و انگلیس نمی‌بود چه بسا که تمام هستی ایران بر باد می‌رفت. فتح‌علی‌شاه چون از کودکی مورد حمایت جباّر زمان بوده و کسی یارای آن نداشته که به او امر و نهی کند به فردی خود‌خواه تبدیل شد و تأثیر آن چنان بود که خود را بر‌تر از همه‌ی انسان‌ها می‌دانست و تنها ناراحتی وی آن است که در کشیدن تصویرش فلان خال در کجای صورتش باشد و یا نام خود را بر روی الماس دریای نور حکّ کند و اگر در این مورد نقش چاپلوسان نیز اضافه گردد دیگر انتظاری غیر از آن چه که باباخان انجام داد بیهوده خواهد بود. اگر آقامحمّدخان نام خود را در جنایت و خون‌ریزی در تاریخ ثبت کرد فتح‌علی‌شاه نیز نام خود را در کنار عیّاشان و خائنان وطن فروش جاودانه ساخت به نحوی که در هر مکان و زمان و یا به مناسبتی نام وی برده می‌شود تمام اذهان به یاد حرمسرای افسانه‌های او می‌افتد، چون او معیار و شاخص هوس‌بازان قرار گرفته است. اقدامات او چنان در اوج خود قرار دارد که پسران و بازماندگانش نیز با همه‌ی سعی وتلاش وافر نتوانستند به پای او برسند!

 1 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 102

فتحعلی شاه قاجار

فتح‌علی‌شاه قاجار

«بابا خان ملقّب به جهان‌بانی نام فتح‌علی‌شاه، برادرزاده‌ی آغامحمّدخان قاجار و پسر بزرگ حسین‌قلی‌خان قاجار دولّو معروف به جهان‌سوز بوده است و به مناسبت هم‌ اسمی ‌با جدّش آغامحمّدخان او را باباخان خطاب می‌کرد. بابا خان هنگامی که پدرش در سال 1184ه.ق از جانب کریم‌خان وکیل، حاکم دامغان بود در سال 1185 ه.ق. در آن جا یعنی دار‌الحکومه‌ی دامغان متولّد و بعد‌ها در سال 1212 ه.ق. که بابا خان به نام فتح‌علی‌شاه، پادشاه شد آن محل را تغییرات کرده و به نام مولود خانه معروف گردید. علاقه‌ای که قاجاریه به دامغان داشتند بیشتر از این لحاظ بود و غالباً حکّام آن جا را از افراد قاجار تعیین می‌کردند. بابا خان پس از کشته‌ شدن پدرش در فندرسک گرگان به وسیله‌ی ترکمن‌ها در سال 1188ق. تا سال 1193ق. با مادر و آغامحمّدخان عموی خویش در شیراز بود و در این سال پس از درگذشت کریم‌خان با عموی خود و یا بعداً با مادر خویش به تهران آمد و سپس به مازندران و گرگان رفت و همیشه در لشکرکشی‌ها و جنگ‌ها به همراه عمّ خود بود و زیر دست او تربیت شد؛ لکن آن استعداد و قابلیتی که باید داشته باشد دارا نبود و با وجود این که در میان بستگان نزدیک آغامحمّدخان مردان قابلی از قبیل جعفرقلی‌خان برادر و سردار نامی ‌او بودند مع‌ذالک به واسطه علاقه‌ی مفرطی که به برادرزاده‌ی خویش داشت او را در سال 1204ق. بنا به گفته‌ی تاریخ جهان‌آرا تألیف میرزا صادق مروزی به ولایتعهدی خود برگزید و جعفرقلی‌خان برادر نامی‌خود را هم برای خاطر آرامش و راحتی بابا خان در سلطنت در اوایل سال 1205ق. کشت. بابا خان به سن11 سالگی رسیده بود آغامحمّدخان دختر جعفر‌خان پسر قادرخان عرب‌ عامری بسطامی ‌از امرا و بزرگان آن زمان را برای او گرفت و اوّلین زن عقدی فتح‌علی‌شاه همان دختر جعفر‌خان، مادر حسین‌علی‌میرزا، فرمان‌فرما و حسن‌علی‌میرزا، شجاع‌السّلطنه بوده است. یک سال بعد در سن 12 سالگی دختر فتح‌علی‌خان قاجار دوّلو را به عقد او درآورد و عروسی مفصّلی برایش گرفت و دوّمین زن عقدی فتح‌علی‌شاه دختر فتح‌علی‌خان و مادر عبّاس‌میرزا، نایب‌السّلطنه، می‌باشد. در مدّت 38 سال و اندی سلطنت هزار زن اختیار کرد و از سال 1203ق. در سن 18 سالگی شروع کرد به اولاد پیدا کردن و سالی 5 تا 6 و شاید بیشتر زنانش برای او وضع حمل می‌کردند و پسران فتح‌علی‌شاه هم هر کدام مانند پدر خویش بارور بودند. تنها شیخ‌علی ‌میرزا پسر نهم فتح‌علی ‌شاه 60 پسر داشت که هنگام مسافرت در رکاب وی حرکت می‌کردند. آغامحمّدخان در سال 1209ق. پس از فتح کرمان و خاتمه‌ی کار لطفعلی‌خان زند از کرمان به شیراز آمد و فتح‌علی‌خان برادرزاده‌ی خود را ملقّب به جهان‌بانی کرده و او را والی فارس کرمان و یزد کرد و ولیعهد پس از قتل آغامحمّدخان، پسر اکبر خود محمّدعلی‌میرزا را که به سن10 سالگی رسیده بود حاکم فارس کرده و خود در اواخر محرّم رهسپار تهران شد و در 20 صفر به پایتخت ورود کرد. دو روز پس از ورود به تهران حسین‌قلی‌خان برادر اعیانی خود را که مدّعی سلطنت بود با نیرنگ از هر دو چشم نابینا کردند و مدّعی دیگر صادق‌خان شقاقی را در خاک‌ علی قزوین با تلفات ده هزار مقتول و مجروح از سدّ راه برداشتند و در همین موقع کشندگان آغامحمّدخان را به بدترین وضعی نابود کردند. متأسّفانه در زمان این پادشاه نالایق ایران خواهی نخواهی در جرگه‌ی سیاست دنیا قرار گرفت و به واسطه‌ی داشتن رجالی خائن، پول‌پرست و بی‌اطّلاع از سیاست دنیا در همه‌ جا کلاه بر سر ایران رفت و ندانم‌ کاری، خسارت جانی و مالی بسیار نصیب ایران کرد. فتح‌علی‌شاه از جمله شاهان احمق به کلّی بی‌اطّلاع از امور دنیا، مغرور، طمّاع و پول‌پرستی بوده که در مدّت سلطنت خود قسمت‌های زیادی از ایران را از دست داد. راجع به بی‌اطّلاعی او از امور دنیا گفته‌اند که: در جنگ با روس‌ها 80 هزار سپاهی بی‌نظم و بی انضباط، گرسنه و عریان را برداشته و با خود به قراچه ‌داغ برد و در ضمن رجز ‌خوانی می‌گفت: من با این سپاه یک‌سر تا مسکو خواهم رفت و خاک آن شهر را به توبره خواهم کشید و ژ.ژ. موریر در کتاب سفر‌نامه‌ی خود می‌نویسد: «برای گرفتن جواب نامه‌ی پادشاه انگلستان فتح‌علی‌شاه ما را به حضور طلبید اوّل صحبت از ناپلئون پیش آمد و قسم خورد که بناپارت به وسیله‌ی من به این مقام و درجه رسیده است. فتح‌علی‌شاه در 19 جمادی‌الثّانیه سال 1250ق. در سن66 سالگی در عمارت هفت ‌دست اصفهان درگذشت و نعشش را از اصفهان به قم آورده و در بقعه‌ای که قبلاً خود او در حیاتش به همین منظور ساخته بود به خاک سپرده شد و سنگ مرمر قبر او را در سال1270 ه.ق. زمان سلطنت ناصرالدّین‌ شاه در تهران تهیّه کرده؛ به قم فرستادند و در آرامگاهش نصب کردند.»[1]

 



[1] - شرح حال رجال ایران - جلد سوم - مهدی بامداد، خلاصه صص 61 تا 68

2 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران قاجاریه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر،1394, ص 101 

قتل خواجه قاجار به خاطر خربزه نبود

آیا قتل به خاطر خربزه بود

ژان گور به نقد از شایعه‌ی قتل آقامحمّدخان پرداخته و می‌نویسد:«درگذشته هیچ مرد بزرگی وجود نداشت که راجع به او افسانه‌ها گفته نشده باشد. راجع به بعضی از مردان برجسته بیش از دیگران افسانه گفته می‌شد چون از لحاظ جسمی‌ دارای نواقصی بودند یا این که مختصّات روحی آن‌ها مردم را وا دار می‌کرد که راجع به آنان افسانه ‌سرایی کنند. تمام افسانه‌هایی که راجع به آقامحمّدخان قاجار گفته‌اند مربوط است به دو چیز: یک، خواجگی آن شخص و دیگری لئامتش و باز می‌گوییم که شهرت لئامت خواجه‌ی قاجار از این سرچشمه گرفت که وی غذای خود را می‌کشید و مردم یقین داشتند که وزن کردن غذا، ناشی از لئامت خواجه‌ی قاجار می‌باشد در صورتی که امروز ما فکر می‌کنیم مردی که در سال چند کرور تومان از جیب خود مستمری صاحب منصبان کشوری و لشکری و مقرّری سربازان را می‌پرداخته با همتّ‌تر از آن بوده که چند لقمه‌ی نان یا گوشت را صرفه‌جویی کند. از این شایعه‌ی لئامت افسانه‌هایی به وجود آمد و در تواریخ مربوط به آقامحمّدخان قاجار هست و از جمله نوشته‌اند: آن چه سبب قتل آقامحمّدخان قاجار گردید قدری خربزه بوده و خلاصه‌ی داستان این است که آقامحمّدخان قاجار هنگام صرف ناهار یک قاچ از خربزه‌ای را خورده بود و می‌خواست که بقیّه‌ی خربزه را با غذای شب تناول کند، ولی شب بعد از این که خربزه خواست معلوم شد که سه نفر از نوکرانش آن خربزه را خورده‌اند و تصمیم به قتل آن‌ها گرفت و چون طبق سنّت هنگام شب محکومین را به قتل نمی‌رسانیدند امر کرد که بامداد روز دیگر آن سه نفر را به قتل برسانند و آن سه نفر هم که جان خود را در خطر دیدند همان شب آقامحمّدخان قاجار را به هلاکت رسانیدند.

مورّخین شرق در مورد تاریخ قتل خواجه‌ی قاجار اختلاف دارند و عدّه‌ای از آن‌ها نوشته‌اند که آقامحمّدخان قاجار در شب بیست و یکم ذی‌حجّه 1211ه.ق به قتل رسید. بنابراین آقامحمّد خان قاجار در بهار کشته شد و در فصل بهار در هیچ نقطه از ولایات شمالی ایران مثل آذربایجان و ولایات واقع در شمال رود ارس خربزه وجود ندارد و فقط در جنوب ایران به مناسبت این که گرمسیر است در آن فصل نوعی از خربزه به دست می‌آید. ممکن است گفته شود خربزه‌ای که آقامحمّدخان از ولایات جنوبی ایران به شمال رود ارس برده یا این که از اصفهان که در قدیم خربزه را از سقف می‌آویختند به شمال ارس بردند و آیا آن خربزه یا خربزه‌ها در سیلاب که اردوگاه خواجه‌ی قاجار را فراگرفت از بین نرفت؟ آیا خربزه‌ای که آقامحمّدخان خورد از خربزه‌های آونگ محلّی بود؟ فرض می‌کنیم که در آن فصل در شوشی محل قتل آقامحمّدخان خربزه وجود داشته و آقامحمّدخان بعد از این که فهمید بقیّه‌ی خربزه را سه نفر از نوکرانش خورده‌اند دستور قتل آن‌ها را صادر کرد و چرا بعد از این که نوکرها محکوم به قتل شدند؛ تحت نظر قرار نگرفتند تا این که بامداد حکم آقامحمّدخان در مورد آن‌ها اجرا شود؟ آیا قابل قبول است که سه محکوم به قتل را که باید صبح روز بعد کشته شوند به حال خود بگذارند که هرچه می‌خواهند بکنند؟ آن‌ها اگر برای حفظ جان خود سوء قصد نمی‌کردند؛ می‌توانستند بگریزند و خود را از چنگال آقامحمّدخان قاجار نجات بدهند.

شیخ جعفر تنکابنی ندیم آقامحمّدخان قاجار می‌گوید که آن شهریار مردی تودار بود و وقتی می‌خواست شخصی را مورد مجازات قرار بدهد عزم خود را تا آخرین لحظه بروز نمی‌داد و می‌گفت اگر نادرشاه تصمیم خود را بروز نمی‌داد به قتل نمی‌رسید. چگونه آن مرد کم حرف و تودار که می‌دانست هنگام شب محکومین را به قتل نمی‌رسانند به آن سه نفر گفت که آن‌ها را صبح روز دیگر خواهد کشت. در دربار سلاطین شرق رسم این بود همین که مردی از طرف سلطان محکوم می‌شد نسقچی ‌باشی یا فرّاش ‌باشی او را محبوس می‌کرد تا ساعت اجرای حکم برسد. آقامحمّدخان در شوشی کشته شد ولی نه برای خربزه، بلکه به علّت دیگر که قبلاً ذکر گردید.»[1]



[1] - خلاصه‌ی صص 337تا339 - جلد دوم - خواجه‌ی قاجار - ژان گور - ترجمه‌ی‌ ذبیح الله منصوری

2 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران قاجاریه, علی جلال پور, انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394, ص 37